پيام قرآن جلد 9

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : پيام قرآن: روش تازه اي در تفسير موضوعي قرآن / ناصر مكارم شيرازي، با همكاري جمعي از فضلا.

مشخصات نشر : تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1377.

مشخصات ظاهري : 10ج.

شابك : دوره 964-440-061-5 : ؛ 25000 ريال: ج.1، چاپ هفتم: 964-440-050-X ؛ 60000 ريال (ج.1، چاپ دهم) ؛ ج.2: 964-440-052-6 ؛ 25000 ريال (ج.2، چاپ هفتم) ؛ 25000 ريال (ج.2، چاپ هشتم) ؛ 40000 ريال (ج. 3، چاپ هشتم) ؛ 60000 ريال: ج.3، چاپ نهم 964-440-053-4 : ؛ 200000 ريال(ج.3، چاپ يازدهم) ؛ ج.4 964-440-054-2 : ؛ 60000 ريال : ج.4 ٬چاپ هشتم 964-440-054-2 : ؛ ج.5: 964-440-055-0 ؛ 25000 ريال (ج.5، چاپ ششم) ؛ 60000 ريال (ج.5، چاپ هشتم) ؛ 2000000 ريال ( ج.5، چاپ نهم ) ؛ ج.6: 964-440-056-9 ؛ 60000 ريال (ج.6 ٬ چاپ هشتم) ؛ ج.7 964-440-057-7 : ؛ 60000 ريال (ج.7، چاپ هفتم) ؛ ج.8: 964-440-058-5 ؛ 40000 ريال (ج.8، چاپ ششم) ؛ ج.9 964-440-059-3 : ؛ 2500 ريال (ج.9، چاپ پنجم) ؛ 60000 ريال (ج.9، چاپ هفتم) ؛ ج.10 964-440-060-7 : ؛ 40000 ريال (ج.10 ٬ چاپ پنجم)

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد دوم، 1376.

يادداشت : ج.1 (چاپ هفتم: 1381).

يادداشت : ج.1 (چاپ هشتم: 1384).

يادداشت : ج. 1 (چاپ نهم: 1386).

يادداشت : ج.1 (چاپ دهم: 1388).

يادداشت : ج.2 (چاپ چهارم: 1381).

يادداشت : ج.2 (چاپ هشتم: 1381).

يادداشت : ج.2 (چاپ نهم: 1386).

يادداشت : ج. 3 (چاپ هشتم: 1386).

يادداشت : ج.3 (چاپ نهم: 1388).

يادداشت : ج.3(چاپ يازدهم: 1392).

يادداشت : ج.4 (چاپ هشتم: 1389).

يادداشت : ج.5 (چاپ ششم: 1381).

يادداشت : ج.5 ( چاپ نهم: 1392 ).

يادداشت : ج.5 (چاپ هفتم: 1386).

يادداشت : ج.5 و 6 (چاپ هشتم : 1389).

يادداشت : ج.7 (چاپ هفتم: 1389)

يادداشت : ج.8 (چاپ ششم: 1386).

يادداشت : ج.9 (چاپ پنجم: 1381).

يادداشت : ج.9 (چاپ هفتم: 1389).

يادداشت : ج.10 (چاپ پنجم : 1386).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. معرفت و شناخت در قرآن مجيد.- ج. 2. خداجويي و خداشناسي در قرآن.- ج.3. طرق معرفت الله در قرآن مجيد.- ج. 4. صفات جمال و جلال در قرآن مجيد.- ج. 5. معاد در قرآن مجيد (1).- ج. 6. معاد در قران مجيد (2).- ج. 7. نبوت خاصه در قرآن مجيد (1).- ج. 8. نبوت خاصه در قرآن مجيد (2).- ج. 9. امامت و ولايت در قرآن مجيد .- ج. 10. حكومت اسلامي در قرآن مجيد.

موضوع : قرآن-- تحقيق

موضوع : الهيات

رده بندي كنگره : BP65/4/م7پ9 1300ي ب

رده بندي ديويي : 297/15

شماره كتابشناسي ملي : م 77-3567

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

پيشگفتار

تفسير موضوعى چيست؟ و چه مشكلاتى را حل مى كند؟

پاسخ به اين دو سؤال مهم اثر عميقى در فهم صحيح تر و بهتر كتابهايى چون كتاب حاضر دارد، و تا جواب اين دو پرسش روشن نشود نمى توان به خوبى دريافت كه اين گونه كتابها چه هدفى را تعقيب مى كند؟

در پاسخ سؤال اول يادآور مى شويم كه قرآن مجيد كتابى است كه در طول 23 سال با توجه به نيازها و شرايط مختلف اجتماعى و حوادث گوناگون نازل شده، و همگام با پيشرفت جامعه اسلامى پيشروى كرده است.

آيات سوره هايى كه در مكه نازل شده عمدتاً ناظر به تحكيم پايه هاى ايمان و اعتقاد نسبت به توحيد و معاد، و مخصوصاً مبارزه شديد و پى گير با شرك و بت پرستى است، در حالى كه آيات سوره هايى كه در مدينه نازل شده و طبعاً بعد از تشكيل حكومت اسلامى بوده ناظر به احكام اجتماعى و عبادى و سياسى و تشكيل بيت المال و نظام قضايى اسلام و مسائل مربوط به جنگ و صلح و نبرد با منافقان و امثال آن مى باشد كه اسلام با آن درگير بوده است.

بديهى است كه هيچ يك از اين مسائل به صورت يك رساله عمليه يا يك كتاب درسى و كلاسيك مطرح نگشته، بلكه طبق نيازها و مناسبت ها، و ضرورت ها، آيات نازل گشته است، مثلًا ملاحظه مى كنيم كه احكام مربوط به جهاد و دستورات جنگى

ص: 15

و عهدنامه ها و اسيران و غرامت هاى جنگى و مانند آن به طور پراكنده در هر غزوه به مناسبت آن غزوه نازل گشته، درست مانند نسخه هاى يك طبيب ماهر كه هر روز به تناسب حال بيمار مى نويسد تا او را به سلامت كامل برساند.

حال اگر آيات قرآن را كه در هر سوره از سوره ها نازل شده به ترتيب تفسير كنيم نام آن «تفسير ترتيبى» خواهد بود، و اگر آيات مربوط به يك «موضوع» را از تمام قرآن جمع آورى نموده در كنار هم بچينيم، و آن را فصل بندى نموده تفسير كنيم نامش «تفسير موضوعى» است.

مثلًا هر گاه تمام آيات مربوط به جهاد كه در طى ده سال در سوره هاى مدنى نازل شده، يا آيات مربوط به اسماء و صفات خداوند كه در طى 23 سال در تمام قرآن نازل گرديده، در كنار هم قرار گيرد، و در رابطه با يكديگر تفسير شود تفسير موضوعى نام خواهد داشت؛ در حالى كه اگر هر آيه را در جاى خود جداگانه مورد بحث و بررسى قرار دهيم همان تفسير ترتيبى است.

هر يك از اين دو نوع تفسير مزايا و آثارى دارد كه ما را از يكديگر بى نياز نمى سازد و به مصداق «هر چيز به جاى خويش نيكو است» هر دو نوع تفسير براى پژوهندگان قرآن ضرورى و لازم است! (البته در آغاز كار، تفسير ترتيبى، سپس تفسير موضوعى).

تفسير ترتيبى اين مزايا را دارد:

جايگاه هر آيه را با زمان و مكان نزولش، با آيات قبل و بعدش، با قرائن داخلى و خارجى آن روشن مى سازد كه بدون اينها فهم دقيق معناى آيه ممكن نيست.

به تعبير ديگر تفسير ترتيبى، هر آيه اى را درست در جاى خود مى بيند، و رابطه آن را با حيات جامعه اسلامى و پيشرفت و تكامل آن در نظر مى گيرد؛ و اين رابطه

ص: 16

مسائل زيادى را كشف مى كند.

در حالى كه در تفسير موضوعى، آيات از شكل حوادث عينى و جزيى در آمده شكل كلى به خود مى گيرد و از جايگاه خود تا حدى دور مى شود.

ولى در عوض، تفسير موضوعى امتيازات مهّم زيرا را دارد:

1- ابعاد پراكنده يك موضو را كه در آيات مختلف آمده در كنار هم قرار مى دهد و موضوعات را به صورت چند بعدى و جامع مى نگرد و طبعاً حقايق تازه اى از آن كشف مى كند.

2- ابهاماتى كه در بدو نظر در بعضى از آيات قرآن به چشم مى خورد با توجه به اصل اساسى «القرآن يفسّر بعضه بعضاً» (آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند) بر طرف مى سازد.

3- جهان بينى اسلام، و به طور كلى، نگرش آن را در هر مسأله و هر موضوع آشكار مى سازد.

4- بسيارى از اسرار نهفته قرآن را تنها با روش تفسير موضوعى مى توان آشكار ساخت و به ژرفاى آيات آن تا آنجا كه در حوصله استعداد انسانها است دست يافت.

بنابراين هيچ مسلمان ژرف انديش و آگاهى، بى نياز از آن دو نوع تفسير نيست.

گر چه قديم ترين ايّام، حتى از عصر ائمه هدى عليهم السلام تفسير موضوعى مورد توجه بوده، و دانشمندان اسلام در اين زمينه كتابها نوشته اند كه نمونه روشن آن كتابهاى «آيات الاحكام» است، ولى بايد اعتراف كرد كه تفسير موضوعى از رشد شايسته خود بى نصيب بوده، و هنوز مراحل طفوليت خود را طى مى كند، و بايد در پرتو زحمات دانشمندان به محل شايسته خود برسد.

كتاب حاضر «پيام قرآن» كه با ابداع يك روش كاملًا تازه در تفسير موضوعى قرآن، گامهاى جديدى را در اين موضوع برداشته و بحمداللَّه از استقبال گسترده و

ص: 17

حمايت روز افزون قشرهاى وسيعى بهره مند بوده است باز در آغاز راه است، و نياز به همكارى و هم فكرى بيشتر از سوى علماى اسلام و مفسّران عالى مقام دارد تا بتواند به هدف نهايى برسد، و ما هميشه در انتظار نظرات تكميلى اهل نظر و ارباب معرفت بوده و هستيم، و از خداى بزرگ توفيق و هدايت بيشتر را مى طلبيم.

قم- حوزه علميه

ناصر مكارم شيرازى

ص: 18

بسم الله الرحمن الرحيم

اشاره

اشاره

مسأله ولايت و رهبرى بطور كلى، و امامت به معنى جانشينى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بطور خاص، از مهم ترين مباحث عقيدتى و تفسيرى و روايى در تاريخ اسلام است و در طول تاريخ طولانى اسلام درباره هيچ مسأله اى به مقدار اين مسأله سخن گفته نشده است.

متأسفانه گاه اين مسأله از ميدان سخن و بحث و استدلال فراتر رفته و به ميدان هاى نبرد و جنگهاى خونين كشيده شده است، و به گفته بعضى از متكلمان «ما سُلَّ فى الاسلامِ سَيْف كَما سُلِّ فِى الامامَة»: «شمشيرى در اسلام كشيده نشده است همانند شمشيرى كه در مورد ولايت و امامت كشيده شد»!

به همين دليل اين بخش از عقايد اسلامى بيش از همه رشد و نمو كرده، و بيشترين كتاب درباره آن نوشته شده، وتقريباً تمام زواياى آن براى آنها كه مى خواهند مطالعات دقيق و تحقيقى داشته باشند مورد بحث قرار گرفته است، هر چند در ميان آنها بحث هاى غير منطقى، تفرقه انگيز، و تعصب آميز نيز فراوان به چشم مى خورد.

وظيفه ما در چنين مسأله مهم و حساس و گسترده انجام امور زير است:

1- جدا ساختن بحث هاى منطقى و اصولى از غير منطقى، و بحث هاى مستدل

ص: 19

و تحقيقى از تعصب آميز، و تكيه كردن بر كتاب و سنت قطعى، و دليل عقل و سپس تنظيم آن.

2- تطبيق مسائل مربوط به امامت بر ولايت و رهبرى كه از شاخه ها و فروع ولايت الهيه معصومين عليهم السلام و رهبرى آنها است.

3- با توجه به اينكه هدف اصلى ما در اين بحث تفسيرى، روشن ساختن اين مسأله از ديدگاه قرآن است، لازم است تحقيق و تفسير دقيق ترى روى آيات مربوط به امامت بشود.

به گفته بعضى از محققان: مسأله امامت تنها مسأله ديروز ما نيست، مسأله امروز جهان اسلام و مسأله رهبرى امت است كه عامل بقاء و استمرار نبوت، و مسأله سرنوشت اسلام است.(1)

البته نخست به سراغ مسأله رهبرى در كل جهان هستى، و بعد در جهان انسانيت، و سپس رهبرى امامان معصوم عليهم السلام و در نهايت مسأله حكومت و رهبرى نايبان آنها مى رويم، ولى قبلًا ذكر چند امر، ضرورى به نظر مى رسد:

1- امامت چيست؟

در مورد تعريف «امامت»، اختلاف نظر زيادى وجود دارد، و بايد هم وجود داشته باشد، چرا كه امامت از نظر گروهى (شيعه و پيروان مكتب اهلبيت عليهم السلام از اصول دين و ريشه هاى اعقتادى است، در حالى كه از نظر گروه ديگر (اهل سنت) جزء فروع دين و دستورات عملى محسوب مى شود.

بهديهى است اين دو گروه به مسأله «امامت» يكسان نمى نگرند و طبيعى است كه تعريف واحدى نيز ندارند.


1- امامت و رهبرى تأليف آية اللَّه شهيد مطهرى، صفحه 13.

ص: 20

به همين دليل مى بينيم يك دانشمند سنى امامت را چنين تعريف مى كند:

«الِامامَة رِئاسَة عامَّة فى امُورِ الدِّينِ و الدُّنْيا، خَلافَة عَنِ النَّبى صلى الله عليه و آله»: «امامت رياست و سرپرستى عمومى در امور دين و دنيا به عنوان جانشينى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است».(1)

مطابق اين تعريف، «امامت» يك مسؤوليت ظاهرى در حد رياست حكومت است، منتها حكومتى كه شكل دينى دارد، و عنوان جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله (جانشينى و نيابت در امر حكومت) را به خود گرفته است و طبعاً چنين امامى مى تواند ازسوى مردم برگزيده شود.

بعضى نيز «امامت» را به معنى جانشينى يك شخص از پيامبر صلى الله عليه و آله در برپا داشتن احكام شرع و پاسدارى از حوزه دين بطورى كه اطاعت او بر همه امت واجب باشد دانسته اند.(2)

اين تعريف تفاوت چندانى با تعريف اول ندارد، و همان مفهوم و محتوا، و همان آثار را، در بر دارد.

ابن خلدون در مقدمه معروفش بر تاريخ، نيز همين معنى را دنبال كرده است (3) شيخ مفيد در «اوائل المقالات» در بحث عصمت چنين مى گويد: «انَّ الائِمَّة الْقائِمينَ مَقام الانْبياء فى تنْفيذِ الاحْكامِ وَ اقامَةِ الْحُدود وَ حِفْظ الشَّرايِع وَ تَأديب الانام مَعْصُومُون كَعِصْمَة الانبياء»: «امامانى كه جانشينان پيامبران در اجراى احكام و اقامه حدود و حفظ شريعت و تربيت مردم هستند معصوم (از گناه و خطا) هستند، همچون معصوم بودن انبياء»(4)


1- شرح تجريد قوشچى، صفحه 472.
2- شرح قديم تجريد از شمس الدين اصفهانى اشعرى( بنا به نقل توضيح المراد تعليقه بر شرح تجريد عقايد، تأليف سيد هاشم حسينى تهرانى، صفحه 672.
3- مقدمه ابن خلدون، صفحه 191.
4- اوائل المقالات، صفحه 74، چاپ مكتبة الداورى.

ص: 21

مطابق اين تعريف كه با اعتقاد پيروان مكتب اهلبيت هماهنگ است امامت چيزى فراتر از رياست و حكومت بر مردم مى باشد؛ بلكه تمام وظايف انبياء- بجز دريافت وحى و آنچه شبيه آن است- براى امامان ثابت است و به همين دليل شرط عصمت كه در انبياء مى باشد در امام نيز هست. (دقت كنيد).

از اين رو در شرح احقاق الحق، امامت در نزد شيعه چنين تعريف شده «هِىَ مَنْصَب الهى حائِز لِجَميعِ الشُّؤون الْكريمَة و الْفَضائِل الّا النُّبُوَّة وَ ما يُلازِم تِلْكَ الْمَرْتَبَةِ السّامِيَة»: «امامت يك منصف الهى و خداداى است كه تمام شئون والا و فضايل را در بر دارد جز نبوت و آنچه لازمه آن است».(1)

مطابق اين تعريف، امام از سوى خداوند و به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله تعيين مى شود، و همان فضايل و امتيازات پيامبر صلى الله عليه و آله را (جز مقام نبوت) دارد، و كار او منحصر به حكومت دينى نيست.

به همين دليل اعتقاد به امامت جزئى از اصول دين محسوب مى شود، نه يكى از فروع دين و وظايف عملى.

***

2- آيا امامت از اصول است يا از فروع؟

از آنچه در بحث قبل گفته شد پاسخ اين سؤال روشن است؛ زيرا ديدگاه ها در مسأله «امامت» مختلف است، «فضل بن روزبهان» از علماى متعصب اهل سنت نويسنده «نهج الحق» كه «الحقاق الحق» پاسخى بر آن است، چنين مى گويد: «انَّ مَبْحَث الامامَة عِنْدَ الاشاعِرَة لَيْسَ مِنْ اصُول الدّيانات و الْعَقايِد بَلْ هِىَ عِنْدَ الاشاعِرَة مِنَ الْفُرُوع المُتَعَلَّقَة بِافْعال الْمُكَلِّفين»: «مبحث «امامت» نزد اشاعره، از اصول دينى و


1- احقاق الحق، جلد 2، صفحه 300( پاورقى يك).

ص: 22

اعتقادى نيست، بلكه نزد آنان از فروع متعلق به افعال مكلفين است».(1)

ساير فرق اهل سنت نيز اين نظر تفاوتى با اشاعره ندارند؛ چرا كه همه آن را يكى از وظايف عملى مى شمرند كه به خود مردم واگذار شده است.

تنها شيعه و پيروان مكتب اهلبيت عليهم السلام و افراد كمى از اهل سنت مانند قاضى بيضاوى، و جمعى از پيروان او، آن را از اصول دين شمرده اند.(2)

دليل آن روشن است، زيرا «امامت» نزد آنان يك منصب الهى است كه بايد از سوى خدا تعيين شود، ويكى از شرايط اصلى آن معصوم بودن است كه هيچ كس جز خدا از آن آگاه نيست، و اعتقاد به امامان، همانند اعتقاد به پيامبر صلى الله عليه و آله كه پايه گذار اصلى شريعت است، لازم است، ولى با اين حال اين سخن به آن معنى نيست كه اماميه مخالفان خود را در «امامت» كافر بدانند؛ بلكه آنها تمام فرق مسلمين را مسلمان مى شمرند و همچون يك برادر اسلامى به آنها نگاه مى كنند، هر چند عقيده آنها را در مسأله «امامت» نمى پذيرند، از اين رو گاهى اصول پنجگانه دين را به دو بخش تقسيم كرده سه اصل نخستين، يعنى اعتقاد به خدا، و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، و معاد را، اصول دين، و اعتقاد به امامت و امامان، و مسأله عدل الهى را اصول مذهب مى داند. اين سخن را با حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام كه الهام بخش پيروان مكتب اهلبيت عليهم السلام در مسأله «امامت» است پايان مى دهيم.

انِّ الِأمامَةَ زَمامُ الدّينِ وَ نَظامُ المُسْلِمينَ وَ صَلاحُ الدُّنيا وَ عَزِّ المؤمنينَ، انَّ الِأمامَةِ اسُّ الاسْلام النّامى و فَرعُهُ السّامى، بِالِأمامِ تَمامُ الصَّلاة وَالزَّكات وَالصَّيامَ و الْحجّ وَالْجَهاد وَ تَوْفيرُ الفيْئ وَ الصَّدَقات و إِمضاءُ الْحُدود وَالاحْكام، وَ مَنْعُ الثُّغُور و الأطْراف، الِامامُ يَحِلُّ حَلالَ اللَّه، وَ يَحْرُمُ حَرامَ اللَّه، وَ يُقيمُ حُدُودَاللَّه، وَ يَذُبُّ عَنْ دينِ اللَّه، وَ يَدْعوا إَلى سَبيلِ ربَّه


1- احقاق الحق، جلد 2 صفحه 294- دلائل الصدق، جلد 2 صفحه 4.
2- دلائل الصدق، جلد 2، صفحه 8.

ص: 23

بِالحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَالحُجَّةِ الْبالِغَةِ(1):

«امامت» زمام دين و نظام مسلمين، و صلاح دنيا و عزّت مؤمنان است؛ امامت اساس اسلام بارور، و شاخه بلند آن است؛ با امام، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد كامل مى شود، و اموال بيت المال و انفاق به نيازمندان فراوان مى گردد؛ و اجراى حدود و احكام، و حفظ مرزها و جوانب كشور اسلام به وسيله امام صورت مى گيرد.

امام، حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام مى شمرد (و تحقق مى بخشد) و حدود الهى را برپا مى دارد؛ و از دين خدا دفاع مى كند، وبه سوى پروردگارش به وسيله دانش و اندرز نيكو و دليل رسا و محكم دعوت مى كند».

***

3- بحث امامت از كى آغاز شد؟

اشاره

بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، بر سر جانشينى آن حضرت گفتگو در گرفت، گروهى معتقد بودند پيامبر صلى الله عليه و آله براى خود جانشينى تعيين نكرد؛ و اين امر رابر عهده امت گذاشت كه آنها نبشينند و در ميان خود، رهبرى برگزينند؛ رهبرى كه امر حكومت را به دست گيرد، و به عنوان نمانيده مردم بر مردم حكومت كند؛ هر چند اين نمايندگى هرگز صورت نگرفت بلكه در يك مرحله تنها گروه كوچكى از صحابه خليفه را برگزيدند؛ و درمرحله ديگر گزينش خليفه شكل انتصابى داشت، و در مرحله سوم اين گزينش تنها بر عهده يك شوراى شش نفرى كه همگى انتصابى بودند گذارده شد؛ طرفداران اين طرز فكر را اهل سنت مى نامند.

گروه ديگرى معتقد بودند امام و جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله بايد از سوى خدا تعيين گردد، چرا كه او بايد همچون خود پيامبر صلى الله عليه و آله معصوم از گناه و خطا، و داراى علم


1- اصول كافى، جلد اول، صفحه 200.

ص: 24

فوق العاده اى باشد تا بتواند رهبرى معنوى و مادى امت را برعهده گيرد. اساس اسلام را حفظ كند، و مشكلات احكام را تبيين نمايد و دقايق قرآن را شرح دهد و اسلام را تداوم بخشد. اين گروه را اماميه يا شيعه مى نامند، و اين واژه از احاديث معروف پيامبر صلى الله عليه و آله گرفته شده است.

در تفسير «الدر المنثور» كه از منابع معروف اهل سنت است در ذيل آيه شريفه اوْلئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَريَّة از جابربن عبداللَّه انصارى چنين نقل شده است كه مى گويد:

«كُنّا عِنْدَ النَّبىّ فَاقْبَلَ عَلىٌّ عليه السلام فَقال النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله: وَ الَّذى نَفْسى بِيَدِهِ إِنَّ هذا وَ شيعَتَهُ لَهُمْ الْفائِزونَ يَومُ القِيامَةِ وَ نَزَلَتْ إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ فَكانِ أَصْحابُ النَّبِىّ صلى الله عليه و آله إذا اقْبَلَ عَلىٌّ، قالُوا جاء خَيْرُ الْبَريَّةْ»:

«ما نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه على عليه السلام به سوى ما آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين و شيعيانش در روز قيامت رستگارانند، و در اين هنگام آيه شريفه إِنَّ الَّذينَ آَمَنُوا وَ عَمِلُو الصّالِحاتِ أولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند بهترين خلق مخلوقات خدا هستند) نازل گرديد».(1)

حاكم نيشابورى كه او نيز از دانشمندان معروف اهل سنت در قرن پنجم هجرى است اين مضمون را در كتاب معروفش «شواهد التنزيل» از طرق مختلف از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند و تعداد رواياتش از بيست روايت تجاوز مى كند.

از جمله از ابن عباس نقل مى كند هنگامى كه آيه إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ نازل شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «هُو انْتَ وَ شِيْعَتُكَ ...»: «منظور از اين آيه تو و شيعيانت هستيد»!(2)

در حديث ديگرى از ابو برزه آمده است هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين آيه را


1- الدار المنثور، جلد 6، صفحه 379( ذيل آيه 7 سوره بينه،( 98)).
2- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 357.

ص: 25

تلاوت كرد، فرمود: «هُمْ انْتَ وشيعَتكَ يا عَلِىّ»: «آنها، تو و شيعيان تو هستند».(1)

بسيارى ديگر از علماى اسلام و دانشمندان اهل سنت مانند ابن حجر در كتاب صواعق و محمد شبلنجى در نور الابصار، اين حديث را ذكر كرده اند.(2)

بنابراين به شهادت اين روايات نام و عنوان شيعه را پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى پيروان راه على عليه السلام و طرفداران او برگزيده است، آيا با اين حال جاى تعجب نيست كه چرا بعضى از اين اسم و عنوان ناراحت مى شوند و آن را شوم و بد مى شمرند و حرف «شين» را كه در اول آن قرار گرفته تداعى كننده شر و شوم و كلمات زشت ديگرى كه در آغاز آن كلمه «شين» است مى دانند؟!

راستى اين تعبيرها براى يك محقق كه مايل است هميشه در سايه دلايل منطقى حركت كند، شگفت آور است، در حالى كه براى هر حرف از حروف تهجى بدون استثناء مى توان، كلمات بد يا خوبى انتخاب كرد.

به هر حال تاريخچه پيدايش شيعه نه بعد از رحلت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بلكه به يك معنى در حيات خود آن حضرت صلى الله عليه و آله بوده است، و اين واژه را به ياران و پيروان على عليه السلام اطلاق فرموده، و تمام كسانى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را به عنوان رسول خدا مى شناسند، ى دانند كه او سخنى از روى هوى و هوس نمى گفت، وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهوى- انْ هُوَ إلّا وَحْئ يُوحى «و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد.- آنچه مى گويد چيزى جز وحى (الهى) كه بر او القا شده نيست.»(3) و اگر فرموده است تو و پيروانت فائزان و رستگاران در قيامت هستيد. يك واقعيت است.

واژه «امام» در لغت و قرآن


1- همان مدرك، صفحه 359.
2- الصواعق، صفحه 96 و نور الابصار، صفحه 70 و 101- براى آگاهى بيشتر از راويان اين خبر و كتابهايى كه در آن ذكر شده است به جلد سوم احقاق الحق، صفحه 287 به بعد و جلد 14، صفحه 258 مراجعه فرماييد.
3- سوره نجم،( 53)، آيات 4- / 3.

ص: 26

«امام» همان گونه كه ارباب لغت گفته اند بر وزن «كتاب» اسم مصدر است سپس به هر چيز كه انسان به آن توجه كند و مقصود او واقع شود اطلاق مى شود؛ و اين واژه با اختلاف موارد، و جهات و ملاحظات گوناگون، متفاوت مى گردد. گاه گفته مى شود:

امام جمعه، امام جماعت، امام هدايت و گاه گفته مى شود امام ظلالت.(1)

اين واژه در اصل از ماده «امّ» به معنى قصد كردن آمده است، مقاييس اللغة مى گويد: «امّ» به معنى اصل و مرجع و جماعت و دين است، و امام به معنى هر كسى است كه اقتدا به او مى شود و در كارها پيشوا است. امام به معنى جلو نيز آمده است.

در لسان العرب براى واژه امام معانى زيادى ذكر شده، از جمله پيشوا، معلم، ريسمانى كه بناها به هنگام بناى ساختمان از آن براى نظم كار استفاده مى كنند، و جاده و قسمت پيش رو و مانند آن.

ولى به نظر مى رسد همان گونه كه نويسنده «التحقيق» پذيرفته است، ريشه تمام اين معانى، همان قصد كردن توأم با توجه خاص است و حتى اگر مادر را امّ مى گويند، يا بر اصل و اساس هر چيزى واژه «امّ» اطلاق مى شود، به خاطر آن است كه مقصود انسان، و مورد توجه او است؛ همچنين امام به معنى مقتدا به كسى گفته مى شود كه مردم با قصد و توجه خاص به سراغ او مى روند.

اين نكته لازم به ياد آورى است كه اين واژه و جمع آن «ائمّه» درست دوازده بار در قرآن مجيد آمده است! (هفت بار به صورت مفرد و پنج بار به صورت جمع).

در يك مورد، به معنى لوح محفوظ است وَ كُلُّ شَىْ ءٍ احْصَيْناهُ فى إمامٍ مُبينٍ «و همه چيز را در كتاب آشكار كننده اى بر شمرده ايم»(2) به خاطر اينكه در قيامت رهبر و پيشواى فرشتگان، براى سنجش ارزش اعمال انسانها است و همه از آن الهام مى گيرند؛ و يكبار نيز به معنى راه و جاده به كار رفته وَ إنَّهُما لَبِإمامٍ مُبينٍ «اين دو


1- التحقيق، ماده« امَ».
2- سوره يس، آيه 12.

ص: 27

قوم لوط و شعيب بر سر راه آشكار است!»(1)

زيرا انسان براى رسيدن به مقصود راه ها را مورد توجه قرار مى دهد، و دوبار بر تورات اطلاق شده كه پيشواى قوم يهود بود، مى فرمايد: وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إماماً وَ رَحْمَةً: «و پيش از آن، كتاب موسى كه پيشوا و رحمت بود (نشانه هاى آنرا بيان كرد)».(2)

و در پنج مورد به پيشوايان صالح و الهى اطلاق گرديده مانند: قالَ إنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماماً: «خداوند به ابراهيم فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم»(3) و در جاى ديگر درباره گروهى از پيامبران مى فرمايد: وَ جَعَلْناهُمْ ائِمَّةً يَهْدوُنَ بِامْرِنا: «و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مى كردند»(4)

همين مفهوم كلى و جامع در آيات 74 سوره «فرقان،» و 5 سوره «قصص،» و 24 سوره «سجده» نيز آمده است.

در يك مورد نيز به معنى پيشوايان كفر و ضلالت ذكر شده: فَقاتِلْوا ائِمَّةَ الْكُفْرِ: «با پيشوايان كفر پيكار كنيد».(5)

و در يك مورد بر مفهوم جامعى كه امامان هدايت و ضلالت را هر دو شامل مى شود، نيز اطلاق گرديده است يَوْمَ نَدْعو كُلُّ اناسٍ بِامامِهِمْ «روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم».(6)

به هر حال موارد مختلف استعمال اين واژه در قرآن درست دوازده مورد است.

4- عظمت مقام امامت در قرآن مجيد


1- سوره حجرات، آيه 79.
2- سوره احقاف، آيه 12- سوره هود، آيه 17.
3- سوره بقره، آيه 124.
4- سروه انبياء، آيه 73.
5- سوره توبه، آيه 12.
6- سوره اسراء، آيه 71.

ص: 28

چنانكه بعداً خواهيم گفت مسأله امامت و رهبرى تنها يك مسأله دينى و تشريعى نيست، بلكه مجموعه جهان آفرينش و تكوين را نيز زير بال و پر خود گرفته و خداوند بزرگ، امام كل جهان هستى و مجموعه هاى مختلف آن است، و همه آن را رهبرى و هدايت و تدبير مى كند.

قرآن مجيد نيز اهميت خاصى براى امامت قائل است و آن را آخرين مرحله سير تكاملى انسان شمرده كه تنها پيامبران اولو العزم به آن رسيده اند، چنانكه در آيه 124 سوره «بقره» مى خوانيم: وَ اذا ابْتَلى ابْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاتَمَّهُنَّ قال انّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماماً قالَ وَ مَنْ ذُرَّيَّتى قالَ لايَنالُ عَهْدِى الظّالِمينَ: «به خاطر آوريد هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود؛ و او به خوبى از عهده اين آزمايش ها بر آمد خداوند به او فرمود: من تو را امام و «پيشواى مردم قرار دادم.» ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من (نيز امامانى قرار بده) خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمى رسد.» (و تنها آن گروه دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند شايسته اين مقام هستند).

در اين آيه نخست به طور سربسته مى گويد: «بياد بياور هنگامى كه خداوند ابراهيم را به كلماتى آزمود». در اينكه اين كلمات چه بوده در ميان مفسّران گفتگو بسيار است، و به گفته «روح المعانى» تا سيزده قول درباره آن ذكر كرده اند.(1)

ولى آنچه صحيح تر به نظر مى رسد اين است كه منظور از كلمات همان اوامر و نواهى مختلفى است كه وظايف سنگين و مشكلى را بر دوش ابراهيم عليه السلام مى گذارد، تا به خوبى در كوره امتحان آزموده شود، و آنها عبارت بودند از قيام شجاعانه در برابر بت پرستان، شكستن بتها، قرار گرفتن در دل آتش، و ثبات قدم در تمام اين مراحل.

همچنين آماده شدن براى قربانى فرزند دلبندش، او را به قربان گاه بردن و كارد


1- روح المعانى، جلد اول، صفحه 336.

ص: 29

بر گلوى او نهادن، و نيز چشم پوشى از زن و فرزند و گذاشتن آنها در سرزمين خشك و سوزان مكه، در زمانى كه حتى يك نفر در آنجا سكونت نداشت. و بالاخره مهاجرت از سرزمين بت پرستان و پشت پا زدن به تمام زندگى براى اداى رسالت خويش، و براستى هر يك از آنها آزمايش سخت و سنگينى بود، ولى ابراهيم با نيروى ايمان و استقامت و صبر از عهده همه اينها بر آمد.

بعضى از مفسران مواد امتحانى ابراهيم را بالغ بر سى موضوع شمرده اند و مى گويند در سه سوره از قرآن اين سى ماده امتحانى ذكر شده است در آيه 13 سوره «توبه» (ده صفت ذكر شده) و در سوره «احزاب» آيه 35 (ده صفت ذكر شده) و در آيات 1 تا 9 سوره «مؤمنون» نيز ده صفت آمده كه مجموعاً سى صفت يا سى ماده امتحانى مى شود(1) ولى با توجه به اينكه قسمت قابل ملاحظه اى از اين صفات مكرر است و شمارش دقيق آن به سى نمى رسد، اين قول چندان قابل قبول نيست.

به هر حال ابراهيم عليه السلام قهرمان بت شكن و پيامبر مخلص و ايثارگر، از عهده تمام آن امتحانات سخت و سنگين بر آمد، اينجا بود كه قامتش موزون براى لباس امامت شد و خداوند او را به اين خطاب پر افتخار مفتخر ساخت إنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إماماً: «من تو را امام و رهبر و پيشواى مردم قرار دادم»!

اين چه مقامى بود كه ابراهيم بعد از دارا بودن مقام نبوت و رسالت، و آن همه مبارزات در اواخر عمر به آن نائل گرديد؟!

حتماً مقامى والاتر و بالاتر از همه آن ها بود كه ابراهيم عليه السلام بعد از آن همه امتحان، شايستگى دريافت آن را از سوى خداوند پيدا كرد.

مفسّران در تفسير معنى «امامت» در اينجا گفتگو بسيار كرده اند، و چون بعضى نخواسته يا نتوانسته اند به عمق معنى والاى اين واژه برسند، گرفتار سرگردانى


1- روح المعانى جلد 1، صفحه 335( بعضى از مفسران سوره سئل سائل« معارج» را نيز بر آن افزوده اند وگفته اند اين كلمات در چهار سوره از قرآن آمده است.

ص: 30

عجيبى شده اند.

از همه عجيب تر اينكه جمعى از مفسران معروف، آن را به نبوت تفسير كرده اند؛ در حالى كه به طور قطع در آن هنگام ابراهيم عليه السلام، پيامبر بود؛ و سالها از نبوت و رسالتش مى گذشت، و صاحب فرزندانى شده بود، و در ادامه آيه تقاضاى مقام امامت را براى فرزندان خويش و دودمانش نيز كرد.

بسيارى از مفسران كلماتى كه خداوند ابراهيم عليه السلام را به وسيله آن آزمود، عبارت از يك سلسله از تعليماتى كه از سوى خداوند دريافت داشته بود مى دانند، يا مبارزه با بت پرستان و بناى خانه كعبه و قربانى فرزند، ولى با اين حال «امامت» را به معنى نبوت تفسير كرده اند با اينكه هم آن دستورات و هم اين ايثارگرى ها بعد از رسيدن ابراهيم عليه السلام به مقام نبوت بود و جمله انّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً(1) در تفسير آنها كاملًا نامفهوم است.

معنى ديگرى كه براى امامت گفته اند: واجب الاطاعة بودن است، در حالى كه هر پيامبرى واجب الاطاعة است و نياز به حائز شدن مقام ديگرى ندارد.(2)

بعضى تفسير سومى براى آن ذكر كرده اند و گفته اند: منظور، رياست در امور دين و دنيا است، يا به تعبير ديگر رئيس حكومت بودن.

اين تفسر هر چند از دو تفسير سابق بهتر است ولى باز عمق معنى امامت را مشخص نمى كند.

به عقيده ما با توجه به آيات ديگر قرآن كه در زمينه امامت بحث مى كند، منظور از امامت در اينجا مقامى والاتر و بالاتر از همه اينها است و آن تحقق بخشيدن به برنامه هاى الهى، اعم از حكومت و اجراى احكام الهى و تربيت و پرورش نفس


1- سوره بقره، آيه 124.
2- تفسير روح البيان ده سنت معروف ابراهيم، و كشاف و مراغى اوامر و نواهى الهى، و قرطبى و المنار مجموعه اين دستورات را ذكر كرده است.

ص: 31

انسانى در ظاهر و باطن است.

توضيح اينكه: هدف از بعثت انبياء و ارسال رسل، هدايت جامعه بشرى است، و اين هدايت در دو بعد انجام مى شود اول هدايت به معنى ارائه طريق (نشان دادن راه) يعنى: همان چيزى كه وظيفه هر پيامبرى از پيامبرن خدا است، دوّم ايصال به مطلوب (رساندن به مقصود) است كه آن نيز دو شاخه دارد:

شاخه اول هدايت تشريعى، تحقّق بخشيدن به برنامه هاى دينى، خواه از طريق تشكيل حكومت و اجراى حدود و احكام الهى و عدالت اجتماعى باشد، و خواه از طريق تربيت و پرورش نفوس به طور عملى، و اين هر دو سبب تحقّق يافتن اهداف پيامبران مى شود، و برنامه اى بسيار سخت و سنگين و نياز به ويژگيهاى فراوان از نظر علم و تقوا و شجاعت و مديريت دارد.

شاخه ديگر، هدايت تكوينى و رساندن به مقصود از طريق تأثير و نفوذ معنوى و روحانى و تابش شعاع هدايت در قلب انسان هاى آماده است، و اين يك سير معنوى و درونى است علاوه بر آن سير ظاهرى و برونى كه انبياى بزرگ و پيشوايان الهى نسبت به پيروان خود داشتند و به يقين چنين برنامه اى صفات و ويژگى ها و آمادگى هاى بيشترى را مى طلبد.

مجموعه اين دو برنامه به اهداف مذهب و رسالت هاى الهى تحقق مى بخشد، و انسانهاى آماده را به تكامل مادى و معنى، ظاهرى و باطنى مى رساند؛ و منظور از امامت در آيه فوق همين است؛ و تا ابراهيم عليه السلام امتحان آن همه شايستگى ها و صفات ويژه را نداد لايق اين مقام نگشت.

از آنچه در بالا گفته شد اين نكته نيز به دست آمد كه مقام «امامت» با مقام نبوت در بسيارى از موارد جمع مى شود، و پيامبر اولوالعزمى چون ابراهيم به مقام امامت نيز مى رسد، و از آن روشن تر جمع مقام نبوت و رسالت و امامت در شخص

ص: 32

پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله است.

و نيز ممكن است مقام امامت، از نبوت و رسالت جدا شود، مانند امامان معصوم عليهم السلام كه تنها وظيفه امامت را بر عهده داشتند، بى آنكه وحى بر آنها نازل شود و رسول و نبى باشند.

به هر حال از صدر اين آيه عظمت مقام امامت و منصوب بودن امام ازسوى خداوند به خوبى روشن مى شود قالَ انّى جاعِلُكَ لِلنّاس اماماً.(1)

و ذيل آيه تأكيد بيشترى بر اين موضوع مى نهد، زيرا مى گويد: هنگامى كه ابراهيم عليه السلام منصوب به اين مقام شد عرضه داشت: «خداوند! از دودمان من (نيز امامانى) قرار بده» قالَ وَ مِنْ ذُرّيَّتى

در اين هنگام خطاب آمد كه: «پيمان من (پيمان امامت و ولايت) هرگز به ستمكاران نمى رسد» يعنى: تنها آن گروه از فرزندانت كه از هر گونه ظلم، پاك و معصوم باشند شايسته اين مقام هستند قالَ لا يَنالُ عَهْدى الظّالِمينَ

شكى نيست كه منظور از ظلم در اين جمله تنها ستم به ديگران نمى باشد، بلكه ظلم به همان معنى وسيع كه نقطه مقابل عدالت است مى باشد؛ عدالت به مفهوم وسيعش به معنى گذرادن هر چيزى به جاى خويش است؛ و ظلم گذاردن آن در جايى است كه شايسته آن نيست؛ و از همين جا است كه قرآن مجيد از زبان لقمان نقل مى كند كه به فرزندش گفت: يا بُنَىَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ انَّ الشِّرْكَ لَظُلْمُ عَظيم «پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك، ظلم بزرگى است».(2)

اين نكته نيز روشن است كه عدالت در اينجا به معنى عدالت كامل يا به تعبير ديگر مقام عصمت است كه تناسب با امامت، با آن مفهوم والا دارد، و گر نه عدالتى كه قابل شكستن و آميخته شدن با گناه است هرگز در خور مقام امامت به معنى بالا


1- سوره بقره، آيه 124.
2- سوره لقمان، ايه 13.

ص: 33

نيست، بنابراين آيه فوق براى مسأله معصوم بودن امام نيز قابل استدلال است.

ولى سخن در اين است كه آيا عدالت به معنى ترك هر گونه گناه در تمام عمر شرط است يا در هنگام تصدى مقام امامت كافى است؟

بعضى با توجه به بحث اصولى معروف كه مشتق حقيقت در «مَنْ تَلَبَّسَ بِالْمَبْدَءْ» در حال نسبت! است (يعنى: هر وصفى از اوصاف را هنگامى كه به كسى نسبت مى دهيم بايد در همان حال نسبت، داراى آن وصف باشد، مثلًا قائم (ايستاده) به كسى گفته مى شود كه در حال نسبت صفت قيام را دارا باشد و به كسى كه قبلًا ايستاده بود و حالا نشسته قائم نمى گويند) معتقدند مفهوم آيه اين است كه در حال امامت بايد داراى صفت ظلم نباشد، نه مشرك باشد نه گناهكار، و نه آلوده به هيچ معصيت ديگر، بنابراين عدالت و عصمت از آغاز عمر را شامل نمى شود.

ولى در احاديث مى خوانيم كه: امامان اهلبيت عليهم السلام به پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله به اين آيه براى عدالت در تمام عمر استدلال كرده اند: عبداللَّه بن مسعود از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه خداوند به ابراهيم عليه السلام فرمود: لا اعطيكَ عَهْداً لِلظّالِمِ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ

«من پيمان (امامت) را به آن دسته از فرزندان تو كه ظالم هستند عطا نمى كنم».

قالَ يا رَبِّ وَ مَنْ الظّالِمُ مِنْ وُلْدى الَّذى لا يَنالُ عَهْدِك؟:

«ابراهيم گفت: پروردگارا! ستمكاران از فرزندان من كه پيمان تو (پيمان امامت) به آنها نمى رسد كيستند؟»

قالَ مَنْ سَجَدَ لِصَنَمٍ مِنْ دوُنى لا اجْعَلُهُ اماماً ابَداً وَ لا يَصْلَحُ انْ يَكُوَن اماماً:

«كسى كه براى بتى سجده كرده باشد هرگز او را امام قرار نخواهم داد و شايسته نيست كه امام باشد».(1)

همين معنى را دانشمند معروف اهل سنت ابن مغازلى در كتاب مناقب از ابن


1- امالى شيخ مفيد( مطابق نقل تفسير برهان جلد 1، صفحه 151، حديث 13).

ص: 34

مسعود از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با كمى تفاوت نقل كرده است مى گويد: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در تفسير اين آيه گفت: خداوند به ابراهيم عليه السلام فرمود: مَنْ سَجَدَ لِصَنَمٍ مِنْ دوُنى لا اجْعَلُهُ إِماماً: «كسى كه بتى را (معبودى را) جز من بپرستد من او را هرگز امام قرار نمى دهم». سپس افزود: «سرانجام نتيجه دعاى ابراهيم عليه السلام به من و برادرم على عليه السلام رسيد، هيچيك از ما هرگز براى بتى سجده نكرديم»!(1)

و در اين زمينه روايات ديگرى نيز از طرق ائمه اهل بيت عليهم السلام در كتب معتبر نقل شده است، و مجموعه اين روايات در واقع نكته اى در بردارد و آن اينكه ابراهيم عليه السلام از آن آگاه تر و هوشيارتر بود كه از خداوند تقاضاى امامت براى كسانى كند كه فى الحال مشرك هستند يا مشغول ظلم و ستم هستند و نيازى نبود كه به او پاسخ داده شود؛ افراد ظالم مشمول اين موهبت نمى شوند چون توضيح واضح است.

بنابراين اگر در تقاضايش از خداوند چيزى خواسته است حتماً براى كسانى بوده كه زمانى ظالم يا مشرك بوده اند، سپس توبه كرده و عادل شده اند و در همين زمينه بود كه پاسخ شنيد عهد امامت به چنين افرادى نمى رسد، يعنى: بايد هيچ گونه سابقه شرك و ظلم نداشته باشند.

مفسّر معروف علامه طباطبايى در الميزان مى گويد: درباره چگونگى دلالت اين آيه بر لزوم معصوم بودن امام (در تمام عمر) از يكى از اساتيد ما سؤال شد و ايشان در پاسخ چنين گفت:

مردم مطابق يك تقسيم منطقى عقلى بر چهار گروهند:

1- كسى كه در تمام عمرش ظالم و ستمگر بوده.

2- كسى كه در تمام عمرش پاك از هر گونه ظلم و گناه بوده.

3- كسى كه در اول عمر ظالم بوده و در آخر نبوده است.


1- مناقب ابن مغازلى( مطابق نقل تفسير الميزان، جلد 1، صفحه 278 ذيل آيه مورد بحث).

ص: 35

4- كسى كه به عكس در آغاز عادل و معصوم بوده و سپس ظالم شده است.

به يقين مقام ابراهيم عليه السلام از آن بالاتر است كه امامت را براى گروه اول و چهارم از فرزندانش تقاضا كند، بنابراين دو گروه بيشتر باقى نمى ماند، خداوند يك گروه را نفى كرده (گروهى كه در آغاز عمر در خط ظالمان بوده و سپس از آن خارج شده اند) بنابراين تنها قسم ديگر يعينى گروهى كه در تمام عمر پاك بوده اند باقى مى مانند (دقت كنيد)(1)

فخر رازى در تفسير خود به اين اندازه اعتراف مى كند كه آيه دلالت بر معصوم بودن پيامبران دارد و جالب اينكه: «اين مطلب را از طريق لزوم معصوم بودن امام و اينكه هر پيامبرى امام است ثابت مى كند» (باز هم دقت كنيد)(2)

البته از اين آيه مطالب ديگرى در مورد امامت و اينكه امام بايد معصوم باشد، و از سوى خدا منصوب گردد؛ و غير آن استفاده مى شود كه فعلًا جاى بحث آن نيست.

از مجموع آنچه گفته شد «جلالت و عظمت امامت از ديدگاه قرآن مجيد» روشن مى شود، و هدف ما در اينجا بيان همين نكته بود.

5- فلسفه وجود امام

گرچه در بحث گذشته با استفاده از آيه مربوط به امامت ابراهيم عليه السلام «فلسفه وجود امام» اجمالًا روشن شد، ولى اين عنوان تا آن حد مهم است كه لازم است بحث مستقلّى براى آن گشوده شود.

به طور كلى بسيارى از امور كه به عنوان اهداف بعثت پيامبران يا فلسفه وجودى آنان گفته مى شود، در مورد «وجود امام» نيز صادق است.

خواجه نصير الدين طوسى (قدس سره) درفصل نبوت از كتاب «تجريد الاعتقاد»


1- الميزان، جلد 1، صفحه 274.
2- تفسير كبير فخر رازى، جلد 4، صفحه 43.

ص: 36

به بيان فلسفه هاى بعثت انبياء پرداخته، و علامه بزرگوار علامه حلى در شرح آن كلام، مجموعاً به نُه فلسفه اشاره كرده است كه فهرست وار در اينجا از نظر خواننده محترم مى گذرد، و چنان كه خواهيم ديد بسيارى از آنها در مورد نصب امامان معصوم نيز صادق است:

1- تقويت شناخت عقلى به وسيله بيان نقلى، به اين ترتيب كه انسان با نيروى عقل، بسيارى از حقايق را چه در اصول و چه در فروع دين درك مى كند، ولى گاه در اعماق دلش وسوسه هايى وجود دارد، و همين تزلزل مانع از اعتماد بر آن و انجام آن مى گردد؛ اما هنگامى كه اين احكام عقلى با بيان پيشوايان معصوم الهى تأييد و تقويت شود هر گونه ابهام و تزلزل زدوده خواهد شد، و انسان با قوت قلب به سراغ انجام آن مى رود.

2- گاه انسان از انجام كارهايى بيم دارد، چرا كه مى ترسد بر خلاف رضاى خدا تصرف در قلمرو حاكميت او كرده باشد، بيان پيشوايان الهى اين بيم و ترس را زايل مى كند.

3- تمام اعمال انسان در محدوده حسن و قبح عقلى جمع نمى شوند، و چه بسيار هستند امورى كه عقل انسان حسن و قبح آن را درك نمى كند، در اينجا بايد دست به دامان پيشوايان الهى شود، و خوبى و بدى آنها را درك كند.

4- بعضى از اشياء، مفيد، و بعضى زيان بخش هستند، و انسان تنهابا فكر خود و بدون راهنمايى پيشوايان الهى قادر به درك سود و زيان همه آنها نيست، اينجا است كه احساس نياز به آنها مى كند.

5- انسان يك موجود اجتماعى است، يعنى: بدون همكارى و تعاون با ديگران قادر بر حل مشكلات زندگى خود نمى باشد، اين نكته نيز مسلم است كه اجتماع، بدون داشتن قوانينى كه حقوق همه افراد را حفظ كند و آنها را در مسيرصحيح

ص: 37

پيش ببرد، سامان نخواهد يافت، و به كمال مطلوب نخواهد رسيد، تشخيص اين قوانين به طور صحيح و سپس اجراى آنها جز به وسيله رهبران آگاه و پاك و معصوم الهى صورت نخواهد گرفت.

6- انسانها در درك كمالات و تحصيل علوم و معارف و كسب فضايل متفاوت هستند. بعضى توانايى بر حركت در اين مسير را دارند، و بعضى عاجز و ناتوانند.

رهبران الهى گروه اول را تقويت مى كنند، و گروه دوم را مدد مى دهند تا هر دو گروه به كمال ممكن برسند.

7- نوع انسان نيازمند به وسايل و صنايع و علومى است، رهبران الهى مى توانند بنيان گذار و محرك انسانها در وصول به اين هدف گردند.

8- مراتب اخلاق در انسانها متفاوت است، و براى پرورش اين فضايل تنها راه، رهبران پاك و معصوم الهى هستند.

9- پيشوايان الهى از ثواب و عقاب و پاداش و كيفر الهى در برابر طاعت و گناه، آگاهى كامل دارند و هنگامى كه ديگران از را اين امور آگاه كنند انگيزه نيرومندى براى انجام وظايف در آنان پيدا مى شود.(1)

با توجه به اينكه امامت چيزى جز استمرار خط نبوت نيست، غالب اين فلسفله ها در مورد امامان معصوم عليهم السلام نيز ثابت است.

در قرآن مجيد تمام اين امور و حتى فراتر از آن در سه عنوان خلاصه شده است تعليم و تربيت و قيام به قسط كه در آيات متعددى به آن اشاره شده، در يك جا درباره فلسفه قيام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الامِّيينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُم الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ انْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضلالٍ مُبين «او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده، رسولى از خودشان


1- ر. ك: شرح تجريد، صفحه 271( با كمى تلخيص و اقتباس).

ص: 38

برانگيخت كه آياتش را بر آنان مى خواند و آنها را تزكيه مى كند و به آنان، و حكمت و كتاب (قرآن) و حكمت مى آموزد و مسلّماً پيش از آن در گمراهى آشكار بودند».(1)

در اينجا به مسأله تعليم و تربيت كه اهم مقاصد انبياء و امامان معصوم است اشاره شده.

و در جاى ديگر مى فرمايد: لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْميزانَ لَيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ: «ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و به آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند».(2)

در اينجا به مسأله عدالت اجتماعى و قيام به قسط كه زمينه ساز تعليم و تربيت صحيح است اشاره شده است.

آرى رهبران معمولى دنيا اولًا در فكر حفظ موقعيت خويش و منافع شخصى و يا گروهى خود هستد، و به همين دليل منافع جوامع انسانى را هميشه فداى منافع خويش مى كنند. تنها رهبران پاك و معصومين الهى و رهروان راه آنها هستند كه مى توانند حقوق بشر و منافع كل جوامع انسانى را آن چنان كه لازم است حفظ كنند.

ثانياً به فرض اينكه رهبران غير الهى بخواهند حافظ عدل و داد باشند و جوامع بشرى را به سوى كمال مطلوب پيش برند، تشخيص اين امور براى آنها در بسيارى از موارد غير ممكن است. آنها فقط مى توانند تشخيص ناقصى در اين امور داشته باشند كه هرگز كارساز نيست؛ تنها براى پيشوايان الهى كه متكى به درياى بى پايان علم پروردگار هستند، اين امر ممكن است.

تجربه هفتاد سال حكومت ماركسيسم بر نيمى از مردم كره زمين اين حقيقت را


1- سوره جمعه، آيه 2.
2- سوره حديد، آيه 25.

ص: 39

به وضوح ثابت كرد:

آنها در طول اين هفتاد سال وسيع ترين و عظيم ترن دستگاه تبليغاتى را براى تحكيم پايه هاى ماركسيسم به كار گرفتند، و صدها ميليون كتاب و جزوه و مقاله و سخنرانى و خطابه در اين زمينه ارائه نمودند، و از ماركسيسم به عنوان تنها راه حل مشكلات جوامع انسانى، و تأمين عدالت اجتماعى، و تكامل نوع انسان، و بهترين وسيله براى تفسير صحيح تاريخ و علوم اجتماعى نام بردند، و تمام مخالفين خود را با طرق مختلف در هم كوبيدند. ولى ديديم محصولى جز بدبختى و عقب ماندگى و خشونت و ديكتاتورى بار نياورد، و سرانجام همه متفكران آنها ناگزير اعتراف كردند كه آنچه را شاه راه اصلى سعادت مى پنداشتند، بيراهه وحشتناكى پيش نبود!

درطول تاريخ شايد اين مسأله نظير نداشته باشد كه اين گونه گروه عظيمى از متفكران و دانشمندان و دانشگاه ها از مكتبى دفاع كنند و سرانجام اين چنين توخالى و بى محتوا از آب درآيد.

راستى چه تضمينى وجود دارد كه درآينده نيز چنين نشود، و مكاتب عقيدتى و اجتماعى زاييده فكر ساير انسانها به چنين سرنوشتى دچار نگردد.

اينجا است كه ضرورت بهره گيرى از مكتب انبياء و پيشوايان معصوم عليهم السلام كه مصونيت آنان از خطا و اشتباه از سوى خدا تضمين شده است ظاهر مى گردد.

كوتاه سخن اينكه:

خداوندى كه نوع بشر را براى پيمودن راه كمال و سعادت آفريده، همان گونه كه بايد براى ارائه طريق، و ايصال به مطلوب پيامبرانى را كه متكى به نيروى وحى، و داراى مقام عصمت هستند مبعوث كند، لازم است براى تداوم اين راه بعد از رحلت پيامبران، جانشينان معصومى براى آنان قرار دهد كه جامعه انسانيت را در مسأله ارائه طريق، و ايصال به مطلوب كمك كند، و به يقين بدون آن، اين هدف ناتمام

ص: 40

خواهد ماند. زيرا:

اولًا: عقول انسانى به تنهايى براى تشخيص تمام عوامل اسباب پيشرفت و كمال، قطعاً كافى نيست؛ و گاه قشرى از اقشار آن را تشخيص نمى دهند.

ثانياً: آئين انبياء بعد از رحلت آنان ممكن است دست خوش انواع تحريفات گردد پاسدارانى معصوم و الهى لازم است كه از آن پاسدارى كنند؛ و آيين خدا را از تحريف باطل گرايان، دخالت هاى جاهلان و تفسيرهاى صاحبان هوى و هوس بركنار دارند.

اين همان چيزى است كه در حديث معروف اصول كافى از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود: «انَّ فينَا اهْلَ الْبَيْتِ فى كُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْريفُ الْغالينَ، وَانْتِحالُ الْمُبْطلينَ، وَ تَأويلْ الْجاهِلينَ!»:

«در ميان ما اهلبيت عليهم السلام در هر نسلى افراد عادلى است كه تحريف غلو كنندگان را از آن (اسلام) نفى مى كنند، و دست بدعت گذارى و دين سازان و اهل باطل را كوتاه، و تأويل و تفسير ناردست جاهلان را كنار مى زنند» (اشاره به امام معصوم عليه السلام است).(1)

و نيز همان است كه على عليه السلام در يكى از كلمات بسيار پر محتواى خود به آن اشاره كرده، مى فرمايد: «اللّهم بَلى لاتَخْلُوا الَارْضَ مِنْ قائِمٍ للَّه بِحُجَةٍ امّا ظاهِراً مَشْهُوراً، وَ امّا خائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلا تَبْطُلُ حُجَجُ اللَّهُ وَ بَيَّناتِهِ»: «خداوندا! آرى، هرگز روى زمين خالى نمى شود از كسى كه به حجت الهى قيام كند، خواه ظاهر و آشكار باشد، و يا ترسان و پنهان؛ تا دلايل الهى و نشانه هاى او باطل نگردد».(2)

ثالثاً: تشكيل حكومت الهى كه انسان را به اهدافى كه براى آن آفريده شده است برساند، جز از طريق معصومين عليهم السلام امكان پذير نيست. زيرا حكومت هاى انسانى بنابه شهادت تاريخ، هميشه در مسير منافع مادى افراد يا گروه هاى خاصى سير


1- اصول كافى، جلد 1، صفحه 32( باب صفة العلم، حديث 2).
2- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 147.

ص: 41

كرده و تمام تلاشهاى آنها در همين راستا بوده است، و همان گونه كه بارها آزموده ايم عناوينى مثل دموكراسى و حكومت مردم بر مردم يا حقوق بشر و مانند آن پوششى است براى رسيدن به اهداف شيطانى خود از طرق سهل تر. آنها با استفاده از همين منطق و همين ابزار مقاصدشان را به شكل مرموزى بر مردم تحميل كردند.

اين سه اصل ارائه طريق در آنجا كه عقل از تشخيص آن عاجز است، و حفظ ميراثهاى انبياء و اقامه حكومت عدل در واقع پايه هاى اصلى فلسفله وجود امام معصوم عليه السلام را تشكيل مى دهد.

اين سخن را با حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام كه از جامع ترين بيانها درباره فلسفه امامت است و حديثى ازنهج البلاغه مولى اميرمؤمنان على عليه السلام پايان مى دهيم:

حديث اول در مرو در مسجد جامع روز جمعه در حضور جمعى از مردم از سوى آن حضرت ايراد شد، مسائل زيادى را بازگو مى كند، و در اينجا تنها به يك بخشى از آن اشاره مى شود، فرمود:

«انَّ الامامَةَ هِىَ مَنْزِلَةُ الانْبِياءِ، وَ ارْثُ الاوصِياءِ، انَّ الامامَةَ خِلافَةُ اللَّهِ وَ خِلافَةُ الرَّسُولِ ... الِامامُ الْبَدْرُ الْمُنيرُ، وَالسِراجُ الزاهِرُ، وَالنُّورُ السّاطِعُ، و النَّجْمُ الْهادِى فى غَياهِبِ الدُّجُى ... الِامامُ الْماءُ الْعَذْبُ عَلَى الظَّمّاءِ وَ الدالُّ عَلَى الْهُدى، وَالمُنْجِى مِنَ الرَّدى ... الِامامُ السَّحابُ الْماطِرُ، وَالْغيْثُ الْهاطِلُ، والشَّمسُ الْمُضِيئَةُ ... الِامامُ امينُ اللَّهِ فى خَلْقِهِ، وَ حُّجَتُهُ عَلَى عِبادِهِ، وَ خَلِيفَتُه فى بِلادِهِ ... الِامامُ امينُ اللَّهِ فى خَلْقِهِ، وَ حُّجَتُهُ عَلَى عِبادِهِ، وَخَليفَتُه فى بِلادِهِ ... نِظامُ الّدِيْنِ، وَ عِزُّ الْمُسْلِمينَ، وَ غَيْضُ الْمُنافِقينَ، وَبَوارُ الْكافِرينَ ... نِظامُ الّدِيْنِ، وَ عِزُّ الْمُسْلِمينَ، وَ غَيْضُ الْمُنافِقينَ، وَ بَوارُ الْكافِرينَ»:

ص: 42

«امامت، مقام انبياء، و ارث اوصياء است؛ امامت نمايندگى و جانشينى خدا و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله است؛ ... امام ماه درخشان، و چراغ پرفروغ، و نور تابان، و ستاره هدايت در ظلمت و تاريكى است و رهايى بخش از سقوط و مرگ ... امام، ابر بارنده و پر بركت و باران پى در پى (و حيات بخش) و خورشيد درخشان است ... امام امين خدا در ميان خلق، و حجت او بر بندگان، و جانشين او در سرزمين هاى الهى است، و دعوت كننده به سوى او، و دفاع كننده از حرمش مى باشد ... مايه نظام دين و عزت مسلمين، و خشم منافقين و هلاك كافران است».(1)

امير مؤمنان على عليه السلام در يك جمله كوتاه، روح امامت را مجسم فرموده، مى فرمايد: «وَمَكانُ الْقَيِّمِ بِالامْرِ مَكانُ النِّظامِ مِنَ الْخَرْزِ، يَجْمَعُهُ و يَضُمُّهُ، فَاذا انْقَطَعَ النِّظامُ، تَفَرَّقَ الخَرْزُ وَذَهَب، ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذافيرِهِ ابَداً»:

«موقعيت امام عهدار دار امور مسلمين، موقعيت ريسمانى است كه مهره ها را به نظم مى كشد، و آنها را جمع كرده و در كنار يكديگر قرار ميدهد؛ اگر ريسمان از هم بگسلد مهره ها پراكنده مى شود و هر كدام به جايى خواهد افتاد. سپس هرگز نمى توان آنها را جمع آورى كرد و نظام بخشيد (همچنين اگر امام در ميان مردم نباشد شيرازه جامعه از هم مى پاشد)».(2)


1- اصول كافى، جلد اول، صفحه 200 حديث 1( باب نادر جامع فى فضل الامام).
2- نهج البلاعه، خطبه 46.

ص: 43

ولايت و امامت عامه در قرآن مجيد

اشاره

در مبحث ولايت دو بحث جداگانه است:

1- «ولايت عامه» يعنى: هميشه و در هرعصر و زمان بايد، امام و پيشوايى در ميان مردم از سوى خدا باشد؛ خواه مقام نبوت و رسالت هم دارا باشد و يا تنها مقام ولايت را داشته باشد.

2- «ولايت و امامت خاصه» است كه بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چه كسى بايد عهده دار اين منصب و مقام الهى باشد.

به تعبير ديگر همان گونه كه نبوت به دو شاخه نبوت خاصه و عامه تقسيم مى شود، امامت نيز داراى اين دو شاخه است.

در بعد ولايت عامه اشاراتى در قرآن مجيد آمده است كه ذيلًا از نظر مى گذرد:

1- انَّما انْتَ مُنْذرٌ وَ لِكُلِّ قومٍ هادٍ(1)

2- يا ايُّهَا الَّذينَ آمنُوا اتَقوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ (2)

3- اطيعُوا اللَّهَ وَ اطيعُوا الرَّسُولَ وَ اوْلِى الامْرِ مِنْكُم (3)

ترجمه:

1- تو فقط بيم دهنده اى؛ و براى هر گروهى هدايت كننده اى است.


1- سوره رعد، آيه 7.
2- سوره توبه، آيه 119.
3- سوره نساء، آيه 59.

ص: 44

2- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، و باصادقان و راستگويان باشيد.

3- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر (خدا) و پيشوايان (معصوم) خود را.

***

آيه انذار و هدايت

در نخستين آيه، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را مخاطب ساخته مى فرمايد: «تو تنها انذار كننده و بيم دهنده اى، و براى هر قوم و ملتى، هدايت كننده اى است» اَّنَما انْتَ مُنْذِرُ وَ لِكُلِّ قَومٍ هادٍ

فخر رازى در تفسير اين آيه سه قول نقل مى كند:

نخست اينكه منذر و هادى هر دو به يك معنى است، بنابراين مفهوم آيه چنين است: «تو فقط انذار دهنده و هدايت كننده هر قوم هستى».

دوم انذار كننده پيامبر صلى الله عليه و آله و هدايت كننده خدا است.

سوم انذار كننده پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و هدايت كننده على عليه السلام است، زيرا ابن عباس مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله دست مباركش را بر سينه خود گذارد و فرمود: «انَا الْمُنْذِرُ»، سپس اشاره به شانه على عليه السلام كرد و فرمود: «انْتَ الْهادِىُ يا عَلى! بِكَ يَهْتَذى الْمُهتَدُونَ مِنْ بَعْدى!»: «تو هدايت كننده اى اى على! و به وسيله تو بعد از من هدايت شوندگان هدايت مى شوند».(1)

اين تفسيرهاى سه گانه را بعضى ديگر از مفسران نيز نقل كرده اند و بعضى از مفسران اهل سنت اصرار دارند كه تفسيرآيه يكى از دو تفسير اول است؛ زيرا تفسير


1- تفسير كبير فخر رازى، جلد 19، صفحه 14.

ص: 45

سوم مناسب طرز فكر آميخته با تعصب آنها نيست.

اين در حالى است كه تفسير اول به يقين با ظاهر آيه سازگار نيست، زيرا اگر بنا بود هر دو وصف براى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باشد بايد بفرمايد: «انَما انْتَ مُنْذِرُ وَ هادٍ لِكُلِ قَوْمٍ»، و به تعبير ديگر نبايد لكلّ قوم كه جار و مجرور است مقدم بر هادٍ شود، و اگر مقدم شود بايد هر دو وصف مقدم گردد و گفته شود «انَما انْتَ لِكُلِّ قَوْمٍ مُنْذِرٌ وَ هادٍ»، كوتاه سخن اينكه هيچ وجهى براى مقدم شدن لكل قوم بر يكى از دو وصف و تأخير از ديگرى به نظر نمى رسد يا بايد بر هر دو مقدم شود و يا از هر دو به تأخير بيفتد. (دقت كنيد).

تفسير دوم نيز بسيار نامأنوس و نامناسب است، زيرا درهادى بودن خدا شك و ترديدى نيست كه نياز به بيان داشته باشد. به علاوه ظاهر اين جمله آن است كه در هر عصر و زمانى هدايت گر خاصى است در حالى كه خداوند يگانه و يكتا است؛ اين يگانگى با تعددى از جمله لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ استفاده مى شود، سازگار نيست.

بنابراين تنها تفسيرى كه براى آيه قابل قبول است، اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله انذار كننده است؛ و براى هر قوم در عصر و زمان هدايت گرى است.

آيا اين هدايت گر اشاره به علماء و دانشمندان هر قوم و هر زمانى است؟

پاسخ اين سؤال نيز منفى است؛ زيرا در هر عصر و زمان علماء و دانشمندان متعددى وجود دارند نه يك هدايت گر. همان گونه كه پيامبر اسلام يك نفر بود، هدايت گر مسلمين در هر عصر و زمان يكى است.

به تعبير ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله بنيان گذار دين است از طريق انذار، و امام ادامه دهنده راه او است از طريق هدايت.

اينها نكاتى است كه از خود آيه استفاده مى شود و اگر به سراغ رواياتى كه از طرق اهل سنت و شيعه در اين زمينه نقل شده برويم مسئله روشن تر مى شود.

ص: 46

در تفسير الدّر المنثور كه از معروف ترين تفاسير اهل نست است- نوشته جلال الدين سيوطى متوفاى سال 910 ه. ق و بر اساس تفسير آيات و روايات بنا شده است- روايات متعددى در تفسير اين آيه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل مى كند:

1- از ابن جرير و ابن مردويه و ابونعيم و ديلمى و ابن عساكر و ابن نجار نقل مى كند «لَمّا نَزَلتْ انّما انْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلَّ قَوْمٍ هادٍ وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَدَهُ عَلَى صَدْرِهِ فَقال انَا الْمُنُذِرُ وَ اوْ مَا بِيَدِهِ الى مِنْكَبِ عَلِىٍّ عليه السلام فَقالَ: انْتَ الْهادِىُ يا عَلِى، بِكَ يَهْتَدِى الْمُهْتَدُونَ مِنْ بَعْدِى»:

«هنگامى كه آيه انَّما انْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ(1) نازل شد پيامبر صلى الله عليه و آله دستش را بر سينه خود گذاشت و فرمود: «منذر منم»، و با دستش اشاره به شانه على عليه السلام كرد و فرمود: «هادى تويى اى على» بعد از من هدايت يافتگان به وسيله تو هدايت مى شوند».(2)

2- ابوبرزه اسلمى مى گويد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه درباره اين آيه- در حالى كه دستش را بر سينه خود گذاشته بود- فرمود: انَما انْتَ مُنْذِر، و در حالى كه بر سينه على عليه السلام گذارده بود فرمود: لِكُلِّ قومٍ هادٍ.(3) 3- در همان كتاب از عبداللَّه بن احمد و ابن ابى حاتم و طبرانى و حاكم و ابن مردويه و ابن عساكر از على عليه السلام نقل مى كند كه در تفسير آيه انَما انْتَ مُنْذِرُ لِكُلِ قَومٍ هادٍ فرمود: «رَسُولُ اللَّهِ الْمُنْذِرُ، وَانَا الْهادِى»: «رسول خدا صلى الله عليه و آله منذر است و من هادى هستم»!(4)

4- در حديث ديگرى از ابن عباس مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «انَا الْمُنْذِرُ وَ عَلِىُّ الهادِى، وَ بِكَ يا عَلِىُّ يَهْتَدِى الْمُهْتَدُوْنَ!»: «منذر منم و على عليه السلام هادى است، اى


1- سوره رعد، آيه 7.
2- الدارالمنثور، جلد 4، صفحه 45.
3- الدارالمنثور، جلد 4، صفحه 45.
4- الدار المنثور، جلد 4، صفحه 45.

ص: 47

على هدايت يافتگان به وسيله تو هدايت مى يابند»!

اين حديث را جمعى از حفاظ معروف اهل سنت از جمله حاكم در مستدرك، ذهبى در تلخيص، فخر رازى و ابن كثير در تفسير خود، و ابن صباغ مالكى در فصول المهمه و گنجى شافعى در كفاية الطالب و علامه طبرى در تفسير خود، و ابن حيان اندلسى در بحر المحيط و نيشابورى در تفسير خويش، و حموينى در فرائد السمطين و گروه ديگرى در كتابهاى تفسير خود آن را آورده اند.(1)

5- نويسنده كتاب حبيب السّير ميرغيث الدين چنين مى گويد: «قَدْ ثَبَتَ بِطُرُقٍ مِتِعِدِّدَةٍ انَّهُ لَمّا نَزَلَ قُوْلُهُ تَعالى انَّما انُتَ مُنْذِر وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ قالَ صلى الله عليه و آله: لِعَلِىِّ عليه السلام انَا الْمُنْذِرُ، وَ انْتَ الْهادِىُ، بِكَ يا عَلِىُّ يَهْتَدِى الْمُهْتَدُونَ مِنْ بَعْدى!»: «به طرق متعددى نقل شده هنگامى كه آيه انَما انْتَ مُنْذِرُ لِكُلِ قَوْمٍ هادٍ نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود" منذر منم، و هادى تويى اى على"! بعد از من هدايت يافتگان به وسيله توهدايت مى شوند».(2) 6- اين حديث را حموينى نيز از ابوهريره از على عليه السلام نقل كرده است 7- در مستدرك حاكم اين حديث از ابوبريده اسلمى به شكل گسترده ترى نقل شده است فرمود: «دَعا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله بِالطَّهُورِ وَ عِنْدَهُ عَلِىُّ بْنُ ابى طالِبٍ فَاخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله بِيَد عَلِىٍّ بَعْدَ ما تَطَهَّرَ فَالْصَقَها بِصَدْرِهِ ثُمَّ قال «انَّما انْتَ مُنْذِرُ» وَ يَغنى نَفْسَهُ، ثُمَ رَدَّها الى صَدْرِ عَلِىٍ ثُمَّ قالَ وَ لَكُلِ قَوْمٍ هادٍ، ثُمَّ قالَ لَهُ انْتَ مَنارُ الانامِ وَغايَةَ الْهُدى وَ اميرُ الْقرّاء اشْهَدُ عَلى ذلِكَ انَّكَ كَذلِكَ»:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه على عليه السلام نزدش بود آب براى وضو طلب كرد و بعد از آنكه وضو گرفت دست على عليه السلام را گرفته به سينه خود چسبانيد سپس فرمود: منذر تويى- و منظور نفس مبارك خودش بود- سپس دست او را بر سينه على عليه السلام گذاشت


1- براى آگاهى از منابع اين حديث و مدارك آن به كتاب نفيس احقاق الحق جلد 3، صفحه 88- 92 مراجعه فرمائيد.
2- حبيب السير، جلد 2، صفحه 12.

ص: 48

سپس فرمود: وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (يعنى على عليه السلام)، و بعد افزود تو چراغ فروزان مردم، و منتهاى هدايت، و امير قاريان قرآن (و آگاهان از اين كتاب آسمانى) هستى، من براين گواهى مى دهم كه تو چنين هستى».(1)

بعيد نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخن را در موارد متعدد و با بيانات مختلفى بيان كرده باشد و تعبيرات مختلف احاديث بالا شاهد گوياى اين مطلب است.

در منابع پيروان مكتب اهلبيت عليهم السلام نيز احاديث متعددى در اين زمينه آمده است كه در اين مختصر امكان نقل همه آنها نيست تنها به اشاره كوتاهى قناعت مى كنيم: در تفسير نورالثقلين حدود پانزده حديث، در اين زمينه نقل شده (2)، از جمله از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «كُلّ امامٍ هادِىُ كُلِّ قَوْمٍ فى زَمانِهِ» و در تعبير ديگرى: «كُلُّ امامٍ هادٍ لِلْقَرْنِ الَّذى هُوَ فيه»: «هر امام (معصومى) هدايت گر براى زمان خود است» يا «هدايت گر اقوامى است كه در زمان او زندگى مى كنند».(3)

عجب اينكه بعضى از مفسّران تمام اين احاديث را به دست فراموشى سپرده و به اتكاى اقوال بعضى از صحابه كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل نشده براى آيه فوق، معانى ديگرى ذكر كرده اند از جمله تفسيرى است كه از مجاهد نقل شده كه مى گويد:

منظور از منذر، محمد صلى الله عليه و آله و منظور از «لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» اين است كه هر قومى پيامبرى دارند كه آنها را به سوى خدا دعوت مى كند»! تفسيرى كه بسيار بعيد به نظر مى رسد.

تفسير ديگرى از سعيد بن جبير نقل شده كه مى گويد: «منذر محمد صلى الله عليه و آله است و هادى خدا است!» در حالى كه ظاهر آيه اين است كه هدايت گر هر قومى غير از


1- تفسير الميزان. جلد 11، صفحه 327 ذيل آيه فوق.
2- نور الثقلين، جلد 2، صفحه 482- 485
3- همان مدرك، صفحه 483، حديث 19 و 20.

ص: 49

هدايت گر ديگرى است، با اينكه خداوند يگانه هدايت گر همه اقوام است و نظير اين تفسيرهاى نامناسب.

آيا سزاوار است روايات متظافر، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را رها كرده و از ترس اينكه مبادا مدركى براى شيعه درست بشود به دنبال اين تفسيرهاى نادرست برويم؟

آيه صادقين

در دوّمين آيه مؤمنان را مخاطب ساخته و بعد از دعوت به تقوا، به آنها دستور مى دهد كه (همواره) با صادقان و راستگويان باشيد (تا گرفتار انحراف نشويد) يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعِ الصّادِقينَ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد)(1) در اينكه منظور از «صادقين» چه كسانى است، باز تفسيرهاى مختلفى وجود دارد:

بعضى احتمال داده اند: منظور از «صادقين»، شخص پيامبر صلى الله عليه و آله است، و اين آيه منحصر به زمان او است، در حالى كه واضح است آيه مانند ساير خطابات قرآن، عام است و تمام مؤمنان را در هر عصر و زمان و مكان فرا مى گيرد.

بعضى ديگر گفته اند: كه «مَعَ» در اينجا به معنى «مِن» مى باشد، يعنى: شما از جمله صادقان و راستگويان باشيد!، در حالى كه هيچ ضرورتى براى اين گونه تأويل ها و توجيه ها وجود ندارد، و اصولًا معلوم نيست در ادبيات عرب و كلمات ادباء «مع» به معنى «من» به كار رفته باشد.

طبق ظاهر آيه همه مسلمانان موظفند كه در هر عصر و زمانى در خط صادقان و همراه آنان باشند، و از آن معلوم مى شود كه در هر عصر و زمان صادق يا صادقانى وجود دارند كه مردم بايد براى پيمودن راه تقوا و پرهيزكارى با آنان باشند.


1- سوره توبه، آيه 119

ص: 50

بهتر اين است براى فهم معنى صادقان به خود قرآن باز گرديم ببينيم چه اوصافى براى صادقان بيان كرده است، در يكجا مى فرمايد: انَّما الْمُؤمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِامْوالِهِمْ وَ انْفُسِهِمْ فى سَبيلِ اللَّهِ اولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ «مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند، سپس هرگز شك و ترديدى به خود راه نداده، و با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد كرده اند آن هاراس گويان هستند».(1)

در اين آيه، صدق به صورت مجموعه اى از ايمان و عمل كه خالى از هر گونه شك و ترديد و تخلف باشد معرفى شده است.

در آيه 177 سوره «بقره» بعد از آن كه حقيقت نيكوكارى را در ايمان به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتب آسمانى و پيامبران و همچنين انفاق مال در راه خدا و در طريق نجات مستضعفان و بردگان و نيز بر پاداشتن نماز و دادن زكات و وفاى به عهد و صبر و شكيبايى و استقامت در برابر مشكلات، و در هنگام جهاد ذكر مى كند، مى افزايد: اولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا «اينها كسانى هستند كه راست مى گويند».

به اين ترتيب نشانه اصلى صادقان ايمان كامل به همه مقدسات و اطاعت فرمان خدا در تمام زمينه ها، مخصوصاً نماز و زكات و انفاق و استقامت در جهاد و در مقابل مشكلات ذكر كرده است، نظير همين معنى در آيه 8 سوره «حشر» نيز آمده است.

از مجموع اين آيات و همچنين از اطلاق آيه مورد بحث كه بودن با صادقان را بدون هيچ قيد و شرط ذكر مى كنند، نتيجه مى گيريم كه مسلمانان موظفند با كسانى باشند كه از نظر ايمان و تقوا در اعلا درجه، از نظر علم و عمل و استقامت و جهاد در بالاترين سطح باشند- دقت كنيد، آيه نمى گويد در زمره صادقان باشيد بلكه مى گويد همراه آنها باشيد در حالى كه مى گويد از پرهيزكاران باشيد-. اين نشان مى دهد كه


1- سوره حجرات، آيه 15.

ص: 51

منظور مرحله اى بالاتر از مراحلى است كه مردم به آن مى رسند، و روشن ترين مصداق اين معنى همان معصومان اند)، اين از يك سو.

از سوى ديگر، دستور به همراه بودن با صادقان به طور مطلق، و جدا نشدن از آنان بدون هيچ قيد و شرط، قرينه ديگرى بر معصوم بودن آنها است، زيرا پيروى بى قيد و شرط جز در مورد معصومان معنى ندارد. (دقت كنيد)

جالب اينكه فخر رازى بعد از ذكر مقدماتى در مورد آيه، و اشاره به اين نكته كه آيه مى گويد: كسى كه ممكن الخطا است واجب است اقتدا به كسى كند كه معصوم است، و معصومين كسانى هستند كه خداوند متعال آنان را «صادقان» شمرده، پس اين آيه دلالت مى كند بر اينكه بر افراد جايز الخطا واجب است كه با معصومان از خطا باشند، تا معصومان از خطا، مانع خطاى ممكن الخطاها شوند، و اين معنى در هر زمانى ثابت است. بنابراين در هر زمانى بايد معصومى وجود داشته باشد!

سپس مى افزايد: ما قبول داريم كه در هر زمانى بايد معصومى باشد ولى مى گوييم معصوم، مجموع امّت اند! در حالى كه شما (شيعيان) مى گوييد: معصوم تنها يكى است».(1)

فخر رازى با توجه به مضمون روشن آيه نتوانسته است دلالت آن را بر وجود معصوم در هر عصر و زمانى انكار كند، ولى براى اينكه عقيده پيروان مكتب اهلبيت عليهم السلام را نپذيرد، سخن از معصوم بودن جميع امت، يا به تعبير ديگر اجماع امت به ميان آورده است، در حالى كه اولًا مسائل اجماعى كه جميع امت در آن متفق اند، مسائل محدودى است؛ و حال آنكه همراه با صادقان بودن يك وظيفه عام و در همه جا و همه چيز است. (دقت كنيد)

ثانياً هيچ عرب زبانى به هنگام نزول اين آيه از كلمه «صادقين» مجموع امّت را


1- تفسير فخر رازى، جلد 16، صفحه 221.

ص: 52

نمى فهميده است، پس چگونه مى توان آن را بر اين معنى حمل كرد، چه بهتر كه اعتراف كنيم در هر عصر و زمانى صادقى كه هيچ خطا و خلاف و اشتباهى در سخنان او نيست وجود دارد و ما بايد پيرو آنها باشيم!

سؤال: در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينكه «صادقين» جمع است پس بايد در هر عصر و زمانى چند معصوم وجود داشته باشد، و اين با عقيده پيروان مكتب اهلبيت عليهم السلام نيز سازگار نيست.

پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن است و آن اينكه اين جمع مى تواند اشاره به مجموع زمان ها بوده باشد، زيرا صادقان در مجموع زمان ها جماعتى را تشكيل مى دهند، درست مثل اينكه گفته شود مردم هر زمان بايد پيرو انبياء و پيامبران الهى باشند، مفهوم اين سخن آن نيست كه در هر زمان پيامبران متعددى وجود دارند، بلكه منظور اين است كه هر گروهى پيرو پيامبر زمان خود گردند، يا گفته شود مردم بايد تكاليف خود را از علماء و مراجع تقليد بگيرند، يعنى: هر كس پيرو عالم و مرجع تقليد زمان خود باشد.

شاهد گوياى اين موضوع آن است كه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله جز او كسى كه واجب الاطاعه باشد وجود نداشت، در حالى كه آيه فوق به طور قطع شامل زمان او مى شود، بنابراين روشن است كه منظور جمع در يك زمان نيست، بلكه منظور در مجموعه زمان ها است، اين تحليلى بود روى خود آيه.

***

امّا از نظر روايات اسلامى، بسيارى از مفسّران و محدثان اهل سنت از ابن عباس نقل كرده اند كه آيه فوق درباره على بن ابيطالب عليه السلام است.

از جمله علامه ثعلبى در تفسير خود نقل مى كند كه ابن عباس در تفسير اين آيه

ص: 53

گفت: «مَعَ الصّادِقينَ يَعْنى: مَعَ عَلِىِ بْنِ ابيطالِبٍ وَ اصْحابِهِ».(1)

همچنين علامه گنجى در كفاية الطالب و علامه سبط بن الجوزى در تذكره از گروهى از علماء چنين نقل مى كند: «قالَ عُلَماءُ السِيَرْ، مَعْناهُ كُونُوا مَعَ عَلِىً عليه السلام وَ اهْلِ بَيْتِهِ، قالَ ابْنُ عَباسْ عَلِى عليه السلام سَيِدُ الصّادِقينَ»: «علماى سيره (علماى تاريخ پيامبر) گفته اند: معناى اين آيه آن است كه با على عليه السلام و خاندانش بوده باشيد، ابن عباس مى افزايد: على عليه السلام سيد و سرور صادقان است».(2)

در ورايات متعددى كه از طرق اهل بيت به ما رسيده نيز بر اين معنى تأكيد شده است.

از جمله در روايتى از جابربن عبداللَّه انصارى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: كه در تفسير آيه وَكُونُوا مَعَ الصّادِقينَ فرمود: «اى آلُ مُحَمِدٍ».(3)

و در روايات ديگرى كه بريد بن معاويه از همان امام عليه السلام نقل كرده است در تفسير اين آيه مى خوانيم: «ايانا عَنى»: «مقصود مائيم».(4) در تفسير برهان از كتاب نهج البيان نقل مى كند: «رُوىَ عَنِ النَّبى صلى الله عليه و آله سُئِلَ عَنِ الصّادِقين فَقالَ هُمْ عَلِى وَ فاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَ ذُرِيَتُهُمْ الطاهِرُونَ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ:

«روايت شده است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره صادقين سؤال شد، فرمود: آنها على و فاطمه و حسن و حسين عليهما السلام و فرزندان معصوم آن ها تا قيامت اند».(5)

بديهى است تمام اين روايات در واقع بيان مصداق است، و با كليت مفهوم آيه منافات ندارد چرا كه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله را درجه اوّل شامل مى شود، و بعد امامان معصوم عليه السلام را در هر عصر و زمان.

به اين ترتيب آيه فوق هم مسأله ولايت عامه را ثابت مى كند و هم ولايت خاصه


1- احقاق الحق، جلد 3، صفحه 297.
2- همان مدرك.
3- نور الثقلين، جلد 2، صفحه 280 حديث 392 و 393.
4- نور الثقلين، جلد 2، صفحه 280 حديث 392 و 393.
5- تفسير برهان، جلد 2، صفحه 170.

ص: 54

را.

آيه اولى الامر

در سومين آيه سخن از وجوب اطاعت خدا و رسول و اولوالامر است مى فرمايد:

اطِيْعُواللَّهِ وَاطيعوا الرَّسُولَ وَ اولى الامْرِ مِنْكُمْ (1)

واجب بودن اطاعت خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله معلوم و روشن است، اما اينكه منظور از «اولى الامر» چه كسانى هستند كه اطاعت آن ها هم رديف اطاعت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله شمرده شده است در ميان مفسران گفتگو است.

مفسران و علماى شيعه و پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام همگى اتفاق نظر دارند كه منظور از «اولى الامر» امامان معصوم است كه رهبران معنوى و مادى جامعه اسلامى در تمام شئون زندگى و حيات اند، و غير آنها را شامل نمى شود، چرا كه اطاعت بى قيد و شرط كه در آيه شريفه آمده و هم رديف اطاعت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله شمرده شده است تنها درباره معصومان تصور مى شود، و اما كسان ديگرى كه اطاعت آنها لازم است همواره محدود به حدود و مقيد به قيودى است، و هرگز اطاعت مطلق در مورد آنها وجود ندارد، و اين مسأله واضح است.

اين در حالى است كه مفسران و علماى اهل سنّت در معنى «اولى الامر» اختلاف زيادى دارند، بعضى آن را به معنى صحابه، و بعضى به فرماندهان لشگر و بعضى به خلفاى چهارگانه تفسير كرده اند.

آنها هيچ دليل روشنى براى اين تفسيرهاى سه گانه بيان نكرده اند.

جمع ديگرى اولى الامر را به معنى علما و دانشمندان شمرده، و به آيه شريفه 83 سوره «نساء» استناد نموده اند: وَ اذا جائَهُمْ امْرُ مِنَ الامْنِ اوِ الْخَوْفِ اذاعُوا بِه وَلَوْ


1- سوره نساء، آيه 59.

ص: 55

رَدوُّهُ الَى الرَسُولِ وَ الى اولِى الامْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ «و هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكست به آنها برسد (بدون تحقيق) آن را شايع مى سازند، در حالى كه اگر آن رابه پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشوايان- كه قدرت تشخيص كافى دارند- باز گردانند از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد».

ولى با توجه به اينكه آيه مورد بحث درباره اطاعت بدون قيد و شرط است، و آيه 83 سوره «نساء» درباره سؤال و تحقيق است، دو مطلب مختلف را بيان مى كند و هرگز نمى توان هر دو را به يك معنى دانست، تحقيقى از عالم، مطلبى است و اطاعت بى قيد و شرط از اولى الامر مطلبى ديگر، دومى جز درباره معصومان تصور نمى شود، ولى اولى مفهومى گسترده دارد.

بعضى از مفسّران اهل سنت احتمال پنجمى در اينجا داده اند كه منظور از اولوالامر مجموع نمايندگان عموم قشرهاى مردم و حكام و زمامداران و علماء و صاحب منصبان در تمام شئون زندگى مردم هستند. و به تعبير ديگر منظور جماعت اهل حل و عقد است كه هر گاه آن ها بر چيزى اتفاق كنند اطاعت آن ها بى قيد و شرط واجب است (مشروط به اينكه آن ها از ما باشند چون «منكم» در آيه شريفه چنين شرطى را ذكر كرده، و مخالفت با سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ننمايند، و نيز در بحث هاى خود تحت فشار اجبار نباشند، و اتفاق نظر داشته باشند و آن مسأله از مسائل عامه باشد).

اين مجموعه در مسائلى كه نصى از طرف شارع مقدس در آن نرسيده است واجب الاطاعه اند و مى توان گفت مجموعه آنها معصوم هستند، و لذا امر به اطاعت آنها بى قيد و شرط از آنها شده است.(1)

به اين ترتيب نامبرده اولى الامر را مجموعه اى در علما و دانشمندان و اهل حل و


1- تفسير المنار، جلد 5، صفحه 181.

ص: 56

عقد مى داند كه پنج شرط در آن جمع باشد:

1- مسلمان بودن 2- عدم مخالفت با سنت 3- عدم اجبار در اظهار عقيده 4- اظهار نظر در خصوص مالانص فيه 5- اتفاق نظر داشتن، و چنين مجموعه اى را معصوم مى شمرد.

آيا به راستى منظور از «اولى الامر» در آيه شريفه همين است؟ و آيا به راستى اهل عرف و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه اين آيه را مى شنيدند چنين معنايى استفاده مى كردند؟! و يا اين معنى با تكلف فراوان بر آيه تحميل شده، تا مبادا تفسير آيه از مسأله امامان معصوم عليه السلام كه شيعه به آن معتقد است سر درآورد؟!

ظاهراً ريشه سخن المنار از كلام فخررازى گرفته شده است كه مى گويد: اين آيه تعبير اولى الامْرِ مِنْكُمْ نزد ما دلالت بر اين دارد كه اجماع امت حجت است!

چرا كه خداوند متعال امر به اطاعت اولى الامر به طور قطع (بى قيد و شرط) فرموده است، و هر كس كه خداوند اين گونه امر به اطاعتش كند بايد معصوم از خطا باشد. زيرا اگر معصوم نباشد احياناً خطا مى كند؛ و در اين صورت از يك سو عمل كردن به فرمان او واجب است، و از سوى ديگر به خاطر خطا بودن، حرام؛ و لازمه آن اجتماع امر و نهى است در فعل واحد؛ و به عنوان واحد، و اين محال است، پس از اينجا روشن مى شود كه امر مطلق به اطاعت اولوالامر دليل بر معصوم بودن او است.

سپس مى افزايد: اين معصوم يا مجموع امت است يا بعضى از امت اسلامى، احتمال دوم قابل قبول نيست؛ زيرا ما بايد آن بعض را بشناسيم، و به او دسترسى داشته باشيم و از وى استفاده كنيم؛ در حالى كه در اين زمان از شناخت امام معصوم و دسترسى به او استفاده از وى عاجزيم، بنابراين معصومى كه امر به اطاعت بى قيد

ص: 57

و شرط او شده فرد يا گروه خاصى نيست و طبعاً بايد منظور اجماع امت باشد.(1)

آنچه فخر رازى نويسنده المنار و امثال آنها را در تنگنا قرار داده كه آيه را چنين تفسير كنند، تفسيرى كه به يقين هيچ يك از صحابه و ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام نزول آيه از آن نمى فهميدند همان پيش داورى هايى است كه مانع مى شود از اينكه مفهوم آيه را در امامان معصوم اهل بيت عليه السلام جستجو كنند، از يك سو دلالت آيه بر معصوم بودن «اولى الامر» معلوم است و از سوى ديگر بنا نيست شخصى را به عنوان امام معصوم بپذيرند، لذا به سراغ تفسيرى مى روند كه هيچ گاه صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام شنيدن آيه چنان چيزى را از آن نمى فهميدند.

و از همه تفسيرها عجيب تر تفسيرى است كه بعضى از مفسّران اهل سنت برگزيده اند و مى گويند: «منظور از" اولى الامر" حكّام و امراء و شاهان اند! و هر حاكمى بر مسلمانان حكومت كند، عادل باشد يا ظالم، در مسير صحيح باشد يا منحرف، دستور به اطاعت خدا دهد، يا معصيت و نافرمانى او، بايد از او پيروى كرد».

چنانكه در تفسير المنار در اشاره سربسته اى مى گويد: «وَبَعْضُهُمْ اطْلَقَ فى الْحُكامِ فَاوْجَبُوا طاعَةَ كُلِّ حاكِمٍ»: «بعضى آيه را ناظر به اطاعت تمام حاكمان مى دانند و اطاعت آنها را واجب مى شمرند».(2)

و باز از آن هم عجيب تر روايات مشكوك و مجعولى است كه براى اثبات اين تفسير به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبت داده اند. مثل اينكه حضرت در جواب سؤال يزيد جعفى كه عرض كرد: «يا نَبِىَ اللَّهِ ارَأيْتَ انْ قامَتْ عَلَيْنا امَراءَ يَسْئَلُونا حَقَهُم وَ يَمْنَعُونا حَقَّنا فَما تَأْمُرُنا»: «اى پيامبر خدا اگر حاكمانى بر ما مسلط شدند كه حق خود را از ما بگيرند و حق ما را به ما ندهند چه كنيم؟ ...»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اسْمَعُوا وَاطيعْوا!»: «گوش به فرمان آنها باشيد و اطاعت


1- تفسير فخر رازى، جلد 10، صفحه 144.
2- تفسير المنار، جلد 5، صفحه 181.

ص: 58

كنيد»!(1)

در حديث ديگرى در همان كتاب از ابوذر نقل شده كه گفت: «انَ خَلِيْلى اوْصانى انْ اسْمَعَ وَ اطيعَ وَ انْ كانَ عَبْداً مُجَدَّعُ الاطرافَ»: «دوست من (رسول خدا) به من سفارش كرده است كه بشنوم و اطاعت كنم (فرمان اميران و حاكمان را) هر چند برده دست و پا بريده اى باشد»!(2) (بعضى مُجدَّعُ الاطراف را به معنى كسى كه در خانواده پست و آلوده اى متولد شده تفسير كرده اند.)

به يقين ساحت مقدس پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله پاك تر از آن است كه چنين دستورى بر خلاف منطق عقل و شرع بدهد در حالى كه از خود آن حضرت نقل شده است اطاعت مخلوق در معصيت خالق جايز نيست و بهترين دليل بر ساختگى بودن اين گونه احاديث آن است كه خود ابوذر كه اين حديث ازاو نقل شده به گواهى تاريخ در زندگيش هرگز چنين نكرد و حتى در راه مبارزه با انحراف اميران و حاكمان وقت جان خود را از دست داد! بهر حال پرواضح است كه مقام پيامبر صلى الله عليه و آله بالاتر از اين گفتگوها است، هيچ انسان عاقل نمى تواند چنين سخنى بر زبان براند كه حاكم، واجب الاطاعة است در هر كارى كه كند و هر سخنى بگويد و هر كسى كه باشد؛ مخصوصاً با توجه به اينكه اين حديث در ميان همه علماى اسلام اعم از شيعه و اهل سنت معروف است كه: «لا طاعَةَ لَمخْلُوقِ فى مَعْصِيَةِ الْخالِقِ»: «اطاعت از مخلوق در معصيت خالق جايز نيست».(3)

«وَ لا طاعَةَ لِبَشَرٍ فى مَعْصِيَةِ اللَّهِ»(4)

به اين ترتيب نتيجه مى گيريم كه روشن ترين تفسير براى آيه همان اطاعت امامان معصوم عليه السلام است.


1- صحيح مسلم، جلد سوم، كتاب الاماره،( باب طاعة الامراء و ان منعوا الحقوق، صفحه 474).
2- همان مدرك، باب وجوب طاعة الامراء ...، صفحه 1467.
3- نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 165.
4- الدر المنثور، جلد 2، صفحه 177.

ص: 59

***

در اينجا دو سؤلى باقى مى ماند كه بايد به تحليل آن پرداخت:

1- اگر مفهوم «اولى الامر»، امام معصوم است با كلمه «اولى» كه به معنى جمع است سازگار نيست. زيرا به اعتقاد شيعه امام معصوم در هر زمان يك نفر بيش نيست.

پاسخ اين سؤال از بحث هاى گذشته به خوبى روشن شد، زيرا درست است كه امام معصوم در هر زمان يك نفر است، ولى با توجه به عموميت آيه نسبت به تمام زمان ها امامان معصوم عليهم السلام در مجموع، گروهى را تشكيل مى دهند، شبيه اين معنى در كلمات عرب فراوان است. مثلًا وقتى مى گوئيم: «السَلامُ عَلَيْكُمْ وَ عَلى ارْواحِكُمْ وَ اجْسادِكْمُ» «سلام بر شما و بر ارواح و بر اجساد شما» هرگز بر اين سلام نمى توان ايراد گرفت كه هر انسانى يك روح و يك جسم بيشتر ندارد چرا كه در اينجا ارواح و اجساد به صورت جمع گفته شده، زيرا در جواب گفته مى شود اين جمع ناظر به مجموع است.

بنابراين گر چه پيامبر صلى الله عليه و آله در هر زمان يك جانشين معصوم داشته ولى مجموعه زمان ها، وجود آن ها متعدد است و بايد واژه جمع در آن به كار رود.

2- سؤال ديگر اينكه امام معصوم در زمان پيامبر 9 وجود نداشته چگونه فرمان به اطاعت از وى داده شده است.

پاسخ اين سؤال نيز همان چيزى است كه در بالا گفته شد و آن اينكه اگر اين آيه تنها ناظر به زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بود چنين مشكلى پيش مى آمد ولى با توجه به اينكه يك دستور كلى براى همه مسلمين تا دامنه قيامت است مشكلى پيش نمى آيد، اوُلى در عصر رسول اللَّه، خود او بود، و در اعصار ديگر امامان معصوم هستند مثل اينكه گفته شود وظيفه مسلمانان است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و جانشينان او اطاعت كنند

ص: 60

مفهوم اين سخن آن است كه جانشينان او بايد در عصر او باشند.

اين سخن را با اشاره فشرده اى به احاديثى كه در كتب شيعه و اهل سنت در ذيل اين آيه آمده و آن را به على عليه السلام و ساير ائمه معصومين عليهم السلام تفسير كرده است پايان مى دهيم:

شيخ سليمان قندوزى حنفى در كتاب ينابيع المودة از تفسير مجاهد نقل مى كند كه آيه اطيعُواللَّه وَ اطيعُوا الرَّسُولَ وَ اولِى الامْرِ مِنْكُمْ «اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر (خدا) و پيشوايان (معصوم) خود را.»(1) درباره امام على عليه السلام نازل شد، در آن هنگام كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را (در جنگ تبوك) جانشين خود در مدينه قرار داد.

و نيز از على عليه السلام نقل مى كند كه در گفتگويى كه با مهاجران و انصار داشت، با اين آيه در برابر آنان استدلال كرد؛ و مهاجران و انصار، ايرادى بر او نگرفتند(2)

در شواهد التنزيل از حاكم حسكانى در ذيل آيه اطيعُواللَّه وَ اطيعُوا الرَّسُولَ وَ اولِى الامْرِ مِنْكُمْ نقل شده است كه من (على عليه السلام) از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدم: «يا نَبِىَّ اللَّهِ مَنْ هُمْ؟ قالَ انْت اولُهُم»: «اى پيامبر خدا! آنها كيستند؟ فرمود: «تو نخستين آنها هستى»(3)

روايات زياد ديگرى از طرق ائمه اهل بيت عليهم السلام نيز در تفسير اين آيه به امامان معصوم عليهم السلام نقل شده كه بالغ بر دهها روايت مى شود، و در همه آنها آمده است كه «اولى الامر» امامان معصوم هستند.(4)


1- سوره نساء، آيه 59.
2- ينابيع المودة، صفحه 114 و 115 و 116.
3- شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 148، طبع بيروت.
4- براى اطلاع بيشتر به تفسير برهان، جلد اول صفحه 381- 387 و تفسير كنز الدقائق جلد سوم صفحه 437- 452 مراجعه كنيد.

ص: 61

ولايت و امامت عامه در سنت

اشاره

اين بخش از گسترده ترين بخش هاى سنت و روايات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است، و در اين زمينه روايات فراوانى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در معروف ترين و مهم ترين منابع اسلامى آمده است كه سزاوار است با دقت و بى طرفى كامل مورد توجه قرار گيرد، تا پرده هايى كه ساليان دراز بر اين مسأله فرو افتاده است در پرتو نور علم و اخلاص و بحث منصفانه برگرفته شود، و دور از تعصب ها چهره واقعى اين مسأله علمى روشن گردد، و وظيفه الهى ما در برابر اين امر مهم اسلامى آشكار شود.

در اينجا تنها به بخشى از احاديث معروف كه مسأله امامت و ولايت را به طور عام مطرح مى سازد، با شرح كوتاهى از محتوا و مفهوم آن اكتفا مى كنيم، و از همه خوانندگان، مخلصانه مى خواهيم مرور مجددى بر اين احاديث و مدارك و منابع، و سپس محتواى آن داشته باشند؛ و نتيجه گيرى و استنباط نهايى را به خود آنها واگذار مى نماييم.

ما معتقديم بى تفاوت ماندن در برابر اين همه احاديث گويا، و به سادگى از كنار آنها گذشتن، يا چشم به روى حقايق بستن، چيزى از مسؤليت ما نمى كاهد، بلكه آن را افزايش مى دهد.

1- حديث ثقلين

اشاره

اين حديث را از آن جهت «حديث ثقلين» ناميده اند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در آن

ص: 62

فرمود: انى تارِكُ فيكُمُ الثِّقْلَينِ ...(1)

اين حديث به طور بسيار گسترده از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در كتابهاى معروف شيعه و اهل سنت (و در منابع معروف دست اول) نقل شده است، به طورى كه ترديدى در صدر اين حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله باقى نمى ماند، و از مجموع اين احاديث به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين حديث را تنها يكبار بيان نفرموده، كه حديث يكى، و راويان بسيار باشند؛ بلكه در موارد مختلف بيان فرموده و روايات كاملًا متعدد است.

در اينجا به قسمتى از راويان حديث و كتب معروف اسلامى كه اين حديث در آن آمده است اشاره مى شود.

1- در صحيح مسلم كه از معروف ترين منابع دست اول اهل سنت مى باشد تا آنجا كه مهمترين صحاح ششگانه محسوب مى ود، از زيد بن ارقم نقل مى كند كه گفت: «قامَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَوْماً فينا خَطيباً بِماءٍ يُدعى خُمّاً، بَيْنَ مَكَةَ وَالْمَدينَةِ فَحَمَدَاللَّهَ وَ انثْنى عَلَيْهِ، وَ وَعَظَ وَ ذَكَرَ، ثُمَ قالَ: اما بَعْدُ الا ايُّها النّاسُ فَانَّما انَا بَشَرُ، يُوشَكُ انْ يَاْتِىَ رَسُولُ رَبّى فَاجيبُ، وَانّى تارِكُ فيكُمْ ثِقْلَيْنِ: اوَلُهُما كِتابُ اللَّهِ، فيهِ الهُدى وَ النُّور، فُخُذُوا بِكِتابِ اللَّهِ وَالسْتَمْسِكُوا بِه، فَحَثَّ عَلى كِتابِ اللَّهِ وَ رَغَّبَ فيهِ، ثُمَ قالَ وَاهْلِبَيْتى، اذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فى اهْلِبَيْتى، اذَكِرُّكُمُ اللَّهَ فى اهْلِبَيْتى، اذَكِرُّكُمُ فى اهْلِبَيْتى ...»(2)

«رسول خدا صلى الله عليه و آله، در ميان ما برخاست و خطبه خواند؛ در محلى كه آبى بود كه خُم ناميده مى شد (غدير خم) و در ميان مكه و مدينه قرار داشت (3) پس حمد خدا را بجا


1- واژه« ثقْلَيْن» دو گونه خوانده شده، گاه بر وزن« حَرَمين» كه مفرد آن« ثَقَل»( بر وزن حَرَم) است به معنى چيز گرانمايه و پر ارزش و به معنى متاع مسافر نيز آمده است. و گاه« ثَقْلَين»( بر وزن سِبْطَين) خوانده شده كه آن هم به معنى شيئ سنگين وزن است. نويسنده كتاب التحقيق معتقد است كه اوّلى به معنى گرانمايه معنوى است، و دومى اعم است ضمنا بايد توجه داشت كه« ثَقَل»( به وزن حرم) صفت مشبه، و« ثِقْل»( بر وزن سبط) اسم مصدر است.
2- صحيح مسلم جلد 4، صفحه 1873.
3- در پاورقى صحيح مسلم آمده است كه غدير خم سه ميل تا جحفه فاصله دارد.

ص: 63

آورد و بر او ثنا گفت و موعظه كرد و پند و اندرز داد؛ سپس فرمود: «اما بعد اى مردم من بشرى هستم و نزديك است فرستاده پروردگارم بيايد و دعوت او را اجابت كنم و من در ميان شما دو چيز گرانمايه به يادگار مى گذارم نخست كتاب خدا؛ كه در آن هدايت و نور است، پس كتاب خدا را بگيريد، و به آن تمسك جوئيد- پيامبر صلى الله عليه و آله تشويق و ترغيب فراوانى درباره قرآن كرد- سپس فرمود: و اهل بيتم را به شما توصيه مى كنم كه خدا را درباره اهل بيتم فراموش نكنيد، به شما توصيه مى كنم كه خدا را در باره اهل بيتم فراموش نكنيد، به شما توصيه مى كنم كه خدا را درباره اهلبيتم فراموش نكنيد (اشاره به اينكه مسئوليت الهى خود را در مورد اهلبيت عليهم السلام فراموش نكنيد)».

قرار دادن اهل بيت عليهم السلام در كنار قرآن، به عنوان دو چيز گرانمايه، و سه بار تأكيد كردن بر يادآوردن مسئوليت الهى در مورد آنان، نشان مى دهد كه اين امر، با سرنوشت مسلمين و هدايت آن ها و حفظ اصول اسلام، پيوند و ارتباط داشته و دارد، و گرنه در كنار هم قرار نمى گرفت.

2- در همان كتاب از همان راوى روايت ديگرى با كمى تفاوت نقل مى كند.(1)

جالب اينكه در ذيل اين حديث هنگامى كه از زيد بن ارقم سؤال مى شود كه آيا منظور از اهل بيت عليهم السلام او همسران او هستند؟ مى گويد: نه، منظور از اهل بيت، عليهم السلام اهل و بستگان نسبى او هستند كه صدقه بر آنها حرام شده است.

3- در كتاب معروف سنن ترمذى كه به صحيح ترمذى نيز معروف است، در بحث مناقب اهل بيت عليهم السلام از قول جابربن عبداللَّه مى خوانيم كه مى گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله را هنگام حج روز عرفه ديدم كه بر شتر مخصوص خود سوار بود و خطبه مى خواند،


1- همان مدرك، صفحه 1874.

ص: 64

شنيدم كه مى فرمود: «يا ايُّهَا النّاس انى قَدْ تَرَكْت فيكُمْ ما انْ اخَذْتُمْ بِه لَنْ تَضِلُّوا، كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتى، اهْلَبَيْتى:»

«اى مردم من در ميان شما دو چيز گذاردم كه اگر آنها را بگيريد (و دست به دامن آنان زنيد) هرگز گمراه نخواهيد شد، كتاب خدا و عترتم اهل بيت».(1)

سپس ترمذى مى افزايد: همين معنى را ابوذر، و ابو سعيد (خدرى)، و زيد بن ارقم، و حذيفه نيز نقل كرده اند.

4- در همين كتاب، كمى بعد از آن از ابوسعيد و زيد بن ارقم نقل مى كند كه هر دو گفتند «قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله انّى تارِكُ فيكُمْ ما انْ تَمَسَّكْتُمْ بِه لَنْ تَضِلُّوا بَعْدى: احَدُهُما اعظَمُ مِنَ الآخَرِ، كِتابُ اللَّهِ حَبْل مَمْدُود مِنَ السَّماءِ الَى الارْضِ، وَ عِتْرتى اهْلُبَيْتى، وَلَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوْضَ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تُخْلِفونى فيهما»: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

من در ميان شما چيزى به يادگار مى گذارم كه اگر به آن تسمك جوييد بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد، يكى ازآن دو بزرگتر از ديگرى است. كتاب خدا كه ريسمانى است كشيده شده از آسمان به سوى زمين، و (ديگر) عترتم، اهل بيتم، و اينها هرگز از هم جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض (كوثر بر من وارد شوند، پس ببينيد بعد از من چگونه درباره آنها رفتار خواهيد كرد»!(2)

5- در سنن دارمى كه آن نيز از كتب بسيار معروف است؛ شبيه روايت زيد بن ارقم از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است و با تصريح به نام ثقلين و تصريح به نام «كتاب اللَّه و اهل بيت»، مطلب را به پايان مى برد.(3)

فراموش نكنيد كه دارمى بنا به تصريح بعضى از آگاهان، استاد مسلم و ابوداود و ترمذى مى باشد، و كتاب سنن دارمى يكى از شش كتاب معتبر معروف نزد اهل سنت است (هر چند بعضى به جاى آن سنن ابن ماجه را ذكر كرده اند).

6- در مسند احمد كه از ائمه چهارگانه معروف اهل سنت است، در حديثى از زيد


1- صحيح ترمذى، جلد 5، صفحه 662، باب مناقب اهل بيت النبى حديث 3786.
2- همان مدرك صفحه 663، حديث 3788.
3- سنن دارمى، جلد 2، صفحه 432( طبع دارالفكر بيروت).

ص: 65

بن ثابت مى خوانيم كه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «انّى تارِكُ فيكُمْ خَليفَتَيْنِ:

كِتابُ اللَّهِ حَبْلُ مَمْدودُ ما بَيْنَ السَّماءِ وَالارْضِ اوْ مابَيْنَ السَّماءِ الَى الارْضِ، وَ عِتْرَتى اهْلُبَيْتى وَ انَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلىَّ الحَوْضَ»: «من دو خليفه (جانشين) در ميان شما از خود يادگار مى گذارم، كتاب خدا كه ريسمانى است كشيده شده ميان آسمان و زمين و عترتم، اهل بيتم، اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند».(1)

توجه داشته بايد كه در بعضى از اين روايات، تعبير «ثقلين» آمده (مانند روايت صحيح مسلم) و در بعضى «خليفتين» (مانند روايت اخير كه از سنن احمد نقل شد) و در بعضى ديگر هيچ يك از اين دو نيست، اما مفهوم و محتواى اين دو است، و در واقع همه به يك چيز باز مى گردد.

7- احمد بن شعيب نسائى كه او نيز از بزرگان اهل سنت محسوب مى شود، و كتاب سنن او نيز يكى از صحاح سته (كتب ششگانه معروف) است در كتاب خصائص از زيدبن ارقم نقل مى كند كه مى گويد: «هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از حجة الوداع باز مى گشت و به غدير خم وارد شد دستور داد سايبان هايى درست كنند و زير آنها را پاك و پاكيزه نمايند»، سپس فرمود: «كَانّى دُعيتُ فَاجَبْتُ وَ انّى تارِكُ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ احَدُهُما اكْبَرُ مِنَ الآخَرِ، كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتى فَانْظُرُوا كَيْفَ تُخْلِفُونى فيهما، فَانَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حتى يَرِدا علىَّ الحَوْضَ، ثُمَ قالَ انَّ اللَّهَ مَوْلاىَ وَانَا مَوْلى كُلِ مُؤمِنٍ، ثُمَّ اخَذَ بِيَدِ عَلىٍّ عَلَيْه السَّلامُ، فَقالَ مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا وَليُهُ، اللهُمَ و الِ مَنْ وَلاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ»:

«گويى من (از سوى خدا) دعوت شده ام و اجابت كرده ام- و به زودى از ميان شما ميروم- و من دو چيز گرانمايه را در ميان شما به يادگار مى گذارم يكى ازديگرى بزرگتر است، كتاب خدا و عترتم؛ اهل بيتم، پس بنگيريد چگونه بعد از من با آنها


1- مسند امام احمد، جلد 5، صفحه 182، چاپ دارالصادر بيروت.

ص: 66

رفتار خواهيد كرد؛ چرا كه آنها از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. سپس فرمود: «خداوند مولا (وسرپرست) من است؛ و من ولى هر مؤمنى هستم؛ سپس دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس من ولى اويم، اين ولى او است. خداوندا! دوست بدار هر كس او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس كه با او دشمنى كند».

در پايان حديث آمده است كه راوى دوم حديث، ابوطفيل مى گويد به زيد بن ارقم گفتم تو خود اين سخن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى؟

گفت: هر كسى در زير آن سايبانها بود اين صحنه را با دو چشم خود شاهد كرد وبا دو گوش خود اين سخنان را شنيد»!(1)

اين حديث به خوبى نشام مى دهد كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخن را در ملأعام و در حضور گروه كثيرى در غدير خم بيان فرموده، و همه با گوش خود شنيده اند.

8- حاكم نيشابورى از علماى قرن چهارم هجرى در كتاب مستدرك الصحيحَين كه از منابع معروف اهل سنت و متضمن احاديثى است كه در صحيح بخارى و صحيح مسلم نيامده در حالى كه از نظر وزن و ارزش در حد آنها بوده است اين حديث را از «ابن واصله» نقل مى كند كه او مى گويد من اززيد ن ارقم شنيدم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ميان مكه و مدينه به درختانى رسيد كه پنج سايبان در آنجا بود، در آنجا پياده شد و مردم زير درختان را جارو كردند، سپس پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از نماز عصر، خطبه خواند و حمد و ثناى خدا بجا آورد و موعظه فراوان كرد (سپس فرمود) ايُّهَا النّاس انّى تارِك فيكُمْ امْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا انِ اتَّبَعْتُموهُما: وَ هُما كِتابُ اللَّهِ وَ اهُلُبَيْتى عِتْرَتى: «اى مردم من در ميان شما دو چيز وا مى گذارم كه اگر از آن دو پيروى كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد، كتاب خدا و اهلبيتم عترتم را».(2)


1- خصائص نسايى، صفحه 20( طبع التقدم در مصر)( مطابق نقل فضائل الخمسه) جلد 2، صفحه 54.
2- مستدرك الصحيحين جلد 3، صفحه 109( مطابق همان مدرك).

ص: 67

سپس حاكم مى افزايد: اين حديث مطابق شرط بخارى و مسلم، صحيح است.(1)

9- ابن حجر هيثمى مفتى حجاز كه از مخالفين سرسخت شيعه بوده است در كتاب «الصواعق المحرقه» مى گويد: «فى رِوايَةٍ صَحيحَةٍ كَانى قَدْ دُعيتُ فَاجَبْتُ، انى قَدْ ترَكْتُ فيكُمُ الثَقْلَيْنِ احَدُهُما آكَدُ مِنَ الآخَرِ؛ كِتابَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ عِتْرَتى فَانْظُرُوا كَىَ تُخْلِفُونى فيهِما فَانَّهُما لَنْ يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلىَّ الْحَوْضَ»:

«گوئى من دعوت شده ام و دعوت الهى را پذيرفته ام، و من دو چيز گرانمايه در ميان شما مى گذارم كتاب خداوند بزرگ و عترتم را، پس بنگريد چگونه بعد از من حق آن ها را بجا مى آورند؛ اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند.

سپس مى افزايد: در روايت ديگرى اين اضافه نيز وارد شده است: «سَئَلْتُ رَبّى ذلِكَ لَهُما، فَلا تَتَقَدَّمُوهما فَتَهْلُكُوا، ولا تَقْصُروُا عَنْهُما فَتَهْلُكُوا، وَلا تُعَلِمُوهُمْ فَانَّهُمْ اعْلَمُ مِنْكُمْ!»: «من اين مقام را براى آنها از پروردگارم تقاضا كردم، پس بر آنها پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد؛ و از آنها نيز عقب نمانيد كه هلاك خواهيد شد!، چيزى به آنها تعليم ندهيد، چرا كه آن ها از شما داناتر اند»!

بعد اضافه مى كند كه اين حديث طرق و راويان بسيارى دارد كه از بيست و چند رواى نشكيل مى شود، و نيازى به شرح و بسط آن نيست.(2)

اين اعتراف صريح به گسترش دامنه اين حديث (تا سر حد تواتر) از كسى كه


1- منظور از شرط آن دو نفر اين است كه آنها تنها احاديثى را نقل مى كردند كه سلسله سندش متصل به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بوده، و روايانش از نظر آنها مورد اعتماد و غير متهم بوده اند و از آنجا كه آنها تمام احاديثى را كه داراى اين شرط بوده نقل نكرده اند، حاكم نيشابورى احاديثى را كه واجد شرايط بوده و در آن دو كتاب نيامده در كتاب خودش مستدرك جمع آورى نموده و به اين ترتيب كتاب مستدرك را مى توان هم رديف كتاب صحيح بخارى و صحيح مسلم شمرد.
2- صواعق، صفحه 226، طبع عبدالطيف مصر.

ص: 68

شديدترين حملات را در مسأله «امامت» به شيعه داشته است بسيار قابل توجه است.

10- ابن اثير (محمد بن محمد بن عبدالكريم) صاحب كتاب هاى معروف از جمله كتاب «اسد الغابه فى معرفة الصحابة»، در حالات عبداللَّه بن حنطب نقل مى كند كه مى گويد: «خَطَبَنا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله بِالْجُحفَةِ فَقالَ الَسْتُ اوْلى بِكُمْ مِنْ انْفُسِكُمْ؟

قالُوا بَلى يا رَسُولَ اللَّهِ! قالَ انّى سائِلُكُمْ عَنْ اثْنَتَيْنِ عَنِ القُرآنِ وَ عَنْ عِتْرَتى»: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در سرزمين جحفه (منزل گاهى ميان مكه و مدينه) براى ما خطبه اى خواند و فرمود، آيا من اولى به شما از خودتان نيستم؟ عرض كرده اند آرى اى رسول خدا! فرمود: من از شما (در قيامت) از دو چيز سؤال خواهم كرد، از قرآن و عترتم»!(1)

11- جلال الدين عبدالرحمن سيوطى كه او نيز از علماى معروف و صاحب تأليفات فراوانى است (2) در كتاب احياء الميّت همان چيزى را كه ابن اثير در اسدالغابه آورده است ذكر نموده.(3)

12- بيقهى (ابوبكر احمد بن الحسين) كه زمخشرى درباره او مى گويد: «شافعى امام مذهب شافعيه، بر گردن تمام شافعى ها منت دارد، ولى بيهقى به خاطر نوشته هايش هم بر خود شافعى، و هم بر تمام شافعى مذهب ها منت دارد».(4)

اين حديث را در كتاب «السنن الكبرى» كه از مهم ترين كتابهاى او است، آورده است (شبيه همان چيزى كه در صحيح مسلم آمده بود كه مخصوصاً سه بار اهلبيت در آن تكرار شده است).(5)

13- حافظ طبرانى كه او نيز از محدثان معروف اهل سنت است، و- در قرن سوم و چهارم هجرى مى زيسته- به گفته بعضى بيش از هزار استاد در حديث ديده است؛ در كتاب معروف خود، به نام «المعجم الكبير» با سند خود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل


1- اسدالغابه فى معرفة الصحابه، جلد 3، صفحه 47،( طبع مصر و طبع بيروت).
2- گفته شده او بيش از پانصد كتاب تأليف كرده است( الكنى و الالقاب، جلد 1، صفحه 207).
3- احياء الميت كه در حاشيه الاتحاف، صفحه 116 به طبع رسيده است.
4- الكنى و الالقاب، جلد 2، صفحه 114.
5- سنن بيهقى، جلد 10، صفحه 114.

ص: 69

مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله مردم رابه پيروى از ثقلين دعوت كرد، مردى برخاست و عرض كرد اى رسول خدا! ثقلين كدام است؟

فرمود: «الَاكْبَرُ كِتابُ اللَّهِ، سَبَب طَرَفُهُ بِيَدِاللهِ، و طَرَفُهُ بِايْديكُمْ، فَتَمَسَّكُوا بِه لَن تزالُوا و لا تَضِلُّوا، وَ الاصْغَرُ عِتْرَتى وَ انَّهُما لَنْ يَفْتِرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوْضَ»: «ثقل اكبر:

كتاب خدا است، وسيله اى است كه يك طرف آن به دست قدرت خدا است و طرف ديگرش به دست شما است؛ پس به آن تمسك جوئيد كه هرگز از بين نخواهيد رفت و گمراه نخواهيد شد، و ثقل اصغر: عترتم مى باشد و آنها هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند».

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله افزود: «من اين را براى آن دو از پروردگارم تقاضا كرده ام، پس بر آنها پيشى نگيريد كه هلاك خواهيد شد و بر آنها چيزى نياموزيد كه آنها از شما داناتر اند»!(1)

14- ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم حنبى (متوفاى 728) پايه گذار مذهب وهابيت در كتاب منهاج السنه، اين حديث را همانند آن چه در صحيح مسلم آمده است نقل كرده است.(2)

گروه كثير ديگرى نيز از دانشمندان بنام و مشهور و معروف اهل سنت نيز اين حديث را در كتب خود آورده اند:

15- ابن مغازلى- على بن محمد فقيه شافعى كه از دانشمندان قرن پنجم هجرى است- حديث ثقلين را با تفصيل تمام از زيد بن ارقم نقل كرده است.(3)

16- خوارزمى از علماى مشهور قرن ششم كه از فقها و محدثين و خطباء و شاعران بوده است نيز در كتاب خود به نام مناقب آن را آورده است.(4)


1- المعجم الكبير، صفحه 137( طبق نقل احقاق الحق ج 9، صفحه 322).
2- منهاج السنه، جلد 4، صفحه 104( طبع قاره).
3- احقاق الحق، جلد 4، صفحه 438( بنا به نقل از كتاب خطى او).
4- مناقب صفحه 93.

ص: 70

17- ذهبى، محمد بن احمد بن عثمان دمشقى شافعى كه از علماى قرن هفتم و هشتم هجرى است، و مشهور به تعصب در مذهبى خويش است، و تاج الدين سبكى در كتاب طبقات الشافعيه در حق او مى گويد: او محدث نامى عصر و خاتمه حفاظ و پرچمدار مذهب الهى سنت و جماعت و پيشواى مردم زمان ما بود، و نيز اين حديث را در كتاب تلخيص المستدرك ذكر كرده است.(1)

18- مورخ مشهور على بن برهان، «حلبى» شافعى از علماى قرن يازدهم در كتاب خود «انسانُ العيون» كه به سيره حلبى مشهور است حديث ثقلين را ضمن بيان حديث غدير با عبارات صريحى شبيه آنچه قبلًا آورديم ذكر كرده است، و بعد از ذكر اين حديث، با صراحت مى گويد: «اين حديث صحيحى است كه با سندهاى صحيح و حسن نقل شده است».(2)

19- ابن حيان مالكى در كتاب «المقتبس فى احوال الاندلس»، شبيه چيزى كه در صحيح مسلم آمده است ذكر كرده، ولى مكانى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن خطبه خواند و در ميان مكه و مدينه قرار داشت به عنوان حصائن ذكر كرده كه به معنى «دژها» است.(3)

20- علاء الدين على بن محمد بغدادى مشهور به خازن از علماى قرن هشتم هجرى در تفسير خود همان چيزى كه در صحيح مسلم و صحيح ترمذى آمده، آورده است.(4)

21- ابن ابى الحديد معتزلى (عزالدين عبدالحميد) از علماى معروف قرن هفتم


1- اين كتاب در حاشيه كتاب مستدرك حاكم،، جلد 3، صفحه 109 چاپ حيدر آباد دكن آمده است.
2- سيره حلبى، جلد 3، صفحه 274، طبع قاره.
3- المقتبس صفحه 167، طبع پاريس.
4- تفسير خازن جلد 1، صفحه 4، طبع قاهره.

ص: 71

هجرى، نيز اين روايت را در شرح نهج البلاغه خود آورده است او مى گويد: «قَدْ بَيَّنَ رَسُول اللَّهِ صلى الله عليه و آله عِتْرَتَهُ مَنْ هِىَ؟ لَمّا قالَ انّى تارِكُ فيكُمُ الثَقْلَيْنِ، فَقال عِتْرَتى اهلُ بَيْتى»: «پيامبر صلى الله عليه و آله عترتش را شرح داده است؛ فرموده است من در ميان شما دو چيز گران مايه مى گذارم»، سپس فرمود: «عترتم، يعنى اهل بيتم».

سپس مى افزايد در جاى ديگرى پيامبر صلى الله عليه و آله اهل بيت را نيز تبيين فرمود در آنجا كه كساء بر آنها افكند؛ و هنگامى كه آيه انَّما يُريدُاللَّهُ لِيُذْهِبَ ... نازل شد، عرضه داشت: «خداوندا اينها اهل بيت من اند، پليدى را از آنها دور بدار».(1)

22- ذينى دحلان شافعى (سيد احمد) مفتى مكه از علماى قرن سيزدهم است تأليفات فراوانى دارد. در كتاب سيره نبويه كه در حاشيه سيره حلبى به چاپ رسيده است اين حديث را عيناً همانند صحيح مسلم نقل كرده؛ و همچنين آنچه را كه مسند احمد حنبل از ابو سعيد خدرى روايت كرده است.(2)

***

جمع بندى فشرده

اينها گروهى از دانشمندان سرشناس از قرون نخستين اسلام تا قرون اخير بوده اند؛ كه روايت ثقلين را با صراحت در كتب معروف خود آورده اند ولى نبايد فراموش كرد كه اينها از نظر عدد، گروه كوچكى از مجموعه ناقلان اين حديث اند.

مرحوم ميرحامد حسين هندى مطابق آن چه در خلاصه عبقات الانوار آمده است از يكصد و بيست و شش كتاب معروف نام مى برد و عين عبارت هر كدام را با قيد جلد و صفحه كتاب در اين اثر شريف خود آورده است.(3)

شايان توجه است كه اين حديث تنها از جابربن عبداللَّه انصارى يا ابوسعيد خُدرى و زيدبن ارقم نقل نشده است؛ بلكه حداقل بيست و سه نفر از صحابه پيامبر آن را از شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بدونه اسطه نقل كرده اند، كه نام آنها به شرح زير


1- شرح نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 437، طبع قاهره، و جلد 6، صفحه 375، طبع حلبى بيروت خطبه 86.
2- سيره نبويه، جلد 2، صفحه 300، در حاشيه جلد 3، سيره حلبى، صفحه 33، طبع مصر نيز آمده است.
3- نقل از خلاصه عبقات الانوار ج 2، صفحه 105- 242. طبع مؤسسه البعثه.

ص: 72

است:

1- زيد بن ارقم 2- ابوسعيد خُدرى 3- جابربن عبداللَّه انصارى 4- حُديفة بن اسَيْد 5- خُزيمة بن ثابت 6- زيد بن ثابت 7- سَهل بن سعد 8- ضَمُرة الاسلمى 9- عامر بن ليلى 10- عبدالرحمن بن عوف 11- عبداللَّه بن عباس 12- عبداللَّه بن عمر 13- عدى بن حاتم 14- عقبة بن عامر 15- على بن ابى طالب عليه السلام 16- ابور غفارى 17- ابورافع 18- ابى شريح خزاعى 19- ابوقدامه انصارى 20- ابوهريره 21- ابى هيثم بن تيهان 22- امّ سَلَمه 23- امّ هانى.

تكرار حديث ثقلين بر زبان پيامبر صلى الله عليه و آله

اين نيز قابل توجه است كه اين حديث را تنها پيامبر صلى الله عليه و آله در يك مورد نفرموده است- مانند حديث غدير كه يك با پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود و افراد زيادى آن را شنيدند و نقل كردند- بلكه «حديث ثقلين» در موارد مختلف و به مناسبتهاى گوناگون بيان شده است.

مواردى كه اين حديث در كتب اهل سنت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده عبارت است از:

1- در غدير خم هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از حجة الوداع برمى گشت برخواست و ضمن بيانات مفصل خود حديث ثقلين را بيان فرمود. اين همان چيزى است كه قبلًا از صحيح مسلم و خصائص نسائى با ذكر اسناد و مدارك نقل كرديم.

2- در ايام حج، روز عرفه هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر شتر خود سوار بود و خطبه مى خواند، اين حديث را ايراد فرمود. اين همان چيزى است كه ترمذى از جابربن عبداللَّه انصارى نقل كرده، و قبلًا در شماره 3 بيان شد.

3- در جحفه كه يكى از ميقات هاى حج است و محلى است ميان مكه و مدينه

ص: 73

اين حديث را ايراد فرمود؛ همان گونه كه ابن اثير در اسد الغابه در حالات عبداللَّه بن حنطب آورده است؛ و قبلًا در شماره 8 از اين سلسله احاديث ذكر شد.

4- در بيمارى وفات، هنگامى كه آخرين وصاياى خود را بيان مى فرمود، توصيه به ثقلين كرد و فرمود: «ايُّهَا النّاس يُوشَكُ انْ اقْبَضَ قَبْضاً سَريعاً فَيُنْطَلَقُ بى، وَ قَدْ قَدَّمْتُ الَيْكُمُ القَوْلَ مَعْذِرةً الَيْكُمْ الّا انّى مُخْلِفٌ فيكُمْ كِتابَ رَبّى عَزَّوَجَلَّ، وَ عِتْرَتى اهْلَ بَيْتى، ثُمَّ اخَذَ بِيَدِ عَلىٍّ عليه السلام فَرَفَعها، فَقالَ هذا مع القرآنِ والقرآنُ مع علىٍّ لايَفْتَرِقانِ حَتّى يَرِدا عَلَىّ الحَوْضَ فَاسْئَلُوهُما ما خَلَّفْتُ فيهِما»: «اى مردم من به زودى از ميان شما خواهم رفت و من نسبت به همه شما اتمام حجت كردم؛ آگاه باشيد من در ميان شما كتاب پروردگار بزرگم، و عترتم، اهل بيتم را به يادگار مى گذارم». سپس دست على عليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: «اين على عليه السلام با قرآن است و قرآن با على است؛ و هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض (كوثر) نزد من آيند پس از آن دو سؤال كنيد، از آن چه در آنها به يادگار گذاشتم».(1) در اين حديث دقايق و ظرائفى است كه بر اهل معنى پوشيده نيست.

5- در حجة الوداع در مسجد خيف فرمود: «الا وَ انّى سائِلُكُم عَنْ الثِقْلَيْنِ، قالُوا يا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الثَقْلَيْنِ؟! قالَ: كِتابُ اللَّهِ الثِقْلُ الاكْبَرُ، طَرَفُ بِيَدِاللَّهِ وَ طَرَفُ بَايْديكُمْ، فَتَمَسَّكُوا بِه لَنْ تَضِلُّوا وَلَنْ تَزِلُّوا وَ عِتْرَتى وَ اهْلُ بَيْتى، فَانَّهُ قَدْ نَبَّانِىَ اللَطيفُ الخَبيرُ انَّهُما لَنْ يَفْتَرقا حَتّى يَرِدا عَلَىّ الحَوْضَ، كَاصْبَعى هاتَيْنِ!»: «آگاه باشيد من از شما از ثقلين سؤال مى كنم!، عرض كردند: اى رسول خدا ثقلين چيست؟! فرمود: ثقل اكبر قرآن مجيد است كه يك سوى آن در دست (قدرت) خدا و سوى ديگرش در دست شما است؛ پس به آن تمسك جوييد كه هرگز گمراه نخواهيد شد، و هرگز لغزش نخواهيد داشت و «ثقل ديگر» عترتم و اهلبيتم هستند، زيرا خداوند لطيف خبير به من خبر


1- صواعق المحرقه، صفحه 75.

ص: 74

داده كه آن دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در كنار حوض كوثر نزد من آيند؛ مانند اين دو انگشت من كه در كنار هم قرار دارند»!(1)

6- هنگام بازگشت از طائف بعد از فتح مكه پيامبر صلى الله عليه و آله برخواست و خطبه اى خواند و اين حديث را بيان فرمود، و همين نكات مهم را يادآور شد.(2)

اين همه تكرار و تأكيد در مقامهاى مختلف: در مدينه، در ايام حج، در روز عرفه، و مسجد خيف (در ايام منى) و در وسط راه مكه و مدينه و در موارد ديگر دليلى است روشن و برهانى است قوى و گويا بر اينكه مسأله تمسك به اين دو شئ گرانمايه مسأله اى سرنوشت ساز و پراهميت بوده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواسته مسلمانان را به اهميت آن دو آگاه سازد تا مسلمانان گمراه نشوند؛ و عجيب است كه اگر ما با اين همه تكرار و تأكيد دست از دامن آنها برداريم، و خود را به گمراهى بيفكنيم، و يا باتوجيه هاى نادرست از اهميت آنها بكاهيم. چگونه مى توان به سادگى از كنار حديثى گذشت كه بيست و چند نفر از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله آن را نقل كرده؛ و در منابع معروف و دست اول آمده، و در حدود دويست كتاب معروف اسلامى نقل شده؛ نه در سندش شك و ترديدى است، و نه در دلالتش ابهامى وجود دارد؛ ساده گذشتن از كنار چنين روايتى قطعاً مسئوليت سنگينى دارد.

كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را به عنوان رسول خدا صلى الله عليه و آله و خاتم پيامبران و امين وحى الهى مى شناسد، و تأكيد او را در تمسك به اين دو چيز گرانمايه آشكارا مى بيند و عدم گمراهى را در پيروى از آن دو مى شمرد؛ بايد بداند كه راز مهمى در اين امر نهفته و اصل مهمى از اصول اسلامى در آن جاى گرفته است. (دقت كنيد)


1- تفسير على بن ابراهيم، مطابق نقل بحار الانوار، جلد 23، صفحه 129 حديث 61.
2- صواعق ابن حجر، فصل اول، باب 11، آخر صفحه 89.

ص: 75

نكات مهمى كه از حديث ثقلين استفاده مى شود

اين حديث شريف خطوط مهمى را در برابر مسلمانان ترسيم مى كند كه به قسمتى از آن ذيلًا به طور فشرده اشاره مى شود:

1- قرآن و اهلبيت عليهم السلام هميشه همراه يكديگرند و جدايى ناپذيرند؛ و آنها كه طالب حقايق قرآن هستند بايد دست به دامن اهلبيت عليهم السلام بزنند.

2- همان گونه كه پيروى از قرآن بدون هيچ گونه قيد و شرط بر همه مسلمين واجب است پيروى از اهلبيت عليه السلام نيز بدون قيد و شرط واجب است.

3- اهلبيت عليهم السلام معصوم اند زيرا جدايى ناپذير بودن آنها از قرآن از يك سو، و لزوم پيروى بى قيد و شرط از آنان از سوى ديگر، دليل روشنى بر معصوم بودن آنها از خطا و اشتباه و گناه است. چرا كه اگر آنها گناه يا خطايى داشتند از قرآن جدا مى شدند؛ و پيروى از آنان، مسلمانان را از ظلالت و گمراهى بيمه نمى كرد؛ و اينكه مى فرمايد: با پيروى از آنان در برابر گمراهى ها مصونيت داريد، دليل روشنى بر عصمت آنها است.

4- از همه مهم تر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله اين برنامه را براى تمام ادوار تاريخ مسلمين تا روز قيامت تنظيم كرده؛ مى فرمايد: «اين دو هميشه با هم هستند تا در كنار حوض كوثر نزد من آيند». اين به خوبى نشان مى دهد كه در تمام طول تاريخ اسلام فردى از اهل بيت عليهم السلام به عنوان پيشواى معصوم عليه السلام وجود دارد؛ و همان گونه كه قرآن هميشه چراغ هدايت است آنها نيز هميشه چراغ هدايت اند؛ پس بايد كاوش كنيم و در هر عصر و زمان آنها را پيدا كنيم.

5- از اين حديث شريف استاده مى شود كه جداشدن يا پيشى گرفتن از اهل بيت عليهم السلام مايه گمراهى است؛ و هيچ انتخابى را نبايد بر انتخاب آنها مقدم داشت.

6- آنها از همه افضل و اعلم و برتر اند.

ص: 76

آرى هيچ ابهامى در استفاده اين امور از حديث فوق وجود ندارد.

جالب اينكه سمهودى شافعى (1) از علماى معروف قرن نهم و دهم هجرى صاحب كتاب «وفاء الوفاء» در يكى از نوشته هاى خود به نام «جواهر العقدين» كه درباره حديث ثقلين نگاشته مى گويد: «انَّ ذلك يُفْهِمَ وُجُودَ مَنْ يَكُونُ اهْلًا لِلتَّمَسُكِ بِه مِنْ اهلِ البَيْتِ وَ العِتْرَةِ الطّاهِرَةِ فى كُلِّ زَمانٍ وُجِدُوا فِيه الى قِيامِ السّاعَةِ، حتّى يَتَوَجَّهُ الحَثُّ المَذْكورُ الَى الَّتمَسُكِ بِه كَما انَّ الكِتابَ العَزيزِ كَذلِكَ»:

«اين حديث مى فهماند كه در هر زمانى تا روز قيامت در ميان اهل بيت عليهم السلام كسى وجود دارد كه شايستگى تسمك و پيروى دارد؛ همان گونه كه قرآن مجيد نيز چنين است».(2)

تنها يك سؤال

تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه در بعضى از روايات- هر چند بسيار كم- به جاى «و عترتى اهل بيتى» تعبير، «و سنتى» شده است؛ كه بر دو مورد آن در سنن بيهقى دست يافتيم. در يك مورد ابن عباس از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه حضرت در حجة الوداع خطبه خواند و فرمود: «چيزى در ميان شما گذارده ام كه اگر چنگ به آن زنيد هرگز گمراه نمى شويد.» سپس فرمود: «كِتابَ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ.»(3)

و در سند ديگرى از ابوهريره نيز همين مضمون نقل شده است.(4) ولى روشن است كه اين حديث در برابر آن همه احاديث كه تصريح به اهلبيت و عترت مى كند؛ و حتى در بعضى از آنها سه بار اهلبيت تكرار، و نسبت به آنها تأكيد شده؛ و در بعضى صريحاً نام على عليه السلام آمده و پيامبر صلى الله عليه و آله دست او را گرفته و معرفى


1- سمهود، قريه بزرگى در كنار نيل مصر است.
2- خلاصه عبقات الانوار، جلد 2، صفحه 285.
3- سنن بيهقى، جلد 10، صفحه 114.
4- سنن بيهقى، جلد 10، صفحه 114.

ص: 77

كرده است نمى تواند قابل استناد باشد؛ و به نظر مى رسد كه زمامداران وقت براى اينكه از ايرادهاى مردم در برابر اين حديث مصون باشند دست به چنين تغييرى در حديث زده اند؛ ولى نتوانسته اند آنرا جا بيندازند.

از اين گذشته اين دو حديث- به فرض صحت حديث «و سنتى»- با هم منافاتى ندارند؛ در يك جا پيامبر صلى الله عليه و آله توصيه به كتاب و سنت كرده، و در جاى ديگر به كتاب و عترت. زيرا چنان كه گفتيم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اين سخن را در چندين جا- طبق روايات مختلف كه در منابع معروف اهل سنت وارد شده- بيان فرموده است؛ گاه در حجة الوداع، گاه در مسجد خيف، گاه در عرفه، گاه در جُحفه، گاه در غدير خم، گاه به هنگام بازگشت از طائف، گاه در مدينه بر فراز منبر، و گاه در بستر بيمارى وفات.(1) چه مانعى دارد كه چندين بار گفته باشد «و عترتى» و در يك مورد هم فرموده باشد:

«كِتابَ اللَّهِ وَ سُنَتى»

اصولًا مگر كسى منكر است كه سنت پيامبر صلى الله عليه و آله از يادگارهاى مهم او است؛ و بايد به آن عمل كرد؟ مگر ممكن است كسى مسلمان باشد و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را كه قرآن نسبت به آن تأكيد كرده و فرموده: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا:

«هر آنچه را پيامبر صلى الله عليه و آله براى شما آورده بگيريد، (واطاعت كنيد)، و از آنچه شما را نهى كره خوددارى نماييد»(2) ناديده بگيريد و نسبت به آن بى اعتنا باشد؟ اين معنى هيچ منافاتى با تأكيد بر پيروى از عترت و تمسك به آن در موارد ديگر ندارد.

به تعبير ديگر انتخاب كردن يكى از دو روايت در جايى است كه با هم تعارضى و تضادى داشته باشند؛ در حالى كه تضادى در ميان اين دو مطلق نيست. اصولًا تمسك به ذيل هدايت هاى اهل بيت نيز يكى از مصاديق بارز عمل به سنت


1- قبلا به اين موارد اشاره شد، گفتنى است كه مرحوم سيّد شرف الدين نيز در المراجعات در نامه هشتم به اين موارد اشاره كرده است.
2- سوره حشر، آيه 7.

ص: 78

پيامبر صلى الله عليه و آله است؛ آن كسى كه اطاعت اهلبيت عليهم السلام كند عمل به سنت پيامبر صلى الله عليه و آله كرده است؛ و آن كس كه نپذيرد و پشت به آن نمايد و انتخاب خود را به انتخاب پيامبر صلى الله عليه و آله مقدم دارد؛ از اطاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله سرباز زده است.

به هر حال با اين بهانه ها نمى توان از زير بار مسئوليت مهمى كه احاديث ثقلين بر دوش ما مى گذارد شانه خالى كرد؛ احاديثى كه بدون شك از احاديث متواتره است، و از نظر سند و دلالت قابل چشم پوشى نيست.

اين سخن را با اشعارى كه امام شافعى در اين زمينه آورده است به پايان مى بريم:

وَلَما رَأيْتُ النّاسَ قَدْ ذَهَبَتْ بِهِمْ مَذاهِبُهُمْ فَى ابْحُرِ الغَىِّ وَ الْجَهْلِ

رَكِبْتُ عَلى اسْمِ اللَّه فى سُفُنِ النَّجاةِوَ هُمْ آلُ بَيْتِ المُصْطَفى خاتَمِ الرّسُلِ

وَ امْسَكْتُ حَبْلَ اللَّهِ وَ هُو وِلائُهُمْ كَما قَدْ امِرْنا بِالَّتمَسُكِ فِى الحَبْلِ

: «هنگامى كه مردم را ديدم كه مذاهب و طريق هايشان آنها را در درياهاى گمراهى و جهل فرو برده است؛ من به نم خدا بر كشتى هاى نجات سوار شدم- و به آنها پناه بردم- و آنها اهل بيت مصطفى خاتم رسولان اند.

من به ريسمان الهى كه ولايت آنها است چنگ زدم؛ آن گونه كه مأمور شده ايم به حبل اللَّه (قرآن) چنگ زنيم.

و چه خوب است همه آنها را در همه چيز پناه گاه خود ببينند و حق را از آنها

جستجو كنند».(1)

اين كه در بسيارى از روايات گذشته تكيه بر مسأله حوض كوثر شده است ظاهراً به اين دليل است كه حوض كوثر در دروازه بهشت قرار گرفته و نخستين گام ورودى بر آنجا است، و صالحان پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را در آنجا ديدار مى كنند.


1- كتاب ذخيرة الآمال( مطابق نقل خلاصة العبقات، جلد 2، صفحه 277).

ص: 79

2- حديث سفينه نوح

اشاره

از احاديث معروف درباره اهل بيت عليهم السلام و امامان معصومين عليه السلام «حديث سفينه» است كه به طور گسترده در كتب معروف شيعه و اهل سنت آمده است و در اين جا به طور بسيار فشرده به سراغ متن و اسناد و منابع اين حديث شريف مى رويم:

اين حديث را حداقل هشت نفر از صحابه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند (ابوذر، ابوسعيد خدرى، ابن عباس، انَس، عبدالللَّه بن زبير، عامرين واثله، سلمة بن الاكوع و على عليه السلام).(1)

احاديث فوق در دهها كتاب از كتب معروف اهل سنت آمده است كه ذيلًا به قسمتى از آنها اشاره مى شود، و توضيح بيشتر را به كتابهاى شريف احقاق الحق جلد نهم، و خلاصه عبقات جلد 4 و كتب ديگر وا مى گذاريم.

1- ابوذر در كنار خانه كعبه دست ردر حلقه در خانه كرده و مى گفت: كسى كه مرا مى شناسد، مى شناسد و هر كس مرا نمى شناسد بداند من ابوذر غفارى هستم:

«سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ مَثَلُ اهْلِبَيْتى فيكُمْ كَمَثَلِ سَفينَةِ نُوحٍ فى قوم نُوحٍ مَنْ رَكِبَها نَجى وَ مَنْ تَخَلَفَ عَنْها هَلَكَ» و در روايتى آمده است «وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرَقَ»:

«از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: اهل بيت من در ميان شما همانند


1- بنا بر نقل اسد الغابه، عبداللَّه بن زبير در اوائل هجرت از مادر متولد شد، پدرش زيبر هنگامى كه او هفت يا هشت ساله بود، وى را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورده و با حضرت بيعت كرد و از آن حضرت رواياتى را( در باقيمانده عمر پيامبر صلى الله عليه و آله) شنيد و نقل نمود( اسد الغابه، جلد 3، صفحه 162).

ص: 80

كشتى نوح اند هر كس بر آن سوار شود نجات مى يابد و هر كسى از آن جدا شود، هلاك مى گردد (و در روايتى غرق مى شود).(1)

به اين ترتيب در درياى طوفان زده زندگى، كشتى نجات آنها هستند.

2- ابن عباس و همچنين سلمة بن الاكوع- مطابق نقل ابوالحسن على بن محمد شافعى، مشهور به ابن مغازلى، در كتاب مناقب- از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كنند كه فرمود: «مَثَلُ اهْلِ بَيْتى فيكُمْ مَثَلُ سَفينَةِ نُوحٍ، مَنْ رَكِبَها نَجى وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها هَلَكَ».

اين عبارتى است كه از ابن عباس نقل شده، ولى عبارت ابن اكوع از اين فشرده تر است: «مَثَلُ اهْلِ بَيْتى مَثَلُ سَفينَةِ مَنْ رَكِبَها نَجى».

شيخ محمد امين انطاكى نويسنده كتاب «لماذا اخترت مذهب اهل البيت» «چرا مذهب اهل بيت عليه السلام را برگزيدم» در بحث حديث سفينه مى گويد: تمام علماى اسلام اتفاق نظر دارند كه اين حديث شريف از احاديث صحيحه و مستفيضه نزديك به حد تواتر است و تعداد زيادى از حافظان و ائمه حديث و اهل سيره و تواريخ در مؤلفات و مجامع حديث خود، آن را نقل كرده اند كه عدد آنها بالغ بر يكصد نفر مى شود؛ و همگى آن را به عنوان حديثى مورد قبول پذيرفته اند. سپس مى افزايد «غير مسلمانان نيز اين حديث را به عنوان يك حديث اسلامى نقل كرده اند».(2)

در كتاب عبقات الانوار اين حديث را از نود و دو كتاب كه به وسيله نود و دو نفر از دانشمندان معروف اهل نست تأليف يافته به طور مشروح و با تمام مشخصات نقل مى كند:

در ملحقاتى كه نويسنده خلاصه عبقات الانوار ذكر كرده است، اين حديث را از


1- اين حديث را حافظ طبرانى در المعجم الكبير و المعجم الصغير( صفحه 78 طبع دهلى) و ابن قتبيه دينورى در عيون الأخبار( جلد 1، صفحه 212 طبع مصر) و حاكم نيشابورى در مستدرك( جلد 3 صفحه 150) و ذهبى در ميزان الاعتدلال( جلد 1 صفحه 224) و سيوطى در تاريخ الخلفاء( صفحه 573) و گروه كثير ديگرى نقل كرده اند.
2- كتاب لماذا اخترت مذهب اهل البيت، صفحه 166.

ص: 81

هشت نفر از صحابه و هشت نفر از تابعين، سه نفر از علماى قرن دوم، هشت نفر از علماى قرن سوم، چهارده نفر از علماى قرن چهارم، و به همين ترتيب قرن به قرن، تا قرن معاصر پيش رفته و همه را با نام و نشان بر شمرده است.(1)

***

مفاد حديث سفينه

براى درك معنى دقيق اين حديث لازم است يك نظر اجمالى به موقعيت كشتى نوح عليه السلام بيندازيم.

قرآن مجيد مى فرمايد: فَفَتَحْنا ابْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ- وَ فَجَّرْنَا الارْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الماءُ عَلى امْرٍ قَدْ قُدِرَ: «در اين هنگام درهاى آسمان را با آبى فراوان و بوقفه گشوديم؛- و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم؛ و اين دو آب براى هدفى كه مقدّر شده بود درآميختند (و درياى وحشتناكى تشكيل شد)!»(2)

اين طوفان و سيلاب عالم گير همه چيز را در هم نورديد و در خود فرو برد؛ تنها يك نقطه نجات در برابر آن وجود داشت و آن كشتى نوح عليه السلام بود كه خداوند سرنشينانش را از غرقاب بيمه كرده بود، تا آنجا كه وقتى فرزند نوح با غرور و خيره سرى گفت: سَآوِىْ الى جَبَلٍ يعْصِمُنى مِنَ الماءِ: «بزودى به كوهى پناه مى برم كه مرا از آب حفظ مى كند!». (زيرا هيچ سيلابى از كوههاى بلند نمى گذرد) با جواب قاطع و كبنده پدر خود مواجه شد كه گفت لا عاصِمَ الْيَومَ مِنْ امْرِاللَّهِ الا مَنْ رَحِمَ (نوح) گفت:

«امروز هيچ نگهدارنده اى در برابر فرمان خدا نيست؛ مگر آن كس را كه او رحم كند.»!- اشاره به مؤمنانى كه سوار بر كشتى نجات شده بودند- و بلافاصله صدق اين گفتار نوح نمايان گشت زيرا: وَ حالَ بَيْنَهُما الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ المُغْرَقينَ «در اين هنگام؛


1- خلاصه عبقات، جلد 2، صفحه 126- 195.
2- سوره قمر، آيات 11 و 12.

ص: 82

موجى در ميان آن دو جدايى افكند؛ و او در زمره غرق شدگان قرار گرفت!»(1)

تشبيه اهل بيت عليهم السلام به چنان كشتى در چنان شرائط، بسيار پر معنى است؛ و حقايق زيادى را مى تواند به ما بياموزد؛ از جمله:

1- بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله طوفان هايى امت اسلامى را فرا مى گيرد و بسيارى را با خود مى برد و در ميان امواج خود غرق مى كند!

2- براى رهايى از چنگال خطراتى كه دين و ايمان و روح و جان مردم را تهديد مى كند تنها يك نقطه اميد وجود دارد و آن كشتى نجات اهل بيت عليهم السلام است؛ كه تخلف و جدايى از آن به يقين مايه هلاكت است!

3- جدا ماندن از يك وسيله نقليه در يك بيابان ممكن است هميشه با مرگ همراه نباشد؛ بلكه انسان را شديداً به زحمت بيفكند؛ ولى جدا شدن از كشتى نجات در يك درياى طوفانى اثرى جز هلاكت و مرگ ندارد.

4- شرط قرار گفتن در كشتى نوح عليه السلام ايمان و عمل صالح بود و به همين دليل نوح به فرزندش پيشنهاد كرد كه ايمان بياورد و از كافران جدا شود و همراه او و يارانش بر كشتى سوار شود ارْكَبْ مَعَنا وَلا تَكُنْ مَعَ الكافِرينَ بنابراين شرط نجات اين امت ازطوفان بلاها و انحراف ها ايمان و يقين به موقعيت اين كشتى نجات است.

5- آن چه مايه نجات است تنها محبت و دوستى آنها نيست كه بعضى از دانشمندان اسلامى آن را مطرح كرده اند و مى گويند: همه مسلمين اهل بيت عليه السلام را دوست مى دارند و بزرگ مى شمرند، بنابراين همه اهل نجات اند.

بلكه سخن از پيروى آنها (در مقابل تخلف) است، كه در روايت آمده است، فرزند نوح به پدر محبت داشت، ولى از او پيروى نمى كرد؛ و هرگز محبت او مايه نجاتش


1- سوره هود، آيه 43

ص: 83

نشد. (دقت كنيد).

6- همان گونه كه در بحث گذشته آمد حديث ثقلين استفاده مى شد كه تمسك به دامن اهل بيت عليه السلام تا پايان جهان ادامه دارد و قرآن و اهل بيت عليه السلام هميشه همراه يكديگر اند تا در آستانه بهشت (كنار حوض كوثر) بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شوند، هم چنين از حديث سفيه نيز استفاده مى شود كه اين خط تا پايان جهان ادامه دارد؛ چرا كه دنيا هميشه مركز طوفانها است؛ يعنى درهر عصر و زمان شياطين و مناديان ظلالت و يا گمشدگان وادى حيرت وجود دارند؛ اين طوفان ها آرام نمى گيرد تا قيامت برپا گردد و خداوند در ميان بندگانش داورى كند و به گفته قرآن، اختلاف ها بر چيند.(1) بنابراين هميشه وجود اين كشتى نجات ضرورى است و تخلف از آن مايه هلاكت است.

7- تمسك بى قيد و شرط به اهل بيت عليهم السلام (در برابر تخلف از آنان) مى تواند شاهد خوبى بر وجود امام معصومى در هرزمان در ميان اهل بيت عليهم السلام باشد كه پيروى از او مايه نجات و تخلف از او مايه هلاكت است.

8- اين حديث تفسيرى است بر حديث معروف (سَتَفْتَرِقُ امَّتى عَلى ثَلاثٍ وَ سَبْعينَ فِرقَةٍ، فِرقَة ناجيَة وَالْباقُونَ فِى النارِ).(2)

و نشان مى دهد «فرقه ناجيه»: «گروهى كه اهل نجات اند» گروهى هستند كه تمسك به مكتب اهل بيت عليه السلام كنند و در اصول و فروع اسلام در پرتو نور هدايت آنها قرار گيرند.

از مجموع آن چه گفته شد در ضمن مى توان اين استفاده را نيز از اين حديث


1- قرآن در آيات متعددى تصريح مى كند كه روز قيامت روزى است كه اختلافات برچيده مى شود و خداونددر ميان امتها داوى مى كند.
2- اين روايت را گروه كثيرى از دانشمندان شيعه و اهل سنت، نقل كرده اند و در بعضى از طرق حديث آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ سؤال على عليه السلام كه پرسيد: اين فرقه ناجيه كدام است؟ فرمود:« المتمسك بما انت و شيعتك و اصحابك»:« كسى كه به آنچه كه تو بر آن هستى و شيعيان و اصحاب تو هستند تمسك جويد»( احقاق الحق، جلد 7، صفحه 185).

ص: 84

معروف كرد كه مسأله اهل بيت عليهم السلام در امت اسلامى بايد يكى از اصلى ترين مسائل باشد، نه يك مسأله كوچك و در حاشيه كه مسلمانان همه چيزشان را از ديگران بگيرند و تنها به محبت ساده اى درباره اهل بيت عليهم السلام قناعت كنند.

***

ص: 85

3- حديث نجوم

اشاره

حديث ديگرى كه به طور وسيع و گسترده درباره اهلبيت پيامبر صلى الله عليه و آله در منابع اسلامى وارد شده و نشان مى دهد آنها در هر عصر و زمانى هادى و راهنماى مردم اند «حديث نجوم» است كه جمع كثيرى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله (حداقل هفت نفر، على عليه السلام جابربن عبداللَّه، و ابوسعيد خدرى، و انس بن مالك و منكدر(1) و سلمة بن اكوع و ابن عباس) از آن حضرت نقل كرده اند، و در دهها كتاب از سوى حفاظ و محدثان اهل سنت به آن اشاره شده است كه بخشى از آن را در ذيل مى آوريم، و به بقيه مدارك آن- براى آگاهى بيشتر خوانندگان- به طور اجمال اشاره مى كنيم:

1- حاكم نيشابورى در مستدرك از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: «انُّجُومُ امانُ لَاهْلِ الارْضِ مِنَ الفَرْقِ، وَاهْلُ بَيْتى امانُ لُامَّتى مِنَ الاخْتِلافِ، فَاذا خالَفَتْها قَبيلَةُ مِنَ الْعَرَبِ اخْتَلَفُوا فَصارُوا حِزْبَ ابْليسِ!»:

«ستارگان براى اهل زمين مايه امنيت و نجات از غرق شدن در دريا است- زيرا در زمان هاى گذشته كه قطب نما اختراع نشده بود؛ بهترين راه براى پيدا كردن مقصد در سفرهاى دريايى ستارگان آسمان بودند- و اهل بيت من امان و مايه نجات امتم از اختلافات اند، پس هنگامى كه قبيله اى از عرب با آنها مخلفت كنند، اختلاف در ميان امت ظاهر مى شود و آنها حزب شيطان خواهند شد!»

حاكم بعد از ذكر اين حديث مى گويد: «هذا حَديثُ صَحيحُ الاسْنادِ»: «اين حديثى


1- منكدر ابن عبداللَّه پدر محمد بن منكدر- طبق گفته ابن اثير در اسد الغابه- از اصحاب و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله بود.

ص: 86

است كه اسنادش صحيح است».(1)

علامه حمزاوى در مشارق الانوار مى گويد: در روايتى كه آن را حاكم نيشابورى صحيح دانسته (2) چنين آمده است: «النُّجُومُ امانُ لِاهْلِ الارْضِ مِنَ الغَرْقِ وَ اهْلُ بَيْتى امانُ لُامَّتى مِنَ الاخْتِلافِ ..»

از كسانى كه اين حديث را در كتابش آورده، ابن حجر در صواعق» و علامه على متقى در منتخب كنيز العمال، بدخشى در مفتاح النجاح و شيخ محمد صبان مالكى در اسغاف الراغبين، علامه بنهانى اشرف المؤيد و جواهر البحار مى باشند.(3)

اينها همه مربوط به روايتى است كه ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده و همان گونه كه اشاره كرديم راويان متعدد ديگرى نيز اين حديث را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه احاديث آنها نيز در كتب معروف اهل سنت و شيعه آمده است البته در ميان عبارات اين روايات تفاوت هاى كمى وجود دارد كه در آن چه هدف اصلى را تشكيل مى دهد، تأثير نمى گذارد.

مثلًا در روايت سلمه بن اكوع مى خوانيم: «قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله النُّجومُ امانُ لَاهْلِ السَّماءِ وَ اهْلُ بَيْتى امانُ لُامَّتى»: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود ستارگان مايه امنيت و آرامش اهل آسمان، و اهل بيت من امان امت من هستند»!(4)

همين مضمون را با تفاوت مختصرى جابربن عبداللَّه انصارى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و هم چنين منكدر و انس و ابوسعيد خدرى از آن حضرت صلى الله عليه و آله نقل كرده اند.


1- حاكم نيشابورى در مستدرك، جلد 3، صفحه 149( طبع حيدرآباد دكن مطابق نقل احقاق الحق جلد 9، صفحه 294).
2- عبرت حمزاوى چنين است: صححها الحاكم على شرط الشيخين( اشاره به اينكه با همان معيارهايى كه بخارى و مسلم احاديث را صحيح مى دانستند، اين حديث صحيح است( مشارق الانوار، صفحه 90 طبع شرقيه مصر).
3- براى آگاهى بيشتر به احقاق الحق جلد 9 صفحه 294 تا 296 مراجعه شود.
4- ابن حديث را سيوطى در الجامع الصغير( صفحه 587 طبع مصر) و محب الدين طبرى در دخائر العقبى، و ابن حجر در صواعق، و گروه ديگرى در كتابهاى خود آورده اند.

ص: 87

در حديث ديگرى كه از على عليه السلام در اين زمينه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده چنين مى خوانيم: «النُّجُوم امانُ لَاهْلِ السماءِ فَاذا ذَهَبَتِ النُّجُومُ ذَهَبَ اهْلُ السَماءِ، وَ اهْلُ بَيْتى امانُ لَاهْلِ الارضِ فَاذا ذَهَبَ اهْلُ بَيْتى ذَهَبَ اهْلُ الارْضِ!»:

«ستارگان مايه امانند براى اهل آسمان، هنگامى كه ستارگان از ميان بروند، اهل آسمان نيز از بين مى روند؛ و اهل بيت من امان براى اهل زمين اند هنگامى كه اهل بيت من از ميان بروند؛ اهل زمين از ميان مى روند»!

اين حديث را محب الدين طبرى در ذخائر العقبى از مناقب احمد حنبل نقل كرده است.(1)

گروه كثير ديگرى نيز اين حديث را در كتب خود آورده اند، مانند «موينى در فرائد السمطين، ابن حجر در صواعق، محمد صبان در اسغاف الراغبين و خوارزمى در مقتل الحسين، و نبهانى در الشرف المؤبد

***

محتواى حديث نجوم

«حديث يا احاديث نجوم» به امور مختلفى اشاره مى كند:

1- اين حديث در واقع اشاره به آياتى از قرآن مجيد است كه براى ستارگان آسمان دو اثر مهم مى شمرد:

نخست اينكه مى فرمايد: وَ بِالنَجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ «آنها به وسيله ستارگان راه (خود را) مى يابند».(2)

و در جاى ديگر مى فرمايد: وَ هُوَ الَّذى جَعَلَ لَكُمُ النُّجُمَ لِتَهْتَدُوا بِها فى ظُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ: «او كسى است كه ستارگان را براى شما آفريد، تا در تاريكى هاى صحرا و


1- ذخائرالعقبى صفحه 7، طبع قدس قاهره.
2- سوره نحل، آيه 16.

ص: 88

دريا، بوسيله آنها راه يابيد.»(1)

اين در واقع اشاره به يكى از فوائد مهم ستارگان است؛ زيرا پيش از آنكه قطب نما اختراع شود، وسيله پيدا كردن راهها به ويژه در سفرهاى دريايى كه از كوهها و درختان و ساير نشانه ها اثرى نبود؛ جز به وسيله ستارگان ممكن نمى شد. به همين دليل شبهايى كه ابر آسمان را مى پوشانيد كشتى ها از حركت باز مى ماندند، و اگر به راه خود ادامه مى دادند خطر مرگ آنها را تهديد مى كرد.

اين به خاطر آن است كه جز پنج ستاره معروف سيارات (عطارد، زهره، مريخ، مشترى و زحل) بقيه ستارگان آسمان به صورت مجموعه هايى هستند كه جاى خود را تغيير نمى دهند؛ گويى آنها همانند مرواريدهايى هستند كه روى يك پارچه سياه دوخته شده باشند؛ و اين پارچه را از يك سو كشيده، به سوى ديگر ببرند، به همين دليل آنها را ثوابت مى ناميدند و اين وضع سبب مى شد كه علاوه بر ستاره قطبى كه جاى آن دائماً ثابت است و طلوع و غروبى هم چون ستارگان ديگر ندارد، بقيه ستارگان را بشناسند و در فصول مختلف سال جاى آن را بدانند و با نقشه هايى كه در دست داشتند راه خود را به سوى مقصد باز يابند.

فايده ديگر اينكه با گفته قرآن بخشى از ستارگان «رجوم» شياطين اند، يعنى به منزله تيرهايى هستند كه به سوى شياطين پرتاب مى گردد و آنها را از نفوذ به آسمان ها باز مى دارد، قرآن مى فرمايد انّا زَيَنا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبَ- وَ حِفْظاً مِنْ كُلِ شَيْطانٍ مارِدٍ- لا يَستَمعُونَ الَى الْمَلاءِ الاعْلى و يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ- دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبُ

«ما آسمان نزديك (پايين) را با زيور ستارگان آراستيم،- تا آن را از هر شيطان متمرّدى حفظ كنيم.- آنها نمى توانند به سخنان فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند،


1- سوره انعام، آيه 97.

ص: 89

(و هر گاه چنين كنند) از هر سو هدف قرار مى گيرند.- آنها بشدّت به عقب رانده مى شوند؛ و براى آنان مجازاتى دائم است.»(1)

از اين آيات و آيات ديگر قرآن، مفهوم امان بودن ستارگان را براى اهل آسمان ها مى توان درك كرد.

چگونه ستارگان (يا شهب) راه را بر شياطين مى بندند، و آنها را از نفوذ به آسمان ها حفظ مى كنند؟ اين مسأله اى است كه جداگانه بايد از آن بحث كرد و ما شرح آن را در ذيل همين آيات در تفسير نمونه آورده ايم؛ آن چه در اينجا توجه به آن لازم است همان مفهوم اجمالى آيات است كه ستارگان سبب عقب راندن شياطين از ملأ اعلى، و حوزه پاك فرشتگان و كروبيان مى باشد؛ و همين مقدار براى تفسير «حديث نجوم» كافى است.

آرى اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله از يك سو هم چون ستارگان آسمان، مردم را از گمراهى درظلمات كفر و فساد و گناه نجات مى بخشند؛ و طريق وصول به مقصد را به آنها نشان مى دهند و رهروان راه خدا را از غرق شدن در ميان امواج ضلالت حفظ مى كنند.

از سوى ديگر هنگامى كه شياطين جن و انس، قصد نفوذ در حوزه اسلام و تحريف احكام قرآن و سنت را مى كنند هم چون تيرهاى شهاب آنان را به عقب مى رانند؛ و دست غيبى بر سينه اين نامحرمان مى زنند و آنها را از تماشاگر باز مى دارند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه مخصوصاً اهل بيت را امان امت در برابر اختلافات بيان مى كند؛ اختلافاتى كه اگر ادامه پيدا كند مردم جزء حزب ابليس مى شوند (اخْتَلَفُوا فَصارُوا حِزْبَ ابْليسَ) و اين تعبير بسيار پرمعنا است.


1- سوره صافات، آيات 6- 9.

ص: 90

2- از اين حديث استفاده مى شود كه خط هدايت اهل بيت عليه السلام تا پايان جهان ادامه دارد؛ همان گونه كه امان بودن ستارگان براى آسمان ها يا اهل زمين ادامه دارد.

3- و نيز معصوم بودن آنها را از خطا و گناه ثابت مى كند؛ چرا كه اگر امكان صدور خطا و گناه از آنان باشد نمى توانند امان- به طور كامل و مطلق- براى اهل زمين در برابر اختلاف و گمراهى گردند. (دقت كنيد)

4- همان گونه كه ستارگان آسمان هر گاه يكى از آنها غروب كند، ستاره ديگرى طلوع مى كند؛ و هر گاه مجموعه اى در افق پنهان مى شوند، مجموعه ديگرى سر از افق بر مى دارد، اهل بيت و آل محمد صلى الله عليه و آله نيز چنين هستند.

على عليه السلام اين مطلب را با صراحت در نهج البلاغه بيان فرموده است:

«الا انَّ مَثَلَ آلِ مُحَمَدٍ صلى الله عليه و آله كَمَثَلِ نُجُومِ السَّماءِ اذا هَوى نَجْمُ طَلَعَ نَجْمُ»: «آگاه باشيد آل محمد صلى الله عليه و آله هم چون ستارگان آسمان اند هنگامى كه يكى از آنها غروب كند، ستاره ديگرى طلوع مى كند».(1)

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه اهل بيت عليهم السلام را در اين روايات نمى توان به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله تفسير كرد؛ چرا كه سخن از كسانى مى گويد كه در هر عصر و زمان مايه هدايت امت و نجات آنها از غرقاب ضلالت و جلوگيرى از اختلافات اند، و مى دانيم همسران پيامبر صلى الله عليه و آله در عصر خاصى مى زيستند، به علاوه آنها نقش خاصى در جلوگيرى از اختلافات نداشتند.

***

سؤال


1- نهج البلاغه، خطبه 100.

ص: 91

ممكن است گفته شود در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه در كتب مختلف نقل شده است مى خوانيم: «اصْحابى بِمَنْزِلَةِ النُّجُومِ فِى السَّماءِ فَايُّما اخَذْتُمْ بِهِ اهْتَدَيْتُمْ»: «اصحاب من به منزله ستارگان آسمان اند؛ هر كدام را بگيريد به وسيله آن هدايت مى شويد».(1) آيا اين حديث با احاديث فوق كه درباره اهلبيت عليه السلام وارد شده بود تضادى ندارند؟!

در پاسخ اين سؤال بايد به چند نكته توجه داشت:

1- به فرض كه حديث «اصْحابى كَالنُّجُومِ» حديث معتبرى باشد هيچ منافاتى با آن چه درباره اهل بيت عليهم السلام وارد شده است ندارد؛ زيرا وجود يك مرجع در بيان حقايق اسلام تضادى با وجود مراجع ديگر نخواهد داشت به خصوص اينكه در حديث «اهْلُ بَيْتى كَالنُّجومِ» سحنى ازقرآن مجيد به ميان نيامده در حالى كه قرآن مجيد مهم ترين تكيه گاه مسلمين است.

2- اين حديث را از نظر سند نزد بسيارى از بزرگان اهل سنت، موضوع و مكذوب (ساخته شده دست دروغ پردازان و نادرست) يا لااقل مشكوك خوانده شده است.

از كسانى كه تصريح به اين معنى كرده اند، احمد حنبل يكى از ائمه اربعه اهل سنت، و ابن حزم و ابواابراهيم مزنى (يكى از ياران شافعى) و حافظ بزاز و دارقطنى و ذهبى و گروهى ديگرند كه نقل كلام هر يك از آنها ما را از طرزى بحث تفيريخارج مى كند، ولى شما مى توانيد براى اطلاع بيشتر از تمام اين گفته ها به خلاصه كتاب عبقات الانوار مراجعه فرمائيد.(2)

3- محتواى اين حديث با موازين منطقى سازگار نيست زيرا ما مى دانيم كه در


1- جامع الاصول، جلد 9، صفحه 410.
2- خلاصه عبقات جلد 3، صفحه 124- 167( در اين كتاب ضعف سند اين حديث را بيش از سى نفر از علماء و دانشمندان اهل سنت با شرح حالات آنان نقل كرده است.

ص: 92

ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله- اصحاب به معنى وسيع كلمه يعنى: تمام كسانى كه آن حضرت را درك كرده و در كنار او بودند- اختلافات عظيمى پديدار گشت؛ و بر سر اين اختلافات، خون هاى زيادى ريخته شد و جنگ هاى وحشتناكى به وقوع پيوست، كدام منطق مى پذيرد كه ما دو گروه متضاد را كه تشنه خون هم بودند مايه هدايت بدانيم و افراد را مخير كنيم كه براى شما تفاوت نمى كند مثلًا مى خواهيد به لشكر امير مؤمنان على عليه السلام بپيونديد و يا به لشكر معاويه؛ جز ياران على عليه السلام در جنگ جمل باشيد يا همراهان طلحه و زبير! تمام اينها عين هدايت است و شما را به بهشت برين مى رساند.

هيچ عقلى چنين منقطى را نمى پذيرد؛ و مقام پيامبرى خدا صلى الله عليه و آله؛ برتر و بالاتر است از اينكه چنين نسبتى به او داده شود.

قرائن نشان مى دهد كه حاكمان بنى اميه و مانند آنان براى تثبيت مواضع خود و بى رنگ ساختن حديث نجوم و كم اهميت جلوه دادن مقام اهل بيت عليهم السلام چنين حديثى را ساخته و پرداخته و به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نسبت داده اند تا به شاميان و غير آنها بفهمانند اگر حكومت على عليه السلام حق است و مايه هدايت؛ حكومت معاويه نيز به حكم آنكه در زمره اصحاب بوده نيز حق است و مايه هدايت؛ هيچ تفاوتى نمى كند كه با اين باشيد يا آن و اللَّه العالم بحقايق الامور.

ص: 93

4- حديث امامان اثنا عشر

اشاره

حديث ديگرى كه موقعيت اهلبيت عليهم السلام را در مسأله ولايت و امامت به طور عام آشكار مى سازد؛ و مى تواند بسيارى از سؤالات را كه در اين زمينه است پاسخ گويد، «حديث ائمه اثنا عشر» است كه از معروف ترين و مشهورترين احاديث اسلامى است و در اكثر كتب صحاح نقل شده؛ و در واقع قولى است كه جملگى بر آن اند!

نخست به طور خلاصه به سراغ اسناد حديث مى رويم، سپس به طور فشرده به محتواى آن مى پردازيم:

اين حديث از گروهى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه بيشترين اسناد آن به جابربن سمره مى رسد، و سپس به عبداللَّه بن مسعود و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن عمرو بن عاص و عبدالملك بن عمير و ابى الجلد و ابى جحيفه و- حداقل هفت نفرند- ولى حفاظ و ناقلان حديث كه آن را در كتاب هاى خود نقل كرده اند بالغ بر دهها كتاب مى شود، اكنون به قسمتى از آن توجه فرمائيد.

1- در صحيح مسلم از جابر بن سمره نقل شده كه مى گويد: «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: لايَزالُ الاسلامُ عَزيزاً الى اثْنى عَشَرَ خَليفَةً- ثُمَّ قالَ كَلِمَةً لَمْ افْهَمْها! فَقُلْتُ لَابى ما قالَ؟ فَقالَ كُلُهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ!»:

«اسلام پيوسته عزيز خواهد بود تا دوازده خليفه بر مسلمانان حكومت كنند، سپس سخنى فرمود كه من نفهميدم، پس به پدرم- كه در آنجا حاضر و از من به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك تر بود- گفتم: پيامبر صلى الله عليه و آله چه فرمود؟ گفت: فرمود: «تمام آنها از

ص: 94

قريش اند».(1)

در همين كتاب باسند ديگرى از جابر تعبير ديگرى نقل مى كند و به جاى «لايَزالُ هذالدين عزيزاً»، «لايَزالُ هذاالامرُ» آمده است؛ و در تعبير سومى با سند ديگرى

«لايَزالُ هذالدين عزيزاً منيعاً» آمده است؛ و در تعبير چهارمى از عامربن سعدبن ابى وقاص نقل مى كند كه به جابربن سمره نامه اى نوشتم كه بعضى از اخبارى را كه خودت از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اى براى من بنويس؛ او چنين نوشت كه من از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود «لايَزالُ الدينُ قائماً حتى تقومُ الساعةُ، او يَكونُ عليكُم اثْنى عشَرَ خَليفَةً كُلُهُم من قُرَيشٍ»:

«دين اسلام برپا است تا قيام قيامت، تا اينكه بر شما دوازده خليفه حكومت مى كنند كه همه از قريش اند».

و نيز شنيدم فرمود: «عُصَيبَةٌ من المُسلِمينَ يَفتَتِحونَ بيتَ ابيَضَ، بيتِ كسرى او آلِ كسرى : «گروه كوچكى از مسلمانان كاخ سفيد، كاخ كسرى يا خاندان كسرى را فتح مى كنند». و نيز شنيدم كه مى فرمود: «انَّ بينَ يدىِ الساعةِ كَذابينَ فاحذَرو هُم»: «قبل از قيامت دروغ گويانى آشكار مى شوند از آنها دورى كنيد».(2)

و در طريق ديگرى در همان صحيح مسلم از جابر آمده است: «لايَزالُ هذا الدينُ عزيزاً منيعاً الى اثنى عَشَرَ خليفَةً»: «اين دين قدرت مند وشكست ناپذير خواهد بود تا دوازده خليفه بر آن حكومت كنند» و در آخر اين حديث نيز همان جمله «كُلُّهُم مِن قُرَيشٍ» ديده مى شود.(3)

2- همين حديث در صحيح بخارى با عبارت مشابهى آمده است؛ جابر مى گويد از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «يكونُ اثنى عَشَرَ اميراً فَقالَ كَلِمَةً لَم اسمَعْها،


1- صحيح مسلم، جلد 3، صفحه 1453، طبع بيروت( داراحياء التراث العربى).
2- صحيح مسلم، جلد 3، صفحه 1453.
3- صحيح مسلم، جلد 3، صفحه 1453.

ص: 95

فَقالَ ابى انّهُ قالَ كُلُّهُم مِن قُرَيشٍ»: «بعد از من دوازده امير خواهند بود»؛ سپس سخنى فرمود كه آنرا نشنيدم، پدرم گفت كه فرمود: «همه آنها از قريش اند»(1)

3- همين معنى در صحيح ترمذى نيز با تفاوت جزئى ذكر شده و ترمذى بعد از نقل آن مى گويد: «هذا حَديثُ حَسَنُ صَحيحُ» «اين حديث نيكو، صحيح است».(2)

4- در صحيح ابى داود نيز همين معنى با تفاوت مختصرى آمده است؛ و لحن حديث نشان مى دهد كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را در حضور جمعيت فرموده زيرا در آن وارد شده است وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «همواره اين دين، نيرومند و عزيز است تا دوازده خليفه» مردم با صداى بلند تكبير گفتند.(3)

5- در مسند احمد حنبل نيز در چندين مورد اين حديث ذكر شده است كه بعضى از محققان شماره طرق آن را در اين كتاب به جابر، سى و چهار طريق ذكر كرده اند!(4)

در يك مورد مى خوانيم كه مسروق مى گويد: ما نزد عبداللَّه بن مسعود نشسته بوديم، و او براى ما قرآن مى خواند؛ كسى از او سؤال كرد آيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگز سؤال كرديد كه چند خليفه بر اين امت حكومت مى كنند؟ عبداللَّه بن مسعود گفت:

از زمانى كه به عراق آمده ام، قبل از تو كسى اين سؤال را از من نكرده است! سپس افزود: آرى ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال كرديم فرمود: «اثْنى عَشَرَ كَعِدَّةِ نُقَباءِ بَنى اسْرائيلَ»: «دوازده نفر به تعداد نقبا و رؤساى بنى اسرائيل»!(5)

آن چه در بالا نقل كرديم مربوط به معروف ترين و معتبرترين كتب اهل سنت است كه اين حديث از طرق مختلف در آن نقل شده و بعد از اينها در كتاب هاى


1- صحيح بخارى، جلد 3، جزءنهم، صفحه 101( در بابى كه آنرا قبل از باب اخراج الخُصوم و اهل ريب، آورده است) طبع دارُ الجَبل بيروت.
2- صحيح ترمذى، جلد 4، صفحه 501، طبع داراحياء التراث العربى بيروت- باب ماجاء فى الخلفاء، حديث 22223.
3- صحيح ابى داود جلد 4، طبع بيروت داراحياء السنة النبويه( كتاب المهدى).
4- به كتاب منتخب الاثر، صفحه 12 و احقاق الحق جلد 13 مراجعه شود.
5- مسند احمد، جلد 1، صفحه 398، طبع دارالصادق بيروت.

ص: 96

متعدد ديگرى نيز آمده است كه براى پرهيز از طولانى شدن كلام به قسمتى از نام هاى آنها اشاره مى كنيم و شرح بيشتر را مى توانيد از كتابهاى احقاق الحق، فضائل الخمسة، منتخب الاثر و مانند آنها به دست آوريد.

***

محتواى حديث ائمه اثنى عشر عليه السلام

تعبيراتى كه در اين روايات آمده، متفاوت است، در بعضى تعبير به «اثنى عشر خليفه»! (دوازده جانشين)، شده و در بعضى «اثنى عشر اميراً» آمده، و در بعضى سخن از ولايت و حكومت دوازده مرد است «ما وَلّاهُمْ اثْنى عَشَرَ رَجُلًا» ولى غالباً تعبير به خليفه شده است، و در بعضى نيز تنها عدد «اثنى عشر كَعِدَّةِ نُقباءِ بَنى اسْرائيلَ»: «يعنى دوازده نفر مانند رؤساى قبائل بنى اسرائل آمده»، و در بعضى نيز تعبير به دوازده قيم شده است.

ولى روشن است كه همه اينها از يك سو اشاره به مسأله خلافت و ولايت و حكومت است، و در نتيجه يكسان اند؛

از سوى ديگر در بعضى «لايَزالُ هذَا الدّينُ عَزيزاً مَنيعاً» «پيوسته اين دين قدرتمند و شكست ناپذير است ...» آمده؛

و در بعضى «لايَزالُ امْرُ امَّتى صالِحاً»: «پيوسته كار امت من بر صلاح است اگر ...» و در بعضى «لايَزالُ امْرُ هذِهِ الامَةِ ظاهرِاً»: «پيوسته كار اين امت غالب و پيروز است ...»؛

و در بعضى «ما ضِياً» «رو به راه است»؛

و در بعضى «لا يَضُرُّهُمْ خَذَلَهُمْ» «كسى نمى تواند به آنها زيان برساند و آنان را خوار كند».

و تعبيرات ديگرى از اين قبيل كه باز همه اشاره به يك واقعيت دارد و آن صلاح

ص: 97

امر امت و قدرت و پيروزى و نجات آنها است.

از سوى سوم در غالب اين روايات كه به طرق مختلف نقل شده جلمه «كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ» «همه از قريشند» ديده مى شود، تنها در بعضى از روايات، مانند روايتى كه قندوزى حنفى در ينابيع الموده نقل كرده؛ در ذيل همان روايت جابر بن سمره از كتاب مودة القربى نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كُلُّهُمْ مِنْ بَنى هاشِمْ»: «همه از بنى هاشم اند»!(1)

در غالب اين احاديث آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام بيان جمله اخير صداى خود را آهسته كرد، و جمله فوق را مخفيانه گفت؛ و اين به خوبى نشان مى دهد كه افرادى با بودن دوازده جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله در قريش با بنى هاشم مخالف بودند كه تا آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله به طور مخفى اين را بيان فرمود!

به هر حال تفسير اين حديث شريف كه در منابع معروف و دست اول آمده و همه علماى اسلام به آن معترفت اند، براى پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام روشن است، و آنها مفهوم آن را چيزى جز دوازده امام معصوم عليه السلام نمى دانند؛ ولى تفسير آن براى پيروان مذاهب ديگر اسلامى به صورت يك مسأله بغرنج و بسيار پيچيده و معضل در آمده است، به طورى كه با اطمينان و يقين مى توان گفت هيچ يك از آنان تفسير روشنى براى آن بيان نكرده اند؛ دليل آن هم معلوم است: خلفاى نخستين چهار، نفر بودند.

حكّام بنى اميّه چهارده نفر بوده اند.(2) و حكّام بنى عبّاس بالغ بر سى و هفت نفر.

و هى چكدام از اينها بر «ائمه اثنى عشر» تطبيق نمى كند. همان گونه كه جمع و


1- ينابيع الموده، صفحه 445، باب 77.
2- آنها عبارتند از 1- معاويه اول، 2- يزيد اول، 3- معاويه دوم، 4- مروان اول، 5- عبدالملك، 6- وليد اول، 7- سليمان بن عبدالملك، 8- عمر بن عبدالعزيز، 9- يزيد دوم، 10- هشام بن عبدالملك، 11- وليد دوم، 12- يزيد سوم، 13- ابراهيم بن وليد، 14- مروان دوم و امويين اندلس، تعداد آنها از اين هم بيشتر است( دائرة المعارف دهخدا).

ص: 98

تفريق آنان نسبت به يكديگر نيز مشكلى را حل نخواهد كرد؛ مگر آنكه پيش خود بنشينيم و بعضى را به ميل خويش حذف كنيم و بعضى را بپذيريم، و با تكلف، عدد دوازده را زنده كنيم كه آن هم با هيچ منطقى سازگار نيست.

بهتر است در اينجا زمام سخن را به دست حافظ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى بسپاريم، او در كتاب معروف ينابيع الموده مى گويد:

بعضى از محققين گفته اند احاديثى كه دلالت مى كند خلفاء بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دوازده نفرند؛ از طرق كثيره مشهوره نقل شده است و با گذشت زمان دانسته مى شود مقصود رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين حديث امامان دوازده گانه از اهل بيت و عترت او هستند؛ زيرا اين حديث را نمى توان بر خلفاى نخستين بعد از او تطبيق نمود؛ زيرا عددشان كمتر از دوازده نفر مى باشد و نيز نمى توان آنرا منطبق بر پادشاهان بنى اميه دانست زيرا ازيك سو بيش از دوازده نفراند، و از سوى ديگر همه آنها مرتكب ظلم و ستم هاى آشكارى شدند، جز عمر بن عبدالعزيز و از سوى سوم آنها از بنى هاشم نيستند (در حالى كه در بعضى از طرق حديث آمده آنها همه از بنى هاشمند) اين روايت مخصوصاً با آهسته گفتن اين جمله ازسوى پيامبر صلى الله عليه و آله سازگار تراست؛ زيرا گروهى از آنها خلافت بنى هاشم را دوست نداشتند؛ و نيز نمى توان آنها را بر پادشاهان بنى عباس تطبيق كرد، چرا كه تعداد آنها از دوازده نفر بيشتر است، و به علاوه هرگز رعايت آيه قُل لا اسُئَلُكُمْ عَلَيْهِ اجْراً الَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُربى (1) و همچنين حديث كساء را رعايت نكردند، بنابراين راهى جز اين نمى ماند كه اين حديث را بر امامان دوازده گانه اهلبيت پيامبر صلى الله عليه و آله و عترتش منطبق بدانيم؛ زيرا آنها آگاهترين مردم زمان خود و بزرگوارترين و باتقواترين آنها بودند و حسب و نسب آنها از همه برتر بود».(2)


1- سوره شورى آيه 23.
2- ينابيع الموده، صفحه 446، دنباله باب 77.

ص: 99

دكتر محمد تيجانى سماوى كه نخست در زمره اهل سنت بوده و سپس تشيع را انتخاب كرده، و در كتابى كه به عنوان دليل تشيع خود نگاشته و آن را به نام «لَاكُونَ مَعَ الصّادِقينَ» ناميده است، در چند جمله كوتاه و پر معنى در اين زمينه مى گويد:

اين احاديث «احاديث ائمه اثنى عشر» به هيچ وجه قابل تصحيح و تفسير نيست، جز هنگانى كه آن را به دوازده گانه اهل بيت عليهم السلام كه شيعه اماميه به آن معتقداند تفسير كنيم، بزرگان و پيشوايان اهل سنت بايد اين معما را حل كنند، زيرا عدد ائمه اثنى عشر كه روايت آن را در كتب صحاح خود نوشته اند تا امروز به صورت سؤال و معمائى باقى مانده است كه هيچ جوابى براى آن نيافته اند.(1)

عجب اينكه بعضى خواسته اند اين حديث شريف را تفسير كنند بى آنكه اعقتاد پيروان اهل بيت عليهم السلام را در اين زمينه بپذيرند گرفتار تكلفات شگفت آورى شده اند؛ از يك سو يزيد و مانند او را در زمره دوازده نفر شمرده اند كه اسلام به وسيله آنها سربلند و عزيز و قدرتمند شده! و از سوى ديگر تعدادى از خلفا را به ميل خود حذف كرده اند.

به عقيده ما حداقل اگر سوت مى كردند از اين توجيهات آبرومندانه تر بود.

و از همه شگفت انگيزتر تفسيرى بود كه در يكى از سفرهاى زيارت بيت اللَّه الحرام از يكى از علماى مكه در مسجد الحرام شنيديم و آن اينكه: امامان دوازده گانه چهار نفرشان، همان خلفاء چهارگانه نخستين بودند، و هشت نفر در زمانهاى آينده ظهور خواهند كرد!

در حالى كه هر كس اين حديث را بخواند مى داند كه منظور وجود دوازده جانشين پى در پى است؛ و تعبيرهايى هم چون «لايَزالُ هذا الدّينُ، مَنيعاً، عزيزاً» يا


1- لاكون مع الصادقين، صفحه 146.

ص: 100

تعبير «لايَزالُ هذَا الدينُ قائِماً حَتّى تَقُومَ السّاعَةُ»، به وضوح و با صراحت اين معنى را مى فهماند كه سلسله خلفاى دوازدگانه پيامبر صلى الله عليه و آله تا پايان جهان تداوم خواهد يافت.

اين بحث را با حديثى از حافظ ابونعيم اصفهانى در كتاب حلية الاولياء پايان مى دهيم او با سندش از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مَنْ سَرَّهُ انْ يَحْيى حَياتى وَ يَمُوت مَماتى، وَيسْكُنْ جَنَةُ عَدْنٍ غَرَسَها رَبّى، فَلْيُوالِ عَليّاً مِنْ بَعْدى، وَلْيُوالِ وَليَّهُ وَلْيَقْتَدِ بِالائمَّةِ مِنْ بَعْدى فَانَّهُمْ عِتْرَتى»:

«كسى كه دوست دارد همانند من زندگى كند و همانند من بميرد و در جنات عدن كه پروردگارم درختان آن ها را نشانده است ساكن شود بعد از من على عليه السلام را دوست بدارد و هم چنين ولىّ او را به دوستى برگزيند و به امامانى كه بعد از من اند اقتدا كند كه آنها عترت من هستند».(1)

نكته:

در اينجا نكته مهمى وجود دارد كه با يك اشاره از آن گذشته، شرح آن را به مباحث آينده موكول مى كنيم؛ و آن اينكه در روايات متعددى كه از طرق اهل سنت و شيعه نقل شده نام امامان دوازده گانه- به همن گونه كه پيروان مكتب اهل بيت معتقد اند- آمده است، و در بعضى طرق اين روايات تنها به نام اولين آنها على عليه السلام و آخرين آنها مهدى (عج) به عنوان «اوَّلُهُمْ عَلىٌّ وَ آخِرُهُمْ مَهْدىٌّ،» و در بعضى از آنها اشاره به سومين آنها يعنى امام حسين عليه السلام شده است به اين صورت كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه اشاره به او كرد و فرمود:

«هذا ابْنى امامُ، ابْنُ امامٍ، ابُوا ائِمَّةٍ تِسْعَةٍ»: «اين فرزندم امام است، و فرزند امام، و برادر امام، و پدر امامان نهگانه»(2) و به اين ترتيب به همه امامان دوازده گانه اشاره


1- حلية الاولياء، جلد 1، صفحه 86( مطابق نقل فضائل الخمسه من الصحاح السته، جلد 2، صفحه 34).
2- مرحوم علامه در كشف المراد( شرح تجريد العقايد) مى گويد: اين حديث به طور متواتر از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است( كشف المراد، صفحه 314) طبع مكتبة المصطفوى قم.

ص: 101

شده است.

***

زمين از حجت الهى خالى نمى ماند

از مسائل مهمى كه در روايات اسلامى روى آن تكيه شده اين است كه زمين از نماينده الهى خالى نمى شود؛ و در روايات فراوانى كه از منابع اهل بيت عليه السلام به ما رسيده است، اين مضمون به طور مكرر آمده كه صفحه روى زمين از امام (يا پيامبر) يا به طور كلى حجت الهى، خالى نمى ماند؛ و در كتاب شريف كافى دو باب در اين زمينه منعقد شده است. و در يك باب تحت عنوان «انِّ الارْضَ لا تَخْلُو مِنْ حُجْةٍ» سيزده روايت از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام و امام على بن موسى الرضا عليه السلام و بعضى از ائمه ديگر نقل شده؛ و در باب ديگر تحت عنوان «انَّهُ لَوْ لَمْ يَبْقَ فِى الارضِ رَجُلانِ لَكانَ احَدَهُما الحُجَّةُ»: «اگر در روى زمين تنها دو نفر باقى بماند يكى از آنها حجت الهى است»، و در آن پنج روايت به همين مضمون آمده است (1) كه ذليلًا به بعضى از روايات هر دو باب اشاره مى شود.

در يكى از اين احاديث از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه: «انَّ الارْضَ لاتَخْلُوا الّا وَفيها امامُ كَيْما انْ زادَ المُؤمِنُونَ شَيْئاً رَدَّهُمْ وَ انْ نَقَصُوا شَيْئاً اتَمَّهُ لَهُم»:

«زمين هرگز خالى نمى شود مگر اينكه در آن امامى است تا اگر مؤمنان چيزى (نا آگاهانه بر تعليمات الهى) بيفزايند آن ها را بازگرداند و اگر چيزى كم كنند آن را تكميل نمايد».(147)

باز در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «انَّ اللَّه اجَلُّ واعْظَمُ مِنْ انْ يَتْرُكَ الارْضَ بَغَيْرِ امامٍ عادلٍ»: «خداوند بزرگوارتر از آن است كه زمين را بدون امام عادلى


1- اصول كافى، جلد اول، صفحه 178 و 179. 147) ( 2) و 2. همان مدرك حديث 2 و 6 از باب اول. 148) ( 1)

ص: 102

رها سازد»(148) حتى در بعضى از اين احاديث آمده است كه اگر امام و حجت الهى ساعتى در زمين نباشد؛ زمين متزلزل مى شود، و اهلش را فرو مى برد.(1)

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه مى فرمود: «لَوْ كانَ النّاسُ رَجُلَيْنِ لَكانَ احَدُهُما الامامُ»: «اگر مردم (جهان) تنها دو نفر باشند يكى از آن ها امام است»، و در ذيل همين حديث آمده است: «وَ انَّ آخِرُ مَنْ يَمُوتُ الامامُ»: «آخرين كسى كه در جهان از دنيا مى رود امام است».(2)

علاوه بر هيجده حديث بالا در نهج البلاغه نيز با صراحت به اين معنى اشاره شده است، در بيانات مهمى كه على عليه السلام به كميل بن زياد فرمود، چنين مى گويد: «اللّهُمَ بَلى لاتَخْلُو الارضُ مِنْ قائِمٍ لِلّهِ بَحُجَةٍ، امّا ظاهِراً مَشْهوراً وَ امّا خائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلّا تَبْطُلَ حِجَجُ اللَّهِ وَ بَيِناتُهُ»:

«آرى هرگز روى زمين خالى نمى شود از كسى كه با حجت الهى قيام كند، خواه ظاهر باشد و آشكار و يا ترسان و پنهان، تا دلائل خداوند و نشانه هاى روشن او از ميان نرود».(3)

مرحوم علامه مجلسى نيز در جلد 23 بحار الانوار در باب «الاضطرار الى الحجة» (باب «نياز به وجود حجت الهى») نيز 118 حديث در اين زمينه نقل كرده كه قسمتى از آن همان احاديث اصول كافى است و قسمت هاى زيادترى از كتب ديگر بر آن افزوده است.(4)

به اين ترتيب مسأله وجود يك حجت الهى در هر عصر و زمانى در روى زمين يكى از مسائل مسلم در مكتب اهل بيت عليهم السلام است، تا آن جا كه در حديثى از امام موسى بن جعفر عليه السلام مى خوانيم كه زمين حتى براى يك چشم بر هم زدن از حجت


1- همان مدرك، حديث 11 و 12 و 13.
2- همان مدرك، حديث 3،( باب انه لو لم يبق الارجلين احدهما الامام).
3- نهج البلاغه، خطبه 147.
4- بحار الانوار، جلد 23، از صفحه 1- 56.

ص: 103

خدا خالى نمى شود يا ظاهر است و يا پنهان «انَّ اللَّهَ لا يُخلِى ارْضَهُ مِنْ حُجَّةٍ طَرْفَةَ عَيْنٍ، امّا ظاهِرٌ وَ امّا باطن.»(1)

***

اشارات قرآنى و منطقى بر لزوم حجت الهى

آن چه در روايات فوق آمده است با دليل عقلى نيز قابل تطبيق است؛ زيرا برهان لطف كه در آغاز بحث درباره لزوم وجود امام يا پيامبر الهى در هر عصرو زمان ذكر شد، و هم چنين مفاسدى كه بر نبودن آن ظاهر مى شود، در همه جا صادق است حتى در آنجا كه در كره زمين تنها يك جامعه دو نفرى باشد.

قاعده لطف مى گويد: كسى كه انسان را براى سعادت و تكامل آفريده، و تكاليفى بر دوش او افكنده، لازم است مقدمات هدايت و تربيت انسان را فراهم سازد و وسائل كافى براى رسيدن به اين هدف در اختيار او بگذارد، زيرا اگر چنين نكند نقض غرض كرده است، و خداوند حكيم هرگز چنين كارى مى كند.

شك نيست كه وجود عقل براى انسان، يا وجود رهبران عادى به تنهايى او را از خطاها و اشتباههات و گناهان حفظ نمى كند، و به تعبير ديگر علم انسان به تنهايى نمى تواند وصول او را به سر منزل مقصود يعنى اطاعت الهى و سعادت هميشگى رهنمون شود بلكه علاوه بر اين نياز به وجود كسى دارد كه با علم الهى ارتباط داشته باشد و از خطا و اشتباه و گناه مصون باشد، تا بتواند به خوبى اتمام حجت كند و راه را بى كم و كاست به انسان ها نشان دهد.

اين دليل در هر عصر و زمان و براى هر جامعه بزرگ و كوچك حتى يك جامعه دو نفرى نيز صادق است. بنابراين اگر در روى زمين جز دو نفر نباشد بايد يكى از آن


1- بحار الانوار، جلد 47، صفحه 41.

ص: 104

دو پيامبر الهى يا امام معصوم باشد.

به هر حال همان گونه كه در احاديث قبل خوانديم خداوند بزرگوارتر از اين است كه انسان هايى را موظف به وصول سرمنزل سعادت بنمايد و راه صحيح و خالى از خطا رابه آنها نشان ندهد.

در پاره اى از آيات قرآنى نيز اشاراتى به اين معنى ديده مى شود.

آيه شريفه «انَّما انْتَ مُنْذِرُ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» «و براى هر گروهى هدايت كننده اى است؛ (و اينها همه بهانه است»(1) نشان مى دهد كه هر قومى درهر عصر و زمانى هدايت گرى دارند- هدايت گر به معنوى واقعى كلمه كه هدايت كامل و خالى و از هر گونه خطا راارائه مى دهد- به همين دليل در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: «... وَ فى كُلِّ زَمانٍ امامُ مِنّا يَهْديهِمْ الى ما جاءَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله»:

«در هر زمانى امامى از ما است كه مردم را هدايت مى كند به سوى چيزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده است».(2) تعبيرى كه در روايت نهج البلاغه آمده بود نيز يك دليل منطقى در بر دارد و آن اينكه يكى از وظائف امام حفظ آثار نبوت و تعليمات الهى از هر گونه تحريف است؛ و به تعبير ديگر اگر فرضاً تمام مردم روى زمين كافر شوند باز بايد كسى باشد كه تعليمات و آثار نبوت را حفظ كند و به اقوام آينده كه مى خواهند راه هدايت را بپيوندند منتقل سازد، در غير اين صورت حجت هاى الهى محو و نابود مى شوند، و دلائل روشن و بيّنات او از ميان مى رود (لِئَلّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّناتُهُ).

و در اينجا مى رسيم به پايان بحث هاى مربوط به ولايت عامه، و هم اكنون به سراغ شرايط و ويژگى هاى آن مى رويم.


1- سوره رعد، آيه 7.
2- بحار الانوار، جلد 23، صفحه 5، حديث 9.

ص: 105

شرائط و صفات ويژه امام

اشاره

اشاره

با توجه به مسئوليت هاى سنگينى كه بر دوش امام و جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله گذارده شده؛ طبعاً شرايط سنگينى بايد براى او وجود داشته باشد. شرائطى كه كم و بيش شبيه به شرائط و صفات ويژگى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله است؛ زيرا هر دو در يك مسير گام بر مى دارند، و يك نوع مسئوليت را بر دوش دارند، پيامبر صلى الله عليه و آله در مرحله اول قرار گرفته و امامان پشت سر او در مراحل بعد

همان گونه كه در بحث نبوت داشتيم، پيامبر صلى الله عليه و آله به حكم مسئوليت مهم و عظيمى كه بر دوش دارد بايد از يك سو داراى علم و دانشى بسيار وسيع و گسترده باشد، تا بتواند انسان ها را از خطرات گمراهى برهاند، و در مسائل عقيدتى و اخلاقى و احكام و نظام اجتماعى به آن چه خير وسعادت و كمال آنها است رهنمون شود، و احكام الهى را بى كم و كاست تبيين كند.

علاوه بر اين بايد اطلاع وسيعى از روح و جسم انسان و مسائل روانى و اجتماعى وتايخ جامعه بشرى، و خلاصه آن چه به شناخت انسان هايى كه مورد تربيت اند كمك مى كند داشته باشد؛ و حتى در بحث علم انبياء توضيح داده شد كه آنها بايد از حوادث آينده نيز كم و بيش آگاه باشند تا بتوانند براى آن برنامه ريزى دقيقى كنند چون رسالت آنها عام است (براى توضيح بيشتر در اين زمينه به جلد هفتم پيام قرآن بحث مقام علمى انبياء صفحه 201- 266 مراجعه فرمائيد).

ص: 106

همين مسائل با تفاوت مختصرى درباره امامان راستين و جانشينان انبياء نيز صادق است، چرا كه آنها تداوم بخش راه و خط انبياء هستند و آن چه را آنان شروع مى كنند اينان دنبال مى نمايند؛ و آن چه را انبياء پايه گذارى كرده اند امامان عليهم السلام پاسدارى و تكميل مى كنند. نهال هايى كه به دست ما كفايت و تواناى انبياء غرس شده است با دست پر قدرت امامان عليه السلام آبيارى مى شوند.

از سوى ديگر امامان راستين هم چون پيامبران الهى بايد آن چه را مى دانند خالى از هر گونه خطا و اشتباه و انحراف به مردم برسانند؛ و اگر معصوم از خطا و گناه نباشند اهداف وجودى آنها تحقق نمى يابد.

و ازسوى سوم پيامبران به حكم مقام رهبرى در دين و دنيا بايد از تمام خلق خوها و صفات ظاهرى و باطنى كه موجب نفرت مردم مى شوند پاك باشند تا اهداف بعثت آنها عقيم نماند و مسأله نقض غرض پيش نيايد.

همين مطلب دقيقاً درباره امامان راستى عليه السلام نيز صادق است آنها نه تنها بايد از آن چه اسباب تنفر است خالى باشند بلكه بايد جاذبه هاى اخلاقى به مقدار كافى براى جذب قلوب افكار در وجودشان باشد؛ در اينجا نخست بايد به سراغ علم امام رفت.

ص: 107

علم امام

قرآن مجيد اشاراتى به اين مسأله در آيات متعدد دارد:

در يكجا مى فرمايد: وَ اذا جائَهُمْ امْرٌ مِنَ الامْنِ اوُ الخَوْفِ اذاعُوا بِه وَلَوْرَدُّوهُ الى الرَّسُولِ وَ الى اولِى الامْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاتَّبَعْتُمُ الشَيْطانَ الّا قَليلًا:

«و هنگامى كه خبرى اميد بخش يا نگران كننده به آنها برسد، (بدون تحقيق،) آن را شايع مى سازند؛ در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايانشان باز گردانند، كسانى كه قدرت تشخيص كافى دارند، از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد. (و به آنها اطلاع خواهند داد) و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، همگى، جز عدّه كمى، از شيطان پيروى مى كرديد (و گمراه مى شديد».(1)

و در آيه ديگر مى فرمايد: فَاسْئَلُوا اهْل الذِّكْر انْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُون «اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد».(2)

***

آيه نخست نشان مى دهد كه افرادى از ميان مسلمانان ناآگاهانه در مسير پخش شايعات كه احياناً به وسيله دشمنان اسلام و منافقان ساخته و پرداخته مى شد قرار مى گرفتند، گاه شايعه پيروزى، و گاه شايعه شكست، و گاه شايعات ديگر و اين امر،


1- سوره نساء، آيه 83.
2- سوره نحل، آيه 43- سوره انبياء، آيه 7.

ص: 108

مايه غفلت و بى خبرى و گاه سبب تضعيف روحيه مسلمانان مى شد، قرآن مى فرمايد: «مسلمانان بايد در اين گونه مسائل مهم اجتماعى كه از آن آگاهى ندارند به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يا اولى الامر مراجعه كنند».

اولى الامر يعنى صاحبان فرمان، به يقين در اينجا به معنى فرماندهان جنگى نيست، چرا كه به دنبال آن مى گويد: آنهايى كه استنباط امور مى كنند- يعنى مسائل را از ريشه مورد بررسى قرار مى دهند- از اين گونه امور آگاه اند، و مردم نا آگاه بايد به آنها مراجعه كنند (توجه داشته باشيد يَسُتَنْبِطُونَهُ از ماده «نَبَط»- بر وزن «فقط»- در اصل به معنى نخستين آبى است كه از چاه مى كشند و از ريشه هاى زمين خارج ميشود، و از همين رو به دست آوردن هر حقيقتى را از دلائل و شواهد مختلف استنباط مى گويند).

اين تعبير تنها درباره عالمان صادق است نه فرماندهان جنگى و نه امرا. به اين ترتيب مسلمانان را موظف مى كند كه در مسائل حساس و سرنوشت ساز به آگاهان و صاحبان امر مراجعه كنند.

در اينكه منظور از «اولى الامر» در ايجا چه كسانى هستند؟ باز در ميان مفسران گفتگو است، بعضى چنان چه گفته شد آن را به معنى اميران لشكر- مخصوصاً لشكريانى كه پيامبر در آن حضور نداشت- تفسير كرده اند و بعضى به معنى علماء و فقهاء، و بعضى به معنى خلفاى چهارگانه نخستين و بعضى به معنى اهل عقد و حل (سردمداران جامعه) و گروهى به معنى امامان معصوم عليهم السلام دانسته اند.

از ميان اين پنج تفسير، تفسير آخر از همه مناسبت تر به نظر مى رسد، زيرا در ذيل آيه دو ويژگى براى اولى الامر ذكر شده كه نمى تواند درباره غير معصوم صادق باشد.

نخست اينكه بطور قاطع مى گويد: «اگر مراجعه به اولوالامر كنند، آنان كه ازريشه

ص: 109

مسائل آگاه اند راهنمائيشان مى كنند» و ظاهراً اين تعبير آن است كه علم آنها هرگز آميخته به جهل و شك و خطا نيست، و اين در مورد غير معصومين صدق نمى كند.

ديگر اينكه وجود اولوالامر را نوعى فضل و رحمت الهى مى شمرد كه اطاعت آنها مردم را از متابعت شيطان باز مى دارد وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ الّا قليلًا.

روشن است كه تنها متابعت و پيروى معصومين مى تواند انسان را از گمراهى و متابعت شياطين به طور قطع باز دارد؛ چرا كه افراد غيرمعصوم خود ممكن است لغزش پيدا كنند و گرفتار خطا و گناه شوند و بازيچه دست شيطان گردند!

به همين دليل در احاديث متعددى كه از طرق اهل بيت عليهم السلام و اهل سنت به ما رسيده، اولى الامر در اين آيه به معنى امامان معصوم عليهم السلام تفسير شده است.

در حديثى مرحوم طبرسى در مجمع البيان از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: «هُمُ الائِمَّةُ المَعْصُومُونَ»: «آنان امامان معصوم اند».(1)

و در حديثى كه در تفسير عياشى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام نقل شده مى خوانيم: «يَعْنى آلَ مُحَمَدٍ، وُهُمُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَ مِنَ القُرآنِ وَ يَعْرِفُونَ الحَلالَ وَالحَرامَ وُهُمْ حُجَّةُ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ»:

«منظور آل محمد اند صلى الله عليه و آله و آنها كسانى هستند كه از قرآن استنباط مى كنند و حلال و حرام را مى شناسند و آنها حجت خدا بر خلق او هستند».(2)

و در حديث ديگرى كه در كمال الدين صدوق از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «وَمَنْ وَضَعَ وِلايَةَ اللَّهِ وَ اهْلَ اسْتِنْباطِ عِلْمِ اللَّهِ فى غَيْرِ اهْلِ الصَفْوةِ مِنْ بُيُوتاتِ الانْبياءِ فَقَدْ خالَفَ امْرَ اللَّهِ!»: «كسى كه ولايت خدا و اهل استنباط علم الهى را در غير برگزيدگان از اهل


1- مجمع البيان، جلد 3، صفحه 82.
2- تفسير كنز الدقائق، جلد 3، صفحه 486.

ص: 110

بيت انبياء قرار دهد با اوامر الهى مخالفت كرده است».(1)

در مورد آيه دوم يعنى فَاسْئَلُوا اهْل الذّكْر انْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ كه در دو سوره قرآن مجيد (نحل- 43 و انبياء 7) آمده است، به همگان دستور مى دهد كه امورى را كه نمى دانند ازاهل ذكر سؤال كنند.

بدون شك، «ذكر» در اينجا به معنى آگاهى و اطلاع است، و «اهْل ذِكْر» آگاهان و مطلعان را به طور كلى شامل مى شود، به همين دليل به اين آيه در مورد مسأله تقليد، و رجوع جاهل به عالم، استدلال شده است، ولى مصداق اتم و اكمل آن، كسانى هستند كه علم آنها از علم پيامبر صلى الله عليه و آله و خدا سرچشمه مى گيرد، علم آنها علمى است خالى از خطا و اشتباه، علمى است توأم با مقام عصمت به همين دليل اين آيه در مورد اهل بيت عليهم السلام به امامان معصوم عليهم السلام تفسير شده است از جمله در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم كه در پاسخ سؤال از آيه بالا فرمود: «نَحْنُ اهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ المَسْئولُون»: «اهل ذكر مائيم و از ما بايد سؤال كرد»!(2)

قابل توجه اين است كه همين مطلب يا نزديك به آن از تفاسير دوازده گانه اهل سنت نقل شده است (منظور از تفاسير دوازده گانه تفسير ابويوسف و ابن حجر و مقاتل بن سليمان و تفسير وكيع بن جراح و تفسير يوسف بن موسى القطان و تفسير قتاده و تفسير حرب الطائى و تفسير سدى و تفسير مجاهد، و تفسير مقاتل بن حيان، و تفسير ابى صالح، و تفسير محمد بن موسى شيرازى است).

در اين تفاسير از ابن عباس نقل شده است كه منظور از آيه «فَاسْئَلُوا اهْلَ الذِّكْرِ


1- همان مدرك، صفحه 486.
2- تفسير برهان، جلد 2، صفحه 369.

ص: 111

هُوَ مُحَمَدٌ و عَلى وَ فاطِمَةُ وَالحَسَنُ و الحُسَيْنُ عليهم السلام هُمْ، اهْلُ الذِكْرِ وَ الْعِلْمِ وَالْعَقْلِ وَالبَيانِ، وَ هُمْ اهْلُ بَيْتِ النُبُوَّةِ ...»: «آنها محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهما السلام اند آنها اهل ذكر و علم و عقل و بيانند و آنها اهل بيت نبوت اند.(1)

كوتاه سخن اينكه: مفهوم آيه هر چند وسيع و گسترده است، ولى نمونه كامل و جامع آن در امامان معصوم تصور مى شود كه علمشان خالى از خطا و هر گونه اشتباه است؛ و از اينجا روشن مى شود كه نزول آيه در مورد نشانه هاى انبياى پيشين و تورات و انجيل و سؤال از علماى يهود و نصارى منافاتى با آن چه در معنى آيه گفته شد ندارد.

يادآورى

همانگونه كه در بحث علمى مقام انبياء در جلد هفتم اين مجموعه آورديم، پيامبران الهى كه مأموريت هدايت انسان ها در تمام جنبه هاى مادى و معنوى را دارند و قلمرو مأموريتشان جسم و جان، و دنيا و آخرت، است، بايد سهم بسيار بزرگى از علم و دانش داشته باشند تا بتوانند به خوبى اين مأموريت را انجام دهند.

امامانى كه جانشينان پيامبر اند نيز همين حكم را دارند، آنها بايد علم و دانشى در خور مأموريت عظيمشان داشته باشند تا مردم به آنها اعتماد كنند و دين و آيين خود را در اختيار آنان بگذارند.

اين علم و دانش بايد خالى از خطا و نقص و اشتباه باشد و گرنه جلب اعتماد نمى كند و مردم به خود اجازه مى دهند كه پاره اى از نظرات خود را بر نظرات پيامبر و امام مقدم بشمارند. به اين عنوان كه پيامبر و امام هم خطا مى كند و نبايد صد در صد تسليم او بود، پس اعتماد مطلق در گرو مقام عصمت آنها است.


1- احقاق الحق، جلد 3، صفحه 482.

ص: 112

قرآن مجيد در مورد پيشواى بنى اسرائيل «طالوت» مى فرمايد: انَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمَ وَ الْجِسْمِ «خدا او را بر شما برگزيده، و او را در دانش و توانايى جسمانى، فزونى بخشيده است.»(1)

به اين ترتيب در برابر بهانه جويان بنى اسرائيل كه مى گفتند طالوت از يك خانواده فقير و ناشناخته و دستش از مال دنيا تهى است، فرمود ركن اصلى حاكميت الهى «علم» و «قدرت» است كه خدا به او بهره كافى از آن داده است.

در مورد حضرت يوسف عليه السلام هنگامى كه خود را شايسته عهده دار شدن بخشى از حكومت مصر، يعنى اداره بيت المال، معرفى مى كند، روى مسأله علم و آگاهى و امانتدارى تكيه مى نمايد: قالَ اجْعَلْنى عَلى خَزائِنِ الارْضِ انّى حَفيظٌ عَليمٌ « (يوسف) گفت: مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرارده، كه من نگاهبانى آگاهم»(2)

حتى همانگونه كه در مورد علم انبياء گفتيم كه آنها حداقل بايد از بخشى ازجهان غيب آگاه باشند تا بتوانند مأموريت خود را به خوبى انجام دهند، درباره امامان نيز صادق است.

مأموريت آنها نيز جهانى است، بايد از اسرار جهان آگاه باشند، مأموريت آنها به گذشته و آينده پيوند خورده است، چگونه ممكن است از گذشته و آينده آگاه نباشند و مأموريت خود را به خوبى انجام دهند، و براى همه برنامه ريزى كنند.

قلمرو مأموريت آنها ظاهر و باطن اجتماع، و درون و برون مردم را شامل مى شود.

انجام اين امور مهم بدون آگاهى از علم غيب ممكن نيست؛ اين همان چيزى است كه در حديث امام صادق عليه السلام با تعبير بسيار جالبى آمده است:

مى فرمايد: «مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ يَحْتَجُ بِعَبْدٍ فى بِلادِهِ ثمَّ يَسْتُرُ عَنْهُ جَميعَ ما يَحْتاجُ الَيهْ فَقَدْ افْتَرى عَلَى اللَّهِ»: «كسى كه گمان كند خدا بنده اى را حجت خويش در زمين قرار داده، سپس تمام آنچه را او به آن نياز دارد از وى پنهان مى كند بر خدا افترا زده


1- سوره بقره، آبه 247.
2- سوره يوسف، آيه 55.

ص: 113

است»!(1)

آرى آگاهى از اسرار نهان در حال و گذشته و آينده در واقع ابزارى است براى انجام مأموريت مهم هدايت انسان ها و حجت الهى بودن.

كوتاه سخن اينكه نخستين شرط براى تصدى مقام امامت علم و آگاهى و دانش است نسبت به تمام معارف دينى، و نيازهاى مردم، و آن چه در امر تعليم و تربيت و هدايت و اداره جوامع انسانى لازم است؛ و بدون چنان علمى اين مسئوليت هرگز به انجام نمى رسد.


1- بصائر الدرجات مطابق نقل بحارالانوار، جلد 26، صفحه 137.

ص: 114

منابع علمى امامان!

اشاره

از مسائل مهمّى كه در مورد «علم امامان معصوم عليهم السلام» شايان دقت و توجه است «منابع علمى امامان عليهم السلام» است كه اين آگاهى وسيع آنها بر امور دين و دنيا از كجا پيدا مى شود، و با اين كه؛ مسلم است وحى آسمانى بر آنان نازل نمى گردد و درهاى وحى بعد از وفات خاتم انبياء براى هميشه بسته شد چگونه آنها از مسائل شريعت و مصالح اسلام و مسلمين و حقايق مربوط به گذشته و آينده در امر هدايت امت ضرورى است آگاه مى شوند؟

از اشاراتى كه در آيات قرآن، و بيانات مشروح و گسترده اى كه در روايات اسلامى آمده به خوبى مى توان از اين منابع آگاه شد.

اين منابع بسيار متنوع و به شرح زير مى باشد:

[1- آگاهى كامل از كتاب اللّه و قرآن مجيد]

1- آگاهى كامل از كتاب اللَّه و قرآن مجيد به گونه اى كه تفسير و تأويل، و ظاهر و باطن، و محكم و متشابه آن، را به خوبى مى دانند.

قرآن مجيد مى فرمايد: وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَروا لَسْتَ مُرْسِلًا قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتابِ:

«آنها كه كافر شدند مى گويند: تو پيامبر نيستى! بگو: كافى است كه خداوند، و كسى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست، ميان من و شما گواه باشند»(1) از اين آيه به خوبى روشن مى شود كسى وجود دارد كه تمام علم كتاب نزد او


1- سوره رعد، آيه 43.

ص: 115

است توجه داشته باشيد كه علم الكتاب به صورت مطلق آمده است؛ و شامل تمام علوم مربوط به كتاب الهى مى شود. بر خلاف آن چه در آيه 40 سوره «نمل» آمده:

قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمُ مِنَ الكِتابِ انَا آتيكَ بِه قَبْلَ انْ يَرْتَدَّ الَيْكَ طَرْفُكَ « (امّا) كسى كه دانشى از كتاب (اسمانى) داشت گفت: من پيش از آن كه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد!».

به يقين كتاب اللَّه سرچشمه فياض علوم و دانش ها است؛ و آگاهى بر آن رهگشاى تمام امور است. جايى كه آصف بن برخياء وزير سليمان به خاطر آگاهى به بخشى از كتاب آسمانى قادر به انجام چنان كار مهمى باشد؛ و تخت ملكه سباء را در يك چشم بر هم زدن از جنوبى ترين بخش جزيرة العرب (يمن) به شمالى ترين بخش آن (شامات) مركز حكومت سليمان برساند، مسلماً كسى كه به تمام علم كتاب آگاه است. كارهايى بسيار مهم تر از آن مى تواند انجام دهد؛ اما چه كسى علم الكتاب نزد او است؟، قرآن تنها اشاره سربسته اى به آن دارد. بعضى گفته اند منظور خداوند است- بنابراين عطف جمله مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ عطف تفسيرى خواهد بود كه بر خلاف ظاهر كلام است-.

جمعى از مفسّران نيز گفته اند: منظور از آن دانشمندان اهل كتاب و افرادى هم چون سلمان و عبداللَّه بن سلام است كه نشانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را در كتب آسمانى پيشين ديده بودند و گواه بر حقّانيت او مى شدند.

ولى بسيارى از مفسّران در كتب خود نقل كرده اند كه اين آيه اشاره به علىّ بن ابيطالب عليه السلام و ائمه هدى عليهم السلام است.

مفسّر معروف قرطبى در تفسير اين آيه از عبداللَّه بن عطا نقل مى كند كه به ابوجعفر بن على بن الحسين گفتم: مردم گمان مى كند الَّذى عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتابِ عبداللَّه بن سلام است، گفت: «انَّما ذلِكَ عَلِىُّ بنُ ابيطالبٍ رَضىَ اللَّهُ عَنْهُ» در او فقط، على بن ابيطالب است «و كذلك قال محمد بن حنيفه»: «محمد بن حنيفه نيز همين

ص: 116

را گفته است».(1)

جالب توجّه اينكه اين سوره (سوره رعد) در مكه نازل شده در حالى كه عبداللَّه بن سلام و سلمان فارسى و ساير علماى اهل كتاب همه در مدينه به اسلام پيوستند.

اين سخن از سعيدبن جبير نيز نقل شده كه وقتى از او سؤال كردند «آيا مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتابِ عبداللَّه بن سلام است؟ گفت چگونه مى تواند او باشد در حالى كه اين سوره مكى است.»(2)

و نيز شيخ سليمان قندوزى حنفى (3) در ينابيع المودّة از ثعلبى و ابن مغازلى از عبداللَّه بن عطا نقل مى كند كه «با امام محمد باقر عليه السلام در مسجد بودم فرزند عبداللَّه بن سلام را ديدم، گفتم اين فرزند كسى است كه علم الكتاب نزد او است، فرمود: اين آيه درباره علىّ بن ابى طالب عليه السلام است.»(4)

در همان كتاب در روايات ديگرى از عطيه عوفى از ابو سعيد خدرى نقل شده كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آيه الَّذى عِنْدَهُ عِلْمُ مِنَ الكِتابِ (5) سؤال كردم، فرمود: «او وزير برادرم سليمان بن داود بود»؛ سپس از آيه قُل كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب پرسيدم، فرمود: «ذاكَ اخى عَلىُّ بْنُ ابيطالبٍ»: «او برادرم على بن ابيطالب عليه السلام است».(6)

و نيز در روايت ديگرى از ابن عباس مى خوانيم كه گفت: «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابَ انَّما هُوَ عَلىٌّ لَقَدْ كانَ عالِماً بِالتَّفسيرِ وَ التَّأْويلِ وَ النّاسِخِ وَ المَنْسُوخِ»: «كسى كه علم كتاب نزد او است فقط على عليه السلام است؛ او عالم به تفسير قرآن و تأويل آن و ناسخ و منسوخ


1- تفسير قرطبى، جلد 5، صفحه 3565.
2- دارالمنثور، جلد 4، صفحه 69.
3- قندوز شهرى است در شمال افغانستان و اين عالم اهل سنت منسوب به آنجا است.
4- ينابيع الموده، صفحه 102.
5- سوره نمل، آيه 40.
6- همان مدرك، صفحه 103.

ص: 117

آن است».(1)

كوتاه سخن اينكه: آيه فوق را هرگز به علماى اهل كتاب نمى توان تفسير كرد؛ زيرا اين سوره در مكه نازل شده و آنها بعد از هجرت در مدينه به مسلمانان پيوستند و طبق روايات بالا درباره على عليه السلام است (و از او به ساير امامان معصوم عليهم السلام مى رسد).

آرى اين آگاهى وسيع نسبت به قرآن مجيد، و اسرار دقائق و ظاهر و باطن آن يكى از منابع اصلى علم امامان معصوم عليهم السلام است.(2)

از شواهد اين معنى، آيه شريفه وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ الَّا اللَّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ «در حالى كه تفسير آنهارا، جز خدا و راسخان در علم، نمى دانند.»(3)

توضيح اينكه: در ميان مفسّران گفتگو است كه آيا الرّاسخون فِى الْعِلْمِ عطف بر اللَّه است؛ يعنى تأويل قرآن را جز خداوند و راسخان در علم نمى دانند؛ يا آغاز جمله مستقلى است. بنابراين مفهوم آيه چنين مى شود تأويل قرآن را فقط خدا مى داند. اما راسخان در علم مى گويند: «گر چه تأويل آيات متشابه را نمى دانيم؛ اما در برابر همه آنها تسليم هستيم».

آن چه معنى اول را تأييد مى كند آن است كه اولًا بسيار بعيد است در قرآن اسرارى باشد كه جز خداوند نداند؛ چرا كه قرآن براى تربيت و هدايت مردم نازل شده؛ و معنى ندارد كه در چنين كتابى آيات و جمله هايى باشد كه جز خداوند مقصود آن را نداند.


1- همان مدرك، صفحه 104.
2- در اين زمينه روايات متعدد جالبى نيز از طريق ائمه اهل بيت عليهم السلام وارد شده است كه براى اطلاع بيشتر مى توانيد به كتاب تفسير كنز الدقائق، جلد 6، صفحه 480، و تفسير برهان ذيل آيه مورد بحث مراجعه فرمائيد.
3- سوره ال عمران، آيه 7.

ص: 118

ثانياً: همان گونه كه مفسّر بزرگ طبرسى در مجمع البيان مى گويد: هرگز در ميان مفسران قرآن ديده نشده است كه بگويند فلان آيه از آياتى است كه جز خدا كسى معنى آن را نمى داند؛ بلكه دائماً براى كشف اسرار آيات از طرق مختلف از جمله روايات معصومين عليهم السلام تلاش مى كنند. در واقع اين سخن بر خلاف اجماع مفسران است.

ثالثاً: اگر منظور تسليم بودن بدون آگاهى است بايد راسخان در ايمان گفته شود، نه راسخان در علم؛ كسى كه چيزى را نمى داند چگونه مى توان نام راسخان در علم بر او گذاشت.

رابعاً: در روايات متعددى آمده است كه راسخان در علم، تأويل آيات قرآن را مى دانند و اين دليل بر آن است كه اين عبارت عطف بر اللَّه مى باشد.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «الرّاسِخُونَ فِى العِلْمِ اميرُ المْؤْمِنينَ وَالائِمَّةِ مِنْ بَعْدِه»: «راسخان در علم امير مؤمنان و امامان بعد از او هستند».(1) در حديث ديگرى از همان امام آمده است كه فرمود: «نَحْنُ الرّاسِخُونَ فِى العِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأويلَهُ»: «ما راسخان در علم هستيم؛ و ما تأويل قرآن را مى دانيم».(2) و نيز در حديث ديگرى مى خوانيم كه امام باقر عليه السلام (يا امام صادق عليه السلام) در تفسير آيه وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ الّا اللَّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ فرمود: «فَرَسُولُ اللَّهِ افْضَلُ الرّاسِخينَ فِى الْعِلْمِ، قَدْ عَلَّمَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ جَميعَ ما انْزَلَ عَلَيْهِ مِنَ التَّنْزيلِ وَ التَّأْويل، و ما كانَ اللَّهُ لِيُنَزِّلَ عَلَيْه شَيْئاً لَمْ يُعَلِّمْهُ تَأْويلَهُ، وَ اوْصيائُهُ مِنْ بَعْدِه يَعْلَمُونَهُ كُلَّهُ»:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله برترين راسخان در علم بود؛ خداوند عزوجل تمام آن چه را بر او نازل كرد از تنزيل و تأويل به او تعليم داد، و ممكن نيست خداوند چيزى بر او نازل كند و تأويل و تفسيرش را به او نياموزد؛ و اوصياء پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از او تمام آن را مى دانند».(3)


1- اصول كافى، جلد اول، صفحه 213، حديث 3 و 1.
2- اصول كافى، جلد اول، صفحه 213، حديث 3 و 1.
3- همان مدرك، حديث 2.

ص: 119

در اين زمينه احاديث متعدد ديگرى وجود دارد كه همين معنى و مفهوم را تأييد مى كند.(1)

با دلائل چهارگانه اى كه در بالا گفتيم- و هر يك به تنهايى براى اثبات مقصود كافى بود- ترديدى باقى نمى ماند كه عبارت وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ عطف بر «اللَّه» است، و مفهومش آگاهى آنان بر تأويل و عمق قرآن است.

نكته ديگرى كه شايان توجه است اينكه تعبير به الرّاسِخون فى الْعِلْمِ دو بار در قرآن مجيد آمده است؛ يك بار در آيه مورد بحث آيه 7 سوره «آل عمران» و يك بار هم در آيه 162 سوره «نساء»، آن جا كه بعد از اشاره به كارهاى زشت و نادرست اهل كتاب (يهود و نصارى) از جمله رباخوارى و غارتگرى اموال مردم است، مى فرمايد:

لكِنِ الّراسِخُونَ فِى الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤمِنْونَ يُؤْمِنُونَ بما انْزِلَ الَيْكَ وَ ما انْزِلَ مَنْ قَبْلِكَ «ولى راسخان در علم از آنها، و مؤمنان (از امّت اسلام،) به تمام آنچه برتو نازل شده، و آنچه پيش از تو نازل گرديده،».

چنين به نظر مى رسد كسانى كه نام عبداللَّه بن سلام و امثال او را از علماى اهل كتاب كه اسلام را پذيرفته اند، در تفسير راسخان در علم ذكر كرده اند مربوط به اين آيه است (آيه 162 سوره «نساء») نه آيه 7 سوره آل «عمران»، زيرا آن چه درباره علماى اهل كتاب سخن مى گويد: آيه اول است؛ اما آيه مورد بحث ما (7- «آل عمران») هيچ ارتباطى به مسأله اهل كتاب ندارد (دقت كنيد).

ضمناً از اينجا نكته مهم ديگرى نيز روشن مى شود و آن اينكه آن چه در خطبه اشباح در نهج البلاغه آمده است و مى گويد: «وَ اعْلَمُ انَّ الرّاسِخينَ فِى الْعِلْمِ هُمُ الَّذينَ


1- براى توضيح بيشتر به كتاب جامع الاحاديث جلد اول، صفحه 27 و تفسير كنز الدقائق صفحه 42 تا 45، و اصول كافى، جلد 1، صفحه 415 مراجعه شود.

ص: 120

اغْناهُمُ اللَّه عَنِ اقْتِحامِ السُّدَدِ المَضْرُوبَةِ دُونَ الغُيُوبِ لِاقْرارُ بِجُمْلَةِ ما جَهِلُوا تَفْسيرَهُ مِنَ الْغَيْبِ الَمحْجُوبِ ...» «بدان راسخان در علم، كسانى هستند كه خداوند آنان را با اقرار اجمالى به تمام آن چه از آنها پوشيده است و تفسير آن را نمى دانند از فرو رفتن در اسرار نهانى بى نياز ساخته است».(1)

نيز ممكن است اشاره به آيه سوره «نساء» باشد كه سخن از تسليم بى قيد و شرط جمعى از علماى اهل كتاب و مؤمنان در برابر قرآن و ساير كتب آسمانى مى گويد، نه آيه سوره «آل عمران» (باز هم دقت كنيد).

كوتاه سخن اينكه ظاهر آيه 7 سوره آل عمران اين است كه مى گويد تأويل قرآن را خداوند و راسخان در علم مى دانند، و با توجه به اينكه منظور از راسخان در علم در درجه اول پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام هستند يكى از مهم ترين منابع علمى آنها شناخته مى شود و آن قرآن مجيد و تأويل و تفسير و ظاهر و بطون آن است.

اين سخن را با اشاره ديگرى به آيات قرآن به پايان مى رسانيم:

در آيه 49 سوره عنكبوت مى خوانيم: بلْ هُوَ آيات بَيَّناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ اوتُوا الْعِلْمِ «ولى اين آيات روشنى است كه در سينه كسانى كه دانش به آنها داده شده است جاى دارد»، و در منابع اهل بيت عليهم السلام روايات بسيارى ديده مى شود كه عنوان الَّذينَ اوتُوا الْعِلْمِ در اين آيه به امامان معصوم عليهم السلام (بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله) تفسير شده است.

براى آگاهى بيشتر به بحار الانوار و تفسير برهان مراجعه فرمائيد.(2)

2- وراثت از پيامبر

دومين منابع از منابع علوم امامان معصوم عليهم السلام وراثت از پيامبر صلى الله عليه و آله است به اين معنى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تمام معارف و شرايع اسلام را به على عليه السلام آموخت، و طبق


1- نهج البلاغه، خطبه 91،( خطبه اشباح).
2- بحار الانوار، جلد 23، صفحه 188- 208 و تفسير برهان جلد 3، صفحه 254- 256( در اين دو كتاب حدود بيست حديث در اين زمينه نقل شده است.)

ص: 121

بعضى از روايات على عليه السلام با خط خود در كتابى نوشت و اين علم و آگاهى نسل اندر نسل به فرزندان على عليه السلام يعنى امامان معصوم عليهم السلام رسيد.

يا به تعبير ديگر آن گونه كه در روايات اسلامى وارد شده است- پيامبر صلى الله عليه و آله هزار باب علم به على عليه السلام آموخت كه از هر بابى هزار باب ديگر گشوده مى شد.

در كتاب كافى روايات متعددى در اين زمينه ديده مى شود؛ از جمله در حديثى كه از ابوبصير مى خوانيم: مى گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه پيروان شما مى گويند رسول خدا صلى الله عليه و آله يك باب از علم به على عليه السلام آموخت كه از آن هزار باب گشوده شد؛ امام فرمود: «عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ عَليّاً الْفَ بابٍ، يُفْتَحُ مِنْ كُلِّ بابٍ الْفُ بابٍ»: «رسول خدا به على عليه السلام هزار باب از علم آموخت (نه فقط يك باب) كه از هر بابى هزار باب گشوده شد».

سپس فرمود: ابى بصير! «انَّ عِنْدَنا الجامعة ... قُلْتُ وَ مَا الجامَعَةُ؟ قالَ صَحيفَةُ طُولُها سَبْعونَ ذراعاً بِذِراعِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ امْلائِه، مِنْ فَلْقِ فيه، وَ خَطَّ عَلىٍّ بِيَمينِه، فيها كُلُّ حَلالٍ وَ حَرامٍ وَ كُلُّ شَى ءٍ يَحْتاجُ النّاسُ الَيْهِ حَتّى الارْشِ فِى الْخَدْشِ»:

فرمود: «جامعه» در نزد ما است ... عرض كردم: جامعه چيست؟ فرمود: طومارى است كه طول آن هفتاد ذراع است به ذراع رسول خدا صلى الله عليه و آله، او از دهان مباركش املاء كرد و على عليه السلام به دست خودش نوشت. هر حلال و حرامى در آن است و هر چيزى كه مردم (تا دامنه قيامت) به آن نياز دارند در آن وجود دارد، حتّى ديه يك خراش بر بدن»!(1)

شايان توجه است كه در مورد حديث معروف «مدينة العلم» روايات بى شمارى در معروف ترين كتب اهل سنت و شيعه وارد شده است، از جمله راويان اين حديث ابن عباس و جابربن عبداللَّه و عبداللَّه بن عمر و على عليه السلام هستند.


1- اصول كافى، جلد 1، صفحه 239.

ص: 122

از جمله كسانى كه اين حديث را در كتب خود نقل كرده اند حاكم نيشابورى در مستدرك، ابوبكر نيشابورى در تاريخ بغداد در مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام، گنجى در كفاية الطالب، حموينى در فرائد السمطين، ذهبى در ميزان الاعتدال، قندوزى در ينابيع الموده و نبهانى در الفتح الكبير وگروه ديگر.(1)

در روايات متعددى نيز با صراحت مى خوانيم كه امامان اهلبيت عليهم السلام مى فرمودند:

«آنچه ما نقل مى كنيم همه را مى توانيد از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كنيد، چرا كه ما همه اينها را به وسيله اجداد خود از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ايم!» (دقت كنيد).

يكى از ياران امام صادق عليه السلام از آن حضرت پرسيد: ما گاهى حديثى را از شما مى شنويم، سپس شك مى كنيم كه از شما شنيده بوديم يا از پدرتان؟

فرمود: «ما سَمِعْتَهُ مِنّى فَارْوِه عَنْ ابى، وَ ما سَمِعْتَهُ مِنّى فَارْوِه عَنْ رَسُولِ اللَّهِ»: «آنچه را از من شنيده اى از پدرم روايت كن، و آن چه را از من شنيده اى از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كن»!(2)

در جاى ديگر نيز مى فرمايد: «حَديْثى حَديْثُ ابى حَديثُ جَدّى، وَ خَديثُ جَدّى حَديثْ الحُسَيْنِ، وَ حَديثُ الحُسَيِنِ حَديثُ الحَسَنِ، وَ حَديثُ الحَسَنِ حَديثُ اميرِ المُؤْمِنينَ عليه السلام، وَ حَديثُ اميرالمُؤمِنينَ عليه السلام حَديثُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ حَديثُ رَسُولِ اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ»:

«حديث من حديث پدر من، و حديث پدرم حديث جد من، و حديث جدّ من حديث حسين عليه السلام، و حديث حسين عليه السلام حديث حسن عليه السلام، و حديث حسن عليه السلام حديث اميرمؤمنان عليه السلام، و حديث اميرمؤمنان عليه السلام حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله و حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله حديث خداوند متعال است»(3).


1- براى آگاهى بيشتر به احقاق الحق، جلد 5، صفحه 468- 501 و براى آگاهى به منابع اين حديث در كتب شيعه به كتاب شريف جامع الاحاديث طبع قديم صفحه 16 به بعد مراجعه فرمائيد.
2- جامع الاحاديث، جلد 1، صفحه 17، حديث 4 باب حجية فتوى الائمه.
3- همان مدرك، حديث 1.

ص: 123

و در حديث سومى از آن حضرت مى خوانيم كه صريحاً فرمود: «مَهْما اجَبْتُكَ فيهِ بِشَى ءٍ فَهُوَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ لَسْنا نَقُولُ بِرَأْيِنا مِنْ شَى ءٍ»: «هر گاه پاسخى درباره چيزى به تو دادم آن از رسول خدا صلى الله عليه و آله است ما به رأى خودمان چيزى نمى گوئيم»!(1)

3- ارتباط با فرشتگان

از منابع «علم امامان» «ارتباط» آنها با «فرشتگان» است. البته نه به اين معنى كه آنها در زمره انبياء و پيامبران بودند؛ چرا كه مى دانيم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آخرين پيامبران و رسولان الهى بود و با وفات او وحى الهى پايان يافت. بلكه آنان هم چون خضرنبى عليه السلام و ذوالقرنين عليه السلام و مريم عليه السلام بودند كه مطابق ظاهر آيات قرآن با فرشتگان الهى ارتباط داشتند، و حقايقى از عالم غيب به قلب آنها الهام مى شد.

در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «انَّ عَليّاً كانَ مُحَدَّثاً»: «على عليه السلام محدث بود- سخنان به او گفته مى شد-»، و هنگامى كه از آن حضرت توضيح خواستند كه چه كسى با او سخن مى گفت، فرمود: «يُحَدِّثُهُ مَلَك»: «فرشته با او سخن مى گفت»، و هنگامى كه سؤال كردند آيا او پيامبر بود، دست خود را به علامت نفى و انكار تكان داد، سپس افزود: «كَصاحِبِ سُلَيْمانَ، اوْ كَصاحِبِ مُوسى، اوْ كَذِى الْقَرْنَيْنِ»: «او همانند دوست سليمان (آصف بن برخيا) يا دوست موسى (يوشع يا خضر) يا ذى القرنين (2) (در اين زمينه روايات متعددى نيز وجود دارد)».(3)

4- القاى روح القدس

چهارمين منبع «علم امامان» فيض «روح القدس» است.


1- همان مدرك، حديث 7( در اين زمينه در همان كتاب احاديث ديگرى نيز وجود دارد)
2- اصول كافى، جد 1، صفحه 271.
3- همان مدرك.

ص: 124

توضيح اينكه در آيات قرآن كراراً سخن از تأييد «روح القدس» به ميان آمده كه در سه مورد درباره حضرت مسيح عليه السلام (1) و در يك مورد درباره پيامبراسلام صلى الله عليه و آله است.(2)

در اينكه «روح القدس» كيست؟ يا چيست؟ در ميان مفسران گفتگوى بسيار است، گروهى از مسفران، آن را به جبرئيل تفسير كرده اند، و در مورد حضرت مسيح عليه السلام به آن روح مقدس و پاكى كه در او بوده، يا به معنى انجيلى كه بر او فرستاده شده است، تفسير شده، و گاه گفته اند منظور اسم اعظم خداوند است كه مسيح با آن مردگان را زنده مى كرد.(3)

ولى از تعبيرات قرآن مجيد و هم چنين روايات مختلف اسلامى چنين استفاده مى شود كه روح القدس، معانى متعددى دارد و در هر جا ممكن است معنى خاص خود را ببخشد: در يك آيه از قرآن مجيد كه مى فرمايد: قُلْ نَزَّلَهُ رُوح القُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِ «بگو: «روح القدس آن را از جانب پروردگارت به حق نازل كرده»(4)، ظاهراً به معنى جبرئيل است كه قرآن را از سوى خدا بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى كرد. ولى در سه مورد ديگر در قرآن مجيد كه همه درباره حضرت مسيح عليه السلام است به نظر مى رسد كه مفهوم ديگرى دارد، زيرا تعبير اذْ ايَّدتُكَ بِرُوحِ القُدُسِ يا وَ ايَّدْناهُ بِرُوحَ الْقُدُسِ (5) نشان مى دهد كه اشاره به روحى است كه همواره با مسيح عليه السلام بوده و او را


1- سوره بقره، آيات 87 و 253، و سوره مائده، آيه 110.
2- سوره بقره، آيه 110.
3- اين چهار معنى در تفسير كنزالدقائق، جلد 2، صفحه 78 آمده، ولى در بعضى از تفاسير معروف فقط معنى اول ذكر شده است، و در تفسير فخر رازى به سه معنى قناعت شده است: جبرئيل و انجيل و اسم اعظم( تفسير فخر رازى، جلد 3، صفحه 177).
4- سوره نحل، آيه 102.
5- سوره مائده، آيه 110- و سوره بقره، آيه 87.

ص: 125

تأييد و تقويت مى كرده است.

از رواياتى كه در منابع اهل بيت عليهم السلام وارد شده به خوبى بر مى آيد كه روح القدس، روح مقدسى بوده كه با همه پيامبران و انبياء و معصومين عليهم السلام بوده است؛ و امدادهاى الهى را در موارد مختلف به آنها منتقل مى ساخته. حتى از روايات متعددى كه در منابع اهل سنت نيز وارد شده است استفاده مى شود كه گاه كه در كارهاى مهم يا سخنان و اشعار پر مغز از كسى صادر مى شد؛ مى فرمودند: «اين به كمك روح القدس بوده است».

از جلمه در حديثى كه در تفسير الدّر المنثور آمده است مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره شاعر معروف اسلامى حَسّان بن ثابت فرمود: «اللّهُمَ ايِدّ حَسّاناً بِرُوحِ القُدُسِ كَما نافَحَ عَنْ نَبيِّه»: «خداوندا «حَسّان» را به روح القدس تقويت كن آن گونه كه از پيامبرش دفاع كرد».(1)

درباره شاعر معروف اهل بيت عليهم السلام كُميت بن زيد اسدى مى خوانيم كه امام باقر عليه السلام به او فرمود: «براى تو همان است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به حسّان بن ثابت فرمود»:

«لَنْ يَزالَ مَعَكَ رُوحُ القُدُسِ ما ذَبَيْتَ عنّا»: «هميشه روح القدس با تو خواهد بود مادامى كه از ما دفاع مى كنى».(2)

در حديث ديگرى آمده است كه امام علىّ بن موسى الرضا عليه السلام هنگامى كه دعبل خزاعى شاعر با شهامت بعضى از اشعار قصيده معروف مدارس آيات را خواند، امام گريه شديدى كرد و سپس فرمود: «نَطَقَ رُوحُ الْقُدسِ عَلى لِسانِكَ بِهذَيْنِ الْبَيْتَيْنِ»: «روح القدس در اين دو بيت به زبان تو سخن گفت».(3)

و از اينجا به خوبى روشن مى شود كه «روح القدس» يك روح امدادگر است كه انسان را به هنگام انجام كارهاى مهم معنوى و الهى يارى مى دهد، و البته به تفاوت مراتب اشخاص متفاوت است. در پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام به گونه فوق


1- الدر المنثور، جلد 1، صفحه 87( ذيل آيه 87 سوره بقره) دو روايت نيز قريب به همين مضمون در صحيح مسلم، جلد 4، صفحه 19 و 32 باب فضائل حسّان بن ثابت آمده است.
2- سفينة البحار، ج 2، صفحه 4954.
3- كشف الغمه، جلد 3، صفحه 118. اعلام الورى، صفحه 331، آن دو شعر عبارت است از: خروج امام لا محالة خارج يقوم على اسم اللَّه و البركات يميز فينا كل حق و باطل و يجزى على النعماء و النقمات 197- سوره واقعه، آيات 10 11-

ص: 126

العاده اى قوى تر و بارزتر عمل مى كند؛ و در ديگران به اندازه خودشان هر چند از ماهيت و جزئيات آن اطلاع زيادى در دست ما نيست.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در تفسير السّابِقُونَ السّابِقُونَ اولئِكَ المُقَرَّبُونَ (197) مى فرمايد: «فَالسّابِقُونَ هُمْ رُسُلُ اللَّهِ عليه السلام وَ خاصَّةِ اللَّهِ مِنْ خَلْقِه، جَعَلَ فيهِمْ خَمْسَةُ ارْواحٍ، ايَّدَهُمْ بِرُوحِ القُدُسِ فَبِه عَرَفُوا الاشْياءَ ...»:

«پيش گامان همان رسولان الهى عليهم السلام و خاصان خداوند از خلق اند، در آنها پنج روح قرار داده (از جمله اينكه) آنها را با روح القدس تقويت نموده كه به وسيله آن اشياء را مى شناسند ...».(1)

در حديث ديگرى در همين رابطه از امام باقر عليه السلام آمده است كه بعد از برشمردن ارواح پنج گانه كه در انبياء و اوصياء وجود دارد مى فرمايد: «فَبِرُوحِ القُدُسِ ... عَرَفُوا ما تَحْتَ الْعَرْشِ الى ما تَحْتَ الثَّرى»: «به وسيله روح القدس، آنچه را در زير عرش و آنچه را در زمين است مى دانند».(2)

احاديث فروان ديگرى در اين زمينه در اصول كافى و ساير كتب ديده مى شود كه شرح همه آنها در اين مختصر نمى گنجد.

آرى امدادهاى الهى از طريق «روح القدس» يكى ديگر از منابع علمى معصومان است.

5- نور الهى

پنجمين منبعى كه براى علوم امامان مى توان ذكر كرد همان چيزى است كه در روايات متعددى در اصول كافى آمده است، از جمله: حسن بن راشد مى گويد: از امام


1- اصول كافى، ج 1، صفحه 271.
2- همان مدرك، صفحه 272.

ص: 127

صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «فَاذا مَضى الامامُ الّذى كانَ قَبْلَهُ رُفِعَ لِهذا مَنار مِنْ نُورٍ، يَنْظُرُ بِه الى اعْمالِ الْخَلائِقِ فَبِهذا يَحْتَجُّ اللَّهُ عَلى خَلْقِه»:

«هنگامى كه امام پيشين ازدنيا مى رود، خداوند براى امام بعد از او ستونى از نور بر مى افرازد كه به وسيله آن اعمال مردم را مى بيند، و از اين طريق خداوند، حجت را بر خلق خود تمام مى كند».(1)

در بعضى از روايات نيز تعبير به «عَمُود مِنْ نُورٍ» (ستونى از نور) شده (2) ولى غالباً تعبير «منار من نور» آمده است، البته تفاوت چندانى ميان اين دو تعبير نيست.

براى آگاهى بيشتر به بحار الانوار جلد 6، صفحه 132 مراجعه فرمائيد. مرحوم علامه مجلسى شانزده حديث در اين زمينه نقل مى كند و همچنين در باب عرض اعمال (جلد 23، صفحه 333 به بعد) روايات متعددى در اين زمينه آمده است.

***

از مجموع آنچه گفته شد به خوبى استفاده مى شود كه منابع علم امامان.

معصوم متعدد و متنوع است، در درجه اوّل مسأله آگاهى آنها به تمام معانى قرآن مجيد است؛ و در درجه دوم علومى است كه از رسول خدا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به آنها رسيده؛ و در درجه بعد تأييدات الهى و الهامات قلبى و ارتباط با فرشتگان و عالم غيب است. و مجموع اين جهات به امام معصوم علوم و آگاهى فراوانى مى بخشد تا بتواند در انجام مأموريت خود، كه همان حفظ اسلام و قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و هدايت خلق به سوى خالق، و تربيت نفوس، و اقامه حدود، و تدبير امور مى باشد؛ به خوبى انجام دهد.

نكته قابل ملاحظه ديگر اينكه از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه در هر شب جمعه روح امامان عليه السلام، علوم و دانش هاى تازه اى را (براى مسائل تازه) از سوى


1- اصول كافى، جلد 1، صفحه 387، حديث 2.
2- همان مدرك، حديث 4.

ص: 128

خداونددريافت مى دارند. (تا خود را با تمام نيازمندى هاى امت اسلامى تطبيق دهند)

از جمله در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «انَّ لَنا فى كُلِّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ سُروراً»: «ما در هر شب جمعه خوشحالى تازه اى داريم».

راوى مى گويد گفتم: «زادَكَ اللَّهُ وَ ما ذاكَ»: «خداوند بر سرور شما بيفزايد، منظورتان از اين خوشحالى چيست»؟!

فرمود: «اذا كانَ لَيْلَةُ الجُمُعَةِ وافى رَسُولُ اللَّهِ الْعَرْشَ وَ وافَى الائِمَّةُ مَعَهُ وَ مَعَهُمْ، فَلا تُرَدُّ ارْواحُنا الى ابْدانِنا الّا بِعِلْمٍ مُسْتَفادٍ، وَ لَوْلا ذلِكَ لَانْفَدْنا»: «هنگامى كه شب جمعه مى شود (زوح مقدس) رسول خدا صلى الله عليه و آله به عرش (الهى) مى رود؛ و ارواح ائمه نيز با او ملاقات مى كنند و (روح) من نيز با آنها به آنجا مى رود؛ سپس روح ما به بدن ما باز نمى گردد مگر با علم و دانش جديدى، و اگر چنين نبود دانش ما پايان مى گرفت»!(1)

در همان باب روايات متعدد ديگرى در اين زمينه نيز ديده مى شود كه شرح همه آنها به طول مى انجامد.

با توجه به آنچه در اين فصل آورديم روشن مى شود كه مسئله منابع علمى امامان مسأله ساده اى نيست، منابعى در اختيار آن بزرگواران است كه آنها را از ساير مردم ممتاز مى سازد و به انجام وظائف مهمى كه در مورد حفظ اسلام و تعليمات قرآن و هدايت بندگان بر عهده دارند به آنان كمك مى كند.


1- اصول كافى، جلد اول، صفحه 254( باب فى ان الائمة عليهم السلام يزدادون فى ليلة الجمعه).

ص: 129

معصوم بودن امامان:

اشاره

اشاره

مصونيت از خطا و فراموش كارى و گناه، يكى ديگر از شرائط عمومى امامان راستين است، و در واقع تمام دلائلى كه دلالت بر «معصوم بودن پيامبران الهى» دارد دلالت بر «عصمت امامان عليهم السلام» نيز دارد، چرا كه مسئوليت آنان تا حد زيادى شباهت به يكديگر دارد.

درست است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بنيانگذار شريعت است و با عالم وحى دراتباط مى باشد؛ ولى امامان عليهم السلام نيز حافظ شريعت اند، هر چند هيچگونه وحى بر آنان نازل نمى شود، ولى در امر هدايت مردم، و حفظ احكام و حدود الهى، و نشر كامل آيات آسمانى به دنبال پيامبر صلى الله عليه و آله گام بر مى دارند و به همين دليل در بسيارى از صفات مشترك اند و با هم شباهت دارند.

بنابراين تمام دلايل عمده اى كه در بحث عصمت انبياء آورديم (1) در مورد امامان راستين نيز صادق است.

***

با اين اشاره به بعضى از آيات قرآنى كه در اين زمينه است باز مى گرديم و سخن را از قرآن شروع مى كنيم:

1- انَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرَّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً: «خداوند فقط


1- در جلد هفتم صفحه 181 تا 199.

ص: 130

مى خواهد پليدى (گناه) را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد»(1)

در بحث هاى پيشين در مورد عظمت مقام امامت و ولايت به هنگام تفسير آيه 124 سوره «بقره» در داستان ابرهيم عليه السلام خوانديم كه خداوند اين پيامبر بزرگ را مورد آزمايش هاى مهم متعددى قرار داد و هنگامى كه از عهده همه آن آزمايش هاى مهم برآمد، فرمود: انّى جالُكَ لِلنّاسِ اماماً: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم.» (امامت به معنى حكومت بر جسم و جان و روح و تن و تربيت نفوس و جوامع بشرى).

و هنگامى كه ابراهيم عليه السلام اين مقام را براى بعضى از ذريه و فرزندان خود تقاضا كرد با اجابت مشروط الهى روبرو شد، فرمود: لايَنالُ عَهدِى الظّالِمينَ «پيمان من، به ستمكاران نمى رسد، مگر آنها كه شايسته اند (تنها آن گروه از فرزندان تو كه پاك و معصوم اند شايسته اين مقام هستند)».

در بحث هاى آنجا روشن شد كه چگونه اين جمله از آيه، دليل «بر معصوم بودن امامان» و پيشوايان الهى است، و كسانى كه در طول عمر خود يا از نظر اعتقادات راه شرك و كفر را پوئيده اند، و يا در اعمال خود، ظلم و ستمى بر خويش يا ديگران مرتكب شده اند، شايسته اين مقام نيستند. چرا كه ظلم به معنى وسيع كلمه، هم ظلم و شرك و كفر و انحرافات عقيدتى را شامل مى شود و هم هر گونه تعدى به ديگران و ظلم بر خويشتن از طريق ارتكاب گناه.

و از آنجا كه اين بحث ها به طور مشروح و مستوفى در آنجا آمده نيازى به تكرار آن نمى بينيم؛ بنابراين پايه اصلى شرط بودن «عصمت در امامان» و پيشوايان الهى قرآن مجيد در همان آيه گذارده است.

اكنون به آيه تطهير باز مى گرديم و مسأله عصمت را در اين آيه بررسى مى كنيم:


1- سوره احزاب، آيه 33.

ص: 131

درست است كه اين آيه در لابلاى ايات مربوط به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله است ولى آيه تطهير كه در لابلاى آنها نازل شده لحن جداگانه اى دارد و نشان مى دهد هدف ديگرى را دنبال مى كند، چرا كه آيات قبل و بعد همه با ضميرهاى جمع مؤنت است، ولى آيه مورد بحث با ضمائر جمع مذكر آمده است!

در آغاز اين آيه همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را مخاطب ساخته و به آنها دستور مى دهد كه در خانه هاى خود بمانيد و هم چون دوران جاهليت نخستين در (ميان مردم) ظاهر نشويد و نماز را بر پا داريد و زكات را بپردازيد، و خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد وَقَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجاهِليَّةِ الاوُلى وَ اقِمْنَ الصَّلوةَ و آتينَ الزَّكاةَ وَ اطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ (1).

تمام شش ضميرى كه در اين بخش از آيه آمده است همه به صورت جمع مؤنت است. (دقت كنيد)

سپس لحن آيه طور ديگرى مى شود، و مى فرمايد: «خداوند فقط» مى خواهد پليدى (گناه) را از شما هل بيت دور كند و شما را كاملًا پاك سازد» انَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِرَّكُمْ تَطْهيراً.

در اين بخش از آيه دو ضمر جمع به كار رفته است كه هر دو به صورت جمع مذكر آمده است.

درست است كه صدر و ذيل يك آيه معمولًا يك مطلب را دنبال مى كند ولى اين سخن در جايى است كه قرينه اى بر خلاف آن وجود نداشته باشد؛ بنابراين كسانى كه اين قسمت از آيه را نيز ناظر به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته اند سخنى بر خلاف ظاهر آيه و قرينه موجود در آن، يعنى تفاوت ضميرها، گفته اند.

از اين گذشته در مورد اين آيه دسترسى به روايات متعددى داريم كه علماى


1- سوره احزاب، آيه 33.

ص: 132

بزرگ اسلام اعم از اهل تسنن و شيعه، آن را از شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند و در معروف تيرن منابع فريقين كه مورد قبول آنها است اين روايات به وفور و كثرت آمده است.

اين روايات همگى حاكى از آن است كه مخاطب در اين آيه، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهما السلام مى باشند (نه همسران پيامبر) كه بعداً به طور مشروح خواهد آمد.

ولى قبل از ورود در بحث روايات لازم است به تفسير تعبيرات آيه بپردازيم:

تعبير به «انّما» كه عمولًا براى حصر است و در فارسى امروز به جاى آن فقط يا تنها گفته مى شود دليل بر اين است كه موهبتى كه در اين آيه آمده ويژه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است و شامل ديگران نمى شود.

جمله «يريد»- خداوند اراده دارد و مى خواهد ...- اشاره به اراده تكوينى پروردگار است، يعنى خداوند با يك فرمان تكوينى اراده كرده است كه شما را از هر گونه آلودگى پاك و مصون دارد، نه اراده تشريعى. زيرا اراده تشريعى، به معنى مكلف ساختن آنها به حفظ پاكى خويش است و مى دانيم اين تكليف منحصر به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله نيست همه مسلمانان مكلف و موظف اند كه خود را پاك نگهدارند.

ممكن است تصور شود كه اراده تكوينى موجب يك نوع جبر است و در اين صورت معصوم بودن، فضيلت و افتخارى نخواهد بود؟

پاسخ اين سخن در جلد هفتم در بحث معصوم بودن پيامبران بطور مشروح آورديم، و در اينجا به طور خلاصه بايد گفت: معصومان داراى دو نوع شايستگى هستند، شايستگى ذاتى و موهبتى و شايستگى اكتسابى از طريق اعمال خويش و ملكات درونى؛ و از مجموعه اين دو شايستگى كه حداقل يكى از آن جنبه اختيارى دارد آن مقام والا حاصل مى شود. به تعبير ديگر اراده الهى زمينه هاى الهى

ص: 133

زمينه هاى توفيق را براى وصول به اين مقام والا فراهم مى سازد؛ و بهره گيرى از اين توفيق به اراده خود آنان بستگى دارد. (دقّت كنيد)

ترك كردن گناه براى آنها محال عادى است نه محال عقلى؛ فى المثل، محال عادى است كه يك شخص عالم و با ايمان شراب را با خود به مسجد ببرد و در صف جماعت بنوشد ولى مسلماً اين امر يك محال عقلى نيست، وبا اختيارى بودن اين كار منافات ندارد. يا در مثال ديگر يك آدم عاقل هرگز لخت مادر زاد در كوچه و خيابان ظاهر نمى شود، انجام اين كار براى او محال نيست، بلكه سطح فكر و معرفت او اجازه نمى دهد چنين كارى را انجام دهد با اينكه فعل و ترك آن در اختيار او است.

انجام گناهان براى پيامبران و امامان همين گونه است. درست است كه معصوم بودن از امدادهاى الهى است ولى امدادهاى الهى نيز بى حساب نيست، همانگونه كه قرآن درباره ابراهيم خليل عليه السلام مى فرمايد: و (ياد كنيد) هنگامى كه پروردگار ابراهيم، او را با دستوراتى آزموده؛ و او به طور كامل از عهده آنها بر آمد.(1)

و اما «رجس» در لغت به معنى شى ء ناپاك است خواه از نظر طبع آدمى آلوده و منفور باشد يا به حكم عقل يا شرع، و يا همه اينها. به همين جهت راغب در مفردات بعد از آنكه رجس را به معاى شئ قَذِر (آلوده) معنى مى كند؛ چهار صورت براى آن ذكر مى نمايد (همان چهار صورتى كه در بالا گفته شد آلوده از نظر طبعى آدمى، يا عقل، يا شرع، و يا همه اينها) و اگر در بعضى از كلمات بزرگان «رجس» به معنى گناه يا شرك يا اعتقاد باطل يا بخل و حسد تفسير شده در حقيقت بيان مصداق هايى از انى مفهوم وسيع و گستده است.

به هر حال با توجه به «الف و لام جنس» كه بر سر اين كله آمده الرَّجْس و در


1- سوره بقره، آيه 124 و توضيح بيشتر در زمينه اين مسأله كه معصوم بودن با اختيارى بودن اعمال معصومان منافات ندارد در جلد هفتم پيام قرآن، صفحه 193 به بعد مطالعه فرمائيد.

ص: 134

اينجا معنى عموم را مى رساند مفهوم آيه چنين است كه خداوند اراده كرده هر گونه و هر نوع از انواع آلودگى را از آنان دور سازد.

جمله وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً با توجه به اينكه معنى «تطهير»، پاك ساختن است؛ تأيكد مجددى است بر مسأله نفى «رجس» و نفى همه پليدى ها كه در جمله قبل آمده است؛ و واژه «تطهيراً» كه به اصطلاح مفعول مطلق است باز هم تأكيد ديگرى بر اين معنى است.

نتيجه اينكه خداوند با انواع تأكيدها اراده فرموده است كه اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را از هر گونه پليدى مسلم و آلودگى پاك و مبرّا سازد.

مسلم است كه در درجه اوّل شخص پيامبر صلى الله عليه و آله را كه صاحب اصلى خانه است شامل مى شود و بعد بقيه را، حال ببينيم بقيه اهل بيت چه كسانى هستند؟

***

اهل بيت چه كسانى هستند؟

جمعى از مفسّران هل سنت آن را به معنى همسران پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته اند. ولى همان گونه كه گفتيم تغيير سياق آيه، و تبديل ضميرهاى جميع مؤنت در ما قبل و ما بعد اين آيه، به جمع مذكّر دليل روشنى بر اين است كه اين جمله محتواى جداگانه دارد و منظور از آن چيزى ديگرى است، مگر نه اين است كه خداوند حكيم است و قرآن در حد اعلاى فصاحت و بلاغت و همه تعبيرات آن روى حساب است.

گروهى ديگر از مفسران آن را مخصوص به پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين عليهما السلام دانسته اند؛ و روايات فراوانى كه در منابع اهل سنت و شيعه وارد شده و در ذيل به بخشى از آنها اشاره مى كنيم گواه بر اين معنى است.

و شايد به دليل وجود همين روايات است كه حتى كسانى كه آيه را مخصوص به

ص: 135

اين بزرگواران ندانسته اند؛ معنى وسيعى براى آن قائل شده اند كه هم اين بزرگواران را شامل مى شود و هم همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را، و اين تفسير سومى در آيه است.

امّا رواياتى كه دليل اختصاص آيه به پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السلام و دو فرزندشان حسن و حسين عليهم السلام مى باشد- همان گونه كه اشاره شد- بسيار زياد است، از جمله هيجده روايت تنها در تفسير «الدّر المنثور» نقل شده است؛ كه پنج روايت از امّ سلمه، سه روايت از ابو سعيد خردى، يك روايت از عايشه، يك روايت از انس، دو روايت از ابن عباس، دو روايت از ابى الحمراء، يك روايت از وائلة بن اسقع، يك روايت از سعد، يك روايت از ضحاك بن مزاحم و يك روايت از زيد بن ارقم است!(1)

مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان رواياتى را كه در اين باره وارد شده بيش از هفتاد روايت مى شمرد و مى فرمايد: «آنچه از طرق اهل سنت، در اين زمينه نقل شده بيش از آن است كه از طريق شيعه وارد شده است!، و راويان ديگرى را غير از افرادى كه در بالا نام برديم نيز بر آنها مى افزايد (روايانى كه روايت آنها در غير تفسير الدّر المنثور آمده است).

بعضى نيز تعداد روايات و كتبى كه اين روايات در آن نقل شده بالغ بر صدها ذكر كرده اند و بعيد نيست چنين باشد.

در اينجا تنها قسمتى از آن روايات را با ذكر منابع آنها مى آوريم تا روشن شود آنچه، واحدى در اساب النزول مى گويد: «انَّ الآيَةَ نَزَلَتْ فِى النَّبىِ صلى الله عليه و آله وَ عَلىِّ وَ فاطِمَةَ و الْحَسَنِيْنِ عليهم السلام خاصَّةً يُشارِكُهُمْ فيها غَيْرُهُمْ»:

«اين آيه در خصوص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسنين عليهم السلام نازل شده و كس ديگرى در آن با آنها مشاركت ندارد»(2) يك واقعيت است.


1- دارالمنثور، جلد 5، صفحه 196 و 199.
2- الميزان، جلد 16، صفحه 311.

ص: 136

اين احاديث را مى توان در چهار بخش خلاصه كرد:

***

1- رواياتى كه از بعضى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده و با صراحت مى گويد، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله سخن از اين آيه شريفه مى گفت، از حضرتش سؤال كرديم كه آيا ما هم جزء اين آيه هستيم؟ فرمود: شما خوبيد اما مشمول اين آيه نيستيد!

از جمله ثعلبى در تفسير خود از ام سلمه همسر گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه خود بود كه فاطمه عليها السلام غذايى نزد آن حضرت آورد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «همسر و دو فرزندت حسن و حسين عليهما السلام را صدا كن»، آنها آمدند، سپس غذا خوردند بعد پيامبر صلى الله عليه و آله عبايى بر آنها افكند و گفت: «اللّهُمَ! هؤُلاءِ اهْلُ بَيْتى وَ عِتْرَتى فَاذْهِبْ عَنْهُمُ الرَّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهيراً»: «خداوندا اينها اهل بيت من و عتر منند، پليدى را از آنها دور كن، و از هر گونه آلودگى پاكشان گردان» و در اينجا بود كه آيه انَّما يُريدُ اللَّهُ ... نازل شده ... من گفتم اى رسول خدا! آيا من هم با شما هستم؟! فرمود: «انَّكِ الى خَيْرٍ»: «تو بر نيكى هستى» (امّا در زمره اين گروه نيستى).(1)

و نيز ثعلبى از علماى معروف اهل سنت كه در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم مى زيسته؛ و تفسير كبير او معروف است از عايشه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند: هنگامى كه از او درباره جنگ جمل و دخالتش در آن جنگ ويرانگر سؤال كردند (باتأسف) گفت: اين يك تقدير الهى بود! و هنگامى كه درباره على عليه السلام سؤال كردند، چنين گفت:

«تَسْأَلُنى عَنْ احَبِّ النّاسِ كانَ الى رَسُولِ اللَّهِ، وَزَوْجِ احَبِّ النّاسِ كانَ الى رَسُول اللَّهِ، لَقَدْ رَأِيْتُ عَليَّاً وَ فاطِمَةَ وَ حَسَناًوَ حُسَيْناً وَ جَمَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله بِثَوْبٍ عَلَيهِمْ، ثُمَ قالَ: اللّهُمَ هؤلاءِ اهْلُ بَيْتى وَ حامَتى فَاذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرْهُمْ تَطْهيراً، قالَتْ فَقْلْتُ يا رَسُول اللَّهِ


1- طبرسى در مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث، و حاكم حسكانى در شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 56، حديث فوق را آورده اند.

ص: 137

انَا مِنْ اهْلِكَ قال تَنَحّى فَانَّكِ الى خَيْرٍ»:

«آيا از من درباره كسى سؤال مى كنى كه محبوب ترين مردم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بود، و از كسى مى پرسى كه همسر محبوب ترين مردم نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، من با چشم خود ديدم على و فاطمه و حسن و حسين عليهما السلام را كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را در زير پارچه اى جمع كرده بود، و فرمود: خداوندا! اينها خاندان من اند و حاميان من؛ رجس و پليدى را از آنها ببر؛ و از آلودگى ها پاكشان فرما؛ من گفتم اى رسول خدا آيا من نيز از آنها هستم فرمود: دور باش تو بر خير و نيكى هستى (اما جزء اين جمع نمى باشى)».(1)

اين گونه احاديث با صراحت مى گويد كه همسران پيامبر صلى الله عليه و آله جزء اهلبيت در اين آيه نبودند.

***

2- داستان حديث كساء در روايات فوق العاده فراوانى با تعبيرات مختلف وارد شده و قدر مشترك همه آنها اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند- و يا به خدمت او آمدند- پيامبر صلى الله عليه و آله عبا- يا پارچه اى و ...- بر آنها افكند و گفت: خداوندا! اينها خاندان من اند رجس و آلودگى را از آنها دور كن؛ و در اين هنگام آيه انَّما يُريدُ اللَّهُ لِيَذْهَبَ عَنْكُمْ الرَّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ نازل گرديد.

قابل توجه اينكه اين حديث، در صحيح مسلم از قول عايشه و هم چنين حاكم در مستدرك و بيهقى در سنن، و ابن جرير در تفسيرش و سيوطى در الدّر المنثور نقل شده است.(2)

حاكم حسكانى نيز در شواهد التنزيل آن را آورده است (3) در صحيح «ترمذى» نيز


1- مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
2- صحيح مسلم، جلد 4، صفحه 1883، حديث 2424( باب فضائل اهل بيت النّبى صلى الله عليه و آله)
3- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 33، حديث 376.

ص: 138

كراراً اين حديث نقل شده، در يك جا از عمرو بن ابى سلمه و در جاى ديگر از امّ سلمه.(1)

نكته ديگراينكه فخر رازى به مناسبتى در ذيل آيه مباهله (آيه 61 «سوره آل عمران») بعد از نقل اين حديث (حديث كساء) مى افزايد:

«وَاعْلَمُ انَ هذِه الرَّوايةَ كَالمُتَفَقِ صِحَّتِها بَيْنَ اهْلِ التَّفْسيرِ وَالْحَديثِ»:

«بدان كه اين روايت هم چون روايتى است كه صحتش مورد اتفاق در ميان علماى تفسير و حديث است».(2)

اين نكته نيز قابل توجه است كه امام احمد حنبل در مسند خود، اين حديث را از طرق مختلف آورده است.(3)

***

3- در بخش ديگرى از روايات كه آن نيز متعدد و فراوان است مى خوانيم كه بعد از نزول آيه تطهير، پيامبر صلى الله عليه و آله چندين ماه- در بعضى شش ماه، و در بعضى هشت يا نُه ماه آمده است- هنگامى كه براى نماز صبح از كنار خانه فاطمه عليها السلام مى گذشت صدا مى زد: «الصَّلوة! يا اهْلَ الَبَيْتِ! انَّما يُريْدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً: «هنگام نماز است اى اهل بيت! خداوند فقط مى خواهد پليدى (گناه) را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد»!

اين حديث در شواهد التنزيل نوشته مفسر معروف حاكم حسكانى از انس بن مالك نقل شده است.(4)


1- صحيح ترمذى، جلد 5، صفحه 699، حديث 3871( باب فضل فاطمه)- چاپ احياء التراث.
2- تفسير فخر رازى، جلد 8، صفحه 80.
3- مسند احمد، جلد اول، صفحه 330، جلد 4، صفحه 107 و جلد 6، صفحه 292( به نقل از فضائل الخمسه، جلد 1، صفحه 276 به بعد).
4- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 11 و 15 و 92( توجه داشته باشيد كه شواهد التنزيل اين روايت را به طرق متعددى نقل كرده است).

ص: 139

و در همان كتاب حديث ديگرى به عنوان هفت ماه از ابى الحمراء آمده است.

و نيز در همان كتاب اين جريان به عنوان هشت ماه از ابو سعيد خدرى نقل شده است.(1)

تفاوت اين تعبيرات، طبيعى است، زيرا ممكن است انس شش ماه اين مطلب را ديده باشد، و ابوسعيد خدرى هشت ماه، و ابى الحمراء هفت ماه، و ابن عباس نُه ماه.(2)

هر كس آن چه را ديده نقل كرده است، بى آنكه تضادى در ميان سخنان آنها باشد.

به هر حال ادامه اين برنامه و تكرار اين سخن در آن مدت طولانى از سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يك مسأله حساب شده بوده است؛ او مى خواسته به وضوح و با تأكيد پى در پى روشن سازد منظور از «اهل بيت» تنها اهل اين خانه اند، تا در آينده ترديدى براى هيچ كس باقى نماند؛ و همه بدانند اين آيه تنها در شأن اين گروه نازل شده است و عجب اينكه با اين همه تكرار و تأكيد باز مسأله براى بعضى مفهوم نشده است؛ راستى چرت انگيز است.

به خصوص اينكه تنها خانه اى كه در ورودى آن به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله باز مى شد در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام بود، (زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تمام درهايى كه به سوى مسجد باز مى شد ببندند جز اين دو در).

پيدا است هميشه جمعى از مردم به هنگام نماز، اين سخن را در آنجا از پيامبر صلى الله عليه و آله مى شنيدند، با اين حال شگفت آور نيست كه بعضى از مفسران اصرار دارند مفهوم آيه را توسعه دهند تا همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز شامل گردد، با اينكه همانگونه كه گفتيم عايشه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله كه طبق گواهى تاريخ در بازگو كردن


1- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 28 و احقاق الحق، جلد 2، صفحه 503 تا 548.
2- الدّر المنثور، جلد 5، صفحه 199.

ص: 140

فضائل خود و تمام جزئيات ارتباطش با پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى فروگذار نمى كرد، نه تنها خود را مشمول اين آيه نمى دانست بلكه مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: «تو جزء آن نيستى»!

***

4- روايات متعددى كه از ابوسعيد خدرى صحابه معروف نقل شده و اشاره به آيه تطهير كرده، با صراحت مى گويد:

«نَزَلَتْ فى خَمْسَةٍ فى رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلىٍّ وَ فاطِمَةَ وِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ السّلامُ»: «اين آيه درباره رسول خدا صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهما السلام نازل شده است (1).

كوتاه سخن اينكه: رواياتى كه درباره آيه تطهير و اختصاص آنها به پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و فاطمه و امام حسن و امام حسين عليه السلام در منابع معروف اسلامى آمده به قدرى زياد است كه آن را در رديف روايات متواتره قرار مى دهد؛ و از اين نظر جاى ترديدى در آن باقى نمى ماند. تا آنجا كه در شرح احقاق الحق آن را از بيش از هفتاد منبع از منابع معروف اهل سنت (علاوه بر منابع معروف پيروان اهل بيت) نقل مى كند و مى گويد: «اگر همه اين منابع را احصاء كنيم از هزار هم مى گذرد»!(2)

پاسخ به چند سؤال

از آنجا كه آيه فوق مخصوصاً با توجه به روايات متواترى كه در تفسير آن در منابع معروف اسلامى آمده فضيلت بزرگى براى امامان اهل بيت عليهم السلام محسوب


1- در شواهد التنزيل، چهار حديث در اين زمينه آمده است؛ جلد 2، از صفحه 24- 27( حديث 659 و 661 و 664).
2- اقتباس از جلد دوم احقاق الحق، از صفحه 502- 563.

ص: 141

مى شود مى توان آن را دليلى بر حقانيت مسير آنها دانست، بعضى از دانشمندان به دست و پا افتاده، و مطابق معمول به سراغ اشكالاتى رفته اند كه به بهانه جويى شبيه تر است تا به اشكال علمى؛ در حالى كه گروهى ديگر شجاعانه اين آيه و روايات را پذيرفته اند و هر چند از نظر اصولى پيرو طريقه اهل سنت باقى مانده اند، قسمتى از اشكالات به شرح زير است:

1- منظور از اهل بيت ساكنان خانه پيامبر صلى الله عليه و آله است، زيرا بيت به معنى خانه مسكونى است، و ساكنان خانه پيامبر صلى الله عليه و آله همان همسران پيامبراند، و ديگرى را شامل نمى شود، و اگر ضميرها به صورت ضمير مذكر آمده به خاطر آن است كه لفظ «اهل» مذكر است، و اگر بيت به صورت مفرد آمده، نه به صورت جمع با اينكه همسران پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه هاى متعدد سكنى داشتند، به خاطر آن است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرد واحدى بود، و بيت او نيز به صورت واحد ذكر شده است، خلاصه اينكه آيه تنها نظر به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله دارد.

پاسخ اين ايراد يا بهانه جويى از بحث هاى گذشته به خوبى روشن شد، و آثار تكلف به هنگام دفاع از اين نظر كاملًا نمايان است، زيرا اگر منظور از اهل، همسران پيامبر صلى الله عليه و آله باشد ظاهر لفظ مفرد مذكر و معناى آن جمع مؤنث است در حاى كه در آيه نه مفرد مذكر شده نه جمع مؤنّث، بلكه به صورت جمع مذكّر آمده است.

هم چنين تعبير به «بيت» به صورت مفرد، بر خلاف صدر آيه كه به صورت جمع آمده، وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَ نمى تواند به خاطر شخص پيامبر صلى الله عليه و آله باشد زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله خانه مستقلى براى خود نداشت، خانه او خانه هايى بود كه با همسرانش در آنها زندگى مى كرد.

بنابراين راهى جز اين نيست كه منظور از بيت در اينجا بيت قرابت و نزديكى و ارتباط نسبى با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده باشد، نه بيت سكونت، تعبيرى كه بسيار معمول

ص: 142

و متداول است.

گذشته از همه اينها به فرض كه تمام اين تكلّفات را بپذيريم، آن همه روايات را چه كنيم؟ آيا مى شود از رواياتى با آن وسعت و كثرت و صراحت كه اهل بيت عليهم السلام را منحصر در پنج نفر مى كند صرف نظر كرد؟ يا آنها را حديث ضعيف شمرد؟ اگر اين احادث متواتر و قوى نباشند اصلًا حديث متواتر و صحيحى نخواهيم داشت، اگر اين روايات صراحت ندارد كدام روايت در اداى مضمون اش صرحى است؟!

از همه شگفت انگيزتر سخنى است كه از عكرمه نقل شده است، مى گويد: «مَنْ شاءَ باهَلْتُهُ انَّها نَزَلَتْ فى نِساءِ النَّبى»! صلى الله عليه و آله «هر كس بخواهد من حاضرم با او مباهله كنم كه اين آيه درباره همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است»!(1) و در عبارت ديگرى از او نقل شده «انَّ عكرمةَ كانَ يُنادى فى السُّوق انَّ قولَهُ تَعالى انما يريد اللَّه ... نَزَل فى نساءِ النبى»: «او در بازار صدا مى زد كه آيه انما يريداللَّه ... در باره همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است»!(2)

راستى شگفت آور است؛ مگر مسائل علمى و استدلالى را مى توان با مباهله و فريا در سر بازارها اثبات كرد؛ آن هم مبحثى كه اين همه دلائل و شواهد و قرائن دارد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به دور پنج نفر عبا مى كشد كه آنها را دقيقاً مشخص كند و مخاطب سازد و حتى ام سلمه و عايشه را در آن محدوده راه نمى دهد، و شش ماه يا هشت ماه و نه ماه، مرتب پشت خانه فاطمه عليها السلام اين جمله را تكرار مى كند كه منظور از اين آيه شمائيد، و واژه «انَّما» كه دليل بر حصر است در آغاز آيه كاملًا چشم گير است.

و پيامبر صلى الله عليه و آله با اين همه تأكيدات پياپى هر گونه شبهه را زايل كند، ولى عكرمه با اگيزه هايى كه خودش بهتر مى داند مى خواهد با مباهله غير آن را ثابت كند و در


1- تفسير روح المعانى، جلد 22، صفحه 12.
2- همان مدرك، صفحه 13.

ص: 143

بازارها فرياد بر ضد آن بلند نمايد!

اصولًا جوش و خروش عكرمه و رفتن به سراغ مباهله كه در مباحث علمى نادر و كم نظير است، و همچ نين فرياد زدن بر سر بازارها كه آن هم در مسائل علمى بى نظير است، خود دليل روشنى است بر اين كه زير اين كاسه نيم كاسه اى است، و در پشت اين قال و غوغا اسرار ديگرى نهفته است، آيا او مأموريت داشت كه اين فضيلت بزرگ الهى را به نفع حاكمان وقت انكار كند و با احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله با اين رسوائى به مقابله برخيزد؟!

2- سؤال ديگر اين كه: اگر منظور شما آن پنج نور مقدسند، پس ساير امامان اهل بيت عليه السلام چه مى شوند؟

پاسخ اين سؤال اين است كه: آنها كه در آن زمان در حيات بودند همان پنج نفر بودند، و بقيه بعداً به وجود آمدند، و همان صفات را از پيامبر صلى الله عليه و آله و پدران خود به ارث بردند.

3- همان گونه كه قبلًا اشاره شد منظور از اراده در انَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ ارداه تكوينى است، نه تشريعى؛ و به تعير ديگر منظور اين نيست كه خدا به شما دستور داده است كه گرد گناهان نگرديد، چرا كه اين دستور الهى درباره همه مسلمانان بدون استثناء است، نه خصوص اصحاب كساء. بنابراين معلوم مى شود كه منظور اين است كه اراده تكوينى و مشيت الهى بر اين قرار گرفته كه آنها را پاك سازد؛ و از هر گونه گناه حفظ كند؛ و از شر شيطان و هواى نفس نگاه دارد؛ و مى دانيم اراده خدا تخلف ناپذير است. و اينكه بعضى گفته اند اراده الهى قابل تخلف است، نهايت نادانى و بى خبرى است، چه چيز در عالم مى تواند مانع اراده الهى شود، مگر اينكه اراده الهى مشروط به شرطى باشد و شرط آن حاصل نشود، و مى دانيم كه اراده در آيه فوق، مطلق است و مشروط به هيچ شرطى نيست. و اينكه

ص: 144

بعضى گفته اند لازمه اين سخن اين است كه صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله مخصوصاً حاضران ميدان بدر، همه معصوم باشند چون خدا در حق آنها فرموده:

وَلكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «بلكه مى خواهد شما را پاك سازد و نعمتش را بر شما تمام نمايد؛ شايد شكر به جا آوريد».(1)

راستى تأسف آور است هنگامى كه كوره تعصب داغ مى شود همه چيز را مى بلعد و خاكستر مى كند، اساساً ما چنان آيه اى در قرآن مجيد درباره جنگ بدر نداريم، آنچه در مورد جنگ بدر نازل شده اين است: وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِه وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجزَ الشَّيْطانِ:(2) «و آبى از آسمان برايتان فرستاد، تا شما را با آن پاك كند؛ و پليدى شيطان را از شما بر طرف سازد» واضح است اين آيه مربوط به نزول باران (در ميدان بدر) و استفاده كردن مسلمانان از آن براى شستشوى خود، و غسل و وضو است و هيچ گونه ارتباطى با بحث ما ندارد؛ ولى اين برادر متعصب آغاز آيه را حذف كرده و تنها جمله لِيُطَهِّرَكُمْ راآورده است، و آن را دليلى بر پاكى و قداست همه اصحاب شمرده است.

البته جمله وَلكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَه عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ نه درباره جنگ جويان بدر، بلكه در زيل آيه وضو و غسل و تيمم آمده است، و پر واضح است كه اشاره به پاكيزگى حاصل از اين سه طهارت اسلامى مى كند، حال چگونه اين مفسّر معروف آيه را از آنجا به ميدان بدر برده و چيزى كه مربوط به غسل و تيمم است به بحث عصمت كشانده، روشن نيست.

در اينجا سؤال ديگرى مطرح شده است، و آن اينكه: اگر آيه دليل بر عصمت اين بزرگواران است پس چرا «يُريدُ» به صورت فعل مضارع آمده است؟ اگر آنها معصوم اند چرا مى فرمايد: «خدا مى خواهد چنين شود» آيا تحصيل حاصل ممكن


1- سوره مائده، آيه 6 و تفسير روح المعانى نوشته آلوسى، جلد 22، صفحه 17( ذيل آيه 33 احزاب).
2- سوره انفال، آيه 11.

ص: 145

است، چرا نفرموده «ارادَاللَّهُ» (خدا خواست كه از آغاز چنين باشد).(1) اگر گوينده اين سخن تعبير به «يُريدُ» را در آيات قرآن مجيد دقيقاً بررسى مى كرد هرگز چنين سخنى نمى گفت؛ زيرا اين واژه در بسيارى از آيات قرآن در مورد امورى به كار رفته است كه اراده مستمرى از گذشته تا حال و از حال تا آينده به آن تعلق گرفته است؛ و به تعبير ديگر اين جمله غالباً براى نشان دادن استمرار و ثبات اراده چيزى در گذشته و حال و آينده به كار مى رود. صدق اين سخن را در آيات زير مى توان ملاحظه كرد:

وَ مَا اللَّهُ يُريدُ ظُلْماً لِلْعالَمين (2).

يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ اليُسْرَ وَ لايُريدُ بِكُمُ العُسْرَ(3).

يُريدُ اللَّهُ انْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ (4).

بديهى است مفهوم اين آيات اين نيست كه خداوند در گذشته اراده ظلمى كرده؛ پيش از اين خواهان مشكلات و عُسر براى شما بوده، يا قبلًا نمى خواسته بارها شما را سبك كند و از امروز چنين كرده است؛ بلكه مفهوم تمام اينها اين است كه چنين اراده اى را از گذشته تا حال، و در آينده، داشته و دارد.

هم چنين درباره شيطان مى فرمايد: يُريدُ الشَّيْطانُ انْ يُظِلَّهُمْ ضَلالًا بَعيداً(5) انَّما يُريدُ الشَّيْطانُ انْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ العداوَةَ وَالْبَعضاءَ فِى الخَمْرِ وَ المَيْسِرِ(6) بَلْ يُريدُ الانسانُ لِيَفْجُرَ امامَهُ (7) بديهى است در اين آيات نيز منظور بيان اراده مستمر شيطان در گذشته و حال


1- روح المعانى، جلد 22، صفحه 17.
2- سوره آل عمران، آيه 108.
3- سوره بقره، آيه 185.
4- سوره نساء، آيه 28).
5- سوره نساء، آيه 60)
6- سوره مائده، آيه 9.
7- سوره قيامت، آيه 5).

ص: 146

و آينده براى گمراه ساختن بشر، يا ايجاد عداوت و دشمنى به وسيله شراب و قمار است؛ و همچنين مفهوم آيه سوم اين است كه انسان ناسپاس هميشه مى خواسته آزاد باشد و گناه كند و به همين دليل منكر قيامت مى شود.

غير از شش آيه بالا كه استعمال «يريد» را در فعل استمرارى كه هر سه زمان را در بر مى گيرد نشان مى دهد، آيات فراوانى ديگرى در قرآن وجود دارد كه دقيقاً همين موضوع را تعقيب مى كند.

بنابراين مفهوم آيه شريفه «انَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ اللَّهُ عَنْكُمُ الرِّجْسَ» تعلق اراده مستمر خداوند بر پاكى و قداست وعصمت اصحاب كساء است.

***

خرده گيرى ها بر مسأله عصمت

درباره مسئله «عصمت انبياء و امامان معصوم عليهم السلام» سؤالاتى مطرح مى شود كه مهم ترين آنها اين سؤال است كه: آيا معصوم بودن جنبه جبرى ندارد؟ اگر مقام عصمت موهبت الهى است كه تنها به اين بزرگواران داده شده، و پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام نمى توانند گناهى انجام دهند يا خداوند جلو عوامل گناه را به طور الزام مى گيرد اين چه فضيلت و افتخارى ممكن است بوده باشد؟

پاسخ اين سؤال مشروحاً در جلد هفتم پيام، در بحث صلى الله عليه و سلم عصمت انبي الحمد لله ء رحمهما الله بيان شد، و بطور خلاصه و عصاره چنين است:

طرح اين اشكال به خاطر عدم توجه به ريشه هاى عصمت معصومان عليهم السلام است، آنها توجه به اين نكته ندارند كه اين تقواى شكست ناپذير الهى از ايمان قوى و علم و آگاهى فوق العاده آنان سرچشمه مى گيرد كه بخشى از هر دو اكتسابى و قسمتى موهبتى است. فى المثل آدم باهوشى كه در پزشكى به سطح بالاى اين علم

ص: 147

مى رسد؛ هرگز حاضر نيست آبى را كه با ازمايش هاى متعدد مملو از انواع ميكرب هاى مهلك و كشنده شناخته شده بنوشد؛ در حالى كه يك آدم بى سواد ممكن است چنين كارى را بكند. پرهيز آن طبيب از آن آب آلوده در عين اينكه قطعى و شكست ناپذير است كاملًا جنبه اختيارى دارد زيرا او مى تواند آن آب را بنوشد، ولى ايمان و آگاهى او نسبت به پى آمدهاى اين امر مانع مى شود؛ او در عين آزادى اراده، در برابر انجام خصوص اين كار شبيه معصوم است.(1)

***

سؤال ديگر اينكه امامان خودشان در لابه لاى كلمات شان اعتراف به خطا و گناه كرده اند؛ چگونه مى توان آن را معصوم دانست؟ آنها در دعاهايشان از خدا طلب عفو و بخشش از گناه مى كنند كه اين خود دليل بر عدم معصوم بودن آنها است. امام اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام در خطبه 216 نهج البلاغه مى فرمايد:

«انّى لَسْتُ فى نَفْسى بِفَوْقِ انْ اخْطى وَ لا آمَنُ ذلِكَ مَنْ فِعْلى الّا انْ يَكْفىَ اللَّهُ مِنْ نَفْسى ما هُوَ امْلَكُ بِهِ مِنّى»:

«من (خودم به عنوان يك انسان) خويشتن را بالاتر از آنكه اشتباه كنم نمى دانم؛ و از خطا در كارهايم ايمن نيستم مگر اينكه خداوند مرا حفظ كند».(2)

شبيه اين ايراد در مورد بسيارى از آيات مربوط به سر گذشت انبياء در قرآن مجيد نيز مطرح مى شود؛ كه ما همه آنها را به طور مبسوط در همان جلد هفتم پيام قرآن تحت عنوان تنزيه انبياء ذكر كرديم؛ و پاسخ به آنها داده شده است، و با اشاره به يك يك از تاريخ انبياء و آنچه در آن ممكن است مورد اين خرده گيرى واقع شود،


1- براى توضيح بيشتر به جلد 7، پيام قرآن، صفحه 193- 197 مراجعه فرمائيد.
2- آلوسى در تفسير روح المعانى ذيل آيه تطهير اصرار عجيبى دارد كه مفهوم آيه را در مورد معصوم بودن اهل بيت عليهم السلام انكار كند و از جمله اشكال بالا را مطرح مى نمايد( روح المعانى، جلد 22، صفحه 17).

ص: 148

مسائل را دنبال كرديم.

و به طور خلاصه و فشرده به چند نكته بايد اشاره كرد:

1- در بسيارى از موارد، معصومان به عنوان يك سرمشق براى مردم سخن مى گفتند و گفته هاى آنها جنبه تعليمى داشته است. جالب اينكه در تفسير روح المعانى كه بعد از طرح اشكال در مورد على عليه السلام، همين پاسخ را آورده سپس مى گويد: قصد تعليم آن گونه كه در بعضى از دعاهاى پيامبر صلى الله عليه و آله است در كلام على عليه السلام بعيد است.(1)

معلوم نيست چرا در كلام پيامبر صلى الله عليه و آله بعيد نيست اما در كلام على عليه السلام بعيد است؛ اين يك بام و دو هوا دليلى جز تعصب عميق اين مفسر معروف ندارد.

2- در بعضى از موارد هدف اين بوده كه بگويند ما بدون تكيه بر لطف خداوند از خود چيزى نداريم؛ و اين مواهب و امدادها و توفيقات او است كه ما را معصوم مى دارد؛ و به تعبير ديگر جمله اى كه از على عليه السلام نقل شده، درست بر عكس آنچه خرده گيران گفته اند. دلالت بر معصوم بودن او به كمك الطاف الهى دارد. زيرا امام مى گويد من شخصاً (بدون پروردگار) از خطا مصون نيستم؛ و اين موهبت جز به امداد پروردگار نيست؛ و يا به تعبيرى كه در سوره «يوسف» آمده جز برهان رب نيست.

3- بسيارى از امورى كه به عنوان گناه در آيات يا دعاها آمده، چيزى جز ترك اولى محسوب نمى شود؛ و مطابق تعبير معروف، مصداق «حَسَناتُ الابْرارِ سَيِئاتُ المُقَرَّبينَ» است كه مى گويد: «حسنات نيكان، گناهان مقرّبان محسوب مى شود».

اين نكته نيز لازم به ذكر است كه منظور از ترك اولى، اين نيست كه كار واجبى را ترك كرده باشند يا گناه و حتى مكروهى را انجام داده باشند؛ بلكه منظور انجام فعل


1- روح المعانى، جلد 22، صفحه 17.

ص: 149

مباح و حتى مستحب است در برابر كارى كه از آن مستحب تر بوده است. واضح است رها كردن يك مستحب اولى و رفتن به سوى مستحب ديگر به هيچ وجه كار خلافى نيست؛ ولى عنوان ترك اولى دارد. امّا همين كار كه درباره ديگران نه تنها خلاف نيست بلكه انجام مستحب در حدّ خود يك فضيلت است درباره مقربان درگاه خدا گاه مايه عتاب مى گردد.

نمازى كه از يك فرد عادى شايسته و مقبول است؛ براى يك عالم بزرگ ترك اولى است. و نماز آن عالم بزرگ براى معصوم شايسته نيست. (براى توضيح بيشتر به جلد هفتم پيام قرآن مراجعه فرمائيد.)(1)


1- جلد 7، صفحه 103- 173.

ص: 150

ويژگى هاى امامان:

اشاره

همان گونه كه بارها اشاره شد؛ رسالت امامان معصوم عليهم السلام در بسيارى از جهات هماهنگ و همانند رسالت انبياء است؛ جز آنكه وحى بر آنها نازل نمى شود و پايه گذار اصلى دين نيستند بلكه ادامه دهنده همان راه پيامبران هستند، و به همين دليل بيشتر صفاتى كه در آنها معتبر است با صفات انبياء همانند است، و از آنجا كه اين صفات را مشروحاً با تكيه بر آيات قرآنى در بحث ويژگى هاى عمومى پيامبران در جلد هفتم آورديم در اينجا ضرورتى بر شرح گسترده آن نمى بينيم ولى براى يادآورى، لازم است مرور مجددى بر آن داشته باشيم- د توجه داشته باشيد همه اين ويژگيها در آيات قرآن در مورد پيامبران مطرح شده است- رهبران الهى و امامان معصوم عليهم السلام بايد علاوه بر مقام علم و عصمت ويژگى هاى زير را داشته باشند:

1- «صدق گفتار»: چرا كه اگر اين وصف در آنان نباشد اعتماد و اطمينانى كه براى پيوند معنوى پيروان و پيشوايان لازم است حاصل نمى شود.

2- «پايبند بودن به پيمان ها و وعده ها»: زيرا بخش مهمى از دعوت آنان بر اساس وعده هايى است كه به مردم مى دهند؛ اگر صادق الوعد نباشند اركان اعتماد عمومى نسبت به آنها متزلزل مى شود.

3- «امانت» در حفظ ودايع و احكام الهى و ابلاغ آنها كه آن نيز يكى از اركان اعتماد و اطمينان است.

4- «علاقه و دلسوزى فوق العاده نسبت به مردم كه اگر اين ويژگى نباشد هرگز

ص: 151

تن به زحمات و مشقت هاى طاقت فرساى رهبرى مردم- مخصوصاً افراد نادان و متعصب و لجوج را- نخواهند داد.

5- «اخلاص» و بى نظرى كامل، و عدم انتظار هر گونه پاداش مادى كه اگر آن نباشد جاذبه دعوت و رهبرى آنها از ميان خواهد رفت.

6- «نيكوكارى و احسان درباره دوستان و حتى دشمنان كه از مظاهر صفات رحمانيت و رحيميت خداوند است و سبب پيوند معنوى پيروان و پيشوايان مى گردد.

7- «شجاعت» فوق العاده و نداشتن ترس از غير خدا كه در قرآن مجيد به عنوان ويژگى اصلى مبلغين رسالات اللَّه شمرده شده؛ چرا كه رمز اصلى موفقيت همين است و بدون آن كارى در مسأله رهبرى پيش نمى رود.

8- «توكل مطلق بر خداوند» چرا كه بسيار مى شود كه رهبر الهى تنهاى تنها مى ماند و فساد فوق العاده محيط او را از همگان جدا مى سازد؛ اگر تكيه بر توكل الهى نداشته باشد، ادامه راه براى او ممكن نيست.

9- «نرمش و حسن خلق» ويژگى ديگرى است كه در آيات قرآن در مورد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده و در حقيقت هر رهبر الهى (خواه پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام معصوم) بايد واجد آن باشد. در غير اين صورت خشونت و تندخويى و غليظ القلب بودن سبب پراكندگى مردم و عقيم ماندن هدف رهبران الهى مى گردد.

10- «پيروزى در آزمايش هاى سخت» كه قرآن مجيد اعطاى منصب امامت را به ابراهيم عليه السلام، متّكى به آن مى شمرد.

در حققت رهبران معصوم بايد از كوره هاى امتحانات سخت سالم به در آيند؛ و شايستگى رهبرى جسم و جان و ظاهر و باطن همه مؤمنان را داشته باشند.

اين بحث ها به طور مشروح و متّكى به آيات قرآنى در مبحث ويژگى هاى عمومى

ص: 152

پيامبران در جلد هفتم آمد.(1)

***

تعيين امام تنها از سوى خدااست

از مجموع بحث هايى كه در مورد ويژگى هاى امام، و شباهت او در بسيارى از جهات با پيامبران آمد؛ چنين نتيجه گرفته مى شود كه «امامان معصوم:» (جانشينان پيامبران) «بايد از سوى خدا تعيين شوند». به تعبير ديگر، نه انتخاب مردم در اين زمينه نقشى دارد، و نه اجماع امت يا انتصاب از سوى افراد عادى، چرا كه ويژگى هايى در امام معتبر است كه جز خدا از آن آگاه نيست، و مهمترين آنها همان مقام عصمت و علم مخصوص است كه امام بدون اين دو بال و پر قادر بر پرواز در فضاى امامت و پيشوايى خلق نيست!

چه كسى مى داند فلان شخص، از گناه و خطا، مصونيت دارد؟ و سيطره آگاهى او بر تمام مسائل تشريع، و زندگانى انسان ها ثابت و مسلم است.

حتى تشخيص ساير صفات ويژه اى كه براى امام در بالا شمرده؛ براى بسيارى از مردم، و گاه همه آنها مشكل است. بنابراين به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه: راهى براى «تعيين امام» جز از طريق انتصاب الهى نيست.

اين «انتصاب» از سه راه به ثبوت مى رسد.

نخست: از طريق پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام معصوم پيشين كه جانشين الهى خود را به فرمان حق تعيين كند؛ و او را به همه مردم معرفى نمايد؛ و در واقع او هم در اين مسأله واسطه انتقال فرمان خدا به مردم است.

دوّم: از طريق مشاهده معجزات آن گونه كه در بحث نبوت گذشت، يعنى: انجام


1- پيام قرآن جلد 7، صفحه 53- 74.

ص: 153

خارق عاداتى كه از طاقت بشر بيرون است؛ آن هم توأم با تحدى و دعوت ديگران به معارضه كه اگر قبول ندارند همانند آن را بياورند.

منتها تحدى در مسأله نبوت در زمينه نبوت است، و در مسأله امامت در زمينه امامت. و يا به تعبير ساده تر، شخص مدعى امامت دست به انجام خارق عاداتى كه از هيچ انسانى ساخته نيست مى زند و آن را با دعوى امامت همراه مى سازد.

مسلم است چنين خارق عاداتى از سوى خدا به او اعطا شده و خداوند حكيم و عالم و آگاه هرگز اين وسيله را در اختيار مدعى دروغين قرار نخواهد داد.

راه سومى نيز در اينجا وجود دارد همانند آنچه در بحث نبوت گذشت و آن جمع آورى قرائن است، يعنى مجموعه صفات و اعمال و ويژگى هايى در كسى ديده شود كه انسان از ملاحظه آنها، يقين پيدا مى كند كه او امام معصوم و پيشواى الهى است؛ علم و آگاهى او، به ضميمه ويژگى هاى اخلاقى و صفات انسانى و سوابق و اعمال و سخنان و برنامه ها، دست به دست هم مى دهند و به يقين ثابت مى كنند كه او امام معصوم و جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله است.

شرح مبسوط اين مسأله را در جلد هفتم در مباحث نبوت و قرآن مطالعه فرمائيد.(1)


1- پيام قرآن جلد 7، از صفحه 303- 309.

ص: 154

ولايت تكوينى پيامبران و امامان:

اشاره

اشاره

مى دانيم ولايت بر دو گونه است:

1- ولايت تشريعى

2- ولايت تكوينى

منظور از «ولايت تشريعى» همان حاكميت و سرپرستى قانونى و الهى است كه گاه در مقياس محدودى است مانند ولايت پدر وجد بر طفل صغير، و گاه در مقياس بسيار وسيع و گسترده است، مانند ولايت حاكم اسلامى بر تمام مسائل مربوط به حكومت و اداره كشور اسلامى كه بحث آن رابه طور مشروح در جلد دهم پيام قرآن به خواست خدا خواهد آمد.

امّا منظور از «ولايت تكوينى» آن است كه كسى بتواند به فرمان و اذن خداوند در جهان آفرينش و تكوين تصرف كند و بر خلاف عادت و جريان طبيعى عالم اسباب، حوادثى را به وجود آورد، مثلًا بيمار غير قابل علاجى را به اذن خدا با نفوذ و سلطه اى كه خداوند در اختيار او گذارده است شفا دهد، و يا مردگان را زنده كند؛ و كارهاى ديگرى از اين قبيل؛ و هر گونه تصرف معنوى غير مادى در نفوس و اجسام انسان ها، و جهان طبيعت داخل در اين نوع است.

«ولايت تكوينى» چهار صورت مى تواند داشته باشد كه بعضى قابل قبول و بعضى غير قابل قبول است:

ص: 155

1- «ولايت در امر خلقت و آفرينش جهان»

: به اين معنا كه خداوند به بنده اى از بندگان يا فرشته اى از فرشتگان خود توانايى دهد كه عوالمى را بيافريند؛ يا از صفحه هستى محو كند؛ به يقين اين امر محالى نيست؛ چرا كه خداوند قادر بر همه چيز است و هر گونه توانايى را مى تواند به هر كس بدهد. ولى آيات قرآن در همه جا نشان مى دهد كه آفرينش عالم هستى و سماوات و ارضين و جن و انس و فرشته و ملك و گياه و حيوان و كوه ها و درياها همه به قدرت پروردگار انجام گرفته، نه به وسيله بندگان خاصى يا فرشتگانش، و لذا همه جا نسبت خلقت به او داده شده؛ و در هيچ موردى اين نست (به طور گسترده) به غير او داده نشده است. بنابراين خالق آسمان ها و زمين ها و گياه و حيوان و انسان ها تنها خدا است.

2- «ولايت تكوينى به معنى واسطه فيض بودن»:

به اين معنى كه هر گونه امداد و رحمت و بركت و قدرتى از سوى خداوند به بندگانش يا ساير موجودات جهان هستى مى رسد از طريق اولياء اللَّه و بندگان خاص او است. همانند آبهاى آشاميدنى خانه هاى يك شهر كه همه از طريق شاه لوله اصلى مى گذرد؛ اين لوله عظيم آبها را از منبع اصلى دريافت مى داد و به همه جا مى رساند، و از آن تعبير به «واسطه در فيض» مى نمايند.

اين معنى نيز از نظر عقلى محال نيست، و نمونه آن در عالم صغير و در ساختار وجود انسان و تقسيم مواد حياتى به تمام سلول ها از طريق شاهرگ قلب ديده مى شود، چه مانعى دارد كه در عالم كبير نيز چنين باشد؟

ولى بدون شك اثبات آن نياز به دليل كافى دارد، و اگر هم ثابت شود باز به اذن اللَّه است.

3- «ولايت تكوينى در مقياس معين»

: مانند احياى مردگان و شفاى بيماران غير قابل علاج و امثال آن.

ص: 156

نمونه هايى از اين نوع ولايت درباره بعضى از پيامبران در قرآن مجيد با صراحت آمده كه بعداً به آن اشاره خواهد شد. روايات اسلامى نيز شاهد و گواه بر آن است؛ از اين رو اين شاخه از ولايت تكوينى نه تنها از نظر عقل امكان پذير است؛ بلكه دلايل نقلى متعدد نيز دارد.

4- «ولايت به معنى دعا كردن براى تحقق امور مطلوب»:

و انجام آن به وسيله قدرت خداوند، به اين ترتيب كه پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام معصوم دعا مى كند و آنچه او از خدا خواسته است تحقق مى يابد.

اين معنى نيز هيچگونه مشكل عقلى و نقلى ندارد و آيات و روايات مملو از نمونه هاى آن است؛ بلكه شايد از يك نظر نتوان نام ولايت تكوينى بر آن گذاشت چرا كه استجابت دعاى او از سوى خدا است.

در بسيارى از روايات اشارتى به اسم اعظم ديده مى شود كه در اختيار پيامبران يا امامان يا بعضى از اولياء اللَّه (غير از پيامبران و امامان) بوده است و به وسيله آن مى توانستند تصرفاتى در عالم تكوين كنند.

قطع نظر از اينكه منظور از اسم اعظم چيست- كه در بحث صفات خدا مشروحاً از آن بحث كرده ايم- اين گونه روايات نيز مى تواند ناظر به همان قسم سوم از ولايت تكوينى باشد و بطور كامل بر آن انطباق دارد.

با اين اشاره به بعضى از آيات قرآن در زمينه «ولايت تكوينى» باز مى گرديم:

1- وَ يُعَلِّمُهُ الكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ التَّوراةَ وَالانْجيلَ- وَ رَسُولًا الى بَنى اسْرائيلَ انّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيةٍ مِنْ رَبِّكُمْ انّى اخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينَ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَانْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِاذْنِ اللَّهِ وَ ابْرِءُ الاكْمَهَ وَ الابْرَصَ وَ احْيِى الْمَوْتى بِاذْنِ اللَّهِ وَ انَبِّئُكُمْ بما تَأكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكُمْ انَّ فى ذلِكَ لآيَةَ لَكُمْ انْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ (1)


1- سوره آل عمران، آيات 48 و 49.

ص: 157

2- فَسَخَّرْنا لَهُ الرّيحَ تَجْرى بَامْرِه رُخاءً حَيْثُ اصَابَ (1)

3- قالَ الَّذى عِنّدَهُ عِلّمٌ مِنَ الّكِتابِ انَا آتيكَ بِه قَبْلَ انْ يَرْتَدَّ الَيْكَ طَرْفُكَ فَلَما رَآهُ مُسْتَقِراً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّى لَيَبْلُوَنى أَاشْكُرُ امْ اكْفُرْ وَ مَنْ شَكَرَ فَانَّما يَششْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ رَبّى غَنىٌّ كَريم (2)

1- «و به او، كتاب و دانش و تورات و انجيل، خواهد آموخت.- و به سوى بنى اسرائيل فرستاده خواهد شد (تا به آنها بگويد:) من نشانه اى از طرف پروردگار شما، برايتان آورده ام؛ من از گِل، چيزى به شكل پرنده مى سازم؛ سپس در آن مى دمم و به اذن خدا، پرنده اى مى گردد. و به اذن خدا، كور مادر زاد و مبتلا به بيمارى پيسى را بهبودى مى بخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم؛ و به شما خبر مى دهم از آنچه مى خوريد، و آنچه را در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد، به يقين در اين (معجزات)، نشانه اى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد.»

2- ما باد را مسخر او ساختيم تا به فرمانش به نرمى به هر جا او مى خواهد برود.

3- (اما) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت: «گفت من پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد!» و هنگامى كه (سليمان) آن تخت را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت: «اين از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم!؟ و هر كس شكر كند، به نفع خود شكر مى كند است و هر كس كفران نمايد (به خودش زيان رساند،) چرا كه پروردگار من، بى نياز و بخشنده است.»

در نخستين آيه، ابتدا از عنايات خاص الهى نسبت به حضرت مسيح عليه السلام سخن مى گويد كه «و به او، كتاب و دانش و تورات و انجيل، خواهد آموخت.» (وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوراةَ وَ الانْجيلَ).


1- سوره ص، آيه 36.
2- سوره نمل، آيه 40.

ص: 158

سپس «و به سوى بنى اسرائيل فرستاده خواهد شد» (وَ رَسُولًا الى بَنى اسرائيل).

سپس سخنان حضرت مسيح عليه السلام را در اثبات حقانيت خود و بيان معجزاتش شرح مى دهد كه در پنج قسمت بيان شده است.

نخست مى گويد: «من نشانه اى از طرف پرودگار شما، برايتان آورده ام؛ من از گِل چيزى به شكل پرنده مى سازم، سپى در آن مى دمم و به اذن خدا، پرنده اى مى گردد.»! (انّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ انّى اخْلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَانْفُخُ فيه فَيَكُونُ طَيْراً بِاذْنِ اللَّهِ).

دوّم و سوّم اينكه: «و به اذن خدا، كور مادر زاد و مبتلا به بيمارى پيسى را بهبود مى بخشم؛» (وَ ابْرِءُ الاكْمُهُ وَ الابَرَص)

چهارم اينكه: «و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم»! (وَ احْيِى الْمَوْتى بِاذْنِ اللَّهِ).

پنجم: «و به شما خبر مى دهم از آن چه مى خوريد، و آن چه را در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد، به يقين در اين (معجزات)، نشانه اى براى شما است، اگر ايمان داشته باشيد». (وَ انَبِئُكُمْ بِما تَأكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُنَ فى بُيُوتِكُمْ انَّ فى ذلِكَ لآيةً لَكُمْ انْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ).

دقت در محتواى اين آيه و تفاوت تعبيرهايى كه در آن بكار رفته، اين نكته را روشن مى سازد كه حضرت مسيح عليه السلام آفرينش پرنده را به خدا نسبت مى دهد، در حالى كه در سه قسمت ديگر (شفا دادن كور مادرزاد و مبتلايان به برص، و احياى مردگان) به خودش نسبت مى دهد؛ اما به اذن و فرمان خدا. و منظور از «ولايت تكوينى» همين است كه گاه خداوند چنان قدرتى به انسان مى دهد كه بتواند به فرمان اودر عالم آفرينش و طبيعت تأثير بگذارد؛ و اسباب عادى را بر هم زند، مرده اى را زنده كند و بيماران غير قابل علاجى را بهبودى بخشد.

اين يك نمونه از ولايت تكوينى است كه خدا به بنده اش حضرت مسيح عليه السلام عطا

ص: 159

فرمود؛ و دادن شبيه آن به ساير انبياء يا امامان معصوم عليهم السلام هيچ مانع و رادعى ندارد.

و اگر كسى بگويد: منظور اين است كه حضرت مسيح عليه السلام دعا مى كرد و خداوند آن بيمار را شفا مى داد، يا آن مرده را زنده مى كرد، سخنى بر خلاف ظاهر آيه گفته است، چرا كه آيه به وضوح مى گويد: «من اين كا را به فرمان خدا مى كنم» يعنى خودم انجام مى دهم اما باذن اللَّه؛ و دليلى ندارد كه اين ظاهر را رها سازيم وسراغ معنى خلاف ظاهر برويم.

بلكه در مرحله آفرينش پرنده نيز مانعى ندارد خداوند اين اثر را به دَم حضرت مسيح عليه السلام بخشيده باشد، كه بتواند به اذن خدا چنين كارى را انجام دهد، هر چند بسيارى از مفسران اين معنا را نپذيرفته اند و گفته اند آفرينش پرنده به طور مستقيم مستند به خداوند متعال بوده و شايد اين تعبير به خاطر آن است كه افراد نا آگاه دعوى الوهيت و خدايى مسيح را نكنند، چرا كه امر خلقت تنها مربوط به او است.

شبيه همين معنى در سوره «مائده» آيه- 110 نيز آمده است، منتها به صورت خطاب خداوند به مسيح عليه السلام، نه از زبان مسيح، مى فرمايد:

وَ اذْ تَخْلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِاذْنى فتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِاذْنى وَ تُبْرِءُ الاكْمَهَ وَالابْرَصَ بِاذنى وَ اءِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِاءِذْنِى:

«و هنگامى را كه به اذن من، از گل چيزى به صورت پرنده مى ساختى، و در آن مى دميدى، و به اذن من، پرنده اى مى شد؛ و كور مادرزاد، و مبتلا به بيمارى پيسى را به اذن من، شفا مى دادى؛ و هنگامى كه مردگان را به اذن من زنده مى كردى؛».

جالب توجه اينكه اختلاف تعبيرى كه در سوره «آل عمران» بود، دقيقاً در اينجا نيز به چشم مى خورد، يعنى مسأله آفرينش و خلقت پرنده، به حضرت مسيح عليه السلام

ص: 160

نسبت داده نشده است، ولى احياء مردگان و شفاى بيماران غير قابل علاج و كور مادرزاد، به او نسبت داده شده است، هر چند تصريح به اذن خداوند در همه آنها آمده است.

كوتاه سخن اينكه اين آيات به روشنى مسأله «ولايت تكوينى» را محدوده خاصى براى حضرت مسيح عليه السلام اثبات مى كند؛ و هيچ دليلى بر انحصار آن به حضرت مسيح نيست؛ و به مقتضاى «حُكْمُ الامْثالِ فى ما يَجُوزُ وَ ما لايَجُوزُ واحِدٌ» در مورد ساير پيامبران يا امامان معصوم عليهم السلام، نيز مى تواند صادق باشد.

***

در دومين آيه سخن از فرمانبردارى باد نسبت به حضرت سليمان است، مى فرمايد: «پس ما باد را مسخر او ساختيم تا به فرمانش به هر جا مى خواهد برود» فَسَخَّرْنا لَهُ الرّيح تَجْرى بِامْرِه رُخاءً حَيْثُ اصابَ).(1)

از اين آيه و آيات بعد از آن به خوبى استفاده مى شود همان گونه كه شياطين به فرمان سليمان بودند و كارهاى مهمى براى او در خشكى و دريا انجام مى دادند؛ باد نيز سر بر فرمان او بود؛ و به هر جا دستور مى داد حركت مى كرد و اين چيزى جز مصداق «ولايت تكوينى» در اين بخش از موجودات نمى باشد.

شبيه همين معنى در آيه 81 سوره «انبياء» نيز آمده است، مى فرمايد:

وَ لِسُلَيْمانَ الرّيحَ عاصِفَةً تَجْرى بِامْرِه الَى الارْضِ الَّتى بارَكْنا فيها:

«و تند باد را مسخر سليمان ساختيم، كه به فرمان او به سوى سرزمينى كه آن را پر بركت كرده بوديم، حركت مى كرد».

در اينجا نيز سخن از فرمانروائى سليمان بر تند بادها است.


1- سوره ص، آيه 36.

ص: 161

اين احتمال نيز وجود دارد كه در داستان موسى عليه السلام، زدن عصا بر صخره و بيرون آمدن چشمه جوشان از آن به اذن خدا (سوره بقره آيه 60) و هم چنين زدن عصا بر دريا كه مى گويد: به موسى وحى فرستاديم كه با عصاى خود به دريا زن، و دريا از هم شكافته شد (شعرا- 63) نيز از قبيل «ولايت تكوينى» بوده باشد.

كوتاه سخن اينكه: در تمام مواردى كه خداوند به يكى از بندگان خاصش قدرت و توانايى براى نفوذ در عالم خلقت و طبيعت مى دهد نوعى از ولايت تكوينى براى آن بنده خاص خدا به وجود مى آيد.

***

در سوّمين آيه، سخن از تصرف تكوينى كسى است كه از نزديكان و خاصان حضرت سليمان بوده است؛ ولى نامى از او در قرآن به ميان نيامده جز با توصيف الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ «كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) نزد او بود هنگامى كه سليمان به اصحاب و خاصان خود خطاب كرد و گفت: «كدام يك از شماتخت او را براى من مى آورد پيش از آنكه به حال تسليم نزد من آيند؟» (قالَ يا ايُّهَا المَلَاٌ ايُّكُمْ يَأْتينى بِعَرْشِها قَبْلَ انْ يَاْتوُنى مُسْلِمينَ).(1) فرد نيرومندى از جن گفت: «من آن را نزد تو مى آورم پيش از آن كه از جايگاهت برخيزى». قالَ عِفْريتٌ مِنَ الجِّنِ انَا آتِيكَ بِه قَبْلَ انْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ (2).

سپس مى افزايد: «كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: من، پيش از آنكه چشم بر هم زنى آن را نزد تو خواهم آورد»!!! (وَ قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمُ مِنَ الْكِتابِ انَا آتيكَ بِه قَبْلَ انْ يَرْتَدَّ الَيْكَ طَرْفُكَ).(3)


1- سوره نمل، آيه 38.
2- سوره نمل، آيه 39.
3- سوره نمل، آيه 40.

ص: 162

البته اين فقط يك ادعا نبود، بلكه او به گفته خود عمل كرد، زيرا در ادامه آيه مى خوانيم: فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّى (1): «و هنگامى كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت: «اين از فضل پروردگار من است،» (كه به بعضى از يارانم چنين توانايى داده است).

در اينجا بحث هاى فراوانى است:

نخست اينكه: آن كس كه علم كتاب نزد او بوده، كه بوده است؟ معروف و مشهور اين است كه وزير سليمان، آصَف بن بَرْخيا بوده كه گفته مى شود خواهر زاده او بوه است، و آصف طبق آنچه در روايات تفسير عياشى در پاسخ سؤال يحيى بن اكثم از امام على بن محمد بن النقى عليه السلام آمده، جانشين و وصى سليمان بود، و مقام نبوت داست، و سليمان با اين عمل مى خواست، موقعيت و مقام او را بر همگان آشنا سازد؛ و گر نه خودش توانايى اين كار را به طريق اولى داشت.(2)

بعضى نيز احتمال داده اند كه اين شخص خود سليمان بوده (3) كه با ظاهر آيه بسيار ناسازگار است.

بعضى احتمال داده اند كه مردى از بنى اسرائيل بود، پيدا است كه اين تفسير منافاتى با تفسيرى كه مى گويد آصف بن برخيا بوده است، ندارد.

چرا كه او هم ظاهراً از بنى اسرائيل بود، به هر حال آن چه در اينجا مورد توجه ما است شخص نيست، هدف اين است كه يكى از اولياء اللَّه به واسطه داشتن علم كتاب، يا آگاهى براسم اعظم، و يا هر چيز ديگر، توانايى داشته است كه در جهان تكوين و عالم اسباب تصرف كند، و تخت ملكه سبا را از جنوب جزيرة العرب در يك


1- سوره نمل، آيه 40.
2- تفسير نور الثقلين، جلد 4، صفحه 91، حديث 77- در تفسير الدر المنثور نيز با صراحت اين معنا از ابن عباس و بعضى ديگر نقل شده كه گوينده اين سخن آصف بن برخيا بود كه نام ديگرش« تمليخا» است( الدرّ المنثور، جلد 5، صفحه 109).
3- الميزان، اين احتمال در جلد 15، صفحه 363 نقل كرده و خرده گرفته است.

ص: 163

چشم بر هم زدن به شمالى ترين نقطه آن برساند، نا گفته پيدا است كه اين امر در مورد ساير اولياء اللَّه و پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام امكان دارد.

به خصوص اينكه در بعضى از روايات از امام باقر عليه السلام آمده است: «اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف (73 نام) است، نزد آصف تنها يك حرف بود كه با آن سخن گفت، و زمين در ميان او و تخت بلقيس فرو نشست و تخت او را به دست خود برگرفت، سپس به حال نخست بازگشت، و اين در كمتر ازيك چشم برهم زدن واقع شد و در نزد ما از آن اسم، هفتاد و دو حرف است، و يك حرف آن نزد خداوند متعال، و مخصوص به ذات پاك او در علم غيب است و هيچ حول و قدرتى جز به اذن خدا نيست.(1)

همين مضمون در روايات ديگرى از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام و بعضى ديگر از امامان اهل بيت عليهم السلام نقل شده است.

از مجموع آياتى كه گذشت به روشنى استفاده مى شود كه «ولايت تكوينى» از ديدگاه قرآن مجيد امرى است ممكن و قابل قبول.

***

ولايت تكوينى در احاديث اسلامى

در روايات اسلامى به موارد فراوانى از معجزات برخورد مى كنيم كه در شكل «ولايت تكوينى» انجام شده است، توضيح اينكه معجزات انواع و اقسامى دارد:

بعضى صرفاً با دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و يا امام معصوم عليهم السلام انجام مى شده، و بعضى مقارن مطالبه مردم از آنها به فرمان خدا و بعضى به وسيله خود آنها و به فعل آنها انجام مى گرفته است؛ يعنى با تصّرف و نفوذ روحانى و معنوى آنان به اذن اللَّه صورت مى گرفته كه چيزى جز «ولايت تكوينى» كه ما اكنون از آن سخن مى گوئيم نيست.


1- كافى بنا به نقل تفسير برهان، جلد 3، صفحه 203، حديث 1.

ص: 164

اين موارد بسيار است و در ذيل به چند نمونه از آن اشاره مى شود.

1- نمونه جالبى از آن در نهج البلاغه در خطبه قاصعه آمده است آنجا كه مى فرمايد: «وَلَقَدْ كُنتُ مَعَهُ صلى الله عليه و آله كَما اتاهُ المَلُا مِنْ قُرَيْشٍ فَقالوا لَهُ يا مُحَمَّدُ ...»:

«من همراه او بودم هنگامى كه سران قريش نزد وى آمدند، گفتند: اى محمد صلى الله عليه و آله تو ادعاى بزرگى كرده اى ادعايى كه هيچ كدام از پدران و خاندانت چنين ادعايى نكرده اند ما از تو يك معجزه مى خواهيم اگر پاسخ مثبت دهى و آن را به انجام برسانى مى دانيم تو پيامبر هستى، و اگر انجام ندهى بر ما روشن مى شود كه ساحر و دروغگويى!»

پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: «خواسته شما چيست»؟ گفتند: اين درخت را صدا بزن كه از ريشه بر آمده جلو آيد و پيش رويت بايستد فرمود: «خداوند بر همه چيز توانا است اگر خداوند اين عمل را انجام دهد آيا ايمان مى آوريد؟ گواهى به حق مى دهيد؟

گفتند: آرى، فرمود «به زودى آنچه را مى خواهيد به شما ارائه خواهم داد و مى دانم كه شما به سوى خير و نيكى باز نخواهيد گشت؛ و در ميان شما كسى است كه در درون چاه (بدر) افكنده خواهد شد، و نيز كسى است كه لشكر احزاب را به راه خواهد انداخت! سپس صدا زد «اى درخت! اگر به خدا و روز واپسين ايمان دارى و مى دانى كه من پيامبر صلى الله عليه و آله خدا هستم از ريشه از زمين بيرون آى و نزد من آى، و به فرمان خداوند پيش من بايست»!

سوگند به كسى كه او را به حق مبعوث ساخته، درخت با ريشه هايش اززمين كنده شد، پيش آمد و به شدت صدا مى كرد، همچون پرندگان به هنگامى كه بال مى زنند، و صدائى از به هم خوردن شاخه هايش در هوا پراكنده مى شد، و در جلوى رسول خدا صلى الله عليه و آله ايستاد! و شاخه هايش هم چون بال هاى پرندگان به هم خورد، بعضى از شاخه هاى بلند خود را بر روى پيامبر، و بعضى از آنها را بر دوش من افكند،

ص: 165

و من در جانب راست آن حضرت بودم.

امّا قريش هنگامى كه اين وضع را مشاهده كردند از روى كبر و غرور گفتند: «به درخت فرمان ده نصفش پيشتر آيد، و نصف ديگرش در جاى خود باقى بماند»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان دد نيمى از آن با وضعى شگفت آور و صدايى شديد به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك شد، آن چنان كه نزديك بود به آن حضرت بپيچد!

باز از روى كفر و سركشى گفتند: دستور بده اين نصف باز گردد و به نصف ديگر ملحق شود! و به صورت نخستين در آيد؛ پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد و چنين شد؛ من گفتم لا اله الا اللَّه! اى پيامبر صلى الله عليه و آله من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان دارم؛ نخستين كسى هستم كه اقرار مى كنم «درخت با فرمان خدا براى تصديق نبوت و اجلال و بزرگداشت برنامه و دعوتت آنچه را تو خواستى انجام داد».

امّا آنها گفتند: «نه، او ساحرى است دروغگو كه سحرى شگفت آور دارد؛ و در سحر خويش بسيار ماهر است. ايا نبوت تو را كسى جز امثال اين (منظورشان من بودم!) تصديق مى كند؟!».

امّا من از كسانى هستم كه در راه خدا از هيچ ملامتى نمى ترسند، از كسانى كه سيمايشان سيماى صديقان، و سخنانشان سخنان نيكان است.

شب زنده دارانند و روشنى بخش روز، به دامن قرآن تمسّك جسته اند و سنت هاى خدا و رسولش را احيا كرده اند، نه تكبر مى ورزند و نه برترى جوئى دارند، نه خيانت مى كنند و نه فساد به راه مى اندازند، دل هايشان در بهشت و پيكرشان در دنيا در حال انجام وظيفه و عمل است.(1)

كمى به تعبيرات اين خطبه دقت كنيد، اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه اين امر خارق العاده با نفوذ و تصرّف پيامبر صلى الله عليه و آله در تكوين صورت گرفت. بنابراين


1- نهج البلاغه، خطبه قاصعه.

ص: 166

آنچه در ذيل اين عبارات آمده: «انَّ الشَّجَرَ فَعَلَتْ ما فَعَلَتْ بِامْرِ اللَّهِ تَعالى»: «درخت آن چه را انجام داد به فرمان خدا بود» اذن و اجازه خدا است و قوّت و قدرتى است كه خداوند به پيامبرش براى اين گونه تصرّفات داده بود؛ همان گونه كه در آغاز اين عبارت تعبير به اذن اللَّه آمده است.

بنابراين تعبيراتى، هم چون، فرمان بده، دستور بده تا چنين و چنان شود، و كلام پيامبر صلى الله عليه و آله اى درخت! چنين و چنان كن همه و همه دليل بر ولايت و نفوذ تكوينى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است.

***

2- مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار از سلمان فارسى چنين نقل كرده است، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه آمد مردم به زمام شتر پيامبر صلى الله عليه و آله چسبيدند- و هر كدام تقاضا داشت پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه او وارد شود) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شتر را رها كنيد كه او مأموريتى دارد و بر در خانه هر كس بر زمين بنشيند من نزد او خواهم بود (و اين بهترين راه براى حل هر گونه اختلاف و تبعيض بود).

ناقه را رها كردند و او هم چنان به سير خود ادامه داد تا وارد كوچه هاى مدينه شد و بر در خانه ابو ايوب انصارى نشست؛ و در مدينه كسى از او فقيرتر نبود؛ مردم نزديك بود دلهايشان از حسرت پاره شود، كه چرا از پيامبر صلى الله عليه و آله جدا مى شوند (و اين سعادت بزرگ نصيب آنها نشد).

ابو ايّوب صدا زد اى مادر، در را باز كن «فَقَدْ قَدِمَ سَيِّدُ الّبَشَرِ، وَ اكْرَمُ رَبيعَةِ وَ مُضَرٍ، مُحَمَّدُ المُصْطَفى صلى الله عليه و آله وَ الرَّسُولِ الُمجْتَبى»! «آقاى انسان ها و گرامى ترين فرد قبيله بزرگ ربيعه و مضر، محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و رسول مجتبى تشريف فرما شده است».

مادرش در را گشود و بيرون آمد ولى نابينا بود، گفت اى كاش چشم داشتم و به

ص: 167

صورت مولايم رسول اللَّه مى نگريستم؛ پيامبر صلى الله عليه و آله دست بر صورت مادر ام ايّوب گذاشت؛ چشمانش گشوده شد و اين نخستين معجزه اى بود كه از آن حضرت ظاهر گشت (ممكن است منظور از دست گذاشتن اشاره كردن با دست، يا گذاردن دست از روى لباس باشد).(1)

***

3- اين حديث نيز در كتب شيعه و اهل سنت معروف است كه در جنگ خيبر هنگامى كه پيروزى به وسيله بعضى از فرماندهان لشگر ميسّر نشد؛ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم كه خدا و رسولش را دوست دارد؛ و خداوند بر دست او پيروزى فراهم مى كند؛ سپس به سراغ على عليه السلام فرستاد، و در حالى كه چشمش به شدّت درد مى كرد؛ خدمت حضرت آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله آب دهان به چشم او كشيد و از آن به بعد هيچ گونه دردى احساس نكرد؛ سپس پرچم را به دست او داد (و خيبر را فتح كرد)».(2)

اين حديث معروف نشان مى دهد كه پيامبر صلى الله عليه و آله با نفوذ تكوينى خود- باذن اللَّه- چشم على عليه السلام را شفا داد.

***

4- در تاريخ زندگى اميرمؤمنان على عليه السلام نيز آمده است كه: در عصر آن حضرت، رود فرات طغيان كرد به طورى كه مردم كوفه به وحشت افتادند؛ به سراغ آن حضرت آمدند و عرض كردند ما از غرق شدن مى ترسيم، زيرا آن قدر آب فرات بالا آمده كه


1- بحار الانوار، جلد 19، صفحه 121.
2- اين حديث را ابن اثير در كامل به طور مشروح آورده است( جلد 2، صفحه 219) و هم چنين ابن هشام، در سيره نبويّه جلد 3، صفحه 349 و علامه مجلسى در بحارالانوار، جلد 21، صفحه 298، حديث 30.

ص: 168

سابقه نداشته است؛ و تمام شطّ مملوّ از آب است، خدا را خدا را به فرياد ما برس!

اميرمؤمنان على عليه السلام سوار بر مركب شد و مردم همراه او چپ و راست در حركت بودند ... تا به فرات رسيدند در حالى كه امواج خروشانش همه جا را فرا گرفته بود:

على عليه السلام ايستاد و مردم به آن نگاه مى كردند؛ سخنى به زبان عبرانى فرمود. «ناگهان آب فرات يك ذراع فرو نشست رو به مردم كرد و گفت: كافى است؟ عرض كردند:

بيشتر بفرمائيد. حضرت با چوب دستى كه با خود داشت بر آب زد، آب بيشتر فرو نشست (مردم خوشحال از كنار فرات بازگشتند).(1)

آيا اين كار چيزى جز تصرف در تكوين به فرمان خدا مى باشد؟

***

5- باز در تاريخ آن حضرت مى خوانيم كه به هنگام عبور از نزديكى كوفه گروهى از يهود نزد او آمدند، و گفتند؛ تو امام على بن ابيطالب هستى؟ فرمود: آرى منم؛ عرض كردند: در كتاب هاى ما سخن از صخره اى به ميان آمده كه نام شش نفر از انبياء روى آن نوشته شده؛ هر چه دنبال آن مى گرديم، نمى يابيم؛ اگر تو امامى آن را براى ما پيدا كن.

فرمود: به دنبال من بيائيد. جمعيّت به دنبال آن حضرت حركت كردند؛ هنگامى كه به صحرا رسيد تپّه بزرگى از شن در آنجابود، امام فرمود: «ايَّتُهَا الرَّيحُ انسِفى الرَّمْلَ عَنِ الصَّخْرَةِ بِحَقِّ اسْمِ اللَّهِ الاعْظَمِ»: «اى باد شن ها را از روى صخره كنار بزن به حق اسم اعظم خدا»! چيزى نگذشت باد وزيدن گرفت و شن ها كنار رفت و صخره آشكار شد.(2)

اين نيز نمونه ديگرى از نفوذ و تأثير گذارى بر جهان تكوين است.


1- بحارالانوار، جلد 41، صفحه 237( با تلخيص).
2- بحارالانوار، جلد 41، صفحه 237( با تلخيص).

ص: 169

نمونه هاى فراوان ديگرى در كتب تاريخى و تفسير و حديث و منابع مختلف اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت آمده است كه ذكر همه آنها نياز به تأليف كتاب مستقلّى دارد.

اين ايات و روايات به خوبى نشان مى دهد كه اولياء اللَّه اعم از پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام به فرمان و اذن الهى داراى قدرتى بودند كه مى توانستند در مواردى كه خدا به آنها اذن داده بود؛ در جهان تكوين تصرّف كنند؛ نه فقط از طريق دعا و درخواست از خداوند، بلكه از طريق نفوذ و قدرت شخصى خدا داد كه براى اين تأثيرگذارى به آنها داده شده بود؛ و اين همان چيزى است كه ما از آن به عنوان «ولايت تكوينى» ياد مى كنيم.

البته «ولايت تكوينى» شاخه هاى ديگرى نيز دارد؛ از جمله تأثير گذارى در قلوب آماده پذيرش حق از طريق امدادهاى معنوى و روحانى، و تربيت و هدايت غير آشكار نفوس لايق و شايسته از طريق نفوذ روحانى در آنان كه آن نيز نمونه هاى فراوانى در تاريخ اسلام دارد.

افرادى بودند كه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام معصوم عليه السلام مى رسيدند؛ در يك لحظه انقلاب و دگرگونى عجيبى در آنها پيدا مى شد به گونه اى كه با موازين و مقياس هاى عادى سازگار نبود؛ و به دنبال آن برنامه زندگى آنها به كلّى دگرگون مى شد.

اين تحوّل و دگرگونى سريع و خارق العاده نيز از آثار «ولايت تكوينى» و تأثير گذارى در نفوس قابل و لايق صورت مى گرفت.

ص: 170

ولايت و امامت خاصّه

اشاره

اشاره

با پايان گرفتن بحث هاى كلّى در امامت عامّه وارد بحث «امامت خاصّه» مى شويم؛ و به سراغ شناخت امام معصوم و جانشين الهى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله مى رويم، و از منابع مختلف اسلامى و نصوصى كه در قرآن و روايات وارد شده است در اين راه مدد مى گيريم.

از روش جمع قرائن كه يكى از بهترين روش ها براى شناخته شدن پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام است نيز كمك مى گيريم و از خدا مى خواهيم آنچه حق و واقعيّت است بر فكر و قلم و بيان ما جارى سازد؛ و از هر گونه خلاف و انحراف باز دارد.

نخست به سراغ آيات قرآن مى رويم و آنچه را در زمينه امامت خاصّه وارد شده است، مورد بررسى قرار مى دهيم.

اين آيات را مى توان به دو بخش تقسيم كرد:

1- اياتى كه به طور مستقيم، مسأله امامت را مورد توجّه قرار مى دهد و به وضوح از آن بحث مى كند.

2- آياتى كه به طور غير مستقيم از اين مسأله بحث مى كند.

گر چه آيات در هر دو قسمت فراوان است؛ ولى بنابراين است كه آنچه روشن تر در هر دو بخش است گزينش شود و مورد بحث قرار گيرد.

در بخش اوّل به سراغ آيات زير مى رويم:

ص: 171

1- آيه تبليغ و داستان غدير

2- آيه ولايت

3- آيه اولى الامر

4- آيه صادقين

5- آيه قربى

بخش دوّم آيات فضايل است در اين بخش به سراغ آياتى مى رويم كه مستقيماً مسأله خلافت و ولايت را مطرح نمى كند؛ اما فضائلى براى امير مؤمنان على عليه السلام اثبات مى كند كه او را برترين امّت محمد صلى الله عليه و آله و والاترين شخصيت بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله معرفى مى كند كه با ضميمه كردن يك مقدمه واضح عقلى- ترجيح مرجوح برراجح قبيح است- نتيجه مى گيريم: كسى شايسته تر از او براى رهبرى امت بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله نيست. اين آيات بسيار وسيع است كه از ميان آنها به 25 آيه اشاره مى شود.

1- آيه مباهله

2- آيه خير البريّه

3- آيه ليلة المبيت

4- آيه حكمت

5- آيات سوره هل اتى

6- آيات آغاز سوره برائت

7- آيه سقاية الحاج

8- آيه صالح المؤمنين

9- آيه وزارت

10 و 11- آيات سوره احزاب

ص: 172

12- آيه بيّنه و شاهد

13- آيه صديقون

14- آيه نور

15- آيه انذار

16- آيه مرج البحرين

17- آيه نجوى

18- آيه سابقون

19- آيه اذن و اعية

20- آيه مودّت

21- آيه منافقون

22- آيه ايذاء

23- آيه انفاق

24- آيه محبت

25- آيه مسئولون

[بخش اول

1- آيه تبيلغ

اشاره

يا ايُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَّلَغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ انَّ اللَّهَ لايَهْدِى الْقَومَ الكافِرينَ (1) «اى پيامبر! آنچه از سوى پروردگارت برتو نازل شده است، به طور كامل (به مردم) ابلاغ كن؛ و اگر چنين نكنى، رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از


1- سوره مائده، آيه 67.

ص: 173

(خطرات احتمالى) مردم، حفظ مى كند؛ و خداوند، گروه كافران (لجوج) را هدايت نمى كند».

***

شأن نزول

در كتابهاى بسيارى از دانشمندان اهل تسنن (و همه كتب معروف شيعه) اعم از تفسير و حديث و تاريخ آمده است كه آيه فوق در شأن على عليه السلام نازل شده است.

اين روايات را گروه زيادى ازصحابه، از جمله ابوسعيد خدرى، زيدبن ارقم، جابر بن عبداللَّه انصارى، ابن عباس، براء بن عازب، حذيفه، ابوهريره، ابن مسعود و عامر بن ليلى نقل كرده اند؛ و در روايات آنها آمده است كه اين آيه درباره على عليه السلام و داستان روز غدير نازل شده است.

جالب اينكه بعضى از اين روايات از طرق متعدد نقل شده از جمله: حديث ابو سعيد خردى از يازده طريق حديث ابن عباس نيز از يازده طريق.

و حديث براء بن عازم از سه طريق نقل شده است.

از جمله كسانى كه اين احاديث را (به طور وسيع يا به اجمال) در كتاب هاى خود آورده اند، دانشمندان معروف زيراند:

حافظ ابونعيم اصفهانى در كتاب ما نُزِّلَ مِنَ الُقُرآن فى على به نقل از الخصائص، صفحه 29.

ابوالحسن واحدى نيشابورى در اسباب النزول صفحه 150.

ابن عساكر شافعى به نقل از الدّر المنثور، جلد 2، صفحه 298.

فخر رازى در تفسير كبير، جلد 3، صفحه 636.

ابو اسحاق حموينى در فرائد السمطين، مخطوط.

ص: 174

ابن صباغ مالكى در فصول المهمه، صفحه 27.

جلال الدين سيوطى در الدّر المنثور، جلد 2، صفحه 298.

قاضى شوكانى در فتح القدير، جلد سوم، صفحه 57.

شهاب الدين آلوسى شافعى در روح المعانى، جلد ششم، صفحه 172.

شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع الموده، صفحه 120.

بدرالدين حنفى در عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى، جلد هشتم، صفحه 584.

شيخ محمد عبده مصرى در تفسير المنار، جلد ششم، صفحه 463.

حافظ ابن مردويه (متوفى 418 ه. ق) بنا به نقل سيوطى در الدّر المنثور و جمع كثيرى ديگر.

البته نبايد فراموش كرد كه بعضى از دانشمندان فوق در عين اينكه روايت و شأن نزول را نقل كرده اند به دلائلى كه بعداً اشاره خواهيم كرد به سادگى از كنار آن گذشته؛ يا به نقد آن پرداخته اند كه ضمن بحث هاى آينده به خواست خدا سخنان آنها را بطور دقيق مورد بررسى قرار خواهيم داد.

جريان غدير

از بحث گذشته به طور اجمال استفاده شد كه اين آيه مطابق شواهد بى شمار درباره على عليه السلام نازل شده است؛ و رواياتى كه در اين زمينه در كتب معروف اهل سنت- تا چه رسد به كتب شيعه- نقل شده بيش از آن است كه كسى بتواند آنها را انكار كند.

علاوه بر روايات فوق، روايات فراوان ديگرى داريم كه با صراحت مى گويد: اين آيه در جريان غدير خم و خطبه پيامبر صلى الله عليه و آله و معرفى على عليه السلام به عنوان وصى و ولى

ص: 175

نقل شده است؛ و عدد آنها به مراتب بيش از روايات گذشته است. تا آنجا كه محقق بزرگ علامه امينى در كتاب الغدير، حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله با اسناد و مدارك زنده نقل مى كند؛ و همچنين از 84 نفر از تابعين و 360 دانشمند و مؤلف معروف اسلامى.

هر شخص بى نظرى نگاهى به مجموعه اين اسناد و مدارك بيندازد يقين پيدا مى كند كه حديث غدير از قطعى ترين روايات اسلامى و مصداق روشنى از حديث متواتر است و به راستى اگر كسى در تواتر آن شك كند، بايد به هيچ حديث متواترى اعتقاد نداشته باشد.

و از آنجا كه ورود در اين بحث به طور گسترده ما را از طرز نوشتن تفسير موضوعى خارج مى كند؛ در مورد اسناد حديث و شأن نزول آيه به همين مقدار قناعت كرده، به سراغ محتواى حديث مى رويم و كسانى را كه مى خواهند مطالعه وسيع ترى روى اسناد حديث داشته باشند به كتاب هاى زير ارجاع مى دهيم:

1- كتاب نفيس الغدير، جلد اوّل.

2- احقاق الحقّ نوشته علامه بزرگوار قاضى نوراللَّه شوشترى با شروح مبسوط آيت اللَّه نجفى، جلد دوّم و سوّم و چهاردهم و بيستم.

3- المراجعات مرحوم سيّد شرف الدين عاملى.

4- عبقات الانوار نوشته عالم بزرگورا ميرحامد حسينى هندى (بهتر اين است كه به خلاصه عبقات جلد 7 و 8 و 9 مراجعه شود).

5- دلائل الصدق نوشته عالم بزرگوار مرحوم مظفر، جلد دوّم.

محتواى روايات غدير

در اينجا فشرده جريان غدير را كه از مجموعه روايات فوق استفاده مى شود

ص: 176

مى آوريم:- البتّه در بعضى از روايات، اين داستان به طور مفصّل و طولانى و بعضى مختصر و كوتاه آمده و در بعضى تنها به گوشه اى از داستان وبعضى به گوشه ديگر اشاره شده- و از مجموع چنين استفاده مى شود كه:

در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجة الوداع، با شكوه هر چه تمام تر در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله به پايان رسيد؛ قلب ها در هاله اى از روحانيت فرو رفته بود، و لذت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جان ها انعكاس داشت.

ياران پيامبر صلى الله عليه و آله كه عدد آنها فوق العاده زياد بود، از خوشحالى درك اين فضل و سعادت بزرگ در پوست نمى گنجيدند.(1)

نه تنها مردم مدينه در اين سفر، پيامبر صلى الله عليه و آله را همراهى مى كردند بلكه مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودند.

آفتاب حجاز آتش بر كوه ها و دره ها مى پاشيد؛ امّا شيرينى اين سفر روحانى بى نظير، همه چيز را آسان مى كرد، ظهر نزديك شده بود، كم كم سرزمين جحفه و سپس بيابان هاى خشك و سوزان «غدير خم» از دور نمايان مى شد.

اينجا در حقيقت چهار رراهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مى كند؛ راهى به سوى مدينه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب وسرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مى رود و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهم ترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد؛ و مسلمانان با دريافت آخرين دستور كه در حقيقت نقطه پايان در مأموريت هاى موفقيت آميز پيامبر صلى الله عليه و آله بود از هم جدا شوند.

روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان


1- تعدد همراهان پيامبر صلى الله عليه و آله را بعضى 90 هزار و بعضى 112 هزار و بعضى 120 هزار و بعضى 124 هزار نوشته اند.

ص: 177

مى گذشت؛ ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله به همراهان داده شد. مسلمانان با صداى بلند آنهايى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند؛ و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند، خورشيد از نصف النهار گذشت، مؤذّن پيامبر صلى الله عليه و آله با صداى اللَّه اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد؛ مردم به سرعت آماده نماز مى شدند، امّا هوا به قدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند؛ در غير اين صورت ريگ هاى داغ بيابان و اشعه آفتاب پا و سر آنها را ناراحت مى كرد.

نه سايبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گياه و درختى؛ جز تعدادى درخت لخت و عريان بيابانى كه با گرما با سر سختى مبارزه مى كردند.

جمعى به همين چند درخت پناه برده بودند؛ پارچه اى بر يكى از اين درختان برهنه افكندند و سايبانى براى پيامبر صلى الله عليه و آله ترتيب دادند؛ ولى بادهاى داغ به زير اين سايبان مى خزيد و گرماى سوزان آفتاب را زير آن پخش مى كرد. نماز ظهر تمام شد.

مسلمانان تصميم داشتند فوراً به خيمه هاى كوچكى كه با خود حمل مى كردند پناهنده شوند؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مى شد خود را آماده كنند. كسانى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابه لاى جمعيّت نمى توانستند مشاهده كنند. لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر صلى الله عليه و آله برفراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجاآورد و خود را به خدا سپرد؛ سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود:

«من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مى روم. من مسئولم، شما هم مسئوليد. شما درباره من چگونه شهادت مى دهيد؟»

مردم صدا بلند كردند و گفتند: «نَشْهَدُ انَّكَ قَدْبَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَجَهَدْتَ فَجَزاكَ اللَّهُ

ص: 178

خَيّراً»: «ما گواهى مى دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى؛ خداوند تو را جزاى خير دهد».

سپس فرمود: «آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيّت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمى دهيد؟! همه گفتند: «آرى، گواهى مى دهيم» فرمود: «خداوندا گواه باش»! ....

بار ديگر فرمود: «اى مردم! ايا صداى مرا مى شنويد؟ ...» گفتند: «آرى» و به دنبال آن، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى شد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «... اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد؟ يكى از ميان جمعيّت صدا زد: «كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللَّه؟!.»

پيامبر صلى الله عليه و آله بلافاصله فرمود: اوّل ثقل اكبر، كتاب خدا است كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شما است؛ دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد. و امّا دوّمين يادگار گرانقدر من خاندان من هستند و خداوند لطيف خيبر به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند. از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.

ناگهان مردم ديدند پيامبر صلى الله عليه و آله به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مى كند و همين كه چشمش به على عليه السلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد؛ آن چان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام است. در اينجا صداى پيامبر صلى الله عليه و آله رساتر و بلندتر شد و فرمود: «ايُّهَا النّاسُ مَنْ اوْلَى النّاسِ بِالمُؤمِنينَ مِنْ انْفُسِهِمْ»: «چه كسى از همه

ص: 179

مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!».

گفتند: «خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله داناتر اند، پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «خدا، مولى و رهبر من است، و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم»- و اراده من بر اراده آنها مقدّم است- سپس فرمود: «فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاهُ»: «هر كس من مولا و رهبر او هستم؛ على عليه السلام، مولا و رهبر او است» و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:

«اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ احِبْ مَنْ احَبَّهُ وَ ابْغِضْ مَنْ ابْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَاخْذُلْ مَن خَذَلَهُ وَادِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دارَ»:

«خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار؛ محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد؛ و مغبوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد. يارانش را يارى كن، و آنها را كه ترك ياريش كنند از يارى خويش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن».

سپس فرمود: «الا فليبلغ الشاهد الغائب»: «آگاه باشيد، همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند».

خطبه پيامبر صلى الله عليه و آله به پايان رسيد؛ عرق از سر و روى پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و مردم فرو مى ريخت؛ و هنوز صفوف جمعيّت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر صلى الله عليه و آله خواند: الْيَوْمَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى ...: «امروز، دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم»(1) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«اللَّهُ اكْبَرْ، اللَّهُ اكْبَرْ عَلى اكْمالِ الدِّيْنِ وَاتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضىَ الرَّبِّ بِرِسالَتى وَالْوَلايَةِ


1- سوره مائده، آيه 3.

ص: 180

لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدى»:

«خداوند بزرگ است؛ همان خدائى كه آيين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد؛ و از نبوت و رسالت من و ولايت على عليه السلام پس از من راضى و خشنود گشت».

در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد و على عليه السلام را به اين موقعيّت تبريك مى گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك مى گفتند. ابوبكر و عمر بودند؛ كه اين جمله را در حضور جمعيّت بر زبان جارى ساختند:

«بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يَا ابْنَ ابى طالِبٍ اصْبَحْتَ وَامْسَيْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلا كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ»:

«آفرين بر تو باد؛ آفرين بر تو باد؛ اى فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى».

در اين هنگام ابن عباس گفت: «به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند».

و حسان بن ثابت شاعر معروف، از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعارى بسرايد؛ سپس اشعار معروف خود را چنين آغاز كرد:

يُنادِيْهِمْ يَوْمَ الْغَديرٍ نَبيُّهُمْ بِخُمٍّ وَاسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِياً

فَقالَ فَمَنْ مَوْلاكُمُ وَ نَبيِّكُمْ؟فَقالُوا وَلَمْ يَبْدُوا هُناكَ التَّعامِيا

الهِكَ مَوْلانا وَ انْتَ نَبِيُّناوَ لَمْ تَلْقِ مِنّا فى الْوَلايَةِ عاصِياً

فَقالَ لَهُ قُمْ يا عَلَىُّ فَانَّنى رَضيتُكَ مِنْ بَعْدى اماماً وَهادِياً

فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِيُّهُ فَكُونُوا لَهُ اتْباعَ صِدْقٍ مُوالِيا

هُناكَ دَعا اللّهُمَّ وَ الِ وَلِيَّهُ وَ كُنْ لِلَّذى عاداً عَليّاً مُعادِياً(1)


1- اين اشعار را جمعى از بزرگان دانشمندان اهل تسنن نقل كرده اند، كه از ميان آنها: حافظ ابونعيم اصفهانى، و حافظ ابوسعيد سجستانى و خوارزمى ملكى و حافظ ابوعبداللَّه مرزبانى و گنجى شافعى و جلال الدين سيوطى و سبط بن جوزى و صدرالدين حموى را مى توان نام برد.

ص: 181

يعنى: «پيامبر آنها در روز غدير در سرزمين خم به آنها ندا داد؛ و چه ندا دهنده گرانقدرى!».

فرمود: «مولاى شما و پيامبر شما كيست»؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صريحاً پاسخ گفتند:

«خداى تو مولاى ما است و تو پيامبر مائى و ما از پذيرش ولايت تو سرپيچى نخواهيم كرد».

پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام گفت: «برخيز زيرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم».

و سپس فرمود: «هر كس من مولا و رهبر اويم اين مرد مولا و رهبر او است پس شما همه از سر صدق و راستى از او پيروى كنيد».

در اين هنگام، پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: «بارالها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار ...».

اين بود خلاصه اى از حديث معروف غذدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است.

بررسى و تحليل تازه اى روى آيه تبليغ

ما اگر از تمام رواياتى كه درباره شأن نزول آيه فوق، و هم چنين رواياتى كه درباره داستان غدير آمده است صرف نظر كنيم؛ و تنها به محتواى خود آيه و آيات بعد از آن، نظر دقيق بيفكنيم؛ مى توانيم از عمق اين آيات وظيفه خود را در برابر مسأله خلافت و جانشينى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله روشن سازيم.

توضيح اينكه: آيه فوق با تعبيرات مختلفى كه در آن وارد شده نشان مى دهد كه ناظر به مسأله اى است كه داراى سه ويژگى مهم بوده است:

ص: 182

1- مسأله اى كه از نظر اسلام فوق العاده اهميّت داشته است تا آنجا كه به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده مى شود آن را ابلاغ كند؛ و اگر ابلاغ نكند رسالت پروردگار را ابلاغ نكرده است! و به تعبير ديگر چيزى بوده است هم سنگ مسأله نبوّت، كه اگر انجام نشود، رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله ناتمام مى ماند! وَ إنَ لَم تَفْعَلْ فَما بَلِّغْتَ رِسالَتَهُ (1).

بديهى است منظور اين نيست كه اين يك دستور الهى معمولى بوده؛ و هر دستور الهى ابلاغ نشود رسالت او ابلاغ نشده است. زيرا اين سخن از قبيل توضيح واضح است و نيازى به بيان ندارد؛ در حالى كه ظاهر آيه اين است كه مسأله مورد نظر داراى اهميّت ويژه اى است كه با كيان رسالت و نبوّت گره خورده است.

2- اين مسأله حتماً مربوط به نماز و روزه و حجّ و جهاد و زكات و امثال آن از اركان تعليمات اسلام نبوده است؛ چرا كه آيه درسوره «مائده» است، و مى دانيم سوره «مائده» آخرين سوره اى است كه بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نازل شده- يا از آخرين سوره ها است- يعنى در اواخر عمر پربار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بوده كه تمام اركان مهم اسلام تبيين شده بود.(2)

3- تعبيرات آيه نشان مى دهد كه مسأله مورد نظر آيه، مسأله اى بوده است كه بعضى در برابر آن موضع گيرى سختى داشته اند تا آنجا كه ممكن بوده است؛ جان پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر آن به خطر بيفتد؛ و لذا خداوند حمايت خاص خود را از پيامبرش در اين مورد به خصوص اعلام مى دارد و به او مى فرمايد:

«خداوند تو را از (خطرات احتمالى مردم) حفظ مى كند»

وَ اللَّهُ لايَهْدىَ الْقَومَ الْكافِرينَ (3)


1- سوره مائده، آيه 67.
2- فخر رازى در ذيل اين آيه مى گويد: اصحاب آثار( راويان حديث و سيره نويسان) نوشته اند هنگامى كه آيه فوق نازل شد؛ پيامبران صلى الله عليه و آله بعد از نزولش بيش از 81 يا 82 روز در قيد حيات نبود( تفسير كبير رازى، جلد 11، صفحه 139) در تفسير المنار و بعضى از كتب ديگر نيز آمده است كه تمام سوره« مائده» در حج الوداع نازل شده( المنار، جلد 6، صفحه 116) البته بعضى درباره عدد روزهاى فوق، نيز كمتر نقل كرده اند.
3- سوره مائده، آيه 67.

ص: 183

و اين تعبير خود نشانه ديگرى بر موضع گيرى هاى منفى جمعى از مخالفان است.

مجموع اين جهات سه گانه كه به خوبى از آيه به دست مى آيد نشان مى دهد كه منظور از آن چيزى جز ابلاغ خلافت و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده است.

آرى تنها چنين چيزى مى تواند در اواخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله مورد بحث و دقّتى باشد؛ نه ساير اركان اسلام، كه تا آن وقت تبيين شده و چنين چيزى است كه مى تواند هم سنگ و هم طراز رسالت باشد؛ و چنين چيزى بوده كه اظهار آن ممكن بوده است مخالفت هايى را بر انگيزد؛ و بيم خطراتى در آن بوده است.

هر تفسير ديگرى جز آنچه مربوط به مسأله ولايت و امامت و خلافت است براى آيه بالا گفته شود، با آن تناسبى ندارد.

شما تمام كلمات مفسرانى را كه خواسته اند محتواى آيه را به سوى مسائل ديگر منحرف كنند مشاهده كنيد؛ هيچ يك نتوانسته اند مطلبى كه در خور تأكيدات آيه باشد ارائه دهند و در واقع از تفسير آن باز مانده اند.

***

توضيحات
1- تفسير ولايت و مولى در حديث غدير

حديث متواتر غدير را اجمالًا دانستيم و جمله معروف پيامبر صلى الله عليه و آله كه در همه كتب آمده است: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاهُ» حقايق بسيارى را روشن مى سازد.

گر چه بسيارى از نويسندگان اهل سنّت اصرار دارند كه «مولى» را در اينجا به

ص: 184

معنى دوست و يار و ياور تفسير كنند، زيرا يكى از معانى معروف «مولى» همين است.

ما هم قبول داريم كه يكى از معانى «مولى» دوست و يار و ياور است؛ ولى قرائن متعدّدى در كار است كه نشان مى دهد «مولى» در حديث بالا به معنى ولى و سرپرست و رهبر مى باشد. اين قرائن به طور فشرده چنين است:

1- مسأله دوستى على عليه السلام با همه مؤمنان، مطالب مخفى و پنهان و پيچيده اى نبود كه نياز به اين همه تأكيد و بيان داشته باشد؛ و احتياج به متوقف ساختن آن قافله عظيم در وسط بيابان خشك و سوزان و خطبه خواندن و گرفتن اعتراف هاى پى در پى از جمعيّت داشته باشد.

قرآن با صراحت مى گويد: إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ اخْوَةٌ: «مؤمنان برادر يكديگرند».(1) و در جاى ديگر مى فرمايد: وَالْمُؤمِنُونَ وَالْمُؤمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِياءُ بَعْضٍ «مردان مؤمن و زنان با ايمان، ولىّ (و يار و ياور) يكديگرند».(2) خلاصه اينكه اخوّت اسلامى و دوستى مسلمانان با يكديگر از بديهى ترين مسائل اسلامى است كه از آغاز اسلام وجود داشت؛ و پيامبر صلى الله عليه و آله بارها آن را تبليغ كرد و بر آن تأكيد نهاد. به علاوه مسأله اى نبوده كه با اين لحن داغ در آيه بيان شود و پيامبر صلى الله عليه و آله از افشاى آن خطرى احساس كند. (دقّت كنيد)

2- جمله «الَسْتُ اوْلى بِكُمْ مِنْ انْفُسَكُمْ»: «آيا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و اولى نيست» كه در بسيارى از متون اين روايات آمده است هيچ تناسبى با بيان يك دوستى ساده ندارد؛ بلكه مى خواهد بگويد، همان اولويّت و اختيارى كه من نسبت به شما دارم و پيشوا و سرپرست شما هستم، براى على عليه السلام ثابت است؛ و هر گونه تفسيرى براى اين جمله غير از آنچه گفته شد دور از انصاف و واقع بينى است. مخصوصاً با توجّه به تعبير «من انفسكم»: (از شما نسبت به شما اولى هستم).

3- تبريك هايى كه از سوى مردم در اين واقعه تاريخى به على عليه السلام گفته شد؛


1- سوره حجرات، آيه 10
2- سوره توبه، آيه 71.

ص: 185

مخصوصاً تبريكى كه عمر و ابوبكر به او گفتند؛ نشان مى دهد مسأله چيزى جز مسأله نصف خلافت نبوده است كه در خور تبريك و تهنيت باشد. زيرا اعلام دوستى كه براى همه مسلمانان به طور عموم ثابت است تبريك ندارد.

در مسند امام احمد آمده است كه: عمر بعد از آن بيانات پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام گفت: «هَنيئاً يَابْنَ ابيطالِبٍ اصْبَحْتَ وَ امْسَيْتَ مَوْلى كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ»:

«گوارا باد بر تو اى فرزند ابيطالب! صبح كردى و شام كردى در حالى كه مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى»!(1) در تعبيرى كه فخر رازى در ذيل آيه يا ايُّهِا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ الَيْكَ ذكركرده مى خوانيم عمر گفت: «هَنيئاً لَكَ اصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ» و به اين ترتيب، عمر او را مولاى خود و مولاى همه مؤمنان مى شمرد.

در تاريخ بغداد روايت به اين صورت آمده: «بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يابْنَ ابيطالِبٍ! اصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُسْلِمٍ»: «آفرين آفرين به تو اى فرزند ابوطالب!، صبح كردى در حالى كه مولاى من و مولاى هر مسلمانى هستى».(2) و در فيض القدير و الصواعق آمده است كه اين تبريك را ابوبكر و عمر هر دو به على عليه السلام گفتند: «امْسَيْتَ يَابْنَ ابيطالِبٍ مَوْلا كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ.»(3) ناگفته پيدا است دوستى ساده اى كه ميان همه مؤمنان با يكديگر است چنين تشريفاتى ندارد؛ و اين جز با ولايت به معنى خلافت سازگار نيست.

4- اشعارى كه از حسّان بن ثابت قبلًا نقل كرديم با آن مضمون و محتواى بلند و آن تعبيرات صريح و روشن، نيز گواه ديگرى بر اين مدّعا است؛ و به اندازه كافى در اين مسأله گويا است (بار ديگر آن اشعار را مطالعه فرمائيد).


1- مسند احمد، جلد 4، صفحه 281( طبق نقل فضائل الخمسه، جلد 1، صفحه 432).
2- تاريخ بغداد، جلد 7، صفحه 290.
3- فيض القدير، جلد 6، صفحه 217- صواعق، صفحه 107.

ص: 186

***

2- آيات ديگر قرآن در تأييد داستان غدير

بسيارى از مفسّران و راويان حديث در ذيل آيات آغاز سوره «معراج» سَئَلَ سائِلُ بِعَذابٍ واقِعٍ- لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعُ- مِنَ اللَّهِ ذِىْ المَعارِجِ «تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه انجام مى گيرد.- (اين عذاب) براى كافران است، و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند،- از سوى خداوند ذى المعارج»، (خداوندى كه فرشتگانش به آسمانها صعود مى كنند» شأن نزولى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است:

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله على عليه السلام را در غدير خم به خلافت منصوب كرد و درباره او گفت:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاهُ» چيزى نگذشت كه خبر آن در اطراف پيچيد. نعمان بن حارث فهرى- كه از منافقان بود-(1) خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: تو به ما دستور دادى كه شهادت به يگانگى خدا، و رسالت تو بدهيم ما هم شهادت داديم.

سپس دستور به جهاد و حج و نماز و زكات دادى؛ همه اينها را پذيرفتيم، ولى به اينها راضى نشدى تا اينكه اين جوان (اشاره به على عليه السلام) را به جانشينى خود منصوب كردى و گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فَعَلىّ مَوْلاهُ» آيا اين كار از ناحيه خودت بوده يا از سوى خدا؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «قسم به خدايى كه معبودى جز او نيست؛ از ناحيه خدا است».

نعمان بن حارث روى برگرداند و گفت: خداوندا اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو است؛ سنگى از آسمان بر ما بباران!

ناگهان سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت و اينجا بود كه آيه سَئَلَ سائِلُ بِعَذابٍ واقِعٍ نازل گشت.


1- دربعضى از روايات حارث بن نعمان و در بعضى نضر بن حارث آمده است.

ص: 187

آنچه در بالا آمد مطابق روايتى است كه در مجمع البيان از ابوالقاسم حسكانى نقل شده است (1) و همين مضمون را بسيارى از مفسّران اهل سنّت و روات احاديث با تفاوت مختصرى نقل كرده اند مانند: قرطبى در تفسير معروفش (2) و آلوسى در تفسير روح المعانى (3) و ابواسحاق ثعلبى در تفسيرش (4).

علّامه امينى در كتاب الغدير، اين روايت را از سى نفر از علماى اهل سنّت- با ذكر مدرك و عين عبارت- نقل مى كند. از جمله سيره حلبى، فرائد السّمطين، حموينى؛ در السّمطين، شيخ محمد زرندى؛ السراج المنير، شمس الدين شافعى؛ شرح جامع الصغير، سيوطى؛ و تفسير غريب القرآن، حافظ ابوعبيد هروى؛ و تفسير شفائ الصدور، ابوبكر نقّاش موصلى و كتابهاى ديگر.

بعضى از مفسّران يا محدثانى كه فضائل على عليه السلام را با ناخشنودى مى پذيرند ايرادهاى مختلفى بر اين شأن نزول گرفته اند كه مهم ترين آن چهار اشكال زير است كه صاحب تفسير المنار و بعضى ديگر بعد از نقل روايت فوق آورده اند:

نخست اينكه: سوره «معارج» مكّى است؛ و تناسبى با داستان غدير خم ندارد.

پاسخ:

مكّى بودن يك سوره دليل بر اين نيست كه تمام آيات آن در مكّه نازل شده است. سوره هاى متعدّدى در قرآن مجيد داريم كه به نام مكّى ناميده شده و در همه قرآن ها تحت عنوان مكّى نوشته شده است؛ ولى تعدادى از آيات آن در مدينه نازل شده و به عكس سوره هايى در قرآن است كه تحت عنوان مدنى ثبت شده؛ ولى تعدادى از آيات آن در مكّه نازل گرديده است.

به عنوان مثال سوره «عنكبوت» از سوره هاى مكّى است؛ در حالى كه ده آيه اوّل


1- مجمع البيان، جلد 9 و 10، صفحه 352.
2- جد 10، صفحه 6757.
3- جلد 29، صفحه 52.
4- مطابق نقل نورالابصار شبلنجى، صفحه 71.

ص: 188

آن طبق گفته طبرى در تفسير معروفش، و هم چنين قرطبى در تفسيرش و بعضى ديگر از دانشمندان در مدينه نازل شده است.(1)

يا اينكه سوره «كهف» كه به عنوان سوره مكّى شناخته شده در حالى كه هفت آيه اوّل آن طبق تفسير قرطبى و اتقان سيوطى در مدينه نازل شده است و موارد متعدّد ديگر.(2) همان گونه كه سوره هايى به عنوان مدنى شمرده شده در حالى كه آياتى از آن مكّى است مانند سوره «مجادله» كه مطابق قول معروف مدنى است؛ ولى ده آيه اوّل طبق تصريح بعضى از مفسّران در مكّه نازل شده است.(3)

كوتاه سخن اينكه موارد فراوانى يافت مى شود كه سوره اى به عنوان مكّى يا مدنى معرّفى شده و در تفاسير و قرآن ها بالاى آن همين عنوان را مى نويسد در حالى كه بخشى از آيات آن در جاى ديگر نازل شده است.

بنابراين هيچ مانعى ندارد كه سوره «معارج» نيز چنين باشد.

ايراد دوّم اينكه: در اين حديث آمده است كه حارث بن نعمان در ابطح خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و مى دانيم ابطح نام درّه اى در مكّه است؛ و تناسبى با نزول آيه بعد از داستان غدير در ميان مكّه و مدينه ندارد.

پاسخ:

اوّلًا تعبير به ابطح تنها در بعضى از روايات است نه در همه روايات؛ و ثانياً ابطح و بطحاء به معنى زمين شن زارى است كه سيل از آن جارى شود و در مدينه و مناطق ديگر نيز مناطقى وجود دارد كه آن را ابطح يا بطحاء مى نامند؛ و جالب اينكه


1- تفسير طبرى، جلد 20، صفحه 86، و قرطبى جلد 13 صفحه 323.
2- براى آگاهى بيشتر بر اين موضوع به جلد اوّل كتاب تفيس الغدير صفحه 256 و 257 مراجعه فرمائيد.
3- تفسير ابى السعود كه در حاشيه تفسير رازى نوشته شده، جلد 8، صفحه 148 و السّراج المنير، جلد 4، صفحه 310.

ص: 189

در اشعار عرب در روايات نيز كراراً به آن اشاره شده است.

از جمله در اشعار معروفى كه شهاب الدين- معروف به حيص بيص- در مرثيه اهلبيت عليهم السلام سروده از زبان آن بزرگواران خطاب به قاتلان آنها چنين مى گويد:

مَلَكْنا فَكانَ الْعَفْوُ مِنّا سَجِيّةًفَلَمّا مَلَكْتُمْ سالَ بِالدَّمِ ابْطَح

وَ حَلَّلْتُمُ قَتْلَ الاسارى وَ طالَماغَدَوْناعَنِ الاسْرى نَعْفُوا و نَصْفَحُ

«ما حكومت كرديم- اشاره به پيروزى پيامبر صلى الله عليه و آله در مكّه است- و عفو، سجيّه و فطرت ما بود (فرمان عفو عمومى پيامبر) امّا هنگامى كه شما پيروز شديد خون از ابطح سرازير شد و شما قتل اسيران را حلال شمرديد؛ در حالى كه ما اسيران را مورد عفو قرار مى داديم».

و پر واضح است كه قتل بزرگان اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله غالباً در عراق و كربلا و كوفه و مدينه بود؛ و در ابطح مكّه هرگز خونى ريخته نشد. آرى بعضى از اهل بيت عليهم السلام در فَخّ كه حدود دو فرسخ از مكّه فاصله دارد شربت شهادت نوشيدند، در حالى كه ابطح در كنار مكّه است.(1)

يكى ديگر از شعرا، در مرثّيه امام حسين عليه السلام سالار شهيدان مى گويد:

وَ تأِنٍّ نَفْسى لَلرُّبُوعِ وَ قَدْ غَدابَيْتَ النَّبِىِّ مُقَطَّعُ الاطْنابِ

بَيْتُ لِآلِ الْمُطْصَفى فى كَرْبَلاضَرَبُوهُ بَيْنَ اباطِحٍ وَ رَوابى

«جان من در آثارى كه از خانه هاى ويران شده پيامبر صلى الله عليه و آله باقى مانده ناله مى كند.

از جمله خانه اى از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله در كربلا بود كه در ميان ابطح ها و رابيه ها برپا شده بود» (ابطح به معنى شنزارها، و رابيه به معنى تپّه هاى بلند است).

و اشعار فراوان ديگر كه تعبير به ابطح يا اباطح در آن آمده به معنى منطقه خاص در مكّه نيست.


1- الغدير، جلد 1، صفحه 255.

ص: 190

كوتاه سخن اينكه درست است كه يكى از معانى ابطح، نقطه اى در مّكه است؛ ولى معنى و مفهوم و مصداق ابطح منحصر به آن نقطه نمى باشد.

3- ارتباط اين آيه با قبل و بعد از آن چگونه است؟

بعضى از مفسران براى كناره گيرى از واقعيتى كه در اين آيه نهفته است به عذر ديگرى متوسّل شده و آن اينكه: سياق آيات قبل و بعد كه درباره اهل كتاب است و تناسبى با مسأله ولايت و خلافت و امامت ندارد؛ اين دوگانگى با بلاغت و فصاحت قرآن سازگار نيست.(1) ولى تمام كسانى كه با چگونگى جمع آورى آيات قرآن اشنا هستند مى دانند كه آيات قرآن تدريجاً و به مناسبت هاى مختلف نازل شده به همين دليل بسيار مى شود كه يك سوره درباره مسائل مختلفى سخن مى گويد. بخشى از آن درباره فلان غزوه است؛ بخشى ديگر درباره فلان حكم و تشريع اسلامى است؛ بخشى با منافقين سخن مى گويد؛ بخشى با مؤمنين. مثلًا اگر سوره «نور» را مورد توجّه قرار دهيم مى بينيم بخش هاى مختلفى دارد كه هر كدام ناظر به مطلبى است؛ از توحيد و معاد گرفته تا اجراى حدّ زنا و داستان افْك و مسائل مربوط به منافقين و مسائل مربوط به حجاب و غير اينها- ساير سوره هاى طولانى قرآن نيز كم و بيش چنين است- هر چند در ميان مجموعه اجزاء سوره يك پيوند كلّى و عام وجود دارد.

دليل اين تنوّع محتواى سوره، همان است كه گفته شد: قرآن تدريجاً و بر حسب نيازها و ضرورت ها و در وقايع مختلف نازل شده است؛ و هرگز به شكل يك كتاب كلاسيك نيست كه موضوع واحدى را كه از پيش تعيين شده است دنبال كند.

بنابراين هيچ مانعى ندارد كه بخش هايى از سوره «مائده» درباره اهل كتاب باشد و


1- تفسير المنار، جلد 6، صفحه 466.

ص: 191

بخشى از آن در داستان غدير نازل شده باشد البتّه از يك نظر كلّى اين دو با هم پيوند دارند تعيين جانشين براى پيامبر صلى الله عليه و آله تأثير روشنى روى مسائل اهل كتاب نيز مى گذارد؛ چرا كه باعث يأس آنها در مورد فروپاشى اسلام با رحلت پيامر صلى الله عليه و آله خواهد شد.

4- چرا على عليه السلام به حديث غدير استدلال نفرمود؟

بعضى ديگر از بهانه جويان مى گويند اگر حديث غدير با اين عظمت واقعيّت دارد چرا حضرت على عليه السلام و اهل بيت او و ياران و علاقه مندانش در موارد لزوم به آن استدلال نكردند؟ آيا بهتر نبود كه آنها براى اثبات خلافت بلافصل على عليه السلام به چنين مدرك مهمّى استناد مى جستند؟!

اين ايراد مانند بسيارى از ايرادهاى ديگر به خاطر عدم آگاهى كافى از كتب حديث و تاريخ و تفسير است. زيرا موارد زيادى در كتب دانشمندان اهل سنّت نقل شده كه خود على عليه السلام يا ائمه اهل بيت عليهم السلام يا علاقه مندان به حديث غدير استدلال كرده اند؛ و شگفت آور است چگونه ايراد كنندگان آنها را نديده اند.

از جمله خطيب خوارزمى حنفى در كتاب مناقب خود از عامر بن واثله نقل مى كند در روز شورى- شوراى شش نفرى كه براى انتخاب خليفه بعد از عمر معين شده بود- با على عليه السلام همراه بودم و شنيدم كه او با ساير اعضاى شورا چنين مى گفت:

«دليل محكمى براى شما اقامه مى كنم كه عرب و عجم توانايى تغييرآن را نداشته باشد ... شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى جز من وجود دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حقّ او گفته باشد:" مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فلىٌّ مَوْلاهُ، اللّهُمَّ والِ منْ والاهُ وَانْضُرْ مَنْ نَصَرَهُ لِيُبَلِّغْ الشّاهِدُ الْغائِبَ"»- همه گفتند: نه.(1)

اين روايت را حموينى در فرائد السّمطين در باب 58 و ابن حاتم در درُّ النّظيم و


1- مناقب، صفحه 217.

ص: 192

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نقل كرده اند. همچنين ابن حجر در صواعق، همين مضمون را از دراقطنى نقل نموده است (1)

در كتاب الغدير بحث جامعى پيرامون منا شده. استدلال امير مؤمنان على عليه السلام در موارد متعدّدى، از جمله در ايّام عثمان، و در زمان خلافت خودش، و روز جنگ جمل، و بار ديگر در كوفه در روز جنگ صفين، با مدرك وسيع و گسترده اى ذكر شده.

به علاوه شانزده مورد ديگر از احتجاجات فاطمه زهرا عليها السلام و امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و جمعى از صحابه و غير صحابه نقل شده كه از يك سو حكايت از اطّلاعات وسيع و گسترده اين نويسنده بزرگ مى كند؛ و از سوى ديگر نشان مى دهد كه استدلال به اين حديث در قرون مختلف، مورد توجّه بوده است؛ هر چند سياست هاى خاصّى كه بر اين مسأله در هر زمان حاكم بوده مى كوشيده است كه آن را تا حدّ ممكن كم رنگ نشان دهد.

با توجّه به اينكه ورود در اين مباحث گسترده ما را از هدفى كه در پيش داريم خارج مى سازد به همين مقدار قناعت كرده و علاقه مندان را به همان منبع (2) و منابع ديگر ارجاع مى دهيم.


1- الغدير، جلد 1، صفحه 161.
2- الغدير، جلد 1، صفحه 159- صفحه 213.

ص: 193

2- آيه ولايت

اشاره

آيه ديگرى كه مسأله امامت خاصّه را دنبال مى كند آيه ولايت است. مى فرمايد:

انَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذين آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ

«سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و كسانى كه ايمان آورده اند؛ همانها كه نماز را بر پا مى دارند، و در حال ركوع، زكات مى دهند.»(1)

***

شأن نزول

بسيارى از مفسّران و محدثان در شأن نزول اين آيه نقل كرده اند كه اين آيه در شأن على عليه السلام نازل شده است.

سيوطى در الدّرالمنثور در ذيل اين آيه از ابن عباس نقل مى كند كه على عليه السلام در حال ركوع نماز بود كه سائلى تقاضاى كمك كرد و آن حضرت انگشترش را به او صدقه داد، پيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيد: «چه كسى اين انگشتر را به تو صدقه داد؟»، اشاره به على عليه السلام كرد و گفت: «آن مرد كه در حال ركوع است».

در اين هنگام آيه انَّما وَلِيُّكُمْ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ... نازل شد.(2)

در همان كتاب روايات متعدّد ديگرى به همين مضمون از ابن عباس و سلمة بن


1- سوره مائده، آيه 55.
2- تفسير الدر المنثور، جلد 2، صفحه 293.

ص: 194

كهيل و خود على عليه السلام نقل شده است.(1)

همين معنى در كتاب السباب النّزول واحدى از جابربن عبداللَّه، و هم چنين از ابن عبّاس نقل شده است.(2)

مفسّر معروف جاراللَّه زمخشرى در كتاب كشّاف مى گويد: اين آيه درباره على عليه السلام نازل شده؛ در آن هنگام كه شخص سائلى تقاضاى كمك كرد و او در حال ركوع نماز بود، انگشترش را براى او افكند.(3)

فخر رازى در فسير خود از عبداللَّه بن سلام نقل مى كند؛ هنگامى كه اين آيه نازل شد، من به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردم كه با چشم خود ديدم على عليه السلام انگشترش را در حال ركوع به نيازمندى صدقه داد به همين دليل ما ولايت او را مى پذيريم.

و نيز از ابوذر نقل مى كند كه مى گويد: روزى نماز ظهر را با پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواندم كه سائلى در مسجد تقاضاى كمك كرد؛ كسى چيزى به او نداد، سائل دست به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: خداوندا! گواه باش، من در مسجد پيامبر تو تقاضاى كمك كردم؛ كسى چيزى به من نداد. على عليه السلام در حال نماز بود با انگشت كوچك دست راست خود كه در آن انگشترى بود اشاره كرد؛ سائل آمد و انگشتر را در برابر چشم پيامبر صلى الله عليه و آله گرفت. پيامبر صلى الله عليه و آله عرض داشت: خداوندا! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه سينه مرا گشاده دار ... و برادرم هارون را در كار نبوّت من شركت ده. تو به او فرمودى: من به زودى بازوى تو را به وسيله برادرت قوى مى كنم؛ و براى شما قوّت و پيروزى قرار مى دهم. خداوندا! من محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر و برگزيده توام؛ به من شرح صدر ده، و كار را براى من آسان كن، و براى من وزيرى از اهل بيتم قرار ده، و به وسيله او پشت مرا قوى كن. ابوذر مى گويد: به خدا سوگند، رسول خدا صلى الله عليه و آله اين سخن را تمام نكرده بود كه جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمّد صلى الله عليه و آله بخوان انَّما وَليكُمُ اللَّه وَ


1- تفسير الدر المنثور، جلد 2، صفحه 293.
2- اسباب النزول، صفحه 148.
3- تفسير كشاف، جلد 1، صفحه 649.

ص: 195

رَسُوله ...(1)

البته فخر رازى بعد از ذكر اين شأن نزول، مطابق معمول خرده گيرى هايى بر چگونگى دلالت اين آيه بر مسأله امامت دارد كه بعداً به آن اشاره خواهيم كرد.

طبرى نيز در تفسير خود روايات متعدّدى در ذيل اين آيه و شأن نزول آن نقل مى كند كه اكثر آنها مى گويند درباره على عليه السلام نازل شده است.(2)

گروه عظيم ديگرى نيز اين روايت را با عبارات مختلف در حق على عليه السلام آورده اند از جمله در كنزالعمّال جلد 6، صفحه 319 اين روايت را از ابن عباس نقل مى كند.

همچنين حاكم حسكانى حنفى نيشابورى از دانشمندان معروف قرن پنجم در شواهد التّنزيل به پنج طريق از ابن عباس، و به دو طريق از انس بن مالك، و به دو طريق از محمد بن حنفيّه، و به يك طريق از عَطاء بن السائب، و يك طريق از عبدالملك بن جريح مكّى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه: آيه انَّما وَليّكمُ اللَّه ...

درباره على عليه السلام نازل شده كه در حال ركوع، انگشتر به سائل داد.(3)

مرحوم علّامه امينى حديث فوق و نزول اين آيه را درباره على عليه السلام از كتب زيادى از اهل سنّت حدود بيست كتاب (با ذكر دقيق مدارك و منابع آن) نقل كرده كه علاقه مندان براى اطّلاع بيشتر مى توانند به آن كتاب مراجعه كنند(4) و در كتاب احقاق الحق، همين معنى از كتب بيشترى نقل شده است.(5)


1- تفسير فخر رازى، جلد 12، صفحه 26.
2- تفسير طبرى، جلد 6، صفحه 186.
3- براى اطلاع بيشتر از طرق مزبور، به شواهد التنزيل صفحه 161 تا 168 مراجعه نمائيد( چاپ اعلمى بيروت).
4- الغدير، جلد 2، صفحه 52 و 53.
5- احقاق الحق، جلد 2، صفحه 399- 407.

ص: 196

نكته جالب ديگر اينكه شاعر معروف عصر پيامبر صلى الله عليه و آله، حسّان بن ثابت، اين مطلب را به عنوان يك مسأله مسلّم تاريخى در اشعار خود آورده است.

او در شعر معروف خود خطاب به على عليه السلام كرده، مى گويد:

وَ انْتَ الَّذى اعَطَيْتَ اذْ كُنْتَ راكِعاًزَكاةً فَدَتْكَ النَّفْسُ يا خَيْرَ راكِعِ

فَانْزَلَ فيكَ اللَّهُ خَيْرَ وَلايَةٍوَ بَيَّنَها فى مُحْكَماتِ الشّرايِعِ

«تو بودى كه در حال ركوع زكات بخشيدى؛ جان به فدايت اى بهترين ركوع كنندگان»

«پس به دنبال آن خداوند بهترين ولايت را درباره تو نازل كرده و آن را در قرآن مجيدش تبيين نمود».(1)

و در شعر ديگرى كه سبط جوزى حنفى از حسان نقل كرده است، مى خوانيم:

مَنْ ذا بِخاتَمِهِ تَصَدَّقَ راكِعاًوَ اسَرَّها فى نَفْسِهِ اسْراراً!

«چه كسى انگشترش را در حال ركوع صدقه داد و اين مطلب را در دل خويش پنهان ساخت؟!» (و خداوند آشكارش نمود).(2)

كوتاه سخن اينكه: نزول اين آيه درباره على عليه السلام چيزى نيست كه بتوان آن را مورد ترديد و شك قرار داد؛ تا آنجا كه نويسنده منهاج البراعه، فى شرح نهج البلاغه مى گويد: روايات متضافر بلكه متواتر از طرق اهل سنت و پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام در اين زمينه نقل شده است.

مهم آن است كه چگونگى دلالت آن به مساله ولايت و خلافت بلافصل پيامبر صلى الله عليه و آله تبيين گردد.

***

چگونگى دلالت آيه ولايت بر مساله خلافت

در آيه فوق روى مسأله «ولى» تكيه شده و على عليه السلام به عنوان ولىّ مسلمانان،


1- اشعار حسان بن ثابت با تفاوت مختصرى در كتب بسيارى، از جمله در تفسير روح المعانى و كفاية الطالب گنجى شافعى و كتب ديگر رنقل شده است.
2- تذكرة الخواص، صفحه 10 و گنجى شافعى نيز آن را در كفاية الطالب صفحه 123 نقل كرده و گوينده اش را از بعضى از شعرا شمرده است.

ص: 197

معرفى گرديده. درست است كه «ولى» همان گونه كه قبلا نيز اشاره كرديم معانى متعددى دارد، گاه به معنى ياور و دوست، و گاه به معنى متصرف و حاكم و سرپرست آمده؛ و به گفته راغب ريشه اصلى آن به اين معنى است كه دو چيز در كنار هم قرار گيرند و فاصله اى در ميان آنها نباشد؛ سپس مى افزايد: «ولايت به كسر واو به معنى «نصرت» و «ولايت» به فتح واو به معنى صاحب اختيار چيزى بودن است.(1)

اما قرينه اى در آيه وجود دارد كه نشان مى دهد، «ولى» در اينجا به معنى متصرف و سرپرست و صاحب اختيار است؛ زيرا اگر به معنى ناصر و دوست و ياور بوده باشد شامل همه مؤمنان مى شد، همان طور كه د آيه 71 سوره «توبه» مى خوانيم: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ «مردان و زنان با ايمان، ولى (ويارو ياور) يكديگرند» ولى ولايت در آيه مورد بحث منحصر به مورد خاصّى شمرده شده و آن كسى است كه در حال ركوع صدقه داده است و كلمه «انّما» كه دليل بر حصر است همراه آن آمده. (دقت كنيد)

اين تعبير سبب مى شود كه ما يقين پيدا كنيم بر اينكه «ولايت» در آيه فوق به معنى دوستى و يارى كردن نيست- همچنين معانى ديگرى كه شبيه و قريب به اين معنى است- بنابراين راهى جز اين باقى نمى ماند كه به معنى متصرف و صاحب اختيار و سرپرست بوده باشد كه ولايت او در رديف ولايت خداوند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار گرفته است.

آيه بعد: وَ مَنْ يَتَوَلِّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَالَّذينَ آمَنُوا فَانَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ

«كسانى كه ولايت خدا وپيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند، (پيروزند؛) زيرا حزب اللَّه (گروه خدا پرستان) پيروزند.(2)».


1- مفردات راغب ماده« ولى» بعضى از بزرگان براى مولى تا 27 معنى ذكر كرده اند( الغدير، جلد 1، صفحه 362) ولى اصول معانى آن همان دو معنى است و بقيه به آن باز مى گردد.
2- سوره مائده، آيه 56.

ص: 198

در واقع اين آيه تكميلى است براى مضمون آيه قبل، و در آن قرينه ديگرى بر معنى ولايت به معنى تصرف و سرپرستى ديده مى شود، زيرا تعبير به «حزب اللَّه» و غلبه بر دشمنان، مربوط به تشكيل حكومت اسلامى است، نه يك دوستى ساده و عادى؛ و اين خود مى رساند كه «ولى» در آيه قبل، به معنى سرپرست و حاكم و زمامدار اسلام و مسلمين است؛ چرا كه در معنى «حزب»، يك نوع تشكل و همبستگى اجتماعى براى تأمين اهداف مشترك افتاده است.

***

ايرادها و بهانه جويى ها

دلالت آيه چنانكه ديديم بر مسأله امامت و خلافت روشن است؛ و اگر اين آيه درباره ديگران نازل شده بود، شايد كمترين گفتگويى در آن نبود! ولى چون درباره على عليه السلام نازل شده و با پيش داورى هاى ناشى از فرقه گرايى هماهنگ نيست، گروهى اصرار دارند كه به صدر و ذيل آيه، و شأن نزول و دلالت آيه از هر طرف ايراد كنند.

اين ايرادها را به دو دسته مى توان تقسيم كرد: بعضى ظاهراً جنبه علمى دارد كه بايد به صورت علمى پاسخ داده شود؛ ولى بعضى واقعاً جنبه بهانه جويى در آن مشهود و نمايان است. آنها را نيز بايد به طور اجمال مورد نقد و بررسى قرار داد:

1- نخستين ايرادى كه جزء گروه اول محسوب مى شود، اين است كه موصول ها و ضميرهاى آيه به صورت ضمير جمع است، مانند الّذين آمنوا و الّذين يقيمون و يؤتون و هم راكعون با اين حال چگونه قابل تطبيق و به يك فرد مى باشد. آيه مى گويد كسانى كه اين اوصاف را دارند «ولّى» شما هستند نه يك فرد خاص يعنى على بن ابيطالب عليه السلام.

ص: 199

پاسخ:

با توجه به شأن نزول هاى آيه كه به طور مستفيض بلكه متواتر در كتب شيعه و اهل سنت نقل شده ترديدى باقى نمى ماند كه آيه ناظر به يك فرد است و به تعبير ديگر احاديث و تواريخ اسلام گواهى مى دهند كه دادن صدقه به سائل در حال ركوع مربوط به على عليه السلام است نه اينكه يك گروه آن را انجام داده باشند؛ بنابراين بايد گفت تعبير به صيغه جمع براى احترام و تعظيم مقام آن فرد است.

و در ادبيات عرب مكرر ديده شده كه از مفرد به لفظ جمع، تعبير آورده شده است؛ مثلًا در آيه مباهله كلمه «نسائنا» به صورت جمع است، در حالى كه مطابق صريح شأن نزول هاى متعدد، منظور از آن تنها، فاطمه زهرا عليها السلام، است، و نيز در همان آيه، واژه «انفسنا» به صورت جمع است در حالى كه همه قبول دارند غير از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كسى از مردم جز على عليه السلام در مباهله شركت نداشت.

در داستان غزوه حمراء الاسد نيز آمده است الّذين قالَ لَهُمُ النّاسُ انَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ايْماناً: « (همان) كسانى كه (بعضى از) مردم، به آنان گفتند:" دشمنان براى (حمله به) شما گرد آمده اند؛ از آنها بترسيد"! امّا اين سخن، بر ايمانشان افزود»(1).

در اينجا گوينده اين سخن به عنوان «ناس» كه معنى جمعى دارد ذكر شده در حالى كه در تواريخ آمده است كه گوينده كسى جز نعيم بن مسعود نبود.

و نيز در شأن نزول آيه 52 سوره «مائده» فَتَرى الّذين فى قُلوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى انْ تُصِيبَنا دائِره « (ولى) كسانى را كه در دلهايشان بيمارى است مى بينى كه در (دوستى با) آنان، بريكديگر پيشى مى گيرند، و مى گويند: «مى ترسيم حادثه اى براى ما پيش آيد (و نياز به كمك آنها داشته باشيم.)» در اينجا نيز


1- سوره آل عمران، آيه 173.

ص: 200

مى خوانيم كه درباره «عبداللَّه بن ابَىّ» نازل شده است، در حالى كه ضمائر در آن نيز به صورت جمع آمده است.

همچنين در آيه اوّل سوره ممتحنه، خطاب عام است، در حالى كه شأن نزول فردى به نام «حاطب بن ابى بلتعه» مى باشد، و در آيه 8 سوره مناقون (يَقُولُونُ لَئِن رَجَعْنا الَى المَدِينَهِ ... نيز به صورت جمع آمده در حالى كه گوينده اين سخن عبداللَّه بن ابىّ بود.

در آيه 274 «بقره» (الّذين يُنْفِقُونَ امْوالَهُمْ بِاللّيل وَالنَّهار) طبق احاديث بسيارى در شأن على عليه السلام نازل شده در حالى كه ضميرهاى آن نيز تمام به صورت جمع آمده است.

آيه 215 سوره «بقر» كه مربوط به سؤال از چيزهايى است كه بايد انفاق كرد يَسْئَلُونَكَ ماذا يُنْفِقُونَ ... نيز، به صورت جمع آمده در حالى كه سؤال كننده، يك نفر به نام عمر و بن جموح بود.(1)

اما چه دليلى دارد كه در اين موارد با اينكه نظر روى فرد است، كلام به صورت جمع مى آيد؟ ممكن است دليلش در بعضى از موارد احترام باشد، و در بعضى از موارد اشاره به هم فكرى ديگران با آن فرد بوده باشد، و با دقت در موارد بالا (مورد احترام) از موارد هم فكرى را مى توان جدا كرد.

از همه اينها گذشته مى دانيم در موارد بى شمارى از آيات قرآن هنگامى كه خداوند سخن از خودش مى فرمايد، ضمير جمع (متكلم مع الغير) به كار رفته، با اينكه ذات پاكش در يكتايى و يگانگى بى نظير است، و از هر نظر احد و واحد است، اين به خاطر آن است كه شخص بزرگ همواره مأمورانى دارد كه در انجام آنچه مورد اراده او است، مطيع و فرمانبرداراند، و همين سبب مى شود كه او در عين مفرد بودن


1- براى آگاهى از مدارك اين روايات به تفسير نمونه ذيل آيات فوق مراجعه شود.

ص: 201

ضمير جمع به كار برد؛ و به تعبير ديگر اين ضمير جمع نشانه عظمت و بزرگى مقام والاى او است.

2- ايراد ديگر اينكه على عليه السلام در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله مسلّماً مقام ولايت به معنى حاكميّت و رهبرى مسلمين نداشت، پس چگونه مى توان آيه را چنين معنى كرد؟

پاسخ اين سؤال روشن است، در تعبيرات روزانه بسيار ديده ايم كه اسم يا عنوانى به افرادى اطلاق مى شود كه نامزد و انتخاب براى آن مقام شده اند هر چند هنوز رسماً وارد عمل نشده اند يا به تعبير ديگر بالقوّه داراى آن مقام اند نه بالفعل.

مثلًا كسى در حال حيات خود يك نفر را به عنوان وصىّ خود تعيين مى كند، و با اينكه هنوز در حيات است مى گوئيم فلان كس وصىّ او است يا قيّم اطفال او است.

اطلاق وصىّ و خليفه و جانشين به على عليه السلام در حال حيات پيامبر صلى الله عليه و آله نيز به همين صورت بوده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حيات خود او را براى اين امر به اذن خدا انتخاب كرد و خلافت او را براى بعد از رحلتش تثبيت نمود.

در آيه 5 سوره «مريم» نيز همين معنى داده مى شود كه ذكريّا از خدا تقاضا مى كند و مى گويد: هَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَليّاً: «تو از نزد خود جانشينى به من ببخش». خدا دعاى او را مستجاب كرد و يحيى را به او داد مسلّماً يحى در حيات زكريّا جانشين و ولى وارث او نبود، بلكه براى بعد از حيات او معين شده بود.

شبيه اين سخن در داستان يوم الانذار- روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بستگان خود را دعوت كرد تا براى نخستين بار آنها را به اسلام دعوت كند- ديده مى شود؛ زيرا طبق نوشته مورّخان اسلامى اعم از اهل سنّت و شيعه، و محدّثان معروف هر دو گروه، پيامبر صلى الله عليه و آله آن روز اشاره به على عليه السلام كرد و فرمود:

«انَّ هذا اخى وَوَصيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ فَاسْمِعُوا لَهُ وَاطيعُوه»: «اين برادر و وصىّ و

ص: 202

جانشين من در ميان شما است، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد».(1)

آيا تعبير بالا در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله مشكلى ايجاد مى كند؟ مسلّماً نه، تعبير ولىّ در آيه مورد بحث نيز درست همين گونه است.

امّا ايرادهاى گروه دوم (بهانه جوئى ها) نيز متعدد است از جمله:

1- مى گويند: على عليه السلام چه زكات واجبى بر ذمّه داشت با اينكه چيزى از مال دنيا را براى خود فراهم نساخته بود؟ و اگر منظور صدقه مستحب است به آن زكات گفته نمى شود؟

پاسخ:

اولًا: اطلاق زكات بر زكات مستحب در قرآن مجيد فراوان است؛ چه اين كه در بسيارى از سوره هاى مكّى عنوان زكات آمده است كه منظور از آن زكات مستحب مى باشد؛ زيرا واجب شدن زكات، بعد از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه بوده است.

آيات 3 سوره «نمل»، و 39 سوره «هود»، و 4 سوره «لقمان»، و 7 سوره «فصّلت» از جمله مواردى است كه كلمه زكات در آن آمده و با توجّه به مكّى بودن اين سوره ها منظور زكات مستحب است.

ثانياً: درست است على عليه السلام چيزى از مال دنيا براى خود نيندوخت ولى سهمى از غنائم جنگى نصيب او مى شد؛ و به يقين درآمد مختصرى از دسترنج خود نيز


1- اين حديث را بسيارى از دانشمندان اهل سنّت همچون ابن ابى جرير و ابن ابى حاتم ابن مردويه و ابونعيم و بيهقى و ثعلبى و طبرى نقل كرده اند و ابن اثير در جلد دوّم كتاب كامل اين سخن را آورده است هم چنين ابوالفداء در جلد اوّل تاريخش و گروهى ديگر( براى توضيح بيشتر در انتظار بحث هاى آينده باشيد).

ص: 203

داشت، و انگشتر مزبور يك انگشتر نقره و ظاهراً كم قيمت بوده؛ بنابراين تعلق اين مقدار زكات جزيى به آن حضرت به هيچ وجه بعيد نيست، و اغراق هايى كه درباره قيمت آن انگشتر گفته اند به هيچ وجه پايه صحيحى ندارد.

2- آيات توجّه كردن به سائل منافات با حضور قلب در نماز و غرق در مناجات پروردگار بودن ندارد؛- تا آنجا كه معروف است كه پيكان تير از پاى مباركش در حال نماز بيرون آورند و احساس نفرمود-(1) چگونه ممكن است در حال نماز به درخواست شخص سائل توجه كرده باشد؟!

پاسخ:

كسى كه اين ايراد را مى كند از اين نكته غفلت دارد كه شنيدن صداى سائل و كمك به او، پرداختن به غير خدا و توجه به خويشتن از امور دنيوى نيست؛ بلكه آن هم در واقع توجّه به خدا است. قلب پاك على عليه السلام در برابر صداى سائلان حسّاس بود، و به نداى آنها پاسخ مى گفت؛ او با اين كار عبادتى را با عبادت ديگر آميخت؛ و در حال نماز زكات داد، و هر دو براى خدا و در راه او بود.

وانگهى اين ايراد و خرده گيرى در واقع ايراد بر قرآن مجيد است، چرا كه خداوند در اين آيه دادن زكات را در حال ركوع مورد تكريم و تمجيد قرار داده، و اگر اين عمل نشانه غفلت و بى خبرى از ذكر خدا بود نبايد به عنوان يك صفت والا و با ارزش فوق العاده، روى آن تكيه شود. اين متعصّبان مى خواهند فضيلت على عليه السلام را انكار كنند در واقع به خدا ايراد مى گيرند

به كلام فخر رازى در اينجا درست توجّه كنيد: او مى گويد: لايق به حال على عليه السلام اين است كه مستغرق در ذكر خدا باشد، و كسى كه چنين باشد نمى تواند كلام ديگرى را بشنود و بفهمد (بنابراين توجّه به حال سائل بر خلاف آداب نماز است).(2)

بايد از فخر رازى پرسيد اگر اين كار بر خلاف آداب نماز و حضور قلب است، پس


1- متن روايت چنين است:« رُوى انَّهُ وَقَعَ نَصْلُ فى رِجْله فَلَمْ يُمْكنْ مِنْ اخْراجِهِ فَقالَتْ فاطِمَة عليها السلام اخْرِجُوه فى حال صَلاته فَاِّنَهُ لايَحِسُّ بِما يَجْرى عَلَيْه حينَئذٍ فَاخْرِجَ فَهُوَ فى صَلاتِهِ!( محجّة الَبيضاءَ، جلد اول، صفحه 398- احقاق الحق، جلد 2، صفحه 414.
2- تفسيركبير، جلد 12، صفحه 30.

ص: 204

چرا خداوند آن را ستوده و ولايت مؤمنين را شايسته چنين كسى دانسته است؟!

به هر حال جاى شك نيست كه شنيدن صداى سائل نيازمند و اجابت خواسته او در حال نماز عبادتى است مضاعف كه در يك لحظه صورت گرفته است، و بايد پناه به خدا ببريم از تعصب هايى كه ما را از حقايق دور مى سازد.

3- از جمله بهانه جوئى ها كه به شكل اشكال در اينجا مطرح شده اين است كه دادن انگشتر به سائل، فعل كثير است و با نماز منافات دارد!

راستى عجيب است هنگامى كه انسان مى خواهد زير بار واقعيّتى نرود چه بهانه تراشى ها مى كند؟!

پاسخ:

اوّلًا: در آوردن انگشتر با يك اشاره مطابق هيچ فتوايى فعل كثير و موجب اشكال در نماز نيست؛ به خصوص اگر اشاره كرده باشد وسائل شخصاً در آورده باشد.

ثانياً: فقهاء تصريح كرده اند كه حتى كشتن حيوان گزنده مانند عقرب در حال نماز، و يا برداشتن و گذاشتن بچّه كوچك در آن حال و يا شمردن عدد ركعات نماز به وسيله سنگريزه و حتى شستن گوشه لباس يا دست اگردر حال نماز نجس شود، ضررى براى نماز ندارد؛ در حالى كه مسأله بخشيدن انگشتر به سائل يا در آوردن آن به مراتب از آنها ساده تر است.

4- بهانه جويان مى گويند انگشترى با آن قيمت گزاف را على عليه السلام از كجا آورده بود و آيا پوشيدن آن، اسراف نبود؟

پاسخ:

چه كسى گفته است اين انگشتر قيمت فوق العاده اى داشته است، چرا بايد به

ص: 205

اين گزافه گويى هاى بى مأخذ اعتنا كنيم؟ و به تدريج تا سر حدّ انكار يك آيه قرآنى پيش برويم.

تنها در يك روايت مرسله ضعيف آمده است كه قيمت آن انگشتر معادل خراج شام بود! كه به يقين به افسانه شبيه تر است تا به واقعيت، و شايد براى بى ارزش نشان دادن اين فضيلت بزرگ به وسيله جاعلان حديث جعل شده است. مهم در اين گونه موارد قيمت بالاى متاع انفاق شده نيست؛ مهم آن است كه كسى كه خود نيازمند به چيزى است، از آن درراه خدا صرف نظر كند، و اين كار با نهايت خلوص نيّت همراه باشد.

جايى كه يك سوره قرآن (سوره «هَلْ اتى») به خاطر دادن چند قرص نان (البته در مواقع حاجت و گرسنگى) به خاطر خدا به مسكين و يتيم و اسير نازل گردد، چه جاى تعجّب، كه آيه اى درباره بخشيدن يك انگشتر در حال نماز به فقير نازل شد.

و مانند اين ايرادها كه پرداختن به ذكر همه آنها و جواب از آن موجب تضييع وقت است.

ص: 206

3- آيه اولى الامر

در آيه 59 سوره «نساء» مى فرمايد: يا ايُّهَا الّذِينَ آمَنُوا اطيعُواللَّهَ و اطيعُوا الرَّسُولَ وَ اولِى الامْرِ مِنْكُمْ

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر (خدا صلى الله عليه و آله) و پيشوايان (معصوم) خود را.».

در بحث ولايت عامّه گفتار مشروحى پيرامون معنى اين آيه و اينكه منظور از آن چه كسانى مى باشند داشتيم؛ و همان طور كه اشاره شد فرمان به اطاعت مطلقه از «اولى الامر» در كنار اطاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله دليل بر اين است كه «اولى الامر» كسانى را شامل مى شود كه در رديف رسول خدايعنى صلى الله عليه و آله جانشينان معصوم او هستند؛ زيرا اطاعت مطلقه در غير مورد معصومان عليهم السلام ممكن نيست. (دقت كنيد)

در ضمن تمام احتمالات معروفى كه در تفسير عنوان «اولى الامر» گفته شده بود مورد بررسى قرار گرفت و ديديم جز امام معصوم عليهم السلام مفهوم صحيح ديگرى ندارد.

آنچه در اينجا- در بحث ولايت خاصّه و خلافت بلافصل على عليه السلام- لازم است بر آن بيفزائيم، بحث مشروح ترى درباره احاديثى است كه در منابع معروف اسلامى (مخصوصاً منابع مشهور اهل سنّت) در تطبيق اين آيه بر على عليه السلام آمده است.

مفسّر معروف حاكم حسكانى حنفى نيشابورى، ذيل اين آيه، پنج حديث نقل كرده كه در همه آنها عنوان «اولى الامر» بر على عليه السلام (به عنوان يك مصداق روشن) تطبيق شده است.

ص: 207

در نخستين حديث از خود آن حضرت نقل مى كند كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود شركاى من كسانى هستند كه خداوند آنها را قرين خودش و من ساخته و درباره آنها آيه يا ايّها الّذين آمَنُوا اطيعُوا اللَّه ... را نازل كرده است، از آن حضرت پرسيدم: يا «نَبَى اللَّهِ مَنْ هُمْ؟»: «اى پيامبر خدا «اولى الامر» كيانند»؟ «قالَ انْتَ اوَّلُهُمْ»: «فرمود: تو نخستين آنها هستى»!(1)

و در حديث دوّم از مجاهد مفسّر معروف نقل مى كند كه اين آيه درباره اميرمؤمنان على عليه السلام نازل شده در آن زمانى كه او را جانشين خود در مدينه ساخت (در حالى كه عزم غزوه تبوك كرده بود).

در حديث سوّم همين معنى را از ابوجعفر الباقر عليه السلام نقل مى كند، و در حديث چهارم از سعد وقّاص مى گويد: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به عزم تبوك به جُرُف (محلى نزديك مدينه) رسيد، على عليه السلام پشت سر آن حضرت بود، در حالى كه سلاح همراه خود داشت، عرض كرد: «اى رسول خدا! مرا به جاى خود گذاردى- و از خود جدا نمودى- و من در هيچ غزوه اى از شما جدا نبودم، منافقان شايعاتى پخش كرده اند كه شما به اين دليل مرا در مدينه گذارده اى كه از آمدنم ناخشنودى»! سعد مى گويد با گوش خود شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود:

«يا عَلىّ الا تَرْضى انْ تَكُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوْسى الّا انَّهُ لانَبىَّ بَعْدى فَارْجِعُ فَاخْلُفْنى فى اهْلى وَ اهْلِكَ»:

«اى على! ايا راضى نمى شودى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى عليه السلام باشى، مگر اينكه پيامبرى بعد از من نيست- تو همه مقامات هارون را دارى جز مقام نبوّت- بنابراين برگرد و جانشين من در ميان خانواده ام و خانواده خودت باش». (و مدينه را از شرّ منافقان حفظ كن)


1- مدرك اين احاديث در پايان پنج حديث ذكر مى شود.

ص: 208

شبيه همين معنى در حديث پنجم از على عليه السلام نقل شده است.(1)

در تفسير البحر المحيط نوشته ابوحيّان اندلسى مغربى در ميان اقوالى كه درباره معنى صلى الله عليه و سلم اولى الامر رحمهما الله نقل كرده از مقاتل و ميمون و كلبى (سه نفر از مفسّران) نقل مى كند كه منظور از آن، اميران سرايا يا ائمّه اهل بيت عليهم السلام است.(2)

سپس نامبرده در اينجا دو ايراد بر نزول آيه درباره على عليه السلام ذكر كرده است:

نخست اينكه: على عليه السلام يك فرد بود، در حالى كه «اولى الامر» صيغه جمع است.

ديگر اينكه ظاهر آيه اين است كه مردم مأمور به اطاعت «اولى الامر» در حال حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند، در حالى كه على عليه السلام در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله امام نبود؟(3)

نظير اين ايرادها يا بهانه جوئى ها دقيقاً در آيه ولايت نيز مطرح شده بود؛ كه پاسخ هاى آن را به وضوح در آنجا آورديم: از يك سو گفتيم بسيار مى شود كه افراد در حال حيات خود وصى تعيين مى كنند و در گفته هايشان مى گويند و مى نويسند فلان كس وصىّ من است و بايد چنين و چنان كند يا مثلًا فرزند من از او تبعيّت نمايند؛ و مفهوم همه اينها آن است كه بعد از وات اين برنامه ها انجام پذيرد.

مسأله جمع نيز چنانكه گفتيم هرگز مشكلى ايجاد نمى كند؛ زيرا علاوه بر اينكه اطلاق جمع بر مفرد در قرآن و غير قرآن از نثر و شعر فراوان است، در اينجا «اولوالامر» واقعاً مفهوم جمعى دارد و مفهوم تمام امامان معصوم را شامل مى شود.

گر چه در هر زمان امام ومعصوم واحدى است، ولى در مجموع، جماعت خواهد بود.

شرح بيشتر در زمينه پاسخ اين دو ايراد را در ذيل آيه ولايت مطالعه فرمائيد.

قابل توجه اينكه غير از حاكم حسكانى در شواهد التنزيل، گروه ديگرى نيز


1- اين احاديث پنج گانه را شواهد التنزيل در جلد 1، صفحه 148- 151 آورده است.
2- بحرالمحيط، جلد 3، صفحه 278.
3- همان مدرك، صفحه 279.

ص: 209

رواياتى در شأن نزول اين آيه نقل كرده اند كه مى گويند آيه ناظر به مسأله خلافت على عليه السلام است.

از جمله دانشمند معروف ابوبكر بن مؤمن شيرازى در رساله اعتقاد (مطابق نقل مناقب كاشى) از ابن عباس نقل مى كند كه آيه فوق درباره على عليه السلام ناز شده است.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را (موقع عزيمت به ميدان تبوك در مدينه گذاشت، على عليه السلام عرض كرد: «اى رسول خدا آيا مرا همانند زنان و كودكان در مدينه قرار ميدهى؟» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اما تَرْضى انْ تَكونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارونَ مَنْ موسى حينَ قالَ: اخْلُفْنى فى قَومى واصلِح، فقالَ عزَّوَجَلَّ وَ اولى الامرِ مِنْكُم»:

«آيا دوست ندارى نسبت به من، همانند هارون نسبت به موسى باشى؛ آن زمان كه موسى به او گفت در ميان بنى اسرائيل جانشين من باش و اصلاح كن؛ سپس خداوند عزوجل فرمود: وَ اولى الامْرِ مِنْكُمْ (1)

نويسنده كتاب ينابيع الموده شيخ سليمان حنفى قندوزى، در كتاب خود از كتاب مناقب از سليم بن قيس هلالى نقل مى كند: روزى مردى به خدمت على عليه السلام آمد و پرسيد: كمترين چيزى كه انسان در پرتو آن از مؤمنان خواهد بود چه چيز است؟ و نيز كمترين چيزى كه با آن از كافران يا گمراهان مى گردد كدام است؟ امام فرمود:

«اما كمترين چيزى كه انسان به سبب آن در زمره گمراهان در مى آيد، اين است كه حجت و نماينده خدا و شاهد و گواه اورا كه اطاعت و قبول ولايتش لازم است نشناسد»، آن مرد گفت: يا اميرالمؤمنين! آنها را براى من معرفى نما.

على عليه السلام فرمود: همان ما كه خداوند آنان را در رديف خود و پيامبر قرار داده و فرموده:

يا ايُّهَا الَّذينَ آمنوا اطيعواللَّه وَ اطيعو الرَّسولَ وَ اولى الامْرِ مِنْكُمْ (2)


1- احقاق الحق، جلد سوم، صفحه 425.
2- سوره نساء، آيه 59 و ينابيع الموده، صفحه 116،( طبع دارالكتب العراقيه).

ص: 210

اين حديث گواه بر آن است كه «اولى الامر» حجت و نماينده خدا است نه منتخب مردم.

در تفسير برهان نيز دهها روايت از منابع اهل بيت عليهم السلام در ذيل اين آيه آمده است كه مفرمايد: آيه مزبور درباره على عليه السلام، يا آن حضرت و ساير ائمه اهل بيت عليهم السلام نازل شده و حتى در بعضى از اين روايات، نام ائمه دوازده گانه اهل بيت عليهم السلام يك يك آمده است.(1)


1- تفسير برهان جلد 1، صفحه 381- 387.

ص: 211

4- آيه صادقين

در سوره «توبه»، آيه 119 مى خوانيم: يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنوا اتَّقوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفان فرمان) خدا بپرهيزيد، و با صادقان و راستگويان باشيد.»

تفسير اين آيه را به طور مشروح در بحث ولايت عامه داشتيم؛ آنچه در اينجا نياز به توضيح بيشترى دارد شرح روايات فراوانى است كه آيه را تطبيق بر على عليه السلام يا همه اهل بيت عليهم السلام نموده است مانند:

1- مفسر معروف سيوطى در الدار المنثور از ابن عباس نقل مى كند كه در تفسير آيه اتَّقوا اللَّهَ وَ كونوا مَعَ الصّادِقينَ گفت: «مَعَ عَلِىِّ بنِ ابيطالب»: «يعنى با على بن ابى طالب عليه السلام باشيد.»

شبيه همين معنى را خوارمى در مناقب و زرندى در دُرزرَ السمطين و عبداللَّه الشافعى در منقاب و حاكم حسكانى در شواهد التنزيل نقل كرده اند، با اين تفاوت كه بعضى تعبير به «هوَ عَلِى بن ابيطالِب» دارند و بعضى «نَزَلَت فى علىِّ بنِ ابيطالِب خاصَّة» و بعضى «مع على و اصحاب علىٍ» نقل كرده اند.(1)

2- حافظ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع الموده از سلمان فارسى نقل مى كند كه وقتى آيه يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنوا اتَقوا اللَّه وَ كُونُوا مَعَ الصّادقينَ نازل شد، سلمان عرض كرد: «يا رَسُولَ اللَّهِ هذا عامّة ام خاصَّه»: «اى رسول خدا مفهوم آيه عام است يا خاص؟»


1- مناقب، صفحه 189- در دُرَرَالسمطين، صفحه 91- مناقب عبداللَّه شافعى، صفحه 154- شواهد التنزيل جلد 1 صفحه 259.

ص: 212

پيامبر فرمود: «امَّا المأمورونَ فَعامَّةُ المؤمِنينَ، وَ امَّا الصّادِقونَ فَخَاصَّة أخى عَلىّ وَ اوصِيائَه مِنْ بَعْدِهِ الى يَوْمِ القِيامَهِ»:

«اما كسانى كه مأمور به اين دستوراند، عموم مؤمنان اند؛ و اما صادقين، خصوص برادرم على عليه السلام و اوصياى من بعد از او تا روز قيامت هستند».(1)

3- حاكم حسكانى در شواهد التنزيل از عبداللَّه بن عمر در ذيل جمله وَكُونُوا مَعَ الصّادِقينَ مى گويد: يعنى «محَمَّداً وَ اهْلَ بَيْتِهَ»، «منظور از صادقين محمد صلى الله عليه و آله و اهل بيت او هستند».(2)

4- جمعى از بزرگان اهل سنت مانند علامه حَموينى در فرائد السمطين و شيخ ابوالحسن كازرونى در شَرَف النبى از ابوجعفر الباقر عليه السلام در ذيل اين آيه نقل كرده اند:

«مَعَ آلِ محَمَّد صلى الله عليه و آله- يا مَعَ محمد و آلِهِ- يا مَع محمّد صلى الله عليه و آله و علىّ عليه السلام» كه معنى همه نزديك به يكديگر است، يعنى با محمد صلى الله عليه و آله و آل او باشيد.(3)

بزرگانى كه روايات فوق را در تفسير آيه مورد بحث نقل كرده اند منحصر به افرادى كه در بالا آورديم نيستند.

اين نكته نيز حائز اهميت است كه دستور خداوند به اينكه مؤمنان همواره بايد با صادقان باشند؛ دستورى است مطلق و بدون هيچ گونه قيد و شرط و اين معنى جز در مورد معصومين عليهم السلام امكان پذير نيست؛ زيرا غير معصوم ممكن است خطا كند و در آن حال بايد از او جداشد. كسى كه در همه حال مى توان در كنار او و پيرو او بود جز معصومان نخواهند بود. بنابر اين منظور از صادقين در اين آيه هر فرد راستگويى نيست، بلكه صادقانى هستند كه سخن خلاف- نه عمداً و نه از روى سهو- در مورد آنها راه ندارد. با اين حال؛ تعجب از بعضى از مفسران معروف اهل سنت، مانند


1- ينابيع الموده، صفحه 115.
2- شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 262.
3- براى آگاهى بيشتر به احقاق الحق، جلد 14، صفحه 274 و 275 و الغدير، جلد 2 صفحه 277، احقاق الحق، جلد 3 صفحه 296 به بعد، و جلد 14 صفحه 270- 277.

ص: 213

آلوسى در روح البيان است كه بعد از ذكر بعضى از اخبار كه صادقين را در اين آيه به على عليه السلام تفسير مى كند؛ مى افزايد شيعه به آن براى حقّانيت على عليه السلام استدلال كرده اند. سپس مى گويد: اين استدلال باطل است، و بى آنكه يك كلمه دليل براى مدعاى خود بگويد از آن مى گذرد!

اين گونه موضع گيرى نشان مى دهد كه پرده هاى ضخيم تعصب تا چه حد مى تواند مانع تابش نور تفكر گردد و آزاد انديشى را حتى از دانشمندان بگيرد.

در مقابل افراد آزاد انديشى مانند دكتر محمد تيجانى پيدا مى شوند كه مسير خود را در پرتو همين آيه و روايات مربوط، پيدا كرده و آشكارا ايمان صريح خود را به على عليه السلام و ساير امامان اهل بيت عليهم السلام با نهايت شجاعت ابراز داشته، و كتاب بسيار ظريف و لطيفى در اين زمينه نوشته و نام آن را «لَاكونَ مَعَ الصّادقين»- هدفم اين است كه با صادقين باشم!- گذارده است، اين كتاب تاثير عجيبى در بسيارى از مسلمين گذارده است.

ص: 214

5- آيه قربى

اشاره

آيه 23 سوره «شورى» پيامبر صلى الله عليه و آله را مخاطب ساخته مى فرمايد: قُلْ لا اسئَلكم عَلَيه اجراً الا المَوَدَّةَ فِى الْقُربى

«بگو: «من هيچ گونه اجر و پاداشى از شما بر اين دعوت درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم).

در اينكه منظور از «ذوى القربى» در اين آيه چيست؟ تمام مفسران شيعه و گروهى از مفسران اهل سنت گفته اند: منظور ذوى القربى، نزديكان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است.

در برابر اين تفسير، احتمالات و تفسيرهاى ديگرى ذكر شده كه به نظر مى رسد انگيزه اصلى آنها كم رنگ كردن مسأله امامت و خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله و كاستن از اهميت مقام اهل بيت عليهم السلام است، از جمله سه تفسير زير است:

1- منظور اين است كه اجر و پاداش رسالت، دوست داشتن امورى است كه شما را به قرب الهى دعوت مى كند، بنابراين «القربى» امورى است كه مايه قرب به خداوند ميشود.

روشن است كه اين تفسير به هيچ وجه با ظاهر آيه سازگار نيست زيرا آنچه در مورد نماز و روزه و جهاد و امثال اين امور. از اسباب قرب الهى، مهم است، عمل كردن به آنها است؛ نه مودت و محبت آنها. تعبير به محبت هيچ تناسبى با اين مسأله ندارد. وانگهى مگر در ميان مخاطبين پيامبر صلى الله عليه و آله كسى بود كه اين امور را

ص: 215

دوست نداشت، حتى كسانى كه در عمل كوتاهى داشتند، به حكم ايمان به خدا و قرآن به اين امور علاقه داشتند؛ هر چند عمل نمى كردند.

از همه اينها گذشته «القربى» به معنى قرب و نزديكى است، نه «نزديك كننده»، لذا در تمام مواردى كه اين واژه در قرآن مجيد در آن به كاررفته است (15 بار غير از آيه مورد بحث) به معنى اشخاصى آمده است كه داراى قرب و نزديكى (و عمدتا داراى قرابت خويشاوندى) هستند.

چرا و به چه دليل آيه مورد بحث، بر خلاف تمام موارد استعمال قرآنى و مفهوم لغوى اين كلمه تفسير شده؟ آيا جز همان انگيزه هايى كه در بالا به آن اشاره شد، چيز ديگرى بوده است؟!

قابل توجه اينكه بسيارى از ارباب لغت، تصريح كرده اند كه «قربى»،- يا- «ذى القربى»، به معنى نزديكى و قرابت در نسب است، مقاييس اللّغه مى گويد: «فلان ذو قرابَتى، هُوَ مَنْ يَقْرُبُ مِنْكَ رَحِماً»، سپس مى افزايد: «القربى، القرابة» يعنى هر دو به يك معنى مى باشد و در لسان العرب آمده است، «والْقرابَةُ وَ القُربى: الدُنُوُّ فى النَّسَبِ»: «قرابت و قربى به معنى نزديكى نسبى است».

2- بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه شما مسلمانان بستگان خودتان را به عنوان پاداش رسالت دوست داريد! در حالى كه دوست داشتن بستگان خود تناسبى با اجر رسالت ندارد.

تعجب است، چگونه دوستى «ذوى القربى» پيامبر صلى الله عليه و آله كه مناسبت ترين معنى در اينجا است رها مى شود و دوستى «ذوى القربى» خودشان به عنوان اجر رسالت مطرح مى گردد؟!

3- بعضى ديگر از مفسران گفته اند منظور اين است خويشاوندى من (پيامبر) را نسبت به خودتان به عنوان پاداش رسالت محفوظ داريد، و به خاطر اينكه بابسيارى

ص: 216

از قبائل شما رابطه خويشاوندى سببى يا نسبى دارم مرا آزار ندهيد.

اين تفسير بدترين معنايى است كه در تفسير آيه شده؛ چرا كه درخواست اجر رسالت تنها از كسانى مطلوب است كه رسالت او را پذيرا شده اند. ولى در مورد آنان اذّيت و آزار مى رساندند نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله معنا ندارد؛ وامّا اگر منظور دشمنان او است كه وى را آزار مى رساندن؛ آنها اصلا رسالتش را قبول نداشتند، تا چه رسد به اجر و پاداش آن!. چگونه ممكن است بگويد پاداش رسالتم اين است كه مرا به خاطر خويشاوندى كه با شما دارم آزار ندهيد.

نكته اصلى در مورد آيه اين است كه از يك سو قرآن مجيد از بسيارى از پيامبران الهى نقل مى كند كه آنها با صراحت مى گفتند: «من براى اين (دعوت،) هيچ پاداشى از شما نمى طلبم؛ پاداش من تنها بر پروردگار جهانيان است.» وَ ما اسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اجْر انْ اجْرى الّا على رَبِّ العالَمين

اين جمله تنها در سوره «شعراء» در مورد پنج نفر از پيامبران الهى (نوح و هود و صالح، و لوط و شعيب عليهم السلام) آمده است.(1) از سوى ديگر آيه مورد بحث در مورد شخص پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «من از شما پاداشى تقاضا نمى كنم مگر دوستى خويشاوندانم را».

و از سوى سوم، در آيه 57 سوره «فرقان» باز در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: قُلْ ما اسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اجْرٍ الّا مَنْ شاءَ انْ يتَّخُذَ الى رَبّهِ سَبيلًا: بگو: «من در برابر آن (ابلاغ آيين خدا) از شما هيچ گونه پاداشى نمى طلبم؛ مگر كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش برگزيند (و اين پاداش من است.)»

و از سوى چهارم در آيه 47 «سبأ»، باز در مورد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده است: قُلْ ما سَئَلْتُكُمْ مِنْ اجْر فَهُوَ لَكُمْ انْ اجرِىَ الّا عَلَى اللَّهِ بگو: «هر اجر و پاداشى از شما


1- به ترتيب: آيه 109 و 127 و 145 و 164 و 180 سوره« شعراء».

ص: 217

خواسته ام براى خود شماست؛ اجر من تنها بر خداوند است.».

از ضميمه كردن اين آيات چهارگانه به يكديگر به خوبى مى توان نتيجه گفت كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز مانند ساير پيامبران الهى اجر و پاداشى براى شخص خود از مردم نخواسته است؛ بلكه مودّت ذوى القرباى او راهى به سوى خدا است! و چيزى صد درصد به نفع خود آنها. چرا كه اين مودّت دريچه اى است به سوى مسأله امامت و خلافت و جانشينى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ادامه خط رهبرى رسول خدا صلى الله عليه و آله در امّت، و هدايت مردم در پرتو آن (دقت كنيد).

آرى هر گاه اين آيات چهارگانه را اين گونه تفسير كنيم هيچ گونه نقطه ابهام و پيچيدگى و مشكلى در آنها باقى نمى ماند. ولى در غير اين صورت از يك سو تضاد در ميان آنها ديده مى شود؛ و از سوى ديگر ناچاريم دست به سوى تفسيرهايى دراز كنيم كه به هيچ وجه با ظاهر آيات سازگار نيست.

امّا از آنجا كه اين تفسير باب طبع جمعى از مفسران نبوده؛ زيرا با پيشداورى هاى آنها هماهنگى نداشته است آن را رها كرده اند، گاه گفته اند تقاضاى اجر، مناسب شأن پيامبر صلى الله عليه و آله نيست. بنابراين آيه إِلّا المَوَدَّة فى القربى بايد به عنوان استثناى منقطع شمرده شود، و گاه گفته اند اين آيه با آيه قُلْ ما أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اجْرٍ وَ ما انَا مِنَ الْمُتَكَلِّفينَ سازگار نيست « (اى پيامبر!) بگو: «من در برابر اين دعوت هيچ پاداشى از شما نمى طلبم، و من از متكلفان نيستم. (سخنانم روشن و همراه با دليل است.)» و گاه گرفتار توجيهات نابسامان ديگر شده اند.(1)

اين حقيقت هنگامى روشن تر مى شود كه به روايات وارده از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در شرح و تفسير اين آيه، مراجعه كنيم و آنها را در كنار اين آيات قرار دهيم.

از مجموع رواياتى كه در تفسير آيه آمده است چنين نتيجه گيرى مى كنيم كه


1- سوره ص، آيه 86.

ص: 218

بدون ترديد آيه مورد بحث ناظر به مسأله امامت و خلافت است كه مى تواند به عنوان اجرى براى رسالت شمرده شود؛ اجرى كه مردم را به خدا نزديك مى كند و نفعش عايد خود آنها مى شود.

از آنچه در بالا گفته شد پاسخ بعضى از مفسرانى كه هميشه در آيات مربوط به امامت موضع گيرى تعصب آميزى دارند روشن مى شود.

آلوسى در روح المعانى در تفسير اين آيه مى گويد: شيعه با چيدن صغرى و كبرى اين آيه را دليلى بر مسأله امامت على عليه السلام گرفته مى گويد: محبت او (به مقتضاى آيه) واجب است، و هر كسى كه محبتش واجب باشد واجب الاطاعه است؛ و هر كسى كه واجب الاطاعه باشد داراى مقام امامت است پس على عليه السلام داراى مقام امامت است! سپس به ايراد و اشكال به اين صغرى و كبرى مى پردازد.(1)

ولى همان گونه كه از بحث هاى بالا استفاده شد، هرگز ما نمى خواهيم با چنين صغرى و كبراى سستى از آيه بهره گيرى كنيم. نكته مهم در آيه چيز ديگرى است و آن اينكه محبت «ذوى القربى» به عنوان اجر رسالت شمرده شده؛ ودر آيات ديگر اجر مذكور و وسيله قرب الهى و به سود مردم ذكر شده. از مجموعه اينها مسأله امامت و خلافت آشكار مشود به شرحى كه در بالا آمد؛ و روايات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه به آن اشاره مى شود نيز پشتوانه اى براى اين استدلال است.

***

آيه قربى در احاديث اسلام

در ذيل اين آيه قُلْ لا اسئَلَكُمْ عَلَيْهِ اجْراً الّا الْمَوَدَّهَ فى الْقُربى روايات فراوانى در منابع اهل سنت و شيعه نقل شده كه در تفسير و تبيين مفهوم آيه اثر فراوان دارد،


1- روح المعانى جلد 25 صفحه 30.

ص: 219

از جمله روايات زير است:

1- حاكم حسكانى كه از دانشمندان معروف قرن پنجم هجرى است در شواهد التنزيل از سعيد بن جبير از ابن عباس چنين نقل مى كند:

«لمّا نزلت لا قُلْ اسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اجْراً الَّا المَوَدَّةَ فى الْقُربى، قالوا: يا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ هؤُلاءِ الَّذينَ امَرَنا اللَّهُ بِمَوَدَّتِهِمْ؟ قال: عَلِى وَ فاطِمَةُ وَ وُلِدُهُما» «هنگامى كه آيه قُلْ لا أسْئَلُكُمْ نازل شد» اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا! اينها كيستند كه خداوند ما را به محبت آنها امر كرده است؟ فرمود: «على و فاطمه و فرزندان آن دو مى باشند».(1)

در همان كتاب چندين روايت ديگر به همين مضمون با طرق مختلف از ابن عباس نقل شده است.(2)

2- در حديث ديگرى در همان كتاب از ابى امامه باهلى نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «انَّ اللَّهَ خَلَقَ الانبياءَ مِنْ اشْجارٍ شَتّى، وَ خُلِقْتُ وَ علىّ مِنْ شَجَرَة واحدَة، فَانا اصْلُها، وَ عَلِىّ فَرعُها، وَ فاطِمَةُ لُقاحُها وَالْحَسَنُ وَالحُسَيْنُ ثِمارُها، وَاشْياعُنا اوراقُها، فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ اغْصانِها نَجى وَ مَنْ زاغَ هَوى، وَلَو انَّ عَبْداً عَبَدَاللَّهَ بَيْنَ الصَّفا وَالمَروَةِ الْفَ عام، ثُمَّ الْفَ عام، ثُمَّ الْفَ عام، حَتّى يَصيرُ كالشَّنِّ البالس، ثُمَّ لَمْ يُدرِك مَحَبَّتنا اكبَّهُ اللَّهُ عَلى مِنْخَرَيْه فى النّارِ ثُمَّ قَرَءَ قُل لا اسْئَلُكُم عَلَيهِ اجراً الَّا المَودَّة فِى القُربى :

«خداوند پيامبران را از درختان مختلفى آفريد، ولى من و على عليه السلام را از درخت واحدى، من ريشه آن هستم و على عليه السلام شاخه آن و فاطمه موجب بارورى آن است و حسن و حسين عليهما السلام ميوه هاى آن، و شيعيان ما برگهاى آن اند، پس هر كس به شاخه اى از شخه هاى آن تمسك جويد نجات مى يابد، و كسى كه منحرف شود سقوط مى كند، و اگر بنده اى خدا را در ميان صفا و مروه، هزار سال، و سپس هزار


1- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 130.
2- همان مدرك، صفحه 131،- 135.

ص: 220

سال، و از آن پس هزار سال، عبادت كند، تا همچون مشك خشك و كهنه اى شود اما محبت ما را نداشته باشد خداوند او را به صورت در آتش مى افكند، سپس اين آيه را (به عنوان شاهد) تلاوت فرمود: قُلْ لا اسئِلُكُمْ عَلَيهِ اجراً الّا المَوَدَّةَ فى القُربى (1)

3- سيوطى مفسّر معروف اهل سنت در الدّر المنثور ذيل آيه مورد بحث از مجاهد، از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در تفسير آيه: قُلْ لا اسئَلُكُمْ عَلَيهَ اجراً فرمود: «ان تَحفَظُونى فى اهلِ بَيتى وَتُودّوهُمْ بى»: «منظور اين است كه حق مرا در اهل بيتم حفظ كنيد و آنها را به خاطر من دوست بداريد».(2)

4- احمد حنبل در فضائل الصحابه از سعيد بن جبير از عامر نقل مى كند:

هنگامى كه آيه قُلْ لا اسئَلُكُم عَلَيهِ اجراً الّا المَوَدَّهَ فى القُربى نازل شد مردم سؤال كردند اى رسول خدا! ذوالقرباى تو كه مودت و محبت آنها بر ما واجب است چه كسانى هستند؟ فرمود: «علىّ و فاطمةُ وَ ابناهما وَ قالَها ثَلاثاً»: «على و فاطمه و دو پسر آنها، اين سخن را سه بار تكرار كرد»!(3)

همين معنى را با تفاوت اندكى قرطبى در تفسير آيه از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده.

5- حافظ ابونعيم اصفهانى در حلية الاولياء از جابر نقل مى كند كه مرد عربى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: «اى محمد! سلام را بر من عرضه كن!» فرمود: «شهادت مى دهى به اينكه معبودى جز اللَّه نيست، يگانه است وشريكى ندارد، و اينكه محمد صلى الله عليه و آله و رسول او است؟»

عرض كرد: آيا اجر و پاداشى در برابر آن از من مى طلبى؟ فرمود: «لا، الّا المَودَّةَ


1- همان مدرك، صفحه 141.
2- الدّر المنثور، جلد 6، صفحه 7.
3- احقاق الحق، جلد 3، صفحه 2.

ص: 221

فى القُربى»: «نه، تنها دوستى ذوى القربى را مى خواهم»، عرض كرد: ذوى القرباى تو يا بستگان من؟ فرمود: «بستگان من»، عرض كرد: دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم «فَعَلى مَن لا يُحِبُّكَ وَ لا يُحِبُّ قُرباكَ لَعنَةُ اللَّهِ»: «پس بر هر كس كه تو را دوست ندارد، و نزديكانت را دوست ندارد لعنت خدا باد»، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آمين!»(1)

6- ابن جرير طبرى مفسر معروف، نيز در ذيل اين آيه از ابن جبير نقل مى كند كه گفت: «هِىَ قُربى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله»: «منظور نزديكان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است».

7- حاكم در مستدرك الصّحيحين از على بن الحسين عليه السلام نقل مى كند:

هنگامى كه على عليه السلام به شهادت رسيد، حسن بن على عليه السلام خطبه اى خواند (و در ضمن خطبه خودش را معرفى كرد (تا به اين جمله رسيد انا مِن اهلِ البَيتِ الَّذينَ افتَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُم عَلى كُلِّ مُسلِمٍ، فَقالَ تَبارَكَ وَ تَعالَى لِنَبيَّهِ صلى الله عليه و آله: قُل لا أسئَلُكُمْ عَلَيه اجراً الَّا المَودَّة فى القربى: «من از خاندانى هستم كه خداوند محبت آنها را بر هر مسلمانى واجب كرده، و به پيامبرش صلى الله عليه و آله فرموده: بگو از شما پداش بر اين كار (رسالت) نمى طلبم جز دوستى ذوى القربايم».(2)

گروه ديگرى از معاريف اهل سنت نيز اين حديث را نقل كرده اند، از جمله محب الدين طبرى در ذخائر (صفحه 138) و ابن حجر در صواعق صفحه 101، و سيوطى در الدّر المنثور ذيل آيه مورد بحث.

8- مفسر معروف ابوجعفر محمد بن جرير طبرى در جامع البيان از ابى الديلم نقل مى كند: هنگامى كه على بن الحسين عليه السلام را به صورت اسير (به شام) آوردند او را به پله هاى (دروازه) دمش نگه داشتند، مردى از هل شام برخاست و گفت «شكر خداى را كه شما را كشت و ريشه كن كرد!»، على بن الحسين عليه السلام فرمود، آيا قرآن خوانده اى؟ گفت: آرى، فرمود: آيا ال حاميم را خوانده اى؟ گفت: قران را خوانده ام


1- حلية الاولياء، جلد 3، صفحه 201.
2- مستدرك الصحيحين جلد 3، صفحه 172.

ص: 222

ولى آل حاميم را نخوانده ام، فرمود: نخوانده اى: قُلْ لا اسئِلُكُمْ عَلَيه اجراً الَّا المودَّة فى القُربى عرض كرد: شما آنها هستيد؟ فرمود: بلى!(1)

9- ابن حجر در الصّواعق المحرقه از على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «فينا آلُ حم آية، لايَحفَظُ مَوَدَّتنا الّا كُلُّ مُؤمِنٍ ثُمَّ قَرَءَ قُل لا اسئَلُكُم عَليهِ اجراً الَّا المَوَدَّة فى القربى»: «درباره ما آل حم آيه اى نازل شده است و آن اينكه دوستى ما را نگهدارى نمى كند مگر هر مؤمنى»، سپس آيه قُلْ لا اسئَلُكُم عَلَيهِ اجراً الَا المَوَدَّةَ فى القُربى را تلاوت فرمود.(2)

نظير همين روايت در كنز العمّال نيز آمده است.(3)

از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه منظور از «قربى» در آيه مورد بحث، ذوى القرباى پيامبر صلى الله عليه و آله است.

منظور از «آل حم» مجموع سوره هايى است كه در حم در آغاز آن آمده است و آنها عباتند از هفت سوره «مؤمن»، «فصّلت»، «شورى» و «زخرف»، «دخان»، «جاثيه» و «احقاف» و آيه مورد بحث در يكى از آنها است.(4)

10- زمخشرى در كشّاف و همچنين فخررازى در تفسير كبير، و قرطبى در تفسيرش حديثى در ذيل اين آيه شريفه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه اهميت محبّت و مودّت آل محمّد صلى الله عليه و آله را به طرز عجيبى آشكار مى سازد، و ما در اينجا عين عبارت حديث را از تفسير كشّاف نقل مى كنيم: او مى گويد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَن ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحمّد ماتَ شَهيدا- الا وَ مَن ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَدَّ صلى الله عليه و آله ماتَ مَغْفُوراً لَهُ- الا و مَن ماتَ على حُبِّ آل مُحمَّدٍ صلى الله عليه و آله مات تائباً الا وَ مَنْ مات عَلى حُبِّ آلِ مِحَمَّد صلى الله عليه و آله ماتَ مُؤمِناً مُسْتَكْمَلَ الايمانِ- الا و مَن مات على حُبِّ آل مُحمَّد صلى الله عليه و آله


1- جامع البيان طبرى، جلد 25، صفحه 16.
2- الصواعق المحرقه، صفحه 101.
3- كنز العمّال، جلد 1، صفحه 118.
4- به پاورقى تفسير مجمع البيان آغاز سوره مؤمن، مراجعه شود( جلد 7 و 8 صفحه 512).

ص: 223

بَشَّرَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ بِالْجَنَّةِ ثُمَّ مُنْكَرٌ و نَكيرٌ الا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله يُزَّفَ الَى الْجَنَّةِ كَما تُزَفُّ الْعُروسُ الى بَيْتِ زَوْجِها- الا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مةحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فُتِحَ لَهُ فى قَبْرِهِ بابانِ الَى الْجَنَّةِ- الا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله جَعَلَ اللَّهُ قَبْرَهُ مَزارَ مَلائِكة الرَّحْمَةِ- الا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ماتَ عَلَى السُّنَّةِ وَالْجَماعَةِ.

الا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله جاءَ يَوْم الْقِيامَة مَكْتوبُ بَيْنَ عَينيهِ آيسُ مِنْ رَحْمَة اللَّه، الا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ماتَ كافِرا، الا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله لَمْ يَشُمُّ رائِحَةَ الْجَنَّةِ»:

«هر كس با محبت آل محمد صلى الله عليه و آله بميرد شهيد از دنيا رفته است؛ آگاه باشيد هر كس با محبّت آل محمد صلى الله عليه و آله از دنيا رود بخشوده است؛ آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد صلى الله عليه و آله از دنيا رود با توبه از دنيا رفته است؛ آگاه باشيد هر كس با محبّت آل محمد صلى الله عليه و آله از دنيا رود مؤمن كامل الايمان از دنيا رفته است؛ آگاه باشد هر كس با محبّت آل محمد صلى الله عليه و آله از دنيا رود فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مى دهد و سپس منكر و نكير (فرشتگان مأمور سؤال در برزخ) به او بشارت مى دهند؛ آگاه باشد هر كس با محبت آل محمد صلى الله عليه و آله از دنيا رود او را با احترام به سوى بهشت مى برند آنچنانكه عروسى را به خانه داماد مى برند؛ آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد صلى الله عليه و آله از دنيا رود در قبر او، دو در به سوى بهشت گشوده مى شود؛ آگاه باشيد هر كس با محبت ال محمد صلى الله عليه و آله از دنيا برود قبر او را فرشتگان زيارتگاه رحمت قرار مى دهند؛ آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد صلى الله عليه و آله از دنيا برود بر سنت و جماعت از دنيا رفته است.

آگاه باشيد هر كس با عداوت آل محمد صلى الله عليه و آله از دنيا رود، روز قيامت در حالى وارد عرصه محشر مى شود كه در پيشانى او نوشته شده مأيوس از رحمت خدا!

آگاه باشيد هر كس با بغض آل محمد صلى الله عليه و آله از دنيا برود كافر از دنيا رفته.

ص: 224

آگاه باشيد هر كس با عداوت آل محمد از دنيا برود بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد».(1) عجيب اينكه در بعضى از پاورقى هاى تفسير كشّاف كه از بعضى از متعصبين نوشته شده، پس از نقل اين حديث شريف آمده است: «و آثار الوضع عليه لائحة»: «آثار مجعول بودن اين حديث آشكار است»!

امّا به چه دليل حديث مجعول است: و اثر اين جعل در كجاى اين حديث نمايان و آشكار است به هيچ وجه تبيين نشده، جز اينكه عظمت مقام آل محمد صلى الله عليه و آله كه در اين حديث شريف نبوى تبيين شده با پى شداورى هاى بعضى سازگار نيست، و شايد براى نخستين بار بوده است كه عظمت آل محمد صلى الله عليه و آله را در اين حد بالا در اين حديث شريف نبوى مشاهده مى كرده؛ آن هم حديثى كه سه نفر از بزرگان مفسران هم عقيده آن را نقل كرده، و با حسن قبول تلقى نموده و ايرادى بر آن نگرفته اند.

اين در حالى است كه فخر رازى در ذيل همين حديث مى گويد: با اينكه در معنى «آل» اختلاف و گفتگو است، ولى «لا شَكَّ انَّ فاطِمَةَ وَ عَليّاً وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ كانَ التَّعَلُّقُ بَينَهُمْ وَ بَينَ رَسولِ اللَّهِ اشَدَّ التَّعَلُّقاتِ وَ هَذَا كَالمَعلُومِ بِالنَّقلِ المُتَواتِر، فَوَجَبَ ان يَكونوا هُمُ الآلُ»: «شكى نيست كه فاطمه و على و حسن و حسين عليهم السلام ارتباطشان با رسول خدا صلى الله عليه و آله محكم ترين ارتباط بود؛ و اين مطلب با احاديث متواتر ثابت شده است. بنابراين آنها (به عقيده همه) آل پيامبراند، اما غير آنها داخل در لفظ آل هستند يا نه؟ محل گفتگو و ترديد است».

فخر رازى نيز شواهد وقرائن فراوانى بر اين معنى اقامه مى كند كه على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام قطعاً در اين آيه داخل هستند.(2)


1- تفسير كشاف جلد 4، صفحه 220 و 221- تفسير فخر رازى، جلد 27 صفحه 165 و 166- تفسير قرطبى، جلد 8، صفحه 5843.
2- براى آگاهى بيشتر به تفسير فخر رازى، جلد 27، صفحه 166 و 167 مراجعه فرماييد.

ص: 225

از آنچه در بالا گفته شد روشن مى شود بعضى از روايات كه در ذيل اين آيه نقل شده و مى گويد: «مخاطب در آيه، كفار قريش هستند، و منظور اين است كه قرابت و خويشاوندى مرا نسبت به خود فراموش نكنيد وبه خاطر اين قرابت آزارم ندهيد» اين تفسير قابل قبول نمى باشد؛ و احتمال دارد، واضعان حديث براى كم رنگ كردن احاديث كثيره بالا كه درباره اهميت مقام اهل بيت عليهم السلام است، چنين مطلبى را نقل كرده باشند. زيرا چنين خطابى به كفار قريش با مفهوم آيه كاملًا تضاد دارد زيرا ممكن نيست پيامبر صلى الله عليه و آله به كفّار بگويد من از شما پاداشى تقاضا نمى كنم جز آنكه خويشاونديم را نسبت به خودتان فراموش نكنيد. آنها رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله را از اساس قبول نداشتند تا چه رسد به اينكه بخواهند پاداشى براى آن قائل شوند.

خلاصه، آنها كه دنبال اين روايت را گرفته ولى مى خواهند، ارتباط آيه را با اهل بيت عليهم السلام قطع كنند در واقع محتواى آيه را انكار مى كنند، زيرا طلبيدن پاداش رسالت از منكران رسالت كاملًا بى معنى است.

اين بحث را با اشعارى كه فخر رازى و آلوسى در تفسير كبير و روح المعانى در ذيل همين آيه آورده اند پايان مى دهيم تا به مقتضاى خِتامُهُ مِسْكْ خاتمه با بركتى بر اين بحث باشد.

اين اشعارِ منسوب به امام شافعى،- كه به حب آل محمّد و اعتقاد راسخ به آن بوده- است كه مى گويد:

يا راكباً قِف بِالُمحَصَّبِ مِن مَنى وَاهتِف بِساكِنِ خيفِها وَالنّاهِضِ

سَحَراً، اذا قاضَ الحَجيجُ الى مِنى فيضاً كَمُلْتَطَمِ الفُراتِ الفائضِ

ان كانَ رَفْضاً حُبُّ آلِ مُحَمَّدفَلَيَشهَدِ الثَّقَلانُ انّى رافِضى

«اى سوارى كه عازم زيات خانه خدا هستى، در آنجا كه در نزديكى منى، ريگ براى رمى جمرات جمع مى كنند نند (و مركز بزرگ اجتماع زائران خانه خدا است)

ص: 226

بايست، و به تمام كسانى كه درمسجد خيف (مشغول عبادت اند) و يا در حال حركت (به سوى بيت اللَّه) مى باشند فرياد بزن:

در سحرگاهى كه حاجيان از مشعر به سوى منى حركت مى كنند، و همچون نهرى عظيم و خروشان وارد سرزمين منى مى شوند نيز فرياد بزن:

(آرى فرياد بزن و آشكارا) بگو: اگر محبت آل محمد صلى الله عليه و آله، رَفْض و ترك است، همه جن و انس شهادت بدهند كه من رافضى هستم»!(1)

خداوند همه ما را از دوستداران آل محمد صلى الله عليه و آله قرار دهد، همان ها كه در نماز درود بر آنان مى فرستيم و بدون آن نمازمان نماز نيست.

خداوندا اين دوستى را مقدمه اى براى شناخت «مقام ولايت» آنها قرار ده تا تصور نكنيم كه مسأله اى با اين اهميت تنها به عنوان يك دوستى ساده و عادى مطرح شده است. سپس اين شناخت را وسيله اى براى پيروى از مكتب آنان قرار ده.


1- تفسير فخر رازى، جلد 27، صفحه 166- روح المعانى، جلد 25، ص 32.

ص: 227

بخش دوّم: آيات فضائل

اشاره

اشاره

همان گونه كه قبلًا گفته شد در اين بخش به سراغ آياتى از قرآن مجيد مى رويم كه مستقيماً مسأله خلافت و ولايت را بازگو نمى كند؛ ولى فضيلتى بزرگ از على عليه السلام را در بر گرفته، و مجموعه آنها مى تواند زواياى اين مسأله را براى كسانى كه در متن جريان قرار نگرفته اند روشن سازد و در مجموع نشان دهد كه حساب على عليه السلام از ديگران كاملًا جدا است؛ و با وجود كسى مثل او در ميان امت نوبت امامت و خلافت به ديگران نمى رسد.

به عبارت ديگر: با انضمام يك مقدمه عقلى روشن مى توان مسأله امامت و خلافت را از آن نتيجه گرفت و آن اينكه هرگز خداوند حكيم، مفضول را حاكم و رهبر افضل نخواهد كرد. حتى در ميان عقلاى جهان هر كس مرتكب چنين كارى شود او را ملامت و سرزنش مى كنند و كار او را نشانه عدم تدبير و ضعف مديريت او مى شمردند چرا كه فرد برتر را تابع فرد پايين تر كرده است.

اين آيات بسيار وسيع و گسترده است تا آنجا كه بعضى از دانشمندان كتاب مستقلى درباره اين مسأله نگاشته اند. ولى ما از ميان آنها ... آيه را برگزيده ايم كه مفاهيم روشن ترى دارد و در ضمن با وضع اختصار كتاب سازگار است.

باز در اينجا به سراغ منابع معروف اهل سنت مى رويم و از آنچه تنها در منابع

ص: 228

پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام آمده است كمتر سخن مى گوييم؛ مبادا كسى تصور كند پيروان اين مكتب چيزى از روى تعصب گفته اند.

به هر حال اين آيات، نيز فراوان است، و ما از ميان آن 24 آيه را برگزيده ايم.

ص: 229

1- آيه مباهله

اشاره

در آيه 61 سوره «آل عمران» مى خوانيم: فَمَن حاجَّكَ فيهِ مِن بَعدِ ما جائَكَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعالَوا نَدْعُ ابنائَنا وَ ابنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ ئِسائَكُمْ وَ انْفُسَنا وَ انْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبتَهِل فَنَجْعَلْ لَعنَةَ اللَّهِ عَلى الكاذِبينَ

«هر گاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده، (باز) كسانى درباره مسيح با تو به ستيز برخيزند، بگو:" بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما نيز فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما نيز زنان خود را؛ ما از نفوس خود (و كسى كه همچون جان ماست) دعوت كنيم، شما نيز از نفوس خود؛ آنگاه مباهله (و نفرين) كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم"».

در اينجا چند نكته بايد روشن شود:

نخست محتواى آيه.

دوم: رواياتى كه در تفسير اين آيه در منابع معروف اسلامى آمده است، چه كسانى را معرفى مى كند؟

سوم: چگونگى استدلال به اين آيه بر مسأله برترى على عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين عليهما السلام.

چهارم: پاسخ به بعضى از خرده گيرى ها در رابطه با اين آيه.

محتواى آيه مباهله:

آيه فوق به ضميمه آياتى كه قبل و بعد از آن نازل شده؛ نشان مى دهد كه در برابر پافشارى مسيحيان در عقايد باطل خود از جمله ادعاى الوهيت حضرت

ص: 230

مسيح عليه السلام و عدم كارايى منطق و استدلال در برابر لجاجت آنها، پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور مى شود از طريق مباهله وارد شود، و صدق گفتار خود را از اين طريق خاص روحانى به ثبوت برساند؛ يعنى با آنها مباهله كند تا راستگو از دروغگو شناخته شود!

مباهله در اصل از ماده بَهْل (بر وزن اهْل) به معنى رها كردن است. به همين جهت هنگامى كه حيوان را، به حال خود واگذارند و پستان آنرا- براى جلوگيرى از نوشيدن نوزادش- در كيسه قرار ندهند به آن حيوان باهِل مى گويند، و ابتهال در دعا به معنى تضرع و واگذارى كار به خدا است.

و گاه اين واژه را به معنى هلاكت و لعن و دورى از خدا معنى كرده اند آن نيز به خاطر رها كردن و واگذار نمودن بنده به حال خويش و خروج از سايه لطف خدا است، اما از نظر مفهوم متداول كه در آيه به آن اشاره شده؛ مباهله به معنى نفرين كردن دو نفر به همديگر است. به اين ترتيب كه وقتى استدلالات منطقى سودى نداشت، افرادى كه با هم درباره يك مسأله مهم دينى گفتگو دارند در يكجا جمع مى شوند، و به درگاه خدا تضرع مى كنند و از او مى خواهند كه دروغگو را رسوا سازد و مجازات كند؛ همان كارى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در برابر مسيحيان نجران كرد، كه در آيه به آن اشاره شده است.

با توجه به آنچه گفته شد نگاهى به تفسير آيه مى اندازيم، مى فرمايد:

«هر گاه (مسيحيان) بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده (درباره نفى الوهيت مسيح عليه السلام و تثليت و انحرافاتى از اين قبيل) با تو به بحث و ستيز برخيزند، به آنها بگو: «ما فرزندان خود را دعوت كنيم شما نيز فرزندان خود را فَمَن حاجَّكَ فيهِ مَن بَعدِ ما جائَكَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعالَوا نَدْعُ ابنائَنا وَ ابنائَكُم ما زنان خويش را دعوت نماييم، و شما نيز زنان خود را، (وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ) ما از نفوس خود (و كسى كه همچون جان ما است) دعوت مى نماييم و شما نيز نفوس خود؛ (وَ انفُسَنا وَ انفُسَكُمْ).

ص: 231

آنگاه مباهله (نفرين) كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَىَ الكاذِبينَ

بدون ترديد از نظر تاريخى اين مسئله واقع شد. يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله گروهى را انتخاب كردو همراه خود براى مباهله آورد.

در ورايات اسلامى كه مفسران و محدثان نقل كرده اند آمده است «هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر صلى الله عليه و آله به مسيحيان نجران پيشنهاد مباهله داد، بزرگان مسيحى از پيامبر صلى الله عليه و آله يك روز مهلت خواستند، تا در اين باره به شور بنشينند.

اسقف (اعظم) به آنها گفت: نگاه كنيد اگر فردا محمد صلى الله عليه و آله با فرزند و خانواده اش براى مباهله آمد از مباهله با او بپرهيزيد، و اگر اصحاب و يارانش را همراه آورد با او مباهله كنيد كه او پايه و اساسى ندارد.

فردا كه شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله آمد در حالى كه دست على عليه السلام را گرفته بود و حسن و حسين عليهما السلام پيش روى او حركت مى كردند، و فاطمه پشت سر او. مسيحيان و در پيشاپيش آنان، اسقف اعظم آنان بيرون آمدند هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را با همراهان مشاهده كرد پرسيد: اينها چه كسانى هستند؟ گفتند: اين يكى، پسر عمو و داماد او است، و اين دختر زاده هاى او هستند، و اين بانو، دختر او است كه از همه نزد او گرامى تر است. اسقف نگاهى كرد و گفت: من مردى را مى بينم كه مصمم و با جرأت در مباهله آمده، و مى ترسم او راستگو باشد، و اگر راستگو باشد بلاى عظيمى بر ما وارد خواهد شد. سپس گفت: اى ابولقاسم (محمد صلى الله عليه و آله) ما با تو مباهله نخواهيم كرد؛ بيا با هم صلح كنيم»!

و در بعضى از روايات آمده كه اسقف اعظم گفت: من صورت هايى را مى نگرم كه اگر از خدا بخواهند كوه را از جا بركند چنين خواهد شد! پس مباهله نكنيد كه هلاك

ص: 232

خواهيد شد!(1)

همين مضمون با تفاوت هايى كه به اصل قضيه ضرر نمى زند در بسيارى از تفاسير ديگر نيز آمده است، مانند تفسير فخر رازى (جلد 8، صفحه 10) و قرطبى (جلد 2، صفحه 1346) و روح البيان (جلد 2، صفحه 44) و روح المعانى (جلد 3، صفحه 188) و بحر المحيط (جلد 2، صفحه 472) تفسير بيضاوى (ذيل آيه مورد بحث و تفاسير ديگر.

اكنون به سراغ كتب حديث مى رويم:

***

مباهله در كلمات محدثان

روايات فراوانى در منابع معروف و دست اول اهل سنت و منابع اهل بيت عليهم السلام آمده است كه با صراحت مى گويد: آيه مباهله درباره على عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است از جلمه:

1- در صحيح مسلم در كتاب فضائل الصحابة در باب فضائل على بن ابيطالب عليه السلام از سعد بن ابى وقاص نقل شده كه معاويه به سعد گفت: چرا ابوتراب (على عليه السلام) را سب و دشنام نمى دهى؟ گفت: من سه سخن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ياد دارم كه به خاطر آنها نمى توانم على عليه السلام را دشنام دهم! و اگر يكى از آنها براى من باشد بهتر از تعداد زيادى اشتران سرخ مو است- اين حيوان از گرانبهاترين سرمايه هاى عرب محسوب مى شد- سپس داستان حديث منزلت (در جنگ تبوك) و داستان پرچم


1- مجمع البيان جلد 1 و 2، صفحه 452 با كمى تلخيص.

ص: 233

دادن به دست على عليه السلام در جنگ خيبر را ذكر مى كند، و بعد مى افزايد: «وَ لَمّا نَزَلَت هذِه الآيَةُ قُل تَعالَوا نَدعُ ابنائَنا وَ ابنائَكُم دَعا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عَليّاً وَ فاطِمَةَ وَ حَسَناً وَ حُسَينا فَقالُ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ اهلى»:

«هنگامى كه آيه مباهله نازل شد؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند. سپس عرض داشت: خداوندا اينها اهل بيت من هستند». (و مصداق اين آيه اند)(1) اين حديث را گروه ديگرى از بزرگان اهل سنت نقل كرده اند مانند:

ترمذى در صحيح خود.(2) و بعد از نقل آن مى افزايد، ابوعيسى مى گويد: اين حديث حسن، صحيح و غريب است (شايد غريب بودنش به خاطر ناسازگارى با پيش داورى هاى تعصب آميز او است).

و احمد حنبلى در مسند.(3)

و بيهقى در السنن الكبرى.(4)

و سيوطى در دُرُّالمنثور.(5)

2- در صحيح ترمذى در جاى ديگر نيز حديث از سعد بن وقاص نقل شده كه وقتى آيه مباهله نازل شد؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فراخواند و عرضه داشت: «اللّهُمَّ هؤُلاءِ اهْلى» «خداوندا! اينها اهل بيت من هستند».(6)

همين حديث را حاكم در مستردك الصحيحين نقل كرده و در آخر مى گويد: اين حدث صحيحى است كه هماهنگ با موازين و شرايط صحت بر طبق عقيده شيخين بخارى و مسلم مى باشد.(7)


1- صحيح مسلم، جلد 4 صفحه 1871، حديث شماره 32، باب 4.
2- صحيح ترمذى، جلد 5، صفحه 638، حديث 3724( باب 21 باب مناقب على عليه السلام).
3- مسند احمد، جلد 1، صفحه 185.
4- السنن الكبرى، مطابق نقل فضائل الخمسه، جلد 1 صفحه 291.
5- الدر المنثور، ذيل آيه 61« سوره آل عمران».
6- صحيح ترمذى، جلد 5 صفحه 225( باب 4، حديث 2999، طبع بيروت، داراحياء التراث العربى).
7- مستدرك الصحيحين، جلد 3، صفحه 150.

ص: 234

و نيز بيهقى در السنن الكبرى آن را نقل كرده است.(1)

3- سيوطى در الدرالمنثور از حاكم و ابن مردويه و ابونعيم در دلائل از جابربن عبداللَّه انصارى نقل مى كند: هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار مباهله با مسيحيان گذاشت، روز بعد دست على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و حسن و حسين عليهما السلام را گرفت و براى مباهله آورد. اما آنها (مسيحيان) حاضر به مباهله نشدند. سپس جابر مى افزايد: آيه تَعالَوْا نَدْعُ ابْنائَنا وَ ابنْائَكُمْ ... درباره آنها نازل شد.(2) سيوطى مى گويد: حاكم اين حديث را صحيح شمرده است.

4- در همان كتاب (الدّر المنثور) از ابن عباس نقل مى كند كه هيئت مسيحيان نجران خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند- و پس از شرح جريان مباهله و امتناع مسيحيان نجران- مى افزايد: اين در حالى بود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيرون آمد و با او على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بودند و به آنها فرمود: «من دعا مى كنم و شما آمين بگوييد.» ولى مسيحيان نجران حاضر به مباهله نشدند و با پيامبر صلى الله عليه و آله صلح كردند كه جزيه بپردازند.(3)

5- در همان كتاب از ابن جرير از علباء بن احمر اليشكرى نقل مى كند هنگامى كه آيه قُل تَعالَوا نَدْعُ ابْنائَنا ... نازل شد؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به سراغ على و فاطمه عليه السلام و فرزندان آنها حسن و حسين عليهما السلام فرستاد و به مخالفان پيشنهاد كرد حاضر به مباهله شوند (و آنها خوددارى كردند).(4)

6- علامه طبرى در تفسيرش با سند خود از زيد بن على در تفسير اين آيه نقل


1- السنن الكبرى، جلد 7 صفحه 63.
2- الدرالمنثور، جلد 2، صفحه 38، ذيل آيه مورد بحث( با كمى تلخيص).
3- همان مدرك، صفحه 39.
4- همان مدرك، صفحه 39.

ص: 235

مى كند: «كانَ النَّبىُّ وَ عَلِىّ وَ فاطِمَةُ وَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ»: «در آنجا پيامبرو على و فاطمه و حسن و حسين عليهما السلام بودند».(1)

7- و نيز در همان كتاب به سندش از سدّى در ذيل اين آيه چنين نقل مى كند:

«اخَذَ النَّبىُّ بِيَدِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ وَ فاطِمَةَ وَ قال لِعلىّ اتبِعْنا»: پيامبر صلى الله عليه و آله دست حسن و حسين و فاطمه را گرفت و به على عليه السلام فرمود: پشت سر ما بيا.(2)

8- علامه ابوبكر جصّاص كه از علماى قرن چهارم هجرى است در كتاب احكام القرآن در يك تعبير گويا در مورد مباهله مى گويد: «انَّ رُوُاةَ السِيَر وَ نَقَلَة الاثَرَ لَم يَخْتَلِفُوا فى انَّ النَّبِىَ صلى الله عليه و آله اخَذَ بِيَدِ الُحَسَنَ والحُسَيْنِ وَ عَلِىٍ وَ فاطِمَةَ (رَضِى اللَّهِ عَنْهُمْ) وَ دَعى النَّصارى الَّذين حاجُّوهُ الَى الْمُباهَلَةَ»:

راويان تواريخ، و ناقلان آثار اختلاف ندارند در اينكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دست حسن و حسين و على و فاطمه عليهم السلام را گرفت و نصارى را كه با او به بحث و ستيز برخاسته بودند به مباهله دعوت فرمود».(3)

مطابق گفته جصاص اين مسأله مورد اجماع و اتفاق همه دانشمندان حديث و تاريخ است.

9- همين دانشمندان در كتاب ديگرى به نام معرفة علوم الحديث بعد از ذكر داستان مباهله مى گويند: «قالَ الْحاكِمُ وَ قَدْ تَواتَرَتِ الاخْبارُ فى التَّفاسير عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ عَبّاسَ وَ غيرِهِ انَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله اخَذَ يَوْمُ الْمباهَلَةِ بِيَدِ عَلِىٍ وَ حَسَنِ وَ حُسَيْنٍ وَ جَعَلُوا فاطِمَةَ وَرائَهُمْ ثُمَّ قالَ هؤلاءِ ابْنائَنا وَ انْفُسَنا وَ نِسائَنا»:

«حاكم مى گويد: در اخبار متواتر در كتب تفسير از ابن عباس و غير او آمده است


1- تفسير طبرى، جلد 3، صفحه 192( طبق نقل احقاق الحق، جلد 3، صفحه 47).
2- همان مدرك.
3- احكام القرآن، جصاص، جلد 3، صفحه 14.

ص: 236

كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله روز مباهله دست على و حسن و حسين عليهم السلام را گرفت و فاطمه از پشت سر مى آمد سپس فرمود: اينها فرزندان ما و نفوس ما و زنان ما هستند شما هم نفوس و فرزندان و زنانتان را بياوريد تا مباهله كنيم».(1)

اين تنها بخشى از روايات مربوط به داستان مباهله و نزول آن درباره اين بزرگوران است. بديهى است تفاوت اين احاديث در بعضى از جزئيات كه فاطمه عليها السلام همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بوده يا پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمده؛ و يا على عليه السلام در كنار آن حضرت بوده يا پشت سر آن حضرت تأثيرى در اصل مسأله نمى گذارد. زيرا در بسيارى از حوادث مسلم تاريخى مانند جنگ بدر و خيبر و احزاب و فتح مكه، اختلاف در نقل جزئيات و شاخ و برگ ها وجود دارد و كمتر حادثه مهمّ تاريخى را مى توان پيدا كرد كه در اين گونه امور جزئى، تفاوتى نداشته باشد.

به هر حال روايات فوق، به گواهى گروهى از بزرگان اهل سنت چنان فراوان و مشهور است كه به سر حدّ تواتر رسيده، با اين حال جاى بسيار شگفتى است كه نويسنده تفسير المنار در ذيل اين آيه مى گويد: «قالَ الٌاسْتاذُ الامامُ: الرِّواياتُ مُتَّفِقَةٌ عَلى انَّ النّبّى صلى الله عليه و آله اخْتارَ لِلُمباهَلَة عَليّاً وَ فاطِمَةَ وَوَلَدَيْهِما وَ يَحْمِلُونَ كَلِمَةَ نِسائِنا عَلَى فاطِمَةَ، وَ كَلِمَةَ أَنْفُسِنا عَلَى عَلىٍ عليه السلام فَقَطْ، وَ مَصادِرُ هذِهِ الرِّواياتِ الشّيْعَةُ! وَ مَقْصَدُهُمْ مِنها مَعْروفُ!»: «روايات متفقاً مى گويد كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى مباهله، على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و دو فرزند آنان را برگزيد، و كلمه «نسائنا» را بر فاطمه عليها السلام و كلمه «انفسنا» را فقط بر على عليه السلام تطبيق كرده اند. مدرك اين روايات، شيعه است! و مقصد آنها از آن معروف است»!(2)

راستى عجيب است وقتى پاى پيش داورى ها و تعصب هاى فرقه اى به ميان مى آيد دانشمند معروفى مانند نويسنده المنار سخنى مى گويد كه سستى آن بر هيچ كس پوشيده نيست. آيا صحيح مسلم و صحيح ترمذى و مسند احمد از منابع معروف شيعه است؟ آيا سنن بيهقى و الدّر المنثور يوطى و احكام القرآن جصاص و


1- معرفة علوم الحديث، صفحه 50 طبع مصر،( مطابق نقل احقاق الحق، جلد 3، صفحه 48).
2- تفسير المنار، جلد 3، صفحه 322.

ص: 237

تفسير طبرى و مستدرك حاكم را علماى شيعه نوشته اند؟

اشتباهى به اين بزرگى جز بر اثر حجاب تعصب پيدا نمى شود. نامبرده از يك سو مى گويد روايات متّفقاً اين سخن را نقل كرده است، و از سوى ديگر همه را زير سؤال مى برد.

اگر كتاب هايى همچون صحيح مسلم، و ترمذى، و مسند احمد، و مانند آن، چنان باشد كه شيعه بتواند رواياتى جعل نموده و در همه آنها وارد كند؛ تا آنجا كه به صورت حديث متواتر در آيد؛ ديگر چه اعتبارى براى اين كتب باقى مى ماند؟ و چگونه مى توان حتى يك حديث آنرا پذيرفت؟

در حقيقت نويسنده المنار با اين سخن خود، همه منابع معروف اهل سنت را بى اعتبار كرده؛ و ارزش آنها را به كلى از بين برده است. آرى او خواسته است فضيلتى را از على عليه السلام و فاطمه و فرزندان آنها را انكار كند ولى با اين كارش ريشه مذهب تسنن را زده است!

تنها سخنى كه در اينجا باقى مى ماند اشكالى است كه المنار و بعضى ديگر در مورد ضميرهاى جمع كه در آيه وجود دارد ذكر كرده اند؛ و ما بعداً به طور مشروح به سراغ آن خواهيم رفت.

***

اهميّت مباهله

نخستين چيزى كه در اين آيه جلب توجه مى كند اين است كه مسأله مباهله را مى توان به عنوان نشانه روشنى بر حقانيت و صدق پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مسأله دعوى رسالت مطرح كرد، زيرا ممكن نيست كسى كه به ارتباط خود با پرودرگار ايمان قطعى نداشته باشد وارد چنين ميدانى گردد. يعنى از مخالفان خود دعوت كند كه بيائيد و با هم به درگاه خدا برويم و از خدا بخواهيم دروغگو را رسوا سازد؛ و

ص: 238

من قول مى دهم كه نفرين من در حق مخالفان عملى خواهد شد؛ و نتيجه آن را خواهيد ديد!

به طور مسلم ورود در چنين ميدانى بسيار خطرناك است؛ زيرا اگر نفرين به اجابت نرسد و اثرى از مجازات مخالفان ظاهر نشود؛ نتيجه جز رسوايى دعوت كننده نخواهد داشت؛ و هيچ انسان عاقلى بدون اطمينان به نتيجه، قدم در اين ميدان نمى گذارد.

به همين دليل در روايات اسلامى مى خوانيم: هنگامى كه پاى مباهله به ميان آمد، مسيحيان نجران از پيامبر صلى الله عليه و آله مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند؛ و هنگامى كه ديدند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تنها كسانى را با خود براى مباهله آورده كه دعاى آنها مى تواند مستجاب باشد؛ و خالى از هر گونه جار و جنجال، و تشريفات به صحنه مباهله وارد شده، آن را دليل ديگرى بر صدق دعوت او دانستند و از مباهله سر باز زدند، مبادا گرفتار عذاب الهى شوند. آنها هنگامى كه ديدن پيامبر صلى الله عليه و آله با افراى محدودى از خاصّان نزديك خود و فرزندان خردسال و دخترش فاطمه زهرا عليه السلام به معيادگاه آمده است، سخت به وحشت افتادن و حاضر به مصالحه شدند.

از سوى ديگر اين آيه سند روشنى براى مقام والاى اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله، على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و حسن و حسين عليهما السلام است، زيرا در آيه سه كلمه وجود دارد:

«انْفُسَنا»، «نسائَنا» و «ابْنائَنا»، بدون شك منظور از «ابنائَنا»، امام حسن و امام حسين عليهما السلام بوده است و در اين هيچ اختلافى نيست، و «نِسائنا» بر كسى جز فاطمه زهرا عليها السلام تطبيق نمى شود؛ و امّا «انفسنا»، به يقين اشاره به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله نيست.

زيرا آيه مى گويد: نَدْعُ ... وَانْفُسَنا: «دعوت كنيم از نفوس خويش»، اگر منظور، پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، دعوت كردن انسان از خويشتن مفهومى ندارد؛ بنابراين راهى باقى نمى ماند جز اينكه بگوئيم منظور تنها على عليه السلام است.

ص: 239

قابل توجه اينكه فخر رازى در ذيل اين آيه سخنى از محمود بن الحسن الحمصى كه از علماى شيعه بوده نقل مى كند كه او با استفاده از اين آيه، اثبات مى كرد كه على عليه السلام بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از همه انبياء و همه صحابه افضل است، او مى گفت: «ممكن نيست انسان از خودش دعوت كند؛ و خويشتن را براى كارى فرا خواند. بنابراين منظور از «انفسنا» غير پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است؛ و علماء اتفاق دارند بر اينكه كسى غير از على عليه السلام با او نبود. بنابراين آيه مى گويد: «على عليه السلام به منزله نفس و شخص محمد صلى الله عليه و آله است»، به يقين عين او نيست؛ ولى در تمام جهات بجز مقام نبوت و افضليت پيامبر صلى الله عليه و آله بر همه كس، در جهات ديگر همانند او است.

از سوى ديگر مى دانيم پيامبر صلى الله عليه و آله از همه انبياء افضل بود پس على عليه السلام نيز مى بايد افضل باشد. سپس به اين حديث كه دوست و دشمن آن را پذيرفته اند- براى تكميل كلام خود- استناد مى جويد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مَنْ ارادَ انْ يَرَى آدَمَ فى عِلْمِهِ، وَ نُوحاً فى طاعَتِهِ، وَ ابْراهيمَ فى خُلَّتِهِ وَ مُوسى فى هَيْبَتِهِ، وَ عَيسى فى صَفْوَتِهِ، فَلْيَنْظُر الى عَلِىِّ بْنِ ابيطالِبٍ عليه السلام»:

«هر كس مى خواهد آدم را در مقام علميش، و نوح را در طاعتش، (نسبت به پروردگار) و ابراهيم را در دوستى و مقام خليل اللهى اش، و موسى را در هيبتش و عيسى را در صفوتش ببيند، نگاه به على بن ابيطالب كند!» اين حديث مى گويد:

«آنچه خوبان به طور جداگانه داشته اند او تنها و يكجا دارد».

فخر رازى بعد از نقل اين كلام مى افزايد: ساير شيعه نيز در گذشته و حال، به اين آيه استدلال مى كنند كه على عليه السلام همچون نفس محمد صلى الله عليه و آله است مگر در ويژگى هائى كه دليل براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ثابت كرده؛ و مسلم است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از همه صحابه افضل بوده، پس على عليه السلام نيز بايد افضل باشد.(1)


1- تفسير كبير فخر رازى، جلد 8، صفحه 81.

ص: 240

فخر رازى بعد از ذكر اين دليل به سادگى از كنار آن مى گذرد؛ و تنها به اين جواب قناعت مى كند كه همان گونه كه اجماع مسلمين دليل است كه محمد صلى الله عليه و آله افضل از على بن ابيطالب عليه السلام است؛ اجماع مسلمين بر اين است كه هر پيامبرى افضل از كسانى است كه پيامبر نيستند؛ و به يقين على عليه السلام پيامبر نبوده نتيجه اين مى شود كه ساير انبياى الهى از على عليه السلام افضل بوده اند.(1)

در سخنان فخر رازى به خوبى دقت كنيد مى بينيد او در واقع جوابى براى آن استدلال قوى و محكم ندارد گويا مى خواسته به اصطلاح براى خالى نبودن عريضه سخنى بگويد؛ و الا اين سخن كه هر پيامبرى از پيامبران الهى از هر غير پيامبر افضل است، كاملًا قابل مناقشه است. زيرا برترى همه پيامبران بر غير آنها تنها در مورد وحى مسلم است. ولى در غير مورد وحى ممكن است بزرگانى باشند كه از همه انبياء جز پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله برتر باشند. از اين كه بگذريم سخن در افضليت على عليه السلام بر همه امت است و اين مطلب نيازى به اثبات برترى او بر ساير انبياء ندارد. (دقّت كنيد)

به هرحال فضيلتى كه از اين آيه شريفه و احاديث متواترى كه در ذيل آن آمده استفاده مى شود مى تواند مسأله خلافت و جانشينى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را روشنتر سازد.

چرا كه هرگز خداوند متعال راضى نمى شود كه فرد افضل و برتر، مأموم باشد و غير افضل امام؛ كسى كه همچون جان پيامبر صلى الله عليه و آله است پيرو باشد؛ و ديگران كه در درجات بعد قرار دارند پيشوا!

در اين مسأله تفاوت نمى كند كه ما امامت را منوط به نصب الهى بدانيم- آن گونه كه ما اعتقاد داريم- يا از طريق انتخاب مردم؛ آن گونه كه اهل سنت معتقداند. چرا


1- همان مدرك.

ص: 241

كه در صورت اول هرگز خداوند مفضول را بر افضل، مقدم نخواهد داشت و در صورت دوّم نيز مردم نبايد كارى بر خلاف حكمت انجام دهند كه اگر كنند پسنديده و مقبول نخواهد بود.

خرده گيرى كه بر آيه مباهله دارند.

در اينجا اشكال معروفى است كه نويسنده المنار و بعضى ديگر آن را در مورد نزول آيه در حق اهل بيت عليهم السلام ذكر كرده اند و آن اينكه چگونه امكان دارد منظور از «ابنائنا» (فرزندان ما) حسن و حسين عليهما السلام باشند در حالى كه «ابنائنا» جمع است و جمع بر دو نفر اطلاق نمى شود؟ و نيز چگونه ممكن است «نساءنا» (زنان ما) كه معنى جمع دارد، تنها بر بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السلام اطلاق گردد؟

و نيز چگونه ممكن است منظور از «انفسنا»، تنها على عليه السلام باشد؟ زيرا «انفسنا» نيز صيغه جمع است، و على عليه السلام يك نفر بود.

پاسخ

در پاسخ اين سؤال نظر شما را به چند نكته جلب مى كنيم:

1- همان گونه كه قبلًا نيز بطور مشروح ذكر شد احاديث فراوانى در بسيارى از منابع معروف و معتبر اسلامى اعم از شيعه و سنى در زمينه ورود اين آيه در مورد اهل بيت به ما رسيده است كه در آنها تصريح شده پيغمبر صلى الله عليه و آله غير از على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام كسى را به مباهله نياورد؛ و اين خود قرينه آشكارى براى تفسير آيه خواهد بود؛ زيرا مى دانيم از جمله قرائنى كه آيات قرآن را تفسير مى كند سنت و شأن نزول قطعى است.

بنابراين، ايراد مزبور تنها متوجه شيعه نمى شود. بلكه همه دانشمندان اسلام

ص: 242

بايد از آن پاسخ گويند.

2- اطلاق صيغه جمع بر مفرد يا بر تثنيه تازگى ندارد؛ و قرآن و غير قرآن از ادبيات عرب و حتى غير عرب اين معنى بسيار ديده مى شود.

توضيح اينكه: بسيار مى شود كه به هنگام بيان يك قانون، يا تنظيم يك عهدنامه، حكم به صورت كلى و به صيغه جمع آورده مى شود؛ و مثلًا در عهدنامه چنين مى نويسند كه: مسؤول اجراى آن امضاء كنندگان عهدنامه و فرزندان آنها هستند؛ در حالى كه ممكن است يكى از دو طرف تنها يك يا دو فرزند داشته باشد؛ اين موضوع هيچگونه منافاتى با تنظيم قانون يا عهدنامه به صورت جمع ندارد.

خلاصه اينكه ما دو مرحله داريم مرحله قرارداد و مرحله اجرا.

در مرحله قرارداد، گاهى الفاظ به صورت جمع ذكر مى شوند تا بر همه مصاديق تطبيق گردند؛ ولى در مرحله اجرا، ممكن است مصداق منحصر به يك فرد باشد؛ و اين انحصار در مصداق، منافات با كلى بودن مسئله ندارد.

به عبارت ديگر پيامبر موظف بود طبق قرا دادى كه با نصارى نجران بسته بود همه فرزندان و زنان خاص و خاندانش و تمام كسانى كه بمنزله جان او بودند همراه خود به مباهله ببرد، ولى اينها مصداقى جز دو فرزند و يك زن و مرد نداشتند. (دقّت كنيد).

در آيات قرآن موراد متعدد ديگرى داريم كه عبارت بصورت صيغه جمع آمده اما مصداق آن به جهتى از جهات منحصر به يك فرد بوده است: مثلًا در سوره آل «عمران» آيه 173 مى خوانيم: الَّذين قالَ لَهُمُ النّاسُ انَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ « (همان) كسانى كه (بعضى از) مردم، به آنان گفتند:» دشمنان براى (حمله به) شما گرد آمده اند؛ از آنها بترسيد!». در اين آيه منظور از «الناس» (مردم) طبق تصريح جمعى از مفسران نعيم بن مسعود است كه از ابوسفيان اموالى گرفته

ص: 243

بود تا مسلمانان را از قدرت مشركان بترساند!

و همچنين در سوره «آل عمران» آيه 181 مى خوانيم: لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَولَ الَّذينَ قالُوا انَّ اللَّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ اغْنياء: «خداوند، سخن آنها (گروهى از يهود) را كه گفتند:

«خدا فقير است، و ما بى نيازيم،» شنيد!»

منظور از «الّذين» در آيه طبق تصريح جمعى از مفسران حى بن اخطب يا فنحاص است. گاهى اطلاق كلمه جمع بر مفرد به عنوان بزرگداشت نيز ديده مى شود؛ همان طور كه درباره ابراهيم مى خوانيم: انَّ ابْراهيمَ كانَ امَّةً قانتاً للَّه

«ابراهيم (به تنهايى) امّتى بود مطيع فرمان خدا»(1) در اينجا كلمه «امت» كه اسم جمع است بر فرد اطلاق شده است (سابقاً بحث مشروحى نيز در اين زمينه داشتيم).

***

3- از آيه مباهله استفاده مى شود كه به فرزندان دختر نيز حقيقتاً «ابن» گفته مى شود بر خلاف آنچه در جاهليت مرسوم بود كه تنها فرزندان پسر را فرزند خود مى دانستند، و مى گفتند:

بَنُونا بَنُو ابْنائِنا وَ بَناتِنابَنُوهُنَّ ابْناءُ الرِّجالِ اباعِدِ

«يعنى فرزندان ما تنها پسر زاده هاى ما هستند اما دختر زاده هاى ما فرزندان مردم بيگانه محسوب مى شوند نه فرزندان ما».

اين طرز تفكّر مولود همان سنت غلط جاهلى بود كه دختران و زنان را عضو اصلى جامعه انسانى نمى دانستند و آنها را در حكم ظروفى براى نگهدارى پسران


1- سوره نحل، آيه 120.

ص: 244

مى پنداشتند.

چنانكه شاعر آنها مى گويد:

وَ انَّما امَّهاتُ النّاسِ اوْعِيَةُمُسْتَودَعاتُ وَ لِلَانْسابِ آباء:

«مادران مردم حكم ظروفى براى پرورش آنها دارند؛ و براى نسب، تنها پدران شناخته مى شوند»!

ولى اسلام اين طرز تفكر را به شدت در هم كوبيد و احكام فرزند را بر فرزندان پسرى و دخترى يكسان جارى ساخت.

در قرآن در سوره «انعام» آيه 84 و 85 درباره فرزندان ابراهيم مى خوانيم:

وَ مِنْ ذُرِيَّتِهِ داوُدَ وَ سُليمانَ وَ ايُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوْسى وَ هارُونَ وَ كذلِكَ نَجْزى الْمحْسِنينَ وَ زَكَرِيّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ الْياسَ كلٌّ مِنَ الصّالِحينَ

«و از فرزندان او، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى وهارون را (هدايت كرديم)؛ اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم.- و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس را؛ كه همگى از صالحان بودند.»

در اين آيه حضرت مسيح از فرزندان ابراهيم شمرده شده در حالى كه فرزند دخترى بود.

و در رواياتى كه از طرق شيعه و سنى درباره امام حسن و امام حسين عليهما السلام وارد شده اطلاق كلمه «ابن رسول اللَّه» (فرزندان پيامبر) كراراً ديده مى شود.

در آيات مربوط به زنانى كه ازدواج با آنها حرام است مى خوانيم: و حلائل ابنائكم (يعنى همسران پسران شما» در ميان فقهاى اسلام اين مسئله مسلم است كه همسران پسرها و نوه ها چه دخترى باشند و چه پسرى بر شخص حرام است و مشمول آيه فوق مى باشند.

از نكات قابل توجه در مورد آيه مباهله اينكه در حديث معروفى آمده است كه

ص: 245

مأمون عباسى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام سؤال كرد دليل بر خلافت (بلافصل) جدت على بن ابيطالب عليه السلام چيست؟ فرمود: آيه «انفسنا»

مأمون عرض كرد: اگر «نسائنا» نبود!

امام در پاسخ او فرمود: اگر «ابنائنا» نبود!

علامه طباطبايى در تفسير اين جمله هاى كوتاه و پر معنى مى گويد: استدلال امام به آيه «انفسنا» از اين جهت است كه خداوند على عليه السلام را همچون نفس و جان پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داده (و بنابراين از همه افضل و شايسته ترين فرد براى امامت و خلافت است و در همه چيز جز مقام رسالت و نبوت شبيه او مى باشد).

پاسخ مأمون در واقع ايرادى است كه به اين استدلال گرفته مى گويد: كلمه «نسائنا» (زنان ما) مى تواند دليل بر اين باشد كه «انفسنا» به معنى «رجالنا» (مردان ما) مى باشد، نه به معنى كسى كه همچون جان پيامبر صلى الله عليه و آله است.

و پاسخ مجدد امام عليه السلام اشاره به اين است كه اگر «انفسنا» به معنى «رجالنا» بوده باشد ديگر جايى براى «ابنائنا» باقى نمى ماند. زيرا اين افراد نيز در واژه هاى رجال و نساء داخل هستند- اگر مؤنت باشند داخل در نساء و اگر مذكر باشند داخل در رجال-، بنابراين «انفسنا» به معنى «رجالنا» نيست (دقت كنيد)(1)

در بحار الانوار جريان مأمون به صورت ديگرى نقل شده است و ظاهراً سؤال و جواب ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام در جاى ديگر است، اين روايت مى گويد: روزى مامون به امام على بن موسى الرضا عليه السلام عرض كرد: بالاترين فضيلت امام اميرالمؤمنين (على بن ابيطالب) را كه قرآن بر آن دلالت دارد بيان كنيد.

امام عليه السلام: «فرمود آيه مباهله است، خداوند مى فرمايد: فَمَنْ حاجَّكَ فيه ...

هنگامى كه اين آيه نازل شد رسول خدا صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهما السلام را فرا خواند پس


1- تفسير الميزان، جلد 3، صفحه 230، ذيل آيه مباهله.

ص: 246

اين دو نفر مصداق «ابنائنا» بودند و فاطمه عليها السلام را نيز فرا خواند؛ بنابراين او مصداق نسائنا» بود؛ و اميرالمؤمنين على عليه السلام را فرا خواند و او نفس و جان پيامبر به حكم خدا بود و از آنجا كه احدى از خلق خدا بالاتر و بزرگوارتر از رسول خدا صلى الله عليه و آله نيست بنابراين ثابت مى شود كه احدى افضل از نفس رسول اللَّه يعنى على عليه السلام نمى باشد».

مأمون گفت: ممكن است كسى بگويد «انفسنا» اشاره به خود پيامبر صلى الله عليه و آله است نه غير او؛ امام عليه السلام در جواب فرمود: مگر كسى خودش را فرا مى خواند؟ و چون پيامبر صلى الله عليه و آله علاوه بر فاطمه عليها السلام و حسن و حسين، على عليهم السلام را فرا خواند معلوم مى شود على عليه السلام بمنزله نفس و جان پيامبر صلى الله عليه و آله است».(1)


1- بحار الانوار، جلد 10، صفحه 350( با تلخيص).

ص: 247

2- آيه خيرُ البَرِيَّه

در آيه 7 و 8 سوره «بينه» مى خوانيم: انَّ الَّذين آمَنُوا وَ عَمِلُو الصّالِحاتِ اولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة- جَزائُهُم عِنْدَ رَبِهِمْ جَناتُ عَدْنٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الانْهارُ خالِدينَ فيها ابَداً رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُ

« (امّا) كسانى كه ايمان آوردند واعمال صالح انجام دادند، بهترين خلق (خدا) هستند.- پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى جاويدان بهشتى است كه نهرها از پاى درختانش جارى است؛ هميشه در آن مى مانند؛ (هم) خدا از آنها خشنود است و (هم) آنها از او؛ و اين (مقام والا) براى كسى است كه از (مخالفت) پروردگارش بترسد».

خداوند در اين آيات، و آيات قبل از آن، بهترين و بدترين مخلوقات خود را معرفى كرده است، كافران و مشركان اهل كتاب را كه با انواع دسايس و توطئه ها در فكر خاموش ساختن نور حق هستند، هم خودشان گمراه اند و هم ديگران را به گمراهى مى كشانند. به عنوان شرالبريه (1) (بدترين مخلوقات) معرّفى مى كند و در مقابل، مؤمنانى كه در پرتو ايمانشان راه حق را يافته و منبع اعمال صالح بوده و هستند، هم خودشان هدايت يافته و هم چراغ هدايتى را براى ديگرااند به عنوان


1- بريه از ماده« برء» به معنى خلقت است، و لذا خداوند را بارى به معنى خالق و مخلقوات را بريه مى گويند، بعضى گفته اند« بريه» از« بَرْى» بر روزن برگ به معنى خاك است و از آنجا كه مخلوقات از خاك گرفته شده اند به آنها« بريه» گفته مى شود، بعضى نيز گفته اند:« بريه» از« بَرَيْتُ القَلَمَ»( قلم را تراشيدم) گرفته شده، و از آنجايى كه مخلقوات از نظر شكل و قامت، به فرمان الهى به صورتهاى مختلف در مى آيند گويى مانند قلم هايى هستند كه در كارگاه آفرينش تراشيده مى شوند، به آنها« بريه» گفته شده است( به تفسير قرطبى جلد 10، صفحه 7235 و مفردات راغب و ساير كتب لغت مراجعه شود).

ص: 248

«خيرالبريه»، (بهترين مخلوقات) معرفى فرموده است.

درست است كه مفهوم آيه، مفهوم وسيع و گسترده اى است؛ و منحصر به شخص يا اشخاص معينى نمى باشد؛ ولى در روايات متعدد اسلامى كه در منابع حديث اهل سنت و شيعه آمده است، انگشت روى اشخاصى گذارده شده كه در صف اول از صفوف «خير البريّه»، و بهترين مخلوقات خدا قرار دارند.

دقّت در محتواى اين احاديث، بسيارى از حقايق را كه تاكنون براى گروهى در پرده ابهام باقى مانده است مى تواند روشن سازد؛ و پاسخ روشنى براى بسيارى از اتهامات ناآگاهان باشد.

در اينجا توجه خوانندگان را به بخشى از اين روايات جلب مى كنيم:

1- مفسّر معروف سيوطى در الدّر المنثور، در ذيل آيه از ابن عساكر از جابربن عبداللَّه نقل مى كند كه ما خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه على عليه السلام به سوى ما آمد، هنگامى كه چشم پيامبر صلى الله عليه و آله به او افتاد، فرمود: «وَالَّذى نَفْسى بِيَدِهِ انَّ هذا و شيعَتَهُ لَهُمُ الْفائِزُونَ يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَ نَزَلَتْ، انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ اولئِكَ هُمْ خَيْرُ البَرِيَّةِ فَكانَ اصْحابُ النَّبِىِ صلى الله عليه و آله اذا اقْبَلَ عَلِىٌّ عليه السلام قالُوا جاءَ خَيْرُ الْبَرِيَّة!»:

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «قسم به كسى كه جان من به دست او است، اين مرد و شيعيان او، رستگاران در روز قيامت اند، و آيه انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ اولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة نازل شد، از اين رو اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه على عليه السلام مى آمد مى گفتند: خيرالبريّه (بهترين مخلوقات خدا) آمد»!(1) همين روايت با همين مضمون، در شواهدالتنزيل حاكم حسكانى نيز آمده است.(2) 2- در روايت ديگرى از ابن عباس مى خوانيم هنگامى كه آيه انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الْصّالِحاتِ اولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَةِ نازل شد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:


1- الدرالمنثور، جلد 6، صفحه 379.
2- شواهد التنزيل.

ص: 249

«هُوَ انْتَ وَ شيعَتُكَ تَاتى انْتَ وَشيعَتُكَ يَوْمَ الْقيامَة راضينَ مَرْضيِيْنَ وَ يَأتى عَدُوُكَ غَضْباناً مُقْمِحينَ»:

«تو و شيعيانت در روز قيامت خير البرية (بهترين مخلوقات) هستيد؛ هم خدا از شما راضى است و هم شما از خدا راضى هستيد؛ ولى دشمن تو خشمگين و در زحمت و عذاب) است»(1) (در بعضى از نسخه هاى حديث، «مقحمين» آمده كه به معنى بالا نگاه داشتن سر به وسيله غل و زنجير است.

3- در حديث ديگرى از ابوبرزه آمده است هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت فرمود، رو به على عليه السلام كرد و فرمود: «هُمْ انْتَ وَشيعَتُكَ يا عَلِى وَ ميعادُ ما بَيْنى وَ بَيْنَكَ الْحَوضُ!»: «خيرالبريّة تو و شيعيانت هستيد اى على!، و وعده من و تو كنار حوض كوثر است».(2) 4- در تفسير الدر المنثور آمده است كه: ابن مردويه از على عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: «الَم تَسْمَعْ قَوْلَ اللَّهِ انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمَلُوا الصّالِحاتِ اولئِكَ هُمُ الْبَرِيَّةِ، انْتَ وَشيعَتُكَ وَ مَوْعِدى وَ مَوْعِدُكُمْ الْحَوصُ اذا جِئتُ الٌامَم لِلْحِسابِ تُدعَوْنَ غُرّاً مُحَجَّلين»:

«آيا اين سخن خداوند را نشنيده اى كه مى فرمايد: كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند؛ آنها بهترين مخلوقات خدا هستند؛ اين تو و شيعيانت هستيد، و وعده گاه من و شما كنار حوض كوثر است. هنگامى كه من براى حساب امّت ها مى آيم؛ شما فراخوانده مى شويد در حالى كه داراى پيشانى سفيد و شناخته شده ايد»!(3)

5- همچنين در شواهد التنزيل آمده است: كه عطيه عوفى مى گويد: ما وارد بر


1- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 357- حديث 1126- همين مضمون را ابن حجر در صواعق، صفحه 96، وشبلنجى در نورالابصار صفحه 70 و 101 نيز آورده است.
2- همان مدرك، صفحه 359، حديث 130.
3- الدرّ المنثور، جلد 6، صفحه 379.

ص: 250

جابر بن عبداللَّه انصارى شديم، در حالى كه بر اثر شدت كهولت و كِبَر سن ابروهايش روى چشمهايش قرار گرفته بود، به او گفتيم: «اخبرنا عن عَلِىٍّ»: «درباره على عليه السلام براى ما سخنى بگو».

جابر ابروهاى خود را با دستش بالا برد، و گفت: «ذاكَ مِنْ خَيْرِ الْبَريَّةِ»: «او از بهترين خلق خدا است».(1)

6- گنجى شافعى در كفاية الطالب از عطا نقل مى كند كه از عايشه درباره على عليه السلام پرسيدم او در جواب گفت: «ذاكَ خَيرُ الْبَشَرِ لايَشُكٌّ فيهِ الّا كافِراً!»: «او بهترين افراد بشر است، و در اين معنى جز كافران ترديد نمى كنند»!(2)

و نيز در همان كتاب از حذيفه نقل شده كه مى گويد: از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «عَلِىٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ، مَنْ ابى فَقَدْ كَفَرَ»: «على عليه السلام بهترين انسان ها است، و هر كس نپذيرد كافر است»(3).

بديهى است همه اين تعبيرات ناظر به شخصيت على عليه السلام بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است، يعنى او بهترين انسانها بعد از رسول خدا است.

جالب توجه اينكه: آلوسى مفسر معروف اهل سنت كه در احاديث فضائل على عليه السلام سخت گيرى خاصى دارد- و بارها در اين كتاب به نمونه هاى آن اشاره كرده ايم- بعد از آنكه قسمت قابل توجهى از رواياتى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ذيل اين آيه نقل شده است، بيان مى كند، مى گويد؛ مفهوم اين روايات آن نيست كه اين آيه مخصوص به على عليه السلام و شيعيان و پيروان او است، هر چند آنها بدون شبهه داخل در اين آيه اند و در صفوف اول قرار دارند. سپس تصريح مى كند «اماميه هر چند على عليه السلام را برتر از انبياء و فرشتگان مى دانند، ولى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را برتر از آن حضرت مى شمرند.

كوتاه سخن اينكه: احاديث مربوط به «خيرالبريّة» را گروه زيادى در منابع معروف


1- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 364، حديث 1142.
2- كفاية الطالب، صفحه 118، طبعة الغرى( طبق نقل احقاق الحق، جلد 3، صفحه 288).
3- كفاية الطالب، صفحه 118، طبعة الغرى( طبق نقل احقاق الحق، جلد 3، صفحه 288).

ص: 251

اسلامى نقل كرده اند؛ و از بهترين دلائل براى افضليت على عليه السلام نسبت به همه مسلمين و صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از آن حضرت است.

اين در حالى است كه دشمنان على عليه السلام به خاطر عداوت آن حضرت در عصر تاريك و ظلمانى بنى اميه اصرار بر كتمان فضائل او داشتند و دوستانش به خاطر وحشت از آن جانيان سفاك فضائل او را كتمان مى كردند؛ ولى با نهايت تعجب اين فضائل بزرگ تمام اين دوران هاى تاريك را پشت سر گذاشته و بعد از اين همه قرون و اعصار به دست ما رسيده است؛ و اين نيست جز با امداد الهى.

به هر حال از اين احاديث به ضميمه آيه شريفه دو نكته به خوبى استفاده مى شود:

1- افضليت على عليه السلام نسبت به همه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله، و از آنجا كه مقدم داشتن غير افضل بر افضل كارى است زشت و ناپسند، به هيچ حسابى نمى توان غير او را بر او مقدم داشت؛ و بنابراين بايد نخستين خليفه و جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله او باشد. خواه تعيين خلافت از سوى خدا باشد- كه ما به آن معتقديم- يا از سوى خلق و مردم؛ كه گروهى ديگر به آن عقيده دارند.

2- نكته ديگرى كه از اين احاديث متعدده به دست مى آيد، اين است كه نام گذارى پيروان على عليه السلام به شيعه چيزى است كه در زبان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بارها آمده است، و آنها كه با اين عنوان دشمنى مى كنند؛ و از آن نفرت دارند؛ و گاه شين آن را دليل بر شوم و شر گرفته اند؛ در واقع با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مخالفت برخاسته و العياذ باللَّه نسبت به سخنان او ابراز نفرت مى كنند؛ و به يقين اگر آگاهانه اين سخن را بگويند كارشان مشكل است؛ چه بهتر كه بگوئيم از اين روايات نبوى بى خبر بوده اند.

آرى لقب شيعه، موجب نفرت نيست؛ تاج افتخارى است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

ص: 252

طبق اين روايات كثيره معتبره بر سر پيروان مكتب على عليه السلام زده است؛ و از خدا مى خواهيم كه همه ما لايق اين افتخار باشيم.

ص: 253

3- آيه ليلة المبيت

در آيه 207 سوره «بقره» مى خوانيم: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاةِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رؤفُ بِالْعِباد:

«بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على (عليه السلام) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر (صلى الله عليه وآله)) جان خود را بخاطر خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند نسبت به همه بندگان مهربان است.» در شأن نزول اين آيه روايات زيادى در منابع معروف اسلامى آمده است از جمله:

1- مفسّر معروف اهل سنت ثعلبى در تفسير خودش در شأن نزول اين آيه چنين نقل مى كند: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگامى كه تصميم به هجرت به سوى مدينه گرفت على بن ابيطالب عليه السلام را در مكه، براى اداى ديون و امانت هاى مردم كه نزد او بود، گذارد؛ و آن شب كه به سوى غار حركت مى كرد؛ در حالى كه مشركين اطراف خانه او را گرفته بودند دستور داد كه على عليه السلام در بستر او بخوابد، و به او فرمود: «پارچه سبز رنگى كه من دارم- و به هنگام خواب روى خود مى كشم- به روى خود بينداز و در بستر من بخواب، انشاء اللَّه هيچ مكروهى به تو نمى رسد».

على عليه السلام اين كار را انجام داد، در اين موقع خداوند به جبرئيل و ميكائل وحى فرستاد كه من در ميان شما پيمان برادرى ايجاد كردم و عمر يكى را طولانى تر از ديگرى قرار دادم، كدام يك از شما دو نفر، زندگى ديگرى را بر خود مقدم مى شمريد- و عمر طولانى را براى ديگرى مى خواهيد- هر يك از آن دو، حيات خويش را

ص: 254

برگزيدند، در اين هنگام خداوند به آنها وحى فرستاد چرا شما همانند على بن ابيطالب عليه السلام نبوديد من ميان او و محمد صلى الله عليه و آله برادرى برقرار ساختم و او در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد و جان او را بر جان خويش مقدم شمرد؛ به زمين فرود آييد؛ و او را از دشمنانش حفظ كنيد؛ آنها هر دو فرود آمدند جبرئيل بالاى سرش و ميكائل پايين پايش بود و جبرئيل صدا مى زد: آفرين آفرين! چه كسى همانند تو است اى على؟! خداوند متعال با تو نزد فرشتگان مباهات كرد» در اين هنگام كه پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى مدينه در حركت بود اين آيه در شأن على عليه السلام نازل شد: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاةِ اللَّهِ

اين حديث ثعلبى را با همين تفصيل، غزالى در احياء العلوم (جلد 3، صفحه 238) و گنجى در كفاية الطالب (صفحه 114) و ابن صباغ مالكى در الفصول المهمّه (صفحه 33) و سبط بن جوزى حنفى در تذكرة الخواص (صفحه 21) و شبلنجى در نور الابصار (صفحه 82) نقل كرده اند.(1)

2- حاكم حسكانى در شواهد التنزيل از ابوسعيد خدرى، همين مضمون را با تفاوت بسيار مختصرى، نقل مى كند.(2)

3- در همان كتاب (شواهد التنزيل) از ابن عباس نقل مى كند كه على عليه السلام نخستين كسى بود كه بعد از خديجه عليها السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد و لباس او را پوشيد و در بستر او خوابيد ... (ولى در اين نقل اشاره اى به آيه شريفه نمى كند.(3)

4- و نيز درهمان كتاب از عبداللَّه بن سليمان (و در نسخه اى از عبداللَّه بن عباس) همين معنى نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله، در آن شب كه به سوى غار مى رفت على عليه السلام را در بستر خود خواباند. ابوبكر به دنبال پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و قريش به على عليه السلام


1- الغدير، جلد 2، صفحه 48.
2- شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 196، حديث 133.
3- همان مدرك، صفحه 98.

ص: 255

نگاه مى كردند- و گمان مى كردند پيامبر است- هنگامى كه صبح شد ناگهان نگاه كردند و ديدند على عليه السلام است گفتند: محمد صلى الله عليه و آله كجا است؟ فرمود: «من آگاهى ندارم»، گفتند: ما تعجب مى كرديم هنگامى كه سنگ به سوى تو مى انداختيم پيچ و تاب مى خوردى و از يك پهلو به پهلوى ديگر مى شدى در حالى كه وقتى به سوى محمد صلى الله عليه و آله سنگ مى انداختيم تكان نمى خورد! و اين آيه درباره اين ماجرا نازل شده است: وَ مِنَ النّاسَ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاةِ اللَّهِ.(1) 5- حاكم نيشابورى در كتاب معروف مستدرك الصّحيحين از ابن عباس چنين نقل مى كند كه على عليه السلام جان خويش را به خدا فروخت؛ لباس پيامبر صلى الله عليه و آله را پوشيد، سپس به جاى او خوابيد ... و در پايان اين حديث مى گويد: «هذا حَديثْ صَحيحُ الاسْنادِ وَ لَمْ يُخْرجاهُ»: «اين حديث معتبرى است، هر چند بخارى و مسلم در كتاب خود آن را نياورده اند.(2)

6- در همان كتاب از حكيم بن جبير از على بن الحسين عليه السلام نقل مى كند:

«انَّ اوَّلَ مَنْ شَرَى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاةِ اللَّهِ عَلِىُ بْنُ ابيطالِبٍ»: «نخستين كسى كه جان خود را به بهاى خشنودى خدا فروخت، على بن ابيطالب عليه السلام بود».(3)

سپس مى افزايد: در آن هنگام كه على عليه السلام مى خواست در بستر رسول خدا صلى الله عليه و آله بخوابد، اين اشعار را زمزمه مى كرد:

وَقَيْتُ بِنَفْسى خَيْرَ مَنْ وَطَئَ الْحَصَى وَ مَنْ طافَ بِالْبَيْتِ الْعَتِيْقِ وَ بِالْحِجْرِ

رَسُول اللَّهٍ خافَ انْ يَمْكُرو بِهِ فَنَجّاهُ ذُو الطَّولِ الاله مِنْ الْمَكْرِ

وَ باتَ رَسُولُ اللَّهِ فى الْغار آمِناًمُوَقّىً و فى حِفْظِ الالِهِ وَ فى سَتْرِ

وَ بِتُّ ارائيهمْ وَ لَمْ يَتْهَمونَنى وَ قَدْ وَطَنْتُ نَفْسى عَلَى الْقَتْلِ وَالاسْرِ


1- شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 100.
2- مستدرك الصحيحين، جلد 3، صفحه 4( طبع دار المعرفه بيروت).
3- همان مدرك.

ص: 256

«با جان خويش نگهدارى و پاسدارى از كسى كردم كه بهترين انسانى بود كه بر روى زمين گام نهاد- همان كس كه به خانه كعبه و حجر طواف فرمود».

«همان رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از مكر دشمنان بيمناك بود- و خداوند قادر او را از مكر (و نقشه هاى شوم آنها) رهايى بخشيد».

«و رسول خدا صلى الله عليه و آله در غار در امن و امان بود- و در حفظ الهى و در پوشش قرار داشت».

«و من مراقب آنها (دشمنان) بودم، و آنها باور نمى داشتند كه من به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيده ام- در حالى كه آماده براى كشته شدن و اسارت بودم».(1)

اشعار فوق كه حكايت از نهايت ايثار و جانبازى و افتخار على عليه السلام به اين امر مى كند در كتب ديگر نيز آمده است.

7- طبرى مورّخ معروف درباره مسأله هجرت مى نويسد: على عليه السلام در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيده بود و دشمنان نظاره مى كردند و او را در بستر مى ديدند در حالى كه پوشش پيامبر را به روى خود كشيد و مى گفتند: به خدا اين همان محمد صلى الله عليه و آله است! تااينكه صبح شد و على عليه السلام از بستر پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست! (طبرى اين داستان را در كنار آيه وَ اذْ يَمْكُرُ بِكَ الَذينَ كَفَروُا لِيُثْبِتُوكَ ... كه آن هم مربوط به داستان هجرت است نقل كرده است.(2)

8- ابن اثير در اسد الغابه در فضائل على عليه السلام نقل مى كند: هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اراده هجرت فرمود، على عليه السلام را براى اداى ديون و رد امانت هايى كه نزد او بود، در مكه گذارد؛ و در آن شب كه از مكه به سوى غار رفت، در حالى كه مشركان خانه او را احاطه كرده بودند؛ دستور داد على عليه السلام در بستر او بخوابد و جامه او را بر روى خود بكشد. سپس داستان ليلة المبيت و وحى الهى را به جبرئيل و ميكائيل


1- مستدرك الصحيحين، جلد 3، صفحه 4.
2- سوره انفال، آيه 30. تاريخ طبرى، جلد 2، صفحه 100.

ص: 257

نقل كرده؛ و در پايان مى گويد: «سپس خداوند اين آيه را بر پيامبرش، در حالى كه به سوى مدينه مى رفت، نازل كرد: وَ مِنَ النّاسِ مِنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاةِ اللَّهِ.(1)

9- احمد حنبل يكى از ائمه چهارگانه معروف اهل سنت در مسند خود كه از منابع مشهور است، از «ابن عباس» در تفسير آيه وَ اذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ ... (به خاطر بياور) «هنگامى را كه كافران نقشه مى كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند؛ يا به قتل برسانند؛ يا تبعيد كنند؛ آنها نقشه مى كشيدند و خداوند هم تدبير مى كرد؛ و خداوند بهترين مدبران است» نقل مى كند كه قريش در مكه به مشاوره پرداختند؛ بعضى گفتند به هنگام صبح او را ببنديد و به زندان بيفكنيد- منظورشان پيامبر صلى الله عليه و آله بود- و بعضى گفتند او را به قتل برسانيد؛ و بعضى گفتند او را تبعيد كنيد؛ خداوند متعال پيامبرش را از اين ماجرا آگاه ساخت؛ و در اين هنگام على عليه السلام در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد ... (و پيامبر صلى الله عليه و آله) از مكه خارج شد)(2).

امام احمد، اشاره اى به آيه وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ نمى كند ولى از آيه اذْ يَمْكُرْ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا ... كه آن هم در ماجراى ليلة المبيت وارد شده سخن مى گويد.

روايات منحصر به آنچه گفته شد نمى باشد و روايات فراوان ديگرى در منابع معروف در اين زمينه نقل شده كه براى اطلاع بيشتر مى توانيد به كتاب هاى احقاق الحق (3) و شواهد التنزيل (4) و فضائل الخمسه (5) و الغدير(6) و تفسير برهان (7) مراجعه


1- اسد الغابه، جلد 4، صفحه 25.
2- مسند احمد، جلد 1، صفحه 348( طبع دار صادق بيروت).
3- احقاق الحق، جلد 3، صفحه 23- 45، و جلد 6، صفحه 479- 481 و جلد 8 صفحه 335- 348، و جلد 14 صفحه 116- 130.
4- للَّه شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 96 به بعد.
5- فضائل الخمسه، جلد 2، صفحه 345 به بعد.
6- الغدير، جلد 2، صفحه 49 به بعد.
7- تفسير برهان، جلد 1، صفحه 206 و 207.

ص: 258

فرمائيد.

ص: 259

4- آيه حكمت

در آيه 269 سوره «بقره» مى خوانيم: يُؤتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اوتِىَ خَيْراً كثيراً:

«خداوند دانش و حكمت را به هركس بخواند (و شايسته باشد) مى دهد؛ و به هر كس دانش داده شود، كه خير فراوانى داده شده است».

حاكم حسكانى در شواهد التنزيل از ربيع بن خيثم نقل مى كند كه:

نام على عليه السلام را نزد او بردند، گفت: «لَمْ ارُهْم يَجِدُونَ عَلَيْهِ فى حُكْمِهِ وَاللَّهُ تَعالى يَقُول وَ مَنْ يُؤتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اوتِىَ خَيْراً كَثيرا»: «نديدم كسى از مردم بتواند ايرادى بر حكم وداورى آن حضرت بگيرد؛ و خداوند متعال مى گويد كسى كه دانشى به او داده شده است خير فراوانى به او داده شده است».(1)

در همان كتاب چند حديث ديگر به همين معنى يا نزديك به آن نقل شده است.

در ضمن از ابن عباس نيز نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مَن ارادَ ان يَنْظُرَ الى ابْراهِيْمَ فى حِلْمِهِ وَ الى نُوْحِ فى حِكْمَتِهِ وَ الى يُوسُفَ فى اجْتِماعِهِ فَلْيَنْظُر الى عَلىِّ بْنِ ابى طالِبٍ»: «كسى كه مى خواهد به ابراهيم در حلمش، و به نوح در حكمتش، و به يوسف در مردم داريش بنگرد؛ نگاه به على بن ابى طالب عليه السلام كند».(2)

و در جاى ديگر از ابى العمراء نقل مى كند كه: ما نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم، على عليه السلام به سوى ما آمد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مَنْ سَرَّهُ انْ يَنْظُرَ الى آدَمَ فى عِلْمِهِ وَ نُوحٍ فى


1- شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 107 حديث 150.
2- همان مدرك، جلد 1، صفحه 106، حديث 147.

ص: 260

فَهْمِهِ وَ ابْراهيمَ فى خُلَّتِهِ فَلْيَنْظُر الى عَلِىِّ بْن ابيطالبٍ»:

«كسى كه خشنود مى شود كه به آدم عليه السلام در علمش نگاه كند، و به نوح عليه السلام در فهمش، و به ابراهيم در مقام خليل اللَّهيش پس نگاه به على بن ابى طالب كند (كه همه اين صفات در او جمع است).(1)

و نيز از عبداللَّه بن عباس نقل مى كند كه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم، درباره على عليه السلام از او سؤال شد فرمود: «قُسِمَّتِ الْحِكْمَةُ عَشَرَةِ اجْزاءَ فَاعْطِىَ عَلى تِسْعَةُ اجْزاءَ وَ اعْطِىَ النّاسُ جُزْءً واحِداً»:

«دانش و حكمت به ده قسمت تقسيم شده، نه قسمت آن به على عليه السلام داده شده و يك قسمت آن به همه مردم».(2)

اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه در امت اسلامى بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كسى در علم و دانش و حكمت، به پاى على عليه السلام نمى رسد و از آنجا كه مهم ترين ركن امامت، علم و حكمت است؛ لايق ترين فرد براى امامت و خلافت بعد از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله او بوده است.

در صحيح ترمذى نيز آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «انَا دارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِىٌّ بابُها»: «من خانه دانشم و على عليه السلام در آن خانه است».(3)

مسلّم است كه هر كسى بخواهد وارد خانه اى شود بايد از در وارد گردد، همان گونه كه قرآن مجيد نيز دستور داده است: وَأتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ابْوابِها «و از در خانه ها وارد شويد»(4) بنابراين هر كس مى خواهد به خزائن علم و دانش پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله راه يابد، بايد از على عليه السلام آغاز كند، و كليد اين گنجينه را از او بطلبد.


1- شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 79 حديث 116.
2- همان مدرك، صفحه 105، حديث 146.
3- صحيح ترمذى، جلد 5، صفحه 637( كتاب المناقب- باب مناقب على بن ابيطالب، حديث 3723).
4- سوره بقره، آيه 189.

ص: 261

5- سوره هَل اتى

اشاره

سوره «هل اتى» يكى ديگر از اسناد مهم فضيلت على عليه السلام و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است. دقّت در محتواى اين سوره و تعبيرات آن و همچنين شأن نزولى كه براى آن ذكر شده پرده از روى مسائل زيادى بر مى دارد.

درست است كه آيات اين سوره، يك بحث كلى را مطرح مى كند ولى هفده آيه آن كه از آيه انَّ الابْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَاسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً «به يقين ابرار (و نيكان) از جامى مى نوشند كه باعطر خوش آميخته است»(1) آغاز مى شود و تا آيه 22 ادامه دارد.

درباره گروهى به عنوان «ابْرار» (نيكان)) سخن مى گويد؛ ولى شأن نزول ها و روايات متعددى كه در منابع معروف اسلامى وارد شده، نشان مى دهد كه مصداق اتم و اكمل ابرار در اين آيه، على عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين عليهما السلام بوده اند.

قابل توجه اينكه در اين آيات هفده گانه از انواع نعمت هاى بهشتى، و برترين و بالاترين آنها- اعم از معنوى و مادى- بحث شده است. باغهاى بهشتى، چشمه هاى شراب طهور بهشتى، لباس ها، زينت ها، غذاها، تخت ها و سريرها، خدمت كاران، بالاخره نعمت هاى بزرگ و ملك عظيم سخن مى گويد؛ تنها نعمتى كه در لابِ لاى اين همه نعمت به آن اشاره نشده همان همسران و حوريان بهشتى است كه بعضى از آگاهان به رموز قرآن مى گويند اين امر به احترام بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السلام بوده است.


1- سوره هل أَتى آيه 5.

ص: 262

در كمتر سوره از سوره هاى قرآن اين همه نعمت هاى بهشتى در حد بالا در كنار هم قرار گرفته؛ و اين نشان مى دهد كه منظور از «ابرار» در اينجا افراد عادى نيستند؛ بلكه نيكان و پاكانى در اوج عظمت و قرب به خدا مى باشند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه نشانه هايى از «ابرار و نيكان» در آيات 7- 10 اين سوره ذكر شده است كه وضع آن را روشن تر مى سازد؛ مى فرمايد:

يُوْفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً- وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسكيناً وَ يَتيماً وَ اسيراً- انَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لانُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوُراً- انّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَريراً:

«ابرار» (نيكان) آنها به نذر خود وفا مى كنند، و از روزى كه شر و عذابش گسترده است مى ترسند.

و غذاى (خود) را با اينكه به آن علاقه (و نياز) دارند به مستمند و يتيم و اسير اطعام مى كنند. (و مى گويند:) ما شما را بخاطر خدا اطعام مى كنيم، و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم. ما از پروردگارمان خائفيم در آن روزى كه عبوس و سخت و است».

اما شأن نزول اين آيه: زمخشرى در تفسير معروف خود كشاف از ابن عباس چنين نقل مى كند كه حسن و حسين عليهما السلام بيمار شده بودند پيامبر صلى الله عليه و آله با جمعى (از ياران) از آنها عيادت كردند؛ صحابه رو به على عليه السلام كردند، گفتند: اى ابوالحسن! اگر براى شفاى فرزندت نذرى مى كردى خوب بود؛ على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و خادمه آنها، فضه نذر كردند كه اگر آنها شفا يابند سه روز روزه بگيرند- در بعضى از روايات آمده كه حسن و حسين عليهما السلام نيز نذر كردند-(1) چيزى نگذشت كه هر دو شفا يافتند و چون غذائى نداشتند: على عليه السلام سه صاع (من) جو، وام گرفت؛ و فاطمه عليها السلام يك صاع آن را


1- نذر امام حسن و امام حسين عليهما السلام در روايت جعفى طبق نقل تفسير قرطبى آمده است( تفسير قرطبى، جلد 10، صفحه 6922).

ص: 263

خمير كرد و پنج قرص نان به تعداد آنها براى افطار روز اول درست كرد؛ در اين هنگام فقير سائلى بر در خانه آمد و گفت: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ اهْلَ بَيْتِ مُحَّمَدٍ صلى الله عليه و آله»! «مسكينى از مساكين مسلمانانم» مرا اطعام كنيد، تا خداوند شما را از غذاهاى بهشتى اطعام كند آنها مسكين را بر خود مقدّم داشتند، غذاى خود را به او دادند و آن شب چيزى جز آب نخوردند، فردا نيز روزه گرفتند، و هنگام غروب موقعى كه طعام همانند روز سابق براى افطار آماده كرده بودند، يتيمى بر در آمد، او را نيز بر خود مقدم شمردند و غذاى خود را به او دادند و روز سوم اسيرى آمد و همان كار را تكرار كردند، هنگام صبح على عليه السلام دست حسن و حسين عليهما السلام را گرفت و خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را ديد در حالى كه از شدت گرسنگى مى لرزيدند، فرمود: «چقدر براى من ناراحت كننده است آنچه را در شما مى بينم» و با آنها برخاست و به سراغ فاطمه عليها السلام رفت در حالى كه در محراب عبادت بود و شديداً گرسنه بود، پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحت شد، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: «اى محمد صلى الله عليه و آله! بگير اين سوره را، خداوند با داشتن چنين اهل بيتى به تو تبريك مى گويد»، و سپس سوره هَلْ اتى را بر پيامبر صلى الله عليه و آله خواند(1) همين معنى را با تفاوت مختصرى، قرطبى در تفسيرش ذيل آيات مورد بحث نقل مى كند، و اشعارى هم از تقاضا كنندگان و بانوى اسلام در اين زمين نقل مى نمايد.(2)

فخر رازى نيز در تفسيرش از واحدى در كتاب الوسيط و زمخشرى در كشاف عين اين داستان را نقل كرده، ولى در ذيل آن مى افزايد: جمله انَّ الابْرار يَشْربُون ... به صورت صيغه جمع است، و شامل همه نيكان مى شود، و نمى توان آن را تخصيص به يك فرد (على بن ابيطالب عليه السلام) داد البته انكار نمى توان كرد كه على عليه السلام در عموم اين آيات داخل است؛ ولى اختصاص به او ندارد ....


1- تفسير كشاف، جلد 4، صفحه 670، ذيل آيات اين سوره.
2- تفسير قرطبى، جلد 10، صفحه 6922.

ص: 264

مگر اينكه گفته شود، اين سوره به هنگام انجام اطاعت مخصوص از ناحيه على عليه السلام نازل شده، ولى در اصول فقه ثابت شده است كه معيار، عموم لفظ است؛ نه خصوصيت سبب!(1)

ولى گويا فخر رازى اين مطلب را فراموش كرده كه شأن نزول مى گويد اين آيات درباره على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و حسن و حسين عليهما السلام نازل شده است، نه خصوص على بن ابيطالب كه مشكل صيغه جمع پيش آيد.

به علاوه منظور از شأن نزول، از ميان بردن عموميت مفهوم آيه نيست، بلكه منظور آن است، نخستين بار كه اين آيات نازل شد پس از انجام آن عبادت و اطاعت و ايثار ويژه از سوى اين خانواده بود؛ و اين خود فضيتلى بزرگ و موهبتى عظيم است كه بعد از انجام آن عمل، اين آيات نازل گردد. و به تعبير ديگر على عليه السلام و خاندانش مصداق عالى اين آيات، بلكه كامل ترين نمونه آن محسوب مى شوند؛ چرا كه سبب نزول اين آيات، عمل پاك آنها بود، و اگر كسى بخواهد اين فضيلت بزرگ را انكار كند؛ خويشتن را فريب داده است.

آلوسى نيز در روح المعانى تمام اين داستان را به طور كامل از ابن عباس نقل مى كند و سپس مى افزايد: اين خبر در ميان مردم مشهور است.

سپس همانگونه كه طريقه او است سعى مى كند آن را كمرنگ يا بى رنگ نشان دهد و براى اين منظور بعد از بيان مطالبى درباره اسناد اين حديث مى افزايد احتمال نزول اين آيات درباره على عليه السلام و فاطمه عليها السلام وجود دارد، ولى اثبات و نفى آن هيچ كدام قطعى نيست چون اخبار در اين زمينه متعارض و مختلف است تازه اگر قائل به عدم نزول اين آيات درباره آن بزرگواران باشيم چيزى از مقام والاى آن نمى كاهد، زيرا داخل بودن آنها در عنوان «ابرار» مطلب واضحى است، بلكه (از


1- تفسير فخر رازى، جلد 3، صفحه 244.

ص: 265

ديگران) اولى هستند، انسان چه درباره اين دو بزرگوار مى تواند بگويد؟ جز اينكه على عليه السلام مولاى مؤمنان وصىّ پيامبر صلى الله عليه و آله وفاطمه عليها السلام پاره تن رسول خدا صلى الله عليه و آله و جزء وجود محمد صلى الله عليه و آله و حسنين عليهما السلام روح و ريحان و سروران جوانان بهشت اند، اما مفهوم اين سخن ترك ديگران نيست».(1)

ولى مى گوئيم اگر فضيلتى را با اين شهرت ناديده بگيريم بقيّه فضائل نيز به تدريج به چنين سرنوشتى دچار مى شود، و روزى فرا خواهد رسيد كه افضليت على عليه السلام و بانوى اسلام و امام حسن و امام حسين عليهما السلام نيز زير سؤال خواهد رفت.

چرا اين روايت مشهور را كه بزرگان محدثان و مفسران نقل كرده اند و روايت معارض قابل ملاحظه اى ندارد ناديده بگيريم و راه هاى معرفت و شناخت آن بزرگواران به روى خود ببنديم؟!

سيوطى دانشمند معروف اهل سنت نيز در تفسير الدر المنثور، از ابن مردويه از ابن عباس نقل مى كند كه آيه وَ يُطعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِهِ ... درباره على عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام نازل گرديده است.

شبلنجنى در نورالابصار داستان شأن نزل را به طور كامل آورده است (2) و همچنين گروه ديگرى از بزرگان مفسران و محدثان.

***

هل اتى در اشعار شعراء

نازل شدن اين سوره درباره اهل بيت عليهم السلام به قدرى آشكار است كه بسيارى از شعراى معروف در اشعار خود اشاره به اين معنى كرده اند، از جمله اين شعرا از امام شافعيه، محمد بن ادريس شافعى در كتب متعددى نقل شده است:


1- روح المعانى، جلد 29، صفحه 158.
2- نورالابصار، صفحه 62.

ص: 266

الى مَ، الى مَ، وَ حَتّى مَتى اععاتَبُ فى حُبِّ هَذا الْفَتى؟

وَ هَلْ زُوِّجَتْ فاطِمُ غَيْرَهُ؟وَ فى غَيْرِهِ هَلْ اتى، هَلْ اتى؟:

«تا كى، تا كى، و تا چه زمان؟- من در مورد محبت اين جوانمرد سرزنش مى شوم؟!

آيا فاطمه زهرا عليها السلام به غير او ازدواج كرد؟- و آيا درباره غير او «هل اتى» آمده است».(1)؟!

ابن بطريق از علماى قرن ششم هجرى در كتاب عمده عيون صحاح الاخبار، از تفسير ابواسحاق ثعلبى نقل مى كند كه گفته است

انَا مَولى لِفَتى انْزِلَ فيهِ هَلْ اتى:

«من غلام جوانمردى هستم كه سوره «هل اتى» درباره او نازل شد».(2)

و نيز محمد بن طلحه شافعى (از علماى قرن هفتم) در كتاب مطالب السؤال درباره اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد:

هُمُ الْعُرْوَةُ الْوُثْقى لِمُعْتَصِمٍ بِهامَناقِبُهُمْ جائَتْ بِوَحْىٍ وَ انْزالِ

مَناقِبُ فى الشُورى وَ سُورَةُ هَلْ اتى وَ فى سُورَةِ الاحزابِ يَعْرِفُهَا التالى:

«آنها دستگره هاى محكم ايمانند براى هر كس كه به دامن آنها چنگ زند- فضائل آنها در وحى قرآنى آمده است.

مناقب و فضائلى در سوره «شورى» و سوره «هل اتى» آمده- و در سوره «احزاب» نيز مناقب آنها موجود است كه هر تلاوت كننده اى آن را مى داند».(3)

منظور از فضائل آن خانواده در سوره «شورى»، همان آيه قَلْ لا اسئَلُكُمْ عَلَيْهِ اجْراً الَّاالْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبى است.(4)


1- احقاق الحق، جلد 3، صفحه 158 و على من الكتاب و السنه، جلد 1، صفحه 447.
2- عمدة عيون صحاح الاخبار، صفحه 349( طبع جامعة المدرسين).
3- مطالب السؤال، صفحه 8( مطابق نقل الغدير، جلد 3، صفحه 109).
4- سوره شورى آيه 23.

ص: 267

و منظور از سوره «احزاب»، آيه انَما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ (1) مى باشد، و داستان سوره «هَلْ اتى» نيز معلوم است.

اشعار فراوان ديگرى نيز در اين باره از طلائع ابن رزيك (ابوالغارات) نقل شده است.(2)

***

خرده گيران در برابر سوره هَلْ اتى!

هر كس به كتب حديث و تفسير و تاريخ، برادران اهل سنت آشنا است به خوبى مى داند هر جا سخن از فضيتلى درباره على بن ابيطالب عليه السلام و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است بعضى از متعصبان از چپ و راست به آن خرده مى گيرند؛ و با انواع بهانه ها سعى دارند به سند دلالت و مضمون آن حديث ايراد كنند؛ و آنرا كمرنگ سازند؛ هر چند ايرادها سست و واهى باشد. گويا تعهد محكمى سپرده اند كه چيزى از اين فضائل را نپذيرند، و اگر بپذيرند با پيش داورى هاى آنها سازگار نيست.

مطالعه آثارى همچون تفسير روح المعانى و فخر رازى و المنار و مانند آنها شاهد گوياى اين سخن است كه پيش داورى هاى اعتقادى آنها در همه جا مانع از قبول كامل اين احاديث شده است بحدّى كه گاهى انسان از ايرادهاى سستى كه بر اين احاديث گرفته اند، در شگفتى فرو مى رود.

اين در حالى است كه فضائل ديگران را هر چه باشد با مسامحه و اغماض و چشم


1- سوره احزاب، آيه 33.
2- به كتاب على فى الكتاب و السّنه، جلد 1، صفحه 447 مراجعه شود.

ص: 268

پوشى مى پذيرند، هر چند آثار ضعف از آن نمايان باشد، ولى با اين همه، باز هم موارد زيادى از زير شمشير انتقادات آنها سالم به درآمده كه همان نيز براى پى بردن به حقيقت كافى است.

به هر حال لازم است در اينجا به بخش عمده آن خرده گيرى ها اشاره شود:

1- اين فضيلت در صورتى صحيح است كه سوره در مدينه، و بعد از تولد امام حسن و امام حسين عليهما السلام نازل شده باشد- مشهور اين است كه امام حسن عليه السلام در سال سوم هجرى و امام حسين عليه السلام در سال چهارم متولد شده است- در حالى كه بسيارى معتقداند اين سوره مكى است- بنابراين با شأن نزول فوق سازگار نيست.

ولى بنا به گفته مفسّر معروف اهل سنت، قرطبى، مشهور علماء معتقداند كه اين سوره در مدينه نازل شده است (و قال الجمهور مدنيّه).(1)

گروه عظيم ديگرى نيز با اين سخن هم صدا شده اند، از جمله:

حاكم حسكانى اين سوره را جزء سوره هاى «مدنى» شمرده كه بعد از سوره «الرحمن» و قبل از سوره «طلاق» نازل شده است قابل توجه اينكه: دانشمند مزبور، هشت روايت در اين زمينه نقل كرده كه در همه آنها تصريح شده است كه سوره «هل اتى»، مَدَنى است، اين روايات بعضى از «ابن عباس» و بعضى از عكرمه و حسن و بعضى از ديگران است.

او در ضمن كلماتش مى گويد: بعضى از دشمنان اهل بيت عليهم السلام بر اين داستان (شأن نزول سوره هَلْ اتى) اعتراض كرده اند كه اين سوره به اتفاق علماى تفسير در مكه نازل شده است در حالى كه اين داستان مربوط به مدينه است!

سپس مى افزايد چگونه اين شخص ادعاى اتفاق مفسران مى كند در حالى كه اكثر آنان بر خلاف اين عقيده اند و سوره را مدنى مى دانند؟!(2)

در تاريخ القرآن ابوعبداللَّه زنجانى از كتاب نظم الدّرر، و تناسخ الايات والسور از جمعى از معاريف اهل سنت نقل كرده كه سوره «انسان» (هَلْ اتى) از سوره هاى


1- تفسير قرطبى، جلد 10، صفحه 6909.
2- شواهد التنزيل، جلد 2 از صفحه 310- 315.

ص: 269

مدنى است.(1)

سيوطى مفسر معروف در الدّر المنثور نيز همين معنار را از ابن عباس به طرق مختلف نقل كرده است.

در اتقان سيوطى نيز از بيهقى در دلائل النبوه از عكرمه نقل شده است كه سوره هل اتى در مدينه نازل شده است.(2)

به علاوه تمام كسانى كه شأن نزول اين سوره را على عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام و حسن و حسين عليهما السلام دانسته اند- و آنها گروه زيادى هستند كه در سابق به آنها اشاره شد- همه شهادت بر مدنى بودن سوره داده اند.

از همه اينها گذشته به فرض كه قسمتى از اين سوره در مكه نازل شده باشد، آن قسمت كه مربوط به جريان نذر على عليه السلام و خاندانش مى باشد در مدينه نازل شده است و مانعى ندارد كه قسمتى از سوره مكّى، و قسمتى مدنى باشد.

روى همين جهت، نويسنده تفسير روح البيان (بُرسوئى حنفى) بعد از آن كه از جمعى از علماى بزرگ نقل مى كند كه سوره «هَلْ اتى» در مدينه نازل شده، به سخن كسانى كه بعضى از آيات آن را مكى و بعضى از آياتش را مدنى مى دانند اشاره كرده، مى گويد: بنابراين مى توانى بگويى اين سوره مكى است و مى توانى بگويى مدنى است، ولى به هر حال آيات مدنى در اين سوره بيش از آيات مكى است، پس ظاهر اين است كه اين سوره را مدنى نام نهى، و به هر صورت ما شك در صحت داستانى كه در شأن نزول آن گفته اند نداريم!(3)


1- تاريخ القرآن، صفحه 55.
2- تفسير الميزان، جلد 20، صفحه 221.
3- روح البيان، جلد 10، صفحه 269.

ص: 270

از جمله نكاتى كه اين مفّسر و بعضى ديگر از آگاهان، دليل بر مدنى بودن اين سوره گرفته اند اين است كه واژه «اسير» در آن آمده است، و مى دانيم در مكه اسيرى وجود نداشت و مسأله اسير و اسارت بعد از نزول حكم جهاد در مدينه بود.

نويسنده روح البيان در اين زمينه چنين مى گويد: «دَلَّ عَلى لذالِكَ انَّ الاسيرَ انَّما كانَ فِى الْمَدينَةِ بَعْدَ آيَةِ الْقِتالِ وَ الامْرْ بِالْجِهادِ»: «دليل بر مدنى بودن اين آيات وجود كلمه اسير در آن است، چرا كه اسير در مدينه بعد از آيه جنگ و فرمان به جهاد بود».(1)

شگفت آور اينكه متعصبانى كه به آسانى حاضر به رها كردن پيش داورى هاى خود در زمينه ولايت و خلافت نيستند براى «اسير» در اينجا توجيهاتى كرده اند كه مى تواند پرده از روى حقايقى بردارد؛ گاه گفته اند منظور از اسير كسى است كه اسير زوجه و همسرش باشد! يا اسير چنگال بدهكارى و دين گردد! و مانند اينها ....(2)

بايد سؤال كرد با امكان تفسير اسير به معنى حقيقى چرا به سراغ مجازات برويم؟ چرا؟ ....

2- لفظ آيه عام است چگونه مى توان آن را به افراد معينى تخصيص داد.؟

ولى همان گونه كه بارها گفته ايم عموميت مفهوم آيات، هرگز منافاتى با شأن نزول خاص ندارد و اين در بسيارى از آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود كه مفهوم آيه، عام و گسترده است؛ ولى شأن نزول آن كه مصداق اتم و اعلاى آن است، مورد خاصى مى باشد. شگفت آور است كه در مورد ساير آيات و شأن نزول ها كه در قرآن آمده كسى عموميت مفهوم آيه را دليل بر نفى شأن نزول آن نمى گيرد، ولى در اينجا مسأله عوض شده است!.

3- بهانه ديگرى كه بهانه جويان مطرح مى كنند اينكه: چگونه ممكن است انسان سه روز گرسنه بماند و تنها با آب افطار كند؟


1- همان مدرك.
2- در بحر المحيط، جلد 8، صفحه 395 اين اقوال از بعضى از مفسران نقل شده است، ولى نويسنده اين كتاب( ابوحيان اندلسى) خودش آن را به معنى اسير از كفار مى داند.

ص: 271

ولى اين بهانه عجيبى است؛ براى اينكه ما در طول عمر خود افراد زيادى را ديده ايم براى بعضى از معالجات طبى، سه روز كه سهل است گاه ده روز و بيست روز، و حتى چهل روز امساك مى كنند؛ يعنى چهل روز تمام تنها آب مى نوشند و هيچ گونه غذايى نمى خورند (حتى آب ميوه و چاى) و همين امر به عقيده بعضى از پزشكان كه بيمارى ها را از طريق امساك درمان مى كنند موجب درمان بسيارى از بيمارى هاى آنها شده تا آنجا كه يكى از پزشكان مشهور غير مسلمان به نام آلكسى سوفورين كتابى درباره آثار درمانى امساك چهل روز با ذكر برنامه هاى دقيقى نوشته است.(1)

بعضى از نويسدگان همين تفسير، بيش از بيست روز امساك مزبور را به منظور درمان بعضى از بيمارى ها ادامه داده اند.

اعتصاب غداه كه نيز نوعى روزه آب است در عصر ما متداول و گاه متجاوز از چهل روز انجام مى گير. ولى چرا اين بهانه جويان از سه روز روزه و امساك از غذا و افطار با آب تعجب مى كنند؟ آيا تنها هدفشان اين نيست كه به هر طريقى كه ممكن شود اين فضيلت بزرگ را از كار بيندازند.


1- اين كتاب به عربى ترجمه شده و نام آن« التطبيب بالصوم» است وبه فارسى نيز ترجمه شده به نام« روزه روش نوين براى درمان بيمارى ها».

ص: 272

6 و 7- آيات «برائت» و «سقاية الحاج»

اشاره

در سوره «توبه» در دو مورد آياتى نازل شده كه با توجه به شأن نزول آنها و رواياتى كه غالب مفسران و مورخان و محدثان نقل كرده اند فضيلت هاى بزرگى براى اميرمؤمنان على عليه السلام در بردارد.

نخست آيات آغاز اين سوره است كه درباره اعلان جنگ به مشركان پيمان شكن نازل شده، و تقريباً تمام مفسران و مورخان اتفاق نظر دارند كه در سال نهم هجرى هنگامى كه اين آيات نازل شد و پيمان هاى اين گروه از مشركان را نقض كرد؛ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ابوبكر را براى ابلاغ اين فرمان انتخاب نمود تا به هنگام حج در مكه آن را براى عموم مردم بخواند؛ ولى چيزى نگذشت كه آيات را از او گرفت و به على عليه السلام داد و آن حضرت را مأمور ابلاغ آن كرد تا در مراسم حج به تمام اهل مكه ابلاغ كند و او چنين كرد.

هر چند در جزئيات و شاخ و برگ هاى آن در ميان محدثان و مفسران و مورخان گفتگو است.

در اينجا به قسمتى از اين روايات اشاره مى شود:

1- احمد حنبل امام معروف اهل سنت در كتاب «مسند» خود كه يكى از كتب معروف حديث نزد آنها است چنين مى گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سوره «برائت» را با ابوبكر به سوى اهل مكه فرستاد كه اعلام كند بعد از آن سال هيچ مشركى حق حج خانه خدا ندارد و هيچ كس نبايد به صورت عريان و برهنه، طواف خانه كند ... سپس

ص: 273

پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود خود را به ابوبكر (در وسط راه مكه و مدينه) برسان، ابوبكر را به سوى من بازگردان و تو سوره «برائت» را ابلاغ كن؛ على عليه السلام چنين كرد و در آخر حديث هنگامى كه ابوبكر سؤال مى كند آيا چيزى بر ضد من نازل شده كه من نبايد سوره را ابلاغ كنم پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «امِرْتُ انْ لا يُبَلِغَهُ الا انَا اوْ رَجُل مِنّى»: «من مأمور شده ام كه اين سوره را ابلاغ نكند مگر من يا مردى كه از من است».(1)

ترمذى نيز در سنن معروف خود كه از منابع اصلى حديث اهل سنت محسوب مى شود همين حديث را به تعبير ديگرى در بحث تفسير القرآن از انس بن مالك نقل مى كند، كه پيامبر صلى الله عليه و آله سوره «برائت» را با ابوبكر فرستاد، سپس او را فرا خواند و فرمود: «لا يَنْبَغى لِاحَدٍ انْ يُبَلِّغَ هذا الّا رَجُلٌ مِنْ اهْلى فَدَعا عَلِيّاً فَاعْطاهُ ايّاهُ»: «سزاوار نيست براى احدى كه اين سوره را ابلاغ كند مگر مردى از خاندانم سپس على عليه السلام را فراخواند و سوره را به او داد».(2)

سپس ترمذى حديث ديگرى از ابن عباس درباره همين موضوع، ولى مشروح تر و مفصلّ تر نقل كرده (3) و جالب اينكه بعد از اتمام هر دو حديث، از قول خود يا ديگران مى گويد: «هذا حَديثٌ حَسَنُ غَريبُ»: «اين حديث خوب و عجيبى است»، ولى اين تعبير را نه درباره احاديث قبل از آن مى كند و نه حديث بعد از آن؛ و اين خود از مسائل غريب است گويى هر حديثى كه فضيلت فوق العاده اى را درباره على عليه السلام نقل مى كند از ديدگاه آنها غريب است.

2- سيوطى در الدرالمنثور از عبداللَّه بن احمد حنبل و ابن مردويه از على عليه السلام نقل مى كند هنگامى كه ده آيه آغاز سوره برائت بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله ابوبكر


1- مسند احمد، جلد اول، صفحه 3( طبع دار الصادق).
2- سنن ترمذى، جلد 5، صفحه 275( حديث شماره 3090).
3- همان مدرك، حديث 3091.

ص: 274

را فرا خواند تا اين آيات را گرفته، بر اهل مكه بخواند، سپس مرا صدا زد و به من فرمود: ابوبكر را درياب و هر كجا او را ملاقات كردى نامه را از او بگير- و تو اين آيات را بر مردم بخوان- ابوبكر بازگشت و گفت: اى رسول خدا آيا چيزى درباره من نازل شده بود؟ (كه نشان مى دهد من شايسته اين كار نيستم؟!).

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه، ولى جبرئيل نزد من آمد و گفت: «اين پيام را هرگز كسى از سوى تو ادا نمى كند مگر خودت يا مردى از تو» (از نزديكان و خاصانت).(1)

3- در همان كتاب از احمد و ترمذى و نيز ابن مردويه از انس نقل مى كند كه او آيات برائت را با ابوبكر فرستاد، سپس او را فرا خواند و فرمود: «لا يَنْبَغى لِاحَدٍ انْ لايُبَلِّغَ هذا الّا رَجُلُ مِنْ اهْلى، فَدَعا عَلِيّاً فَاعْطاهُ ايّاهُ»: «شايسته نيست براى هيچ كس كه اين پيام را ابلاغ كند مگر مردى از خاندانم، سپس على عليه السلام را صدا زد و آيات برائت را به او داد».(2)

4- باز در همان كتاب از سعد بن ابى وقاص نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوبكر را با آيات برائت به مكه فرستاد، سپس على عليه السلام را به دنبال او اعزام فرمود، تا آيات را ازاو بگيرد، ابوبكر به خاطر اين موضوع در دل ناراحت شد، و آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله اظهار داشت، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «انَّهُ لايُؤدِّىْ عَنّى الّا انَ اوْرَجُلُ مِنّى»: «كسى از سوى من اداى مطلب نمى كند مگر من يا مردى از خاصّان من».(3)

5- در همان كتاب از ابوسعيد خدرى صحابى معروف نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نخست ابوبكر را فرستاد تا آيات برائت را از سوى او ابلاغ كند هنگامى كه او را فرستاد على عليه السلام را به دنبال او فرستاد و فرمود: «اى على عليه السلام! كسى آن را از سوى من ابلاغ نمى كند مگر خودم يا تو، و او را بر شتر مخصوص خود سوار كرد، على عليه السلام


1- الدّر المنثور، جلد 3، صفحه 209.
2- همان مدرك.
3- همان مدرك.

ص: 275

حركت كرد تا به ابوبكر رسيد و آيات برائت را از او گرفت، ابوبكر خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد در حالى كه ترسان بود مبادا چيزى در مذمت او نازل شده باشد، و هنگامى كه سؤال كرد، همان جواب را شنيد.(1)

6- باز در همان كتاب از ابو رافع صحابى معروف پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابوبكر را با آيات برائت به سوى حج فرستاد، جبرئيل آمد و گفت: «انَّهُ لَنْ يُؤَدَّيها عَنْكَ الا انْتَ اوْرجُل مِنْكَ»: «به يقين كسى آن را از سوى تو ابلاغ نمى كند مگر خودت يا مردى از خاصّانت و به دنبال آن على عليه السلام را در پى او فرستاد، على عليه السلام در ميان مكه و مدينه به او رسيد و آيات را گرفت و در موسم حج بر مردم تلاوت كرد.(2)

7 تا 18- حاكم حسكانى در شواهد التنزيل حدود دوازده روايت در مورد همين موضوع، از انَس بن مالك، و ابن عباس و سعد و ابو سعيد خدرى و ابوهريره و غير آنها نقل كرده است كه ذكر همه آنها به درازا مى كشد، علاقه مندان مى توانند براى تحقيق بيشتر به كتاب مزبور كه در دسترس عموم است مراجعه كنند.(3) گروه كثير ديگرى نيز اين حديث را از طرق مختلف نقل كرده اند، راويان اين حديث به قدرى زيادند كه مرحوم علامه امينى مى گويد: اين حديث متواتر بلكه نزد بعضى ما فوق حد تواتر است؛ سپس نام 73 نفر از دانشمندان اهل سنّت كه اين حديث را در كتب خود آورده اند به طور مشروح با ذكر مدارك بر مى شمرد.(4)

سپس مى افزايد: راويانى كه اسناد اين احاديث به آنها منتهى مى شوند گروهى از صحابه هستند همچون على عليه السلام، ابوبكر، ابن عباس، جابر بن عبداللَّه انصارى، انس بن مالك، ابو سعيد خردى، و سعيد بن ابى وقاص، ابوهريره، عبداللَّه بن عمر، حبش


1- الدّر المنثور، صفحه 230( با كمى تلخيص).
2- همان مدرك.
3- شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 232- 243( حديث شماره 309- 318 و 323).
4- براى آگاهى از نامهاى اين 73 نفر به كتاب نفيس الغدير، جلد 6، صفحه 341- 388 مراجعه فرمائيد.

ص: 276

بن جناده، عمران بن حصين، و ابوذر غفارى (1) اين بحث را با شعرى از شمس الدين مالكى از شعراى معروف قرن هشتم هجرى پايان مى دهيم، مى گويد:

وَ ارْسَلَهُ عَنْهُ الرَسُولُ مُبَلِّغاًوَ خَصَّ بِهَذا الامْرِ تَخْصيصَ مُفْرَدِ

وَ قالَ هَلِ التَّبْليغُ عَنّى يَنْبَغى لِمَنْ لَيْسَ مِنْ بَيْتى مِنَ الْقَوْمِ فَاقْتَدى؟

«پيامبر صلى الله عليه و آله او را به عنوان مبلغ خود فرستاد- و او را منحصراً به اين امر اختصاص داد و فرمود: آيا سزاوار است ابلاغ كردن از سوى من- به وسيله كسى كه از خاندان من نيست تا من از آن پيروى كنم».(2)

***

نتيجه

اين حديث با اين گستردگى منابع و مدارك، يكى از دلائل روشن برترى على عليه السلام نسبت به همه كس بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و اعتماد كامل آن حضرت، نسبت به او و نهايت تقرب او در درگاه خدا است. چرا كه با صراحت مى گويد: «جبرئيل امين اين دستور را از سوى خدا آورد كه بايد ابلاغ اين آيات به وسيله على عليه السلام صورت گيرد» و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اين كار، كار من، يا كار مردى از من است، و تنها على عليه السلام شايستگى انجام اين كار را دارد».

با توجه به اينكه: الغاى پيمان هاى مشركان يكى از حساس ترين مراحل تاريخ اسلام بود و آگاهى و تدبير و شجاعت فوق العاده اى را مى طلبد و ممكن بود با عكس العمل هاى تندى از سوى مخالفان در مراسم پر شور حج رو به رو شود، انتخاب على عليه السلام براى اين كار بهترين دليل بر اين است كه او آگاه ترين و مدبرترين و


1- الغدير، جلد 6، صفحات 341- 348.
2- همان مدرك، صفحه 338.

ص: 277

شجاع ترين فرد امت بود، كسى كه براى اين كار انتخاب شود به يقين از همه امت براى جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله شايسته تر و لايق تر است.

قابل توجه اينكه خود ابوبكر نيز اين امر را احساس كرد و هنگامى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد با نگرانى تمام پرسيد آيا چيزى درباره من نازل شده است؟ و پيامبر صلى الله عليه و آله در جوابش فرمود: «اين كار مى بايست به وسيله يكى از نزديكترين افراد به من صورت گيرد»!

باز در اينجا مى بينيم بهانه جويان با پيش داورى هايى كه داشته و دارند تمام تلاش خود را براى كمرنگ كردن اين فضيلت به كار گرفته اند، و با تحليل هاى سستى از كنار اين مسأله گذشته اند.

به عنوان نمونه آلوسى در روح المعانى هنگامى كه اين حديث را ذكر مى كند مى گويد اين خبر به طور خلاصه دلالت بر فضيلت على عليه السلام و قربش به رسول خدا صلى الله عليه و آله دارد و هيچ مؤمنى آن را انكار نمى كند ولى هرگز دليل بر اين نيست كه او در امر خلافت شايسته تر از ابوبكر بود، سپس مى افزايد: بعضى از اهل سنت در اينجا نكته اى در نصب ابوبكر به عنوان اميرالحاج و نصب اميرمؤمنان على عليه السلام به عنوان ابلاغ آيات برائت در زمينه نقض عهد مشركان، ذكر كرده اند و آن اينكه: ابوبكر مظهر صفت رحمت و جمال بود ...

از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله امر مسلمين را در مورد رحمت به او واگذار كرد، ولى على عليه السلام چون اسداللَّه و مظهر جلال خدا بود ابلاغ نقض عهد كافران را كه از آثار جلال و صفات قهر خدا است به او واگذار كرد و آنها همچون دو چشمه جوشان بودند كه از يكى صفت جمال مى جوشيد و از ديگرى صفت جلال.

آلوسى بعد از ذكر اين سخن مى گويد: اين تحليل خوبى است اگر علّتى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله بيان فرمود- كه من يا يكى از خاصانم بايد آن را ابلاغ كند) وجود

ص: 278

نمى داشت».(1)

همان گونه كه آلوسى در آخرين سخن خود گفته است اين تحليل (شاعرانه) با گفتار خود پيامبر صلى الله عليه و آله سازگار نيست، چرا كه او صريحاً مى گويد: جبرئيل از سوى خدا براى من دستور آورده است كه بايد اين كار را خود من يا كسى از من انجام دهد، يعنى كسى كه همانند پيامبر صلى الله عليه و آله و داراى صفات ويژه اى و نزديكترين افراد به او باشد و مى دانيم پيامبر صلى الله عليه و آله جامع صفات جمال و جلال بود.

چرا اين برادران اصرار دارند فضيلتى را با اين عظمت ناديده بگيرند؟ و يا با توجيه هاى شاعرانه آن را از مسير اصلى منحرف سازند، از ترس اينكه مبادا شيعه به آن استناد جويد و مذهب خود را ثابت كند؟!

اين سخن را با حديثى كه از ابوذر غفارى كه در كتاب مطالب السؤال نقل شده است پايان مى دهيم، او مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «عَلىُّ مِنّى و انَا مِنْ عَلىّ ولا يُؤَدّى الّا انا اوْ عَلىّ»:(2) «على از من است و من از على هستم و اين رسالت را جز من يا على عليه السلام نمى تواند ادا كند».

***

آيه سقاية الحاج

در همين سوره «برائت» در آيه 19 مى خوانيم: اجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنْ بِاللَّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ وَ جاهَدَ فى سَبيلِ اللَّهِ لايَسْتَوُونَ عِنْدَاللَّهَ وَاللَّهُ لايَهْدِى الْقَومَ الظّالِمينَ: «آيا آب دادن به حاجيان، و آباد ساختن مسجدالحرام را، همانند (عمل) كسى قرار داديد كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده، و در راه او جهاد كرده است؟! (اين دو،) نزد خدا يكسان نيستند. و خداوند گروه ستمكاران را


1- روح المعانى، جلد 10، صفحه 47.
2- مطالب السؤال، صفحه 18( طبق نقل الغدير، جلد 6، صفحه 348).

ص: 279

هدايت نمى كند.».

حاكم حسكانى حنفى در شواهد التنزيل در ذيل اين آيه بيش از ده روايت از طرق مختلف آورده است كه نشان مى دهد اين آيه درباره على عليه السلام نازل شده است.

در يكى از روايات از انس بن مالك نقل مى كند كه عباس بن عبدالمطلب و شيبه- كليد دار خانه خدا- بر يكديگر تفاخر مى كردند كه على عليه السلام فرا رسيد، عباس عرض كرد فرزند برادر توقف كن سخنى با تو دارم، على عليه السلام ايستاد، عباس گفت: شيبه بر من افتخار مى كند وگمان مى كند از من شريف تر و برتر است، فرمود «اى عمو! تو در جواب او چه گفتى؟ عرض كرد گفتم: «من عموى رسول خدايم و وصى پدر او و سيراب كننده حاجيان مى باشم من از تو شريفترم»! على عليه السلام به شيبه فرمود: تو در برابر او چه گفتى؟ عرض كرد من گفتم از تو شريفترم، من امين خدا نسبت به خانه او هستم و كليد دار او مى باشم؛ چرا تو را امين خود نشمرده آن گونه كه مرا امين شمرده است؟!

على عليه السلام فرمود: «افتخار من اين است كه من نخستين كسى از مردان اين امتم كه به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آيمان آورده و هجرت و جهاد نموده است».

سپس هر سه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمده و هر كدام سخنش را گفت، پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى در پاسخ نفرمود، آنها بازگشتند، و بعد از چند روز وحى درباره آنها نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله به سراغ هر سه فرستاد خدمتش آمدند و آيه اجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الحاجِّ ... و ما بعد آن را بر آنها تلاوت فرمود.(1)

همين مضمون با تفاوت مختصرى در روايات ديگر نيز وارد شده است.

و در بعضى از اين روايات آمده است: هنگامى كه عباس نزول آيه را شنيد، سه بار گفت «انّا قَدْ رَضينا:» «ما راضى شديم» علاوه بر حاكم حسكانى گروه زياد ديگرى نيز


1- شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 249.

ص: 280

اين احاديث را- بعضى به طور مفصل، و بعضى كوتاه و مختصر- در كتب خود آورده اند، از جمله افراد زير را مى توان نام برد:

طبرى در تفسيرش از انس بن مالك (1)

واحدى در اسباب النّزول (2)

قرطبى در تفسيرش (3)

فخر رازى در تفسير كبير(4)

خازن در تفسير خازن (5)

ابو البركات نسفى در تفسيرش (6)

ابن صباغ مالكى در الفصول المهمه (7)

در تفسير الدّر المنثور كه تفسيرى است بر اساس احاديث اهل سنت، روايات زيادى درباره نزول اين آيه در مورد على عليه السلام و داستان فوق نقل كرده است.(8)

در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه آيا اصولًا افتخار كردن بر يكديگر در اسلام امر نكوهيده اى نيست؟ پس چرا اميرمؤمنان على عليه السلام اقدام به اين امر فرمود؟

ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى شود و آن اينكه گاهى مردم در شناخت ارزش ها گرفتار اشتباه مى شوند، ارزش واقعى را رها كرده و به دنبال مسائلى مى روند كه از نظر ارزشى در درجات بعد قرار گرفته است. در چنين مواردى براى بيان حقيقت افتخار و مباهات نه تنها مانعى ندارد بلكه گاهى يك وظيفه


1- تفسير طبرى، جلد 10، صفحه 59.
2- اسباب النّزول، صفحه 182.
3- تفسير قرطبى، جلد 8، صفحه 91.
4- تفسير فخر رازى، جلد 4، صفحه 422.
5- تفسير خازن، جلد 2، صفحه 221.
6- تفسير ابوالبركات، جلد 2، صفحه 221.
7- الفصول المهمه، صفحه 123.
8- الدّر المنثور، جلد 3، صفحه 218 و 219.

ص: 281

است. مثلًا در مجلسى كسى افتخار مى كند كه من صاحب فلان ثروتم، ديگرى مى گويد فلان كاخ از من است، سومى مى گويد براى من همين بس كه امير شهرم! و درآنجا شخصى نشسته كه براى نشان ارزش هاى واقعى مى گويد: اگر چه مال و ثروت و مقام و جاه و جلالى ندارم ولى اين افتخار براى من كافى است كه حافظ قرآنم! اين كار نه تنها نكوهيده نيست بلكه يك درس با ارزش است.

ص: 282

8- آيه «وصالح المؤمنين»

در آيه 4 سوره «تحريم»، مى خوانيم كه خداوند بعضى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را كه تخلفى كرده بودند مخاطب ساخته مى گويد: وَ انْ تَظاهَرا عَلَيهِ فَانَّ اللَّهَ هُوَ مَولاه وَ جَبْريلُ وَ صَالِحُ المُؤمنينَ وَالملائِكَة بَعدَ ذالِكَ ظهيرٌ:

«اگر بر ضد او دست به دست هم دهيد (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و جبرئيل همچنين و مؤمنان صالح و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند».

«صالح المؤمنين» همه افراد با ايمان شايسته و صالح و درستكار را شامل مى شود كه يار و ياور پيامبراند، نه تنها اصحاب و ياران صالحى كه در عصر او بودند بلكه از يك نظر مؤمنان صالح قرون و اعصار ديگر را نيز در بر مى گيرد، كه هر كدام به نوعى به يارى اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و مكتبش بر مى خيزند.

ولى مهم اينجا است كه در روايات متعدد «صالح المؤمنين» به على عليه السلام تفسير شده است و نشان مى دهد كه او برترين و كامل ترين مصداق اين آيه است و با توجه به اين كه در كنار جبرئيل قرار گرفته، عظمت مقام او و اهميت اين فضيلت به خوبى آشكار مى شود.

آرى بعد از خداوند و جبرئيل امين، برترين يار و ياور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در تمام طول عمر، على عليه السلام بود. بنابراين چه كسى جز او مى تواند شايسته خلافت و جانشينى او باشد؟ آيا اين روايات دليل بر اين نيست كه او افضل امت و برترين خلق

ص: 283

بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده است.

اكنون به سراغ اسناد اين روايات مى رويم و قسمتى از آن را كه عموماً از منابع اهل سنت گرفته شده است يادآور مى شويم:

حاكم حسكانى حنفى در ذيل اين آيه هيجده حديث! از طرق مختلف نقل مى كند كه منظور از «صالح المؤمنين» على بن ابيطالب عليه السلام است، از جمله: اسماء بنت عميس نقل مى كند كه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمود: «صالِحُ المُؤمنينَ عَلِىُّ بنُ ابيطالِب» «صالح المؤمنين على بن ابيطالب است».(1)

و در همان كتاب از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «هُوَ صالِحُ المُؤمِنين» «او است صالح المؤمنين».(2)

و نيز از عمار ياسر نقل مى كند كه از على شنيد مى فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مرا فرا خواند و فرمود: «ألا ابَشِّرُكَ: قُلتُ بَلى يا رَسُولَ اللَّه! وَ مازِلتَ مُبَشِّراً بِالخَيرِ!

قالَ قَد انْزَلَ اللَّه فيكَ قُرآناً، قُلتْ وَ ما هُوَ يا رَسولَ اللَّهِ؟ قالَ قُرِنْتَ بِجَبرَئيل ثُمْ قَرَءَ:

«وَ جِبريل وَ صالح المؤمنين ...»: «فرمود: آيا تو را بشارت بدهم؟ عرض كردم آرى اى رسول خدا تو هميشه بشارت دهنده به خير بودى، فرمود: خداوند درباره تو آيه اى نازل كرده، عرض كردم كدام آيه؟ فرمود: تو قرين و هم رديف جبرئيل شده اى- خداوند تو را قرين او ساخته- سپس فرمود: «وَ جبرئيل وَ صالحُ المُؤمنينَ».(3)

در حديث ديگرى نيز همين معنى را از حذيفه نقل مى كند:

و در حديثى از ابن سيرين و در حديثى از شخص على بن ابى طالب نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين سخنى را فرمود كه صالح المؤمنين، على بن ابى طالب است.(4) بسيارى از مفسران نيز اين حديث را در تفسير خود نقل كرده اند، از جمله


1- شواهد التنزيل جلد 2 صفحه 256 روايت 982.
2- همان مدرك، صفحه 258، حديث 987.
3- همان مدرك، صفحه 259، حديث 989.
4- همان مدرك صفحه 255- 263.

ص: 284

سيوطى در الدر المنثور در ذيل آيه شريفه از ابن عباس و اسماء بنت عميس.

و برسويى در تفسير روح البيان بعد از نقل اقوال در ذيل اين آيه، ازجمله قول مجاهد كه منظور از صالح المؤمنين، على عليه السلام است مى گويد: «يُؤَ يَّدُهُ قَولُه عليه السلام يا عَلِىّ انْتَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِن موسى»: «تاييد اين سخن حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود: اى على تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى عليه السلام هستى» سپس آيات متعّددى را نقل مى كند كه خداوند واژه صالحين را در قرآن مجيد بر پيامبران بزرگ اطلاق فرموده، و نتيجه مى گيرد هنگامى كه على عليه السلام به منزله پيامبر خدا هارون باشد، شايسته عنوان صالحين است.(1)

به علاوه اين حديث از گروه ديگرى مانند عسقلانى در فتح البارى، ابن حجر در صواعق، علاء الدين متقى در كنز العمال نقل شده است.

كوتاه سخن اينكه: اين فضيلتى است بزرگ و كم نظير كه خداوند صالح المؤمنين را هم رديف جبرئيل قرار داده و مصداق اتم و اكمل آن طبق روايات بالا، على عليه السلام بود.

آرى او در تمام دوران حيات پيامبر صلى الله عليه و آله دوش به دوش او در تمام صحنه هاى زندگى بود، و همه جا يار و ياورش محسوب مى شد؛ و از همه كس براى جانشينى او شايسته است.


1- روح البيان جلد 10، صفحه 53.

ص: 285

9- آيه وزارت

اشاره

در سوره «طه» از آيه 29- 32 از زبان موسى عليه السلام مى خوانيم: وَاجعَلْ لى وَزيراً مِنْ اهلى- هارُونَ اخى- اشدُدْ بِهِ ازرى- وَاشْرِكْهُ فى امرى)

اين آيات خواسته هاى موسى را در آغاز بعثت بيان مى كند؛ عرض مى كند:

خداوندا «وزيرى از خاندانم براى من قرار ده،- برادرم هارون را.- با او پشتم را محكم كن؛- و او را در كارم شريك ساز».

در ذيل اين آيه نيز روايات متعددى در منابع معروف اهل سنت ديده مى شود؛ كه حكايت از اين دارد كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى پيشبرد اهداف رسالتش همين خواسته را از خداوند تقاضا كرد؛ با اين تفاوت كه به جاى نام هارون نام على عليه السلام را گذاشت. بخشى از اين روايات را در ذيل ملاحظه مى فرماييد:

1- در شواهد التنزيل از حذيفة بن اسيد چنين نقل شده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دست اميرمؤمنان على بن ابى طالب را گرفت و فرمود: «ابْشِرْ وَ ابْشِر، انَّ مُوسى دَعا رَبَّه انْ يَجْعَلَ لَهُ وَزيراً مِنْ اهلِهِ هارُونَ، وَ انّى ادعُوا رَبّى ان يَجْعَلَ لى وَزيراً مِنْ اهلى عَلِىّ اخى، اشّدُد بِهِ ظَهرى وَ اشْرِكْهُ فى امْرى»:

«بشارت باد بر تو (باز هم) بشارت باد بر تو (اى على) موسى از پروردگارش تقاضا كرد كه براى او وزيرى از خاندانش (هارون) را قرار دهد و من از پروردگارم خواسته ام كه وزيرى براى من از خاندانم قرار دهد، على برادرم را؛ خداوندا! به وسيله او پشت

ص: 286

مرا محكم كن، و او را در كار من شريك فرما».(1)

2- در حديث ديگرى از اسماء بنت عميس نقل مى كند كه: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمود: اللّهمَّ انّى اقولُ كَما قالَ اخى مُوسى، اللّهُمَّ اجعَلْ لى وَزيراً مِنْ اهلى، عَليّاً اخى، اشدُد بِهِ ازرى، واشْرِكْهُ فى امْرى، كَىْ نُسَبَّحَكَ كَثيراً، وَنذكُرَكَ كثيراً، انَّكَ كُنْتَ بِنا بَصيراً»:

«پروردگارا! من از تو همان تقاضا مى كنم كه برادرم موسى تقاضا كرد، خداوندا! وزيرى از اهل من برايم قرار ده، على عليه السلام برادرم را، با او پشتم را محكم كن و او را در كار من شريك فرما، تا تو را بسيار تسبيح گوئيم، و تو را بسيار ياد كنيم كه تو به حال ما بصير و بينايى.(2)

بديهى است منظور از شركت در كار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، به معنى شركت در نبوت نيست، بلكه منظور شركت در امر رهبرى مردم است.

3- در حديث ديگرى از انس بن مالك، حديثى نقل مى كند كه در آن اشاره به داستان موسى عليه السلام نيست؛ ولى مسأله خلافت و وزارت در آن مطرح است مى گويد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «انَّ خَليلى وَ وَزيرى وَخَليفتى فى اهلى، وَ خَيرَ مَنْ اتْرُكُ بَعدى، يُنْجِزُ مَوْعُودى وَ يَقْضى دَينى، عَلىُّ بنُ ابيطالِبٍ عليه السلام:

«دوست من و وزيرم و جانشينم در خاندانم، و بهترين كسى كه او را بعد از خود مى گذارم كه وعده هاى مرا وفا كند، و دَيْن مرا ادا نمايد، على بن ابيطالب عليه السلام است».(3)

4- اين حديث با تفاوت مختصرى از سلمان فارسى نيز نقل شده است.(4)


1- شواهد التنزيل جلد 1 صفحه 368، حديث 510.
2- همان مدرك، صفحه 370، حديث 511.
3- همان مدرك، صفحه 374، حديث 516.
4- شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 77، حديث 115.

ص: 287

5- حافظ ابو نعيم اصفهانى از علماى قرن پنجم هجرى، در كتاب «ما نَزَلَ مِن القرآن فى علىٍّ» مضمون حديث اسماء بنت عميس را، از ابن عباس نقل مى كند، و در پايان آن ابن عباس مى گويد: بعد از اين تقاضاى پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم منادى صدا مى زد: «يا احْمَدُ قَدْ اوتيتَ ما سَألْتَ»: «اى احمد آنچه را از خدا مى خواستى به تو داده شد»!(1)

6- فخر رازى در تفسير كبير خود، اين حديث را به شكل مبسوطترى از ابوذر غفارى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند تا آنجا كه مى گويد: هنگامى كه على عليه السلام انگشتر خود را به سائل داد و پيامبر صلى الله عليه و آله اين صحنه را مشاهد كرد، عرض داشت: «خداوندا برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه سينه ام را گشاده كن ... و وزيرى از خاندانم براى من قرار بده ... و او را در كار من شريك گردان، تو قرآن ناطق نازل فرمودى كه قبول دعاى او را بازگو مى كند، خداوندا! من محمد صلى الله عليه و آله، پيامبر و برگزيده توام، سينه ام را گشاده فرما و كار را بر من آسان ساز، و از خاندانم على عليه السلام را وزير من گردان، پشتم را به وسيله او قوى و محكم كن».

ابوذر مى گويد: هنوز دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و آيه انَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ را بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرد.(2)

اسناد و طرق اين روايت، و كتبى كه در آن نقل شده، بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد، تنها به قسمتى از آن اشاره شد.

محتواى آيه و احاديث «وزارت»

اين احاديث به وضوح مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله دعايى كرد و- خداوند دعاى او را همچون دعاى موسى مستجاب كرد،- دعايش اين بود كه وزيرى از خاندانش براى او قرار داده شود كه در كار او شريك گردد، و پشت پيامبر صلى الله عليه و آله با همكارى او قوى شود؛ درست همانند هارون نسبت به موسى عليه السلام.


1- ملحقات احقاق الحق، جلد 20، صفحه 128.
2- تفسير فخر رازى جلد 12، صفحه 26( ذيل آيه 55 سوره مائده).

ص: 288

همان گونه كه اشاره شد مسلم است كه منظور شركت در امر نبوت نبوده چون بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه خاتم انبياء بود، پيامبرى وجود نداشت. و نيز معلوم است كه منظور تنها شركت در امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و تبليغ دين نيست، چرا كه اين وظيفه همه مسلمانان است. زيرا همه بايد امر به معروف و نهى از منكر كنند؛ و همه بايد در حد توان خود تبليغ اسلام و ارشاد جاهل نمايند.

بنابراين منظور، مقام خاصى است غير از نبوت و غير از وظيفه عمومى امر به معروف؛ آيا اين مسأله چيزى جز رهبرى الهى و وزير بودن از سوى خداوند مى تواند باشد؟ و نتيجه مستقيم اين امر، آن است كه او بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله جانشين بلافصل وى خواهد بود.

به تعبير ديگر وظايفى وجود دارد كه كار همه افراد نيست؛ و آن حفظ آئين الهى از هر گونه تحريف و انحراف، و همچنين تفسير مجملات و مبهمات كه براى افراد در محتواى آئين رخ مى دهد؛ و رهبرى امت در غيبت پيامبر صلى الله عليه و آله و بعد از او و كمك مؤثر در پيشبرد اهداف او است؛ كه همه آنها در كلمه «وزير» خلاصه مى شود.(1)

اين همان چيزى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از خداوند درباره على عليه السلام خواست، و خدا دعاى او را مستجاب كرد.

از اينجا پاسخ وسوسه هاى بعضى از مفسران كه قبول اين گونه فضائل را درباره على عليه السلام تحمل نمى كنند روشن مى شود.

آنها سعى دارند كه شركت در كار پيامبر را به معنى امر به معروف و ارشاد تفسير كنند.(2)

در حالى كه مى دانيم اين وظيفه همه مسلمانان است و نياز به تعيين «وزير» از سوى خدا ندارد.


1- « وزير» از ماده وزر به معنى بار سنگين است و از آنجا كه« وزير» بار سنگى از مسئوليت هاى مختلف بر دوش مى كشد، اين واژه بر او اطلاق شده است،
2- روح المعانى، جلد 16، صفحه 185.

ص: 289

10 و 11- آيات سوره احزاب

در سوره «احزاب» آياتى است كه به گفته گروهى از مفسران درباره على عليه السلام نازل شده، و يا نظر به فداكارى هاى بى نظير او دارد.

در آيه 23 اين سوره مى خوانيم: مِنَ المُومِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلوا تَبْديلًا: «در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند؛ بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند)، و بعضى ديگر در انتظارند؛ هچ گونه تغييرى در پيمان خود) ندادند».

و در آيه 25 همين سوره (يعنى دو آيه بعد) مى فرمايد: وَرَدَّ اللَّهُ الَّذينَ كَفَروا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً وَ كَفَى اللَّهُ المُؤمنينَ القِتالَ وَ كانَ اللَّهُ قَوِيّاً عَزيزاً: «و خدا كافران را با دلى پر از خشم (از ميدان جنگ احزاب) باز گرداند بى آن كه نتيجه مطلوبى (از كار خود) گرفته باشند؛ و خداوند (در اين ميدان)، مؤمنان را از جنگ بى نياز ساخت (و پيروزى را نصيبشان كرد)؛ و خدا توانا و شكست ناپذير است.»

مى دانيم جنگ «احزاب» از مهمترين غزوات اسلامى بود، زيرا همان گونه كه از نامش پيدا است، مبارزه همه جانبه اى از ناحيه عموم دشمنان اسلام بر ضد مسلمانان محسوب مى شود؛ و تمام گروه هايى كه با پيشرفت آئين اسلام منافعشان به خطر افتاده بود، دست به دست هم دادند تا كار اسلام و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را يكسره كنند؛ و براى هميشه فكرشان راحت شود!

ص: 290

هفده آيه از سوره «احزاب» شرح اوضاع اين جنگ را مى دهد؛ دقايق بسيار و ريزه كارى هاى فراوان در آنها بيان شده و وضع گروه هاى مختلف مسلمين را با دقت و ظرافت در اين ميدان شرح مى دهد.

در اين ميدان لحظات بسيار سخت و خطرناكى بر مسلمانان گذشت؛ جميت انبوه دشمن، و كمى لشگريان اسلام در برابر آنها- مورخان تعداد لشگر احزاب را ده هزار نفر، و لشگر اسلام را سه هزار نفر نوشته اند- به علاوه آمادگى دشمن از نظر تجهيزات جنگى و كمى تجهيزات مسلمين به مشكلات اين جنگ مى افزود.

دو آيه بالا از همين هفده آيه است.

در شواهد التنزيل در ذيل آيه اول با سند خود از على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

«فينا نَزَلَتْ رِجال صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّه عَلَيْه». آيه «رجال صدقوا» ... درباره ما نازل شده است. سپس فرمود: «فاانا وَ اللَّهِ المُنْتَظَرُ»: «آن كس كه در انتظار (شهادت است) به خدا سوگند منم».(1)

و نيز از عبداللَّه بن عباس نقل مى كند كه آيه مِنَ المُؤمِنينَ رِجالَ صَدَقوا ما عاهَدُ اللَّهَ عَلَيه ناظر به على عليه السلام و حمزه و جعفر عليهما السلام است و جمله: و مِنْهُمْ مَن يَنْتَظِرُ كه در انتظار شهادت در راه خدا بود، «فَوَاللَّهِ لَقَدْ رُزِقَ الشَّهادةُ»: «به خدا سوگند شهادت نصيب او شد».(2)

همين معنى در صواعق ابن حجر و فصول المهمه ابن صباغ مالكى، و الكشف و البيان نيشابورى 9 نيز نقل شده است.(3)


1- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 1 و 2، حديث 627.
2- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 1 و 2، حديث 628.
3- على فى الكتاب و السنه، 218.

ص: 291

در مورد آيه دوم بحث از اين هم گسترده تر است؛ زيرا بسيارى از محدثان و مفسّران گفته اند كَفَى اللَّهُ الْمُؤمِنينَ الْقِتال «خداوند (در اين ميدان)، مؤمنان را از جنگ بى نياز ساخت» اشاره به على عليه السلام و ضربه بسيار مؤثرى است كه بر پيكر عمربن عبدود زد و مسلمانان را از جنگ با كفار بى نياز نمود.

از جمله كسانى كه اين موضوع را نقل كرده اند عبداللَّه بن مسعود است؛ هنگامى كه آيه فوق را مى خواند در تفسير آن مى گفت: وَكَفَى اللَّهُ المُؤمِنينَ القِتالَ «بِعَلِىّ بنِ ابى طالِبٍ عليه السلام».(1)

حاكم حسكانى چندين حديث به همين مضمون از عبداللَّه بن مسعود نقل مى كند.(2)

و نيز از ابن عباس نقل مى كند كه هنگامى كه آيه وَكَفى اللَّهُ المُؤمِنينَ القِتالَ را خواند. گفت: «كَفا هُمُ اللَّهُ القِتالَ يَوْمَ الخَنْدَقِ بِعَلِىِّ بْنِ ابى طالِبٍ، حَينَ قَتَلَ عَمْرَوبنَ عَبْدَوَد»: «خداوند مؤمنان رادر روز خندق به وسيله على بن ابى طالب در آن زمان كه عمر وبن عبدود را كشت بى نياز ساخت.(3)

و نيز ااز حذيفه صحابى معروف حديث مفصلى درباره پيكار على عليه السلام با عمروبن عبدود و كشتن او نقل كرده، سپس مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بَشِّرْ يا عَلِىُّ! فَلَو وُزِنَ الْيَومُ عَمَلُكَ بِعَمَلِ امَّةِ مُحَمَّد صلى الله عليه و آله لَرَجَحَ عَمَلُكَ بِعَمَلِهِمْ وَ ذلِكَ انَّهُ لَمْ يَبْقَ بَيت مِنْ بُيُوتِ المُسلِمِنَ الّا وَ قَدْ دَخَلَهُ عِزٌّ بِقَتْلِ عَمْرو»: «بشارت باد بر تو اى على! اگر اين كار تو را امروز با عمل امت محمد صلى الله عليه و آله مقايسه كنند عمل تو بر اعمال آنها، برترى خواهد داشت؛ زيرا خانه اى از خانه هاى مسلمانان نبود مگر اينكه به خاطر قتل عمرو بن عبدود عزّتى در آن وارد شد».(4)


1- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 3، حديث 629.
2- همان مدرك حديث 630- 632.
3- همان مدرك، صفحه 5، حديث 633.
4- همان مدرك، صفحه 7، حديث 634.

ص: 292

همين مضمون را از ابن حكيم از جدش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند.

سيوطى در الدّر المنثور از ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر از ابن مسعود نقل مى كند كه وقتى آيه فوق را مى خواند در (توضيح آن) چنين مى گفت: وَكَفى اللَّهُ المُؤمِنينَ القتالَ «بِعَلِىِّ بْنِ ابى طالِب. عليه السلام»(1)

همين معنى را علامه شيخ سليمان قندوزى در ينابيع المودّة نقل كرده است.(2)

گروه ديگرى كه نقل نام و كتابشان به طول مى انجامد نيز اين حديث را نقل كرده اند.

قابل توجه اينكه مضمون اين آيات با شرحى كه در بالا گفته شد اين است كه در آن ميدان بسيار خطرناك جنگ احزاب، كه آخرين تير تركش دشمن و سخت ترين توطئه مشركان بر ضدّ اسلام بود على عليه السلام به فرمان خدا عامل پيروزى مسلمين گشت. آرى او مجرى اراده پروردگار و يكى از اسباب پيروزى مسلمانان در اين جنگ بود، اين فضيلتى است كه براى هيچ يك از امت محمد صلى الله عليه و آله جز على عليه السلام ديده نمى شود. آيا سزاوار جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله كسى است كه يك عمل او بر تمام عمل محمد صلى الله عليه و آله برترى دارد، يا افراد ديگر؟!

سؤال

در اينجا ممكن است گفته شود در آيه 9 اين سوره كه اشاره اجمالى به داستان جنگ «احزاب» دارد آمده است: يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُروا نِعمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ، اذْ جائَتْكُمْ جُنودٌ فَارْسَلْنا عَلَيهِمْ ريحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيراً»: «اى كسانى كه


1- الدرالمنثور، جلد 5 صفحه 192.
2- ينابيع المودّة، صفحه 94.

ص: 293

ايمان آورده ايد! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد آنگاه كه (در جنگ احزاب) لشگرهايى (عظيم) به سراغ شما آمدند؛ ما با دو طوفان سختى بر آنها فرستاديم و لشگريانى كه آنها را نمى ديديد (و بدين وسيله آنها را در هم شكستيم)؛ و خداوند هميشه به آنچه انجام مى دهيد بينا است»(1)

مطابق اين آيه، يكى از عوامل شكست لشكر احزاب، تند باد شديدى بود كه بر آنها مسلط شد؛ و عامل ديگر جنود و لشگريان نامرئى خدا (فرشتگان الهى) بنابراين چگونه مى توان گفت: عامل پيروزى، على عليه السلام بوده است؟

پاسخ اين سؤال اين است كه پيروزى در يك جنگ مى تواند عوامل متعددى داشته باشد، عامل نظامى، عامل طبيعى، عامل معنوى و غير اينها؛ و در اين ميدان سه عامل بدون شك دست به دست هم دادند كه تأثير هيچ كدام را نمى توان انكار كرد، كشته شدن عمر و بن عبدود بزرگترين سردار لشكر احزاب به دست تواناى على عليه السلام و وزش تندباد، و لشكر فرشتگان، در تمام مواردى كه چند عامل براى ايجاد يك حادثه دست به دست هم مى دهند، آن حادثه را مى توان به هر يك از آنها و يا همه آنها نسبت داد.


1- سوره احزاب، آيه 9.

ص: 294

12- آيه بينه و شاهد

در آيه 17 سوره «هود» مى خوانيم: افَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى اماماً وَ رَحْمَةً اولئكَ يُؤمِنُونَ بِهِ

«آيا آن كس كه دليل آشكارى از پروردگارخويش دارد، و به دنبال آن شاهدى از سوى (خدا) آمده، و پيش از آن، كتاب موسى كه پيشوا و رحمت بوده (گواهى بر آن مى دهد، همچون كسى است كه چنين نباشد)؟! آنها (حق طلبان) به او ايمان مى آورند».

حاكم حسكانى در شواهد التنزيل روايات متعددى كه بالغ بر 16 روايت مى شود در ذيل اين آيه آورده است و هم گواهى مى دهد كه منظور از شاهد در آيه فوق على عليه السلام است، از جمله از انس بن مالك نقل مى كند كه منظور از جمله افَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ (آيا آن «كسى كه دليل آشكارى از پروردگارخويش دارد) محمد صلى الله عليه و آله است، و منظور از جمله «وَيَتْلُوُهُ شاهِد مِنْهُ : «علىّ بن ابى طالب عليه السلام» مى باشد، او بود كه زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى اهل مكه به هنگام شكستن پيمان آنها شد».(1)

در حديث ديگرى از ابن عباس نقل مى كند كه در تفسير وَ يَتْلُوهُ شاهِد مِنْهُ گفت «هُوَ عَلِىّ خاصَّة»: «او فقط على بن ابى طالب عليه السلام است».(2)

و نيز از زاذان (يكى از اصحاب و ياران خاص على عليه السلام) از على عليه السلام نقل مى كند كه


1- شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 280، حديث 383.
2- همان مدرك، صفحه 282، حديث 387.

ص: 295

آن حضرت فرمود: «اگر مسند قضاوت براى من فراهم شود و من بر آن بنشيم در ميان اهل تورات به توراتشان، و در ميان اهل انجيل به انجيلشان، و در ميان اهل زبور به زبورشان، و بين اهل قرآن به قرآن داورى خواهم كرد؛ آن چنان داورى كه به سوى خدا صعود كند! به خدا سوگند آيه اى در شب يا روز، در بيابان يا كوه، در صحرا يا دريا نازل نشده مگر اينكه من مى دانم كه در چه ساعتى نازل شد! و درباره چه كسى نازل گرديد ... كسى سؤال كرد چه آيه اى درباره تو نازل شده است اى امير مؤمنان؟ فرمود:

افَمَنْ كانَ على بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوُهُ شاهِد مِنهُ محمد صلى الله عليه و آله بر بينه پروردگارش بود و من شاهد و گواهى او بودم كه به دنبال او گام بر مى دارم.(1)

سيوطى در تفسير الدّر المنثور نيز روايات متعددى در همين زمينه آورده است از جمله در روايتى از ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابونعيم از على بن ابى طالب عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «ما مِنْ رَجُلٍ مِنْ قُرَيْشٍ الّا نَزَلَ فيهِ طائِفة مِنَ القُرآنِ»: «هيچ مردى از مردان قريش نيست مگر اينكه بخشى از قرآن درباره او نازل شده است».

كسى از حضرتش پرسيد: درباره شما چه نازل شده است؟ فرمود: «آيا سوره هود را نمى خوانى» مى فرمايد: افَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِد مِنْه «رسول خدا صلى الله عليه و آله دليل آشكارى از پروردگارخويش دارد و من شاهد و گواهى از اويم».(2)

سپس چند حديث ديگر به همين مضمون آورده است.(3)

در تفسير روح المعانى بعد از آنكه حديث ابن ابى حاتم و ابن مردويه» از على عليه السلام درباره نزول اين آيه در مورد وجود مقدس آن حضرت نقل مى كند، و نيز همين معنى را در حديث ديگرى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود: افَمَنْ كانَ


1- شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 280، حديث 384.
2- الدّر المنثور، جلد 3، صفحه 324( ذيل آيه مورد بحث).
3- الدّر المنثور، جلد 3، صفحه 324( ذيل آيه مورد بحث).

ص: 296

عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ من هستم، «وَ يَتْلُوهُ شاهِد» على عليه السلام است، مى گويد: بعضى از شيعه به اين احاديث براى خلافت على عليه السلام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله استدلال كرده اند، زيرا در اين آيه على عليه السلام شاهد شمرده شده و در آيه انّا ارْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً،(1) پيامبر صلى الله عليه و آله شاهد و گواه معرفى شده است و نشان مى دهد كه مقام على عليه السلام همطراز مقام پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان امت است، چون خداوند مى فرمايد: «وَيَتْلُوهُ» يعنى على عليه السلام به دنبال او مى آيد، اشاره به اين است كه او خليفه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله است.

سپس مى گويد: اين خبر صحيح نيست، و بعد روايتى نقل مى كند كه منظور از شاهد، زمان پيامبر صلى الله عليه و آله است.(2)

مفسر المنار كه او هم در تعصّب نسبت به شيعه و مسائل مربوط به امامت على عليه السلام كمتر از آلوسى در روح المعانى نيست؛ در تفسير آيه سخت به دست و پا مى افتد و خود را در تكلفات عجيبى گرفتار مى سازد؛ از جمله اينكه مى گويد:

ظاهرترين معنى آيه اين است كه «بيّنه» اشاره به علم يقينى پيامبر صلى الله عليه و آله به نبوت خويش است، و شاهد همان قرآن است، و از سعيد بن جبير نقل مى كند كه «بيّه» قرآن و «شاهد» جبرئيل، و «يتلوه» به معنى تلاوت كردن قرآن است بر پيامبر صلى الله عليه و آله.

سپس مى گويد: در روايت ضعيفى آمده است كه شاهد زبان پيامبر صلى الله عليه و آله است كه قرآن را بر مردم تلاوت مى كرد، و درروايت ضعيف ديگرى كه شيعه آن را نقل كرده آمده است كه شاهد على عليه السلام است.(3)

متأسفانه هميشه پيش داورى ها و پيش فرض ها مانع مهمى بر سر راه فهم آيات قرآن و روايات مشهور اسلامى بوده است، و در اينجا چند نكته حائز اهميت است:

1- شگفت آور است درباره حديثى كه اين همه طرق مختلف در كتب معروف و


1- سوره احزاب، آيه 45، و سوره فتح، آيه 8.
2- روح المعانى، جلد 12 صفحه 28.
3- المنار، جلد 12، صفحه 53.

ص: 297

مشهور اهل سنت دارد گفته شود آن يك روايتى است كه شيعه آن را نقل مى كند، آيا مفسر المنار اين همه رواياتى را كه در الدر المنثور و شواهد التنزيل و حتى روح المعانى در مورد تفسير شاهد به على عليه السلام آمده است نديده، و مى گويد: اين روايت را فقط شيعه نقل كرده، يا بايد گفت هر روايتى كه به نفع مكتب شيعه باشد، رويات شيعى است، هر چند ده ها نفر از روات اهل سنت آن را نقل كرده باشند؟!

2- جمعى از مفسران اهل سنت اين تفسير را كه منظور از شاهد زبان پيامبر صلى الله عليه و آله است مى پذيرند- مفهومى كه در هيچ كجاى قرآن ديده نمى شود- در حالى كه المنار آن را يك روايت ضعيف مى شمرد، شايد او به اين حقيقت توجه كرده است كه تفسير «شاهد» به زبان پيامبر صلى الله عليه و آله، و همچنين «يتلوهُ» را به «تلاوت» قرآن تفسير كردن، بسيار پر تكلف است.

زيرا معنى مجموع جمله اين مى شود: «آيا كسى كه دليل روشنى يعنى قرآن از سوى پروردگارش داشته و زبانش آن را تلاوت مى كند و بر آن گواهى مى دهد ...

مانند كسى است كه چنين نيست» مفهوم اين سخن آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله شاهد و گواه خويشتن است، آيا مدعى مى تواند شاهد خويش باشد؟ يا بايد شاهد و گواه شخص ديگرى باشد؟ مگر قرآن را پيامبر نياورده، چگونه زبان پيامبر صلى الله عليه و آله شاهد قرآن است؟ مگر زبان پيامبر صلى الله عليه و آله غير از خود او است؟، چگونه مى توانيم جزء وجود كسى را شاهد و گواه خودش قرار دهيم؟! كسى كه نخواهد به واقعيت ها اعتراف كند به اين بيراهه ها كشيده خواهد شد.

3- اينكه گفته اند منظور از «شاهد» «جبرئيل» است در حالى كه هيچ كس از مردم اين شاهد را نمى بيند و از وجود او خبر ندارد، چگونه با مفهوم شهادت سازگار است؟ آيا مجبوريم شعرى بگوئيم كه در قافيه آن گرفتار شويم؟

4- عجيب تر اين كه آلوسى در روح المعانى مى گويد: منظور از «بيّنه» قرآن است،

ص: 298

و «شاهد» همان جنبه اعجاز آن مى باشد.

در حالى كه «بيّنه» بودن قرآن تنها از طريق اعجاز آن است، و قرآن بدون جنبه هاى اعجاز نمى تواند «بيّنه» محسوب شود، بنابراين «بيّنه» و «شاهد» يكى خواهد بود و اين با محتواى آيه سازگار نيست.

5- تفسير «بيّنه» به «علم يقينى باطنى پيامبر» صلى الله عليه و آله به نبوت خويش، و سپس تفسير «شاهد» به قرآن مجيد آن هم از عجائب است زيرا مفهوم واژه «بيّنه» را بايد قبل از هر چيز در خود قرآن جستجو كرد، «بيّنه» در قرآن مجيد 19 بار، و «بيّنات» كه جمع آن است 52 بار، به كار رفته، و معمولا به معنى معجزه يا كتب آسمانى و قرآن مجيد آمده است، نه به معنى علم باطنى فطرى ضرورى.

بنابراين اگر بخواهيم تكلفات را كنار بگذاريم، «بيّنه» در آيه فوق به معنى قرآن است كه معجزه جاويدان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى باشد، و «شاهد» به معنى شخصى غير از پيامبر صلى الله عليه و آله است كه گواهى بر حقانّيت آن بدهد، امّا آنها كه از اين تفسير كه به حقانيّت مذهب شيعه منتهى مى شود، وحشت دارند، حاضراند هر گونه تكلف را براى كنار زدن اين تفسير مرتكب شوند، تا پيشداورى هاى آنها خلاف از آب در نيايد.

ص: 299

13- آيه صديقون

در آيه 19 سوره «حديد» مى خوانيم: وَالَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ اولئِكَ هُمُ الصِّديقُونَ وَ الشَّهداءُ عِنْدَ رَبِّهِم لَهُمْ اجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ «كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آوردند، آنها صديقان و شاهدان نزد پروردگارشانند؛ براى آنان است پاداش (اعمال) شان و نور (ايمان) شان»!

در شواهد التنزيل از بان ابن ليلى از پدرش، چنين نقل مى كند: «قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله الصِّديقُونَ ثَلاثَة: حَبيبُ النَّجارِ مُؤمِنُ آل ياسينَ، وَ حِزبيل (حزقيل) مُؤمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ، وَ عَلِىُّ بْنُ ابى طالِبٍ الّثالِثُ وَ هُوَ افْضَلُهُمْ»:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: صديقان سه نفرند: حبيب نجار مؤمن آل ياسين، و حزقيل مؤمن آل فرعون، و على بن ابى طالب عليه السلام سومين نفر آنها كه از همه آنان افضل و برتر است».(1)

اين حديث در كتاب فضائل احمد حنبل، و معرفة الصّحابه ابونعيم، و مناقب ابن مغازلى نيز آمده است.(2)

در همان كتاب شواهد التنزيل چهار حديث ديگر به همين مضمون از طرق ديگر نقل كرده است.(3)

در كتاب ينابيع المودّة» شيخ سليمان قندوزى، حديث فوق از مسند احمد و


1- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 223، حديث 938.
2- تعليقات و حواشى محمودى بر شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 224.
3- همان مدرك، حديث 939 و 940 و 941 و 942.

ص: 300

ابونعيم و ابن مغازلى و موفق خوارزمى، از ابوليلى و ابو ايّوب انصارى نقل شده است.

كه اين هر دو گفتند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «الصِّدِّيْقُونَ ثَلاثَة، حَبيبُ النَّجّارِ ... وَ حِزْقيلُ مُؤمِنُ آلِ فِرعَونَ ... وَ عَلِىُّ بنُ ابى طالِبٍ وَ هُوَ افُضَلُهُمْ.»(1)

در كنز العمال نيز همين معنى از ابن عبّاس نقل شده است.(2)

احقاق الحق نيز اين حديث را از كتب مختلف و از طرق مختلف نقل كرده است.(3)

گر چه احاديث فوق به طور مستقيم سخنى درباره مسأله خلافت نمى گويد، ولى اثبات مقام صديق امت بودن براى على عليه السلام چنان فضيلتى است كه هر گاه در كفّه ترازوى مقايسه او با ديگران گذارده شود برترى آشكارى را نشان مى دهد كه او را از همه شايسته تر براى مقام خلافت پيامبر معرفى مى كند.

عجب اينكه مطابق اين روايات كثيره، صديق اين امت على عليه السلام است، اما گروهى اين لقب را به ديگران داده اند، درست است كه در ذيل اين ايه روايتى نقل كرده اند كه صديقون هشت نفرند، از جمله ابوبكر و على عليه السلام. ولى اين روايت از پيامبر صلى الله عليه و آله نيست، رواياتى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده، على عليه السلام را صديق اين امت معرفى مى كند.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه عموميت مفهوم آيه، تضادى با روايات فوق ندارد زيرا بارها گفته ايم كه اين گونه روايات ناظر به فرد اكمل است، يعنى مى گويد: كاملترين مصداق «صديق»، در امت اسلامى على عليه السلام است، كسى كه بسيار صادق و راستگو بود، و قبل از تمام مردان امت ايمان آورد و تصديق پيامبر صلى الله عليه و آله نمود و پيامبر صلى الله عليه و آله عنوان «صديق» در امت اسلامى به او داد.

در تفسير آيه بعد نيز مطالب فراوانى در اين زمينه مطالعه خواهيد فرمود.


1- ينابيع المودّة، صفحه 124 باب 42.
2- كنز العمال، جلد 11، صفحه 601، حديث 32897.
3- احقاق الحق، جلد 3، صفحه 243.

ص: 301

14- آيه نور

در آيه 27 سوره «حديد» مى خوانيم: يا ايُّهَا الَّذينَ آمِنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمَنُوا بِرَسُولِهِ يُؤتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْلَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه كنيد و به پيامبرش ايمان بياوريد تا بهره اى دو چندان از رحمتش به شما بدهد و براى شما نورى قرار دهد كه با آن (در ميان مردم و در مسير زندگى خود) راه برويد و گناهان شما را ببخشد؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است.».

در شواهد التنزيل از ابن عباس در تفسير اين آيه نقل مى كند كه مراد از جمله يُؤتيِكُمْ كِفْلَيْنَ مِنْ رَحْمَتِهِ حسن و حسين عليهما السلام است- كه خداوند به على صلى الله عليه و آله مرحمت فرمود- و منظور از يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشوُنَ بِهِ على بن ابى طالب عليه السلام است (كه نور امت اسلام و مايه هدايت آنها است.(1)

ابن عباس اين سخن را از خود نگفته است، زيرا در حديث ديگرى در همان كتاب با سند خود از جابر بن عبداللَّه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه در تفسير يُؤتِكُمْ كِفُلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ فرمود: «منظور حسن و حسين عليهما السلام است» و در تفسير وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نِوراً تَمْشُونَ بِهِ، فرمود: «منظور على بن ابى طالب عليه السلام است».(2)

در همان كتاب از ابوجعفر الباقر عليه السلام در تفسير همين آيه نقل مى كند كه فرمود:

«مَنْ تَمَسَّكُ بِوَلايَةِ عَلِىٍّ فَلَهُ نُور»: «كسى كه به ولايت على عليه السلام تمسك جويد نور و


1- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 227، حديث 943.
2- همان مدرك، صفحه 228، حديث 944.

ص: 302

روشنايى دارد»(1) (دقت كنيد).

و در تأييد اين معنى از ابو سعيد خدرى نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«اما وَ اللَّهِ لا يُحِبُّ اهْلَ بَيتى عَبْد الّا اعطاهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ نُوراً حتّى يَرِدَ عَلَىَّ الْحَوْضَ»!: «به خدا سوگند هيچ بنده اى اهل بيت مرا دوست نمى دارد مگر اينكه خداوند عزّوجل (در قيامت) نورى به او مى دهد تا در كنار حوض كوثر نزد من آيد».(2)

در «كنز العمّال» از على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «انا عَبْدُاللَّهِ وَ اخُو رَسُولِهِ وَ انا الصِّدَّيقُ الاكْبَرُ لا يَقُولْها بَعْدى الّا كَذّاب مُفْتَرٍ وَ لَقَدْ صَلَّيْتُ قَبلَ النّاسِ سَبْعَ سِنينَ»: «منم بنده خا و برادر رسول خدا، و منم صديق اكبر، و اين سخن را بعد از من (جز من) كسى نمى گويد، مگر دروغگوى افترا زننده ومن هفت سال قبل از مردم (با رسول خدا) نماز مى خواندم».(3)

اشاره به اينكه نخستين كسى كه تصديق پيامبر خدا كرد (از مردان) من بودم، بنابر اين شايسته عنوان «صديق اكبر» منم.

در همان كتاب از معاذ عدويّه نقل شده است كه مى گويد از على عليه السلام بر منبر بصره چنين شنيدم كه مى فرمود: «انَ الصِّدِّيقُ الاكبَرُ آمَنْتُ قَبْلَ ان يُؤمِنَ ابُوبَكْرٍ وَ اسْلَمْتُ قَبْلَ ان يُسْلِمَ»: «منم صديق اكبر (چرا كه) ايمان آوردم پيش از آنكه ابوبكر ايمان آورد، و اسلام آوردم قبل از آنكه او مسلمان شود»!(4)

به هر حال اين فضيتلى است از برترين فضائل و دارنده ان از هر كس براى خلافت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله شايسته تر است

علامه امينى (ره) بحث بسيار مشروحى در مورد ايمان آوردن على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان نخستين نفر از مردان، در جلد سوم الغدير آورده، و مدارك


1- شواهد التنزيل، جلد 2 صفحه 228، حديث 946.
2- همان مدرك، جلد 2 صفحه 228، حديث 947.
3- كنز العمال، جلد 13 صفحه 122، حديث 36389( چاپ مؤسسة الرّساله- بيروت).
4- همان مدرك، صفحه 164، حديث 36497.

ص: 303

بسيار گسترده اى از معروفترين كتب دانشمندان اهل سنت در آنجا نقل كرده و حتى اشعار زيادى از شعراى اسلامى را نيز به عنوان شاهد آورده است.(1)

ما بعداً فصلى تحت عنوان نخستين مسلمان خواهيم داشت و بسيارى از مسائل گفتنى در آنجا خواهد آمد (انشاء اللَّه).


1- الغدير، جلد 3، از صفحه 221- 241.

ص: 304

15- آيه انذار

در آيه 214 و 215 سوره «شعرا» مى خوانيم: وَ انْذِرْ عَشيرَتَكَ الاقرَبينَ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَن اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤمُنينَ

«نخست خويشاوندان نزديكت را انذار كن و پر و بال (عطوفت) خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند فرود آر».

اين آيات داستان معروفى دارد كه تقريباً همه مورخان اسلامى آن را نوشته اند.

در تفسير اين آيه روايتى ديده مى شود كه به گفته طبرسى در مجمع البيان نزد خاص و عام مشهور است؛ و نيز به گفته حاكم حسكانى در شواهد التنزيل (براء بن عازب) مى گويد: هنگامى كه آيه وَانْذِرْ عَشيرَتَكَ الاقْرَبينَ نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله بنى عبدالمطلب را كه چهل نفر بودند جمع كرد و غذايى براى آنها فراهم ساخت و فرمود:

«به نام خدا نزديك شويد و بخوريد» سپس ظرفى از شير آوردند و فرمود: «به نام خدا بنوشيد»، فردا نيز آنها را دعوت كرد و غذا و نوشيدنى فراهم ساخت، سپس آنها را انذار و بشارت داد، و فرمود: «من دنيا و آخرت را براى شما آورده ام، اسلام بياوريد و اطاعت كنيد تا هدايت شويد»، سپس فرمود: «وَ مَنْ يِؤاخينى (مِنُكْمُ) وَ يُوازِرُنى يَكونُ وَلِيّى وَ وَصيّى بَعدى وَ خَليفَتى فى اهلْى وَ يَقتضى دَيْنى ...»: «چه كسى از شما حاضر است با من برادرى كند و مرا يارى نمايد و بعد از من وصى و جانشين من در خانواده ام باشد، و دين مرا ادا كند؟»

همه خاموش ماندند، اين سخن را سه بار تكرار فرمود و همچنان همه خاموش

ص: 305

بودند، ولى على عليه السلام مى فرمود: «من اين كار را مى كنم»، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو خواهى بود».

جمعيّت برخاستند و به ابوطالب مى گفتند: برو اطاعت فرزندت (على) را كن كه محمد صلى الله عليه و آله او را امير تو ساخت.(1)

در حواشى شواهد التنزيل اين حديث از عبداللَّه بن عباس و همچنين از ابورافع نيز نقل شده است.

و از خصائص نسائى نقل مى كند كه ربيعة بن ناجذ مى گويد: مردى به على عليه السلام عرض كرد به چه سبب تو وارث (پسر عمويت، پيامبر) شدى؟ نه عموى تو،- كه قاعدتا بر تو مقدم است-؟ على عليه السلام در پاسخ او داستان يوم الانذار را نقل فرمود تا آنجا كه مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ايُّكُمْ يُبايِعُنى عَلى انْ يَكُونَ اخى و صاحِبى وَ وارِثى»: «كداميك از شما با من بيعت مى كنيد كه برادر و دوست و وارث من باشيد».

هيچ كس برنخاست، من برخاستم در حالى كه از همه كوچك تر بودم، فرمود:

«بنشين»، تا مرتبه سوم شد- و كسى جز من پاسخ نگفت- پيامبر صلى الله عليه و آله دستش رابه دست من زد، سپس فرمود: «به اين سبب پسر عمويم را وارث خود ساختم نه عمويم را».(2)

طبرى مورّخ معروف نيز همين حديث را به طور مشروح و مفصل نقل كرده و در ذيل آن مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام اشاره كرد و فرمود: «انَّ اهذااخى وَوَصِيّى وَ خَلِيْفَتى فيكُمْ فَاسْمِعُوا لَهُ وَ اطيعُوهُ»: «اين برادر من و وصى من و خليفه در ميان شما است؛ سخنان او را بشنويد و از او اطاعت كنيد» جمعيت برخاستند و خنديدند در حالى كه به ابوطالب مى گفتند: محمد صلى الله عليه و آله دستور داد فرمان فرزندت را بشنوى و


1- شواهد التنزيل، جلد 1 صفحه 420( باتلخيص) و مجمع البيان، جلد 7 و 8 صفحه 206.
2- تعليقات شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 423.

ص: 306

اطاعت كنى!(1)

سپس طبرى همين مضمون را به طرق ديگر نقل كرده است:

از نكات جالب و شنيدنى اينكه همين طبرى مورخ و مفسر بزرگ اهل سنت كه در تاريخ خود داستان يوم الانذار را به اين صورت نقل كرده؛ هنگامى كه وارد تفسير مى شود- توجه داشته باشيد طبرى غير از تاريخ، تفسير مفصلى دارد كه در 30 جلد نگاشته شده- و به اين آيه مى رسد و داستان مزبور را نقل مى كند و مى گويد:

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ايُّكُمْ يُوازِرُنى عَلى هذا الامْرِ عَلى انْ يَكُونَ اخى وَ كَذا وَكَذا ...» على عليه السلام عرض كرد، «انَا يا نَبِىَّ اللَّهِ اكُونُ وَزيرُكَ ...» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «انَّ هذا اخى وَ كذا وكذا».(2) همان گونه كه ملاحظه مى كنيد اين مفسر معروف به جاى «وَصِيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ»- على عليه السلام وصى من و خليفه من در ميان شما است- تعبير به كذا و كذا- چنين و چنان خواهد شد- مى كند، و اين كار را دو بار تكرار كرده، مبادا تعبير «وصّى و خليفه» به دست پيروان مكتب اهلبيت عليهم السلام بيفتد، و آن را سندى بر خلافت على عليه السلام معرفى كنند، و پيش داورى هاى تعصب آلود طبرى و ساير طبرى ها خدشه دار شود!

آيا اين است معنى رعايت امانت در نويسندگى، و نقل احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله؟ آيا او فكر نمى كرد روزى عبارت تاريخ او را در برابر عبارت تفسيرش مى گذارند؛ و با هم مقايسه مى كنند؛ و به قضاوت مى نشينند؟. بايد توجه داشت كه طبرى دراين كار،


1- تاريخ طبرى، جلد 2، صفحه 63( چاپ بيروت).
2- تفسير جامع البيان طبرى، جلد 19، صفحه 75، ذيل آيه 214 سوره« شعراء».

ص: 307

تنها نيست، و از اين گونه كارها فراوان كرده و مى كنند.

آلوسى در روح المعانى نيز اين روايت را به طور ناقص و دست و پا شكسته نقل كرده سپس مى افزايد: شيعه به بعضى از اين روايات براى مقصود خود در امر خلافت استدلال كرده اند، ولى بايد آن روايت را تأويل و تفسير كرد و يا گفت ضعيف يا مجعول است!(1)

راستى پيش داورى هاى اين مفسر معروف عجيب است، مى گويد: چون اين روايت به نفع شيعه تمام مى شود يا بايد آن را توجيه كرد؛ يا ضعيف شمرد؛ يا مجعول دانست؛ يعنى: پايه قضاوت بر واقعيت هاى تاريخى و قرآن و حديث نيست، پايه اصلى بر پيش داورى هاى قبلى است؛ و هر چيز مخالف آن باشد بايد چشم بسته توجيه و تضعيف شود.

بديهى است با اين طرز تفكر اگر تمام انبياء و كتب آسمانى جمع شوند نمى توانند در فكر كسى كه داراى اين طرز فكر است نفوذ كنند و تغييرى ايجاد نمايند.

احمد حنبل يكى از ائمه چهارگانه اهل سنت در كتاب خود كه معروف به مسند احمد است داستان يوم الانذار را آورده، تا آنجا كه مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چه كسى تضمين مى كند ديون مرا أدا و وعده هاى مرا وفا كند و با من در بهشت باشد و چانشين من در اهلم باشد»، سرانجام على عليه السلام پذيرفت و عرض كرد: «من اين كار را مى كنم».(2)

ابن ابى الحديد معتزلى مى گويد: اما خبر وزارت- اشاره به همين حديث است كه وزير بودن على عليه السلام را تثبيت مى كند- را طبرى در تاريخ خود از عبداللَّه بن عباس از على بن ابيطاب عليه السلام نقل نموده است كه وقتى آيه وَانْذِر عَشيرَتَكَ الاقْرَبينَ نازل شد پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را فرا خواند ... سپس داستان را به طور مبسوط نقل كرده تا آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «قَدْ امَرَنِىَ اللَّهُ انْ ادْعُوكُمْ الَيْهِ، فَايُّكُمْ يُوازِرُنى عَلى هذا الآمرِ عَلى انْ يَكُونَ اخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ!» «خداوند به من دستور داده كه شما


1- روح المعانى، ذيل آيه مورد بحث( جلد 19 صفحه 135).
2- مسند احمد، جلد 1 صفحه 111( با كمى تلخيص).

ص: 308

را به سوى (آئين) او بخوانم كداميك از شما مرا در اين كار يارى خواهيد كرد تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد ...»

على عليه السلام عرض كرد: «انَا يا رَسُولَ اللَّهِ اكُونُ وَزيرَكَ عَلَيْهِ»: «اى رسول خدا من وزير و ياور تو در اين كار خواهم بود ...» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هذا اخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ»: «اين برادر و وصى و خليفه من در ميان شما است».(1)

توجّه داشته باشيد در اين روايت و بعضى از روايات سابق، تعبير به «خيلفتى فيكم» (خليفه من در ميان شما) آمده، و از آن معلوم مى شود كه تعبير به اهل در روايات ديگر نيز به همين معنى است. (دقت كنيد).

ابن اثير(2) در كتاب كامل خود نيز اين جريان را به طور مشروح آورده است- و حتى مشروح تر از بسيارى از محدّثان و مورّخان- تا آنجا كه مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ايُّكُمْ يُوازِرُنى عَلى هذا الآمْرِ عِلى انْ يَكُونَ اخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ»: «كدام يك از شما مرا يارى در اين كار مى كند تا برادرم و وصيّم و جانشينم در ميان شما باشد»؟ و بعد از آن كه همه جواب منفى دادند يا ساكت شدند، على عليه السلام عرض كرد: «انَا يا نَبىَّ اللَّه اكُونُ وَزيرَك عَلَيْهِ» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «انَّ هذا اخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ فَاسْمِعُوا لَهُ وَ اطيعُوا».(3)

جالب اينكه در اين حديث نيز تعبير به «خليفتى فيكم»: «جانشين من در ميان شما» شده است؛ و در واقع اين يكى از معجزات پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در آن روز كه على عليه السلام سيزده سال بيشتر نداشت چنين جمله اى را قاطعانه به او گفت. چه كسى مى توانست پيش بينى كند كه اين كودك سيزده ساله در آينده يكى از بزرگترين مردان جهان بشريّت خواهد شد و سزاوار است جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله گردد؛ و همه


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 13، صفحه 210.
2- ابن اثير از مورخّان معروف است كه در قرن هفتم مى زيسته و تاريخ او در 13 مجلد مى باشد.
3- كامل، جلد 2، صفحه 63( طبع دارالصادر بيروت).

ص: 309

سخن او را بشنوند و سر برفرمان او نهند. و باز جالب اينكه: اين سخن را پيامبر صلى الله عليه و آله هم در اوائل دعوتش در «يوم الانذار» بيان كرد، و هم در ماه هاى آخر عمر مباركش در غدير خم. آيا اين سخن بهترين دليل بر امامت على عليه السلام نيست؟

ص: 310

16- آيه مرج البحرين

در آيه 19 تا 22 سوره «الرّحمن» مى خوانيم: مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقيانِ- بَيْنَهُما بَرزَخُ لايَبْغيانِ- فَبِاىّ آلِا رَبِّكُما تُكَذِّبانِ- يَخْرُجُ مِنْهُما اللّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ «خداوند دو درياى مختلف (شور و شيرين، گرم و سرد) را در كنار هم قرار داد، در حالى كه با هم تماس دارند؛ در ميان آن دو مانعى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى كند (و به هم نمى آميزند). پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! از آن دو، لؤلؤ و مرجان خارج مى شود.».

در تفسير اين آيه، سخن بسيار گفته اند؛ و در تفسير نمونه بحث هاى فراوانى در اين زمينه آورده ايم؛ گاه گفته شده است: منظور از دو دريا، دو درياى آب شيرين و شور است؛ كه در بسيارى از مناطق در كنار هم هستند بى آنكه با هم مخلوط گردند؛ و اين منظره در تمام مناطقى كه رودخانه هاى آب شيرين به دريا مى ريزد به خوبى ديده مى شود.

تفسير جالب ديگرى كه براى اين دو دريا شده است، جريان گلف استريم و رودهاى عظيم دريايى است؛ كه در بسيارى از اقيانوس هاى جهان در حركت است؛ و آب هاى گرم مناطق استوايى را به سوى مناطق قطبى مى برد؛ و گاه حتّى رنگ آن با رنگ آب هاى اطراف مختلف است؛ و عجب اينكه: عرض آن گاه به يكصد و پنجاه كيلومتر و عمق آن به چند صد متر، و گاه سرعت آن در يك روز به 160 كيلومتر مى رسد! و تفاوت درجه حرارت آن با آب هاى مجاور، 10 تا 15 درجه است!

ص: 311

اين جريان آب هاى گرم بادهاى گرمى به وجود مى آورد و حرارات خود را به اطراف مى دهد و هواى كشورهاى مناطق شمالى زمين را كه در مسير آن هستند مطبوع و قابل تحمّل مى كند و اگر اين جريان هاى دريايى نبود، زندگى در آن كشورها، بسيار سخت و شايد غيرقابل تحمل بود.

البتّه گلف استريم نام يكى از اين جريان ها و رودهاى دريايى است؛ و در آب هاى پنج قارّه جهان نظير آن ديده مى شود؛ و عامل اصلى اين حركت تفاوت درجه حرارت آب هاى مناطق استوايى زمين و مناطق قطبى است.

شرح بيشتر در اين باره و درباره تفسير آيات فوق را در جلد 23 تفسير نمونه، صفحه 131 مطالعه فرمائيد.

از آنجا كه آيات قرآن ظاهر و باطنى دارد؛ گاه هم تفسير مادى براى آن وجود دارد و هم تفسير معنوى؛ در روايات اسلامى تفسير معنوى اين دو دريا به على عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام، و تفسير معنوى لؤلؤ و مرجان به حسن و حسين عليهما السلام شده است.

در شواهد التنزيل از سلمان فارسى در تفسير آيه مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ چنين نقل شده است كه منظور على عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام است سپس مى افزايد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «منظور از يَخْرُجُ مِنْهُمَا مِنْهُمَا اللُؤلُؤْ وَالمَرْجانُ حسن و حسين عليهما السلام است».(1)

همين معنى از ابن عباس و از ضحّاك در طريق ديگرى نقل شده است.(2)

در حديث ديگرى از سعيد بن جبير از ابن عباس آمده است كه منظور از مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانَ على عليه السلام و فاطمه عليها السلام است و منظور از بَيْنَهُما بَرْزَخ لايَبْغيان «حُبُّ دائِمُ لايَنْقَطِعُ وَلا يَنْفَذُ»: «محبّت، دائمى است كه قطع نمى شود و پايان نمى گيرد»، و


1- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 209( حديث 919).
2- همان مدرك، صفحه 208.

ص: 312

منظور از يَخْرُجُ مِنْهُما اللُؤلُؤْ وَ الْمَرْجانُ حسن و حسين عليه السلام است (1).

در حديث ديگرى از ابن عبّاس تعبير روشنترى درباره بَيْنَهُما بَرْزَخ لَايَبْغيانِ آمده و آن اينكه منظور «وُدٌّ لايَتَباغَضانِ» يعنى «در ميان آن دو بزرگوار آن چنان محبّت و دوستى است كه هر گونه بغض و كينه اى را دور مى كند»!(2)

در واقع «برزخ» به معنى مانع ميان دو چيز است، در اينجا همان محبّت و دوستى است كه مانع از هر گونه بغى و تعدّى و تجاوز مى شود.

سيوطى نيز در تفسير روايى الدّر المنثور بعد از آنكه روايات مربوط به تفسير ظاهرى آيه را بيان مى كند، محتواى احاديث پيشين را از ابن عباس و از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل كرده، مى گويد: ابن مردويه از ابن عباس در تفسير آيه مَرَجُ الْبَحْرِيْنِ يَلْتَقيانِ نقل كرده كه منظور على عليه السلام و فاطمه عليها السلام است سپس مى افزايد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: يَخْرُجُ مِنْهُما اللُؤْلُؤ وَ الْمَرجان منظور حسن و حسين عليهما السلام است.(3) همين معنى را انس بن مالك نيز نقل كرده است.(4) جالب اينكه: آلوسى مفسّر معروف، در تفسير روح المعانى بعد از آنكه روايت فوق را از ابن عبّاس و اياس بن مالك و همچنين از طريق طبرسى سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيان ثورى نقل مى كند: چنين مى افزايد: آنچه من فكر مى كنم اين است كه اگر اين روايات، صحيح باشد؛ ارتباطى به تفسير ندارد، بلكه تأويلى است


1- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 210.
2- همان مدرك، صفحه 230.
3- الدّر المنثور، جلد 6، صفحه 143.
4- الدّر المنثور، جلد 6، صفحه 143.

ص: 313

همانند تأويلات صوفيان! نسبت به بسيارى از آيات. البته هر كدام از على و فاطمه (رضى اللَّه عنهما) در نزد من از اقيانوس كبير از نظر علم و فضل، بزرگتراند، و همچنين هر كدام از حسنين (رضى اللَّه عنهما) بى نهايت زيباتر و جالبتر از لؤلؤ و مرجان اند.(1)

اعتراف صادقانه او نسبت به مقام اين بزرگواران در خور تحسين است؛ مشروط بر اينكه هدفش از ميان بردن ارزش روايات فوق نباشد!

آلوسى گويا فراموش كرده است كه اين حديث با طرق متعدد از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حقّ دارد تأويل آيات را بيان بفرمايد؛ و مقايسه آن با تأويل هاى بى مدرك و ساخته افكار منحرف صوفيان مقايسه بسيار ظالمانه اى است كه دور از شأن يك عالم مى باشد.

به هر حال اين آيه از آياتى است كه دلالت بر فضيلت فوق العاده و جلالت عظيم براى على عليه السلام و همسرش و فرزندانش حسن و حسين عليهما السلام مى كند، چرا كه على عليه السلام و فاطمه عليها السلام را تشبيه به دو اقيانوس عظيم نموده؛ اقيانوسى كه نشانه عظمت خداوند و منبع بركات، و مبدأ علوم دانش ها بسيار و نشانه بارز اخلاق كريمه و، جود و سخاوت پاكى و عصمت است. و فرزندانشان را به جواهرات گران بها و بى مانندى تشبيه مى كند كه در دل اقيانوس پرورش يافته و به خارج مى رسند؛ حسن و زيبايى، و جمال ظاهر و باطن، و علم و تقوا و فضيلت، و پاكى و عصمت همه در آن درج است.

درباره چه كسى در اسلام اين همه فضائل ديده مى شود، و چه كسى شايسته تر براى جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله از على عليه السلام و فرزندان او است، و چه ساده از كنار اين همه فضائل گذشته اند.


1- روح المعانى، جلد 37، صفحه 93( ذيل آيات مورد بحث).

ص: 314

17- آيه نجوى

اشاره

در سوره «مجادله» آيه 12 و 13 آمده است:

يا ايِّهَا الّذينَ آمَنْوا اذا ناجَيْتُمُ الرَسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيرٌ لَكُمْ وَ اطْهَرُ فَانْ لَمْ تَجِدُوا فَانَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم- ءَاشْفَقْتُمْ انْ تُقَدِّمْوا بَيْنَ يَدَىْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَاذْلَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَاقيمُوا الصَّلوةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اطيعُواللَّهَ وَ رَسُوْلَهُ وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه مى خواهيد با پيامبر صلى الله عليه و آله نجوا كنيد (و سخنان درگوشى بگوييد)، قبل از آن صدقه اى (در راه خدا) بدهيد؛ اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است. و اگر توانايى نداشته باشيد، خداوند آمرزنده و مهربان است. آيا ترسيديد (فقير شويد) كه از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى كرديد؟! اكنون كه اين كار را نكرديد و خداوند توبه شما را پذيرفت، نماز را برپا داريد و زكات را ادا كنيد و خدا و پيامبرش را اطاعت نماييدو (بدانيد) خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است.».

از قرائن موجود در اين دو آيه، و همچنين از شأن نزول هايى كه بسيارى از مفسران از جمله مرحوم طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير و قرطبى در تفسيرالجامع لاحكام القرآن و آلوسى در روح المعانى و غير آنها آورده اند چنين استفاده مى شود كه گروهى از مسلمانان- و به گفته جمعى از مفسّران گروهى از اغنياء وثروتمندان- براى كسب موقعيّت نزد مردم در هر موضوع كوچكى با

ص: 315

پيامبر صلى الله عليه و آله به نجوى و سخنان در گوشى مى پرداختند بى آنكه به اين حقيقت توجّه داشته باشند كه وقت پيامبر صلى الله عليه و آله با ارزش تر از آن است كه براى مسائل كم ارزش يا بى ارزش در اختيار يك فرد قرار گيرد؛ به علاوه اين كار مايه ناراحتى مستضعفان و موجب امتيازى براى اغنياء بود؛ و گاه ايجاد بدبينى مى كرد.

نخستين آيه از دو آيه بالا نازل شد؛ به مسلمانان دستور داد: اگر مى خواهيد با پيامبر صلى الله عليه و آله نجوى كنيد، قبل ازاين كار، صدقه اى در راه خدا بدهيد اين دستور آزمون جالبى به وجود آورد و سنگ محكى بود براى مدعيان قرب به پيامبر صلى الله عليه و آله. همگى جز يك نفر از دادن صدقه ونجوى خوددارى كردند، و آن يك نفر كسى جز اميرمؤمنان على عليه السلام نبود.

در اينجا آنچه لازم بود روشن شود؛ و مسلمانان بفهمند و عبرت گيرند روشن شد؛ و درس لازم را گرفتند.

كمى بعد آيه دوّم نازل شد و اين حكم را نقض كرد و معلوم شد حبّ مال در دل بعضى از علاقه به نجوى با شخص پيامبر صلى الله عليه و آله بيشتر است، و نيز معلوم شد اين نجواها غالباً درباره مسائل غير ضرورى بوده، و به منظور سكب موقعيت اجتماعى بصورت مى گرفته است.

در اينجا روايات متعدّدى وارد شده است كه تنها كسى كه به اين آيه در قرآن مجيد عمل كرد، على عليه السلام بود.

در شواهد التنزيل از مجاهد از على عليه السلام چنين نقل شده است كه فرمود: «انّ فى القُرآنِ لآيَةً ما عَمِلَ بِها احَدُ قَبْلى وَلا بَعْدى وَ هِىَ آيَةُ النَّجْوى، قالَ كانَ لى دِيْنارُ فَبِعْتُهُ بِعَشَرَةِ دَراهِمَ، فَكُلَّما ارَدْتُ انْ اناجَى النَّبِىَّ صلى الله عليه و آله تَصَدَّقْتُ بِدِرْهَمٍ مِنهُ ثُمَّ نُسِخَتْ»: «در قرآن آيه اى است كه هيچ كس قبل از من و نه بعد از من، به آن عمل نكرده و نخواهد كرد، و آن آيه نجوى است، من دينارى داشتم، آن را به ده درهم فروختم،

ص: 316

هر زمانى مى خواستم با پيامبر صلى الله عليه و آله نجوى كنم، درهمى را صدقه مى دادم، سپس اين آيه نسخ شد».(1)

درروايت ديگرى از ابوايوب انصارى نقل شده كه اين آيه درباره على عليه السلام نازل شده، و على عليه السلام ده بار با پيامبر صلى الله عليه و آله نجوى كرد، و در هر بار يك دينار صدقه مى داد.(2) باز در همان كتاب در حديث ديگرى از مجاهد آمده است كه در قرآن آيه اى است كه جز على بن ابيطالب عليه السلام به آن عمل نكرده تا زمانى كه نسخ شد، و آن آيه يا ايُّها الذينِنَ آمَنوا اذا ناجَيْتُمُ الرَسُولَ ... است؛ او با رسول خدا صلى الله عليه و آله نجواى كرد و يك دينار صدقه داد.(3)

در آن كتاب روايات متعدد ديگرى در اين زمينه نقل شده كه بالغ بر ده روايت مى شود!

سيوطى در تفسيرش روائى الدرُّ المنثور اين روايت را از طرق متعدد (بيش از هفت طريق) بيان كرده است؛ مخصوصاً از حاكم نيشابورى با اعتراف به اينكه اين حديث، حديث صحيحى است از على عليه السلام نقل مى كند كه در قرآن مجيد آيه اى است كه هيچ كس قبل يا بعد از من به عمل نكرده و نخواهد كرد. سپس ادامه حديث را به همانگونه كه در بالا از شواهدالتنزيل آورديم ذكر نموده است (4) در همان كتاب از گروه زيادى از راويان اخبار از على عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دراباره تعيين مقدار اين صدقه با على عليه السلام به مشورت پرداخت- «فرمود: دينار را چگونه مى بينى؟ عرض كرد: «مردم توانائى آن را ندارند؛» فرمود: نصف دينار چطور؟ عرض كرد: توانايى آن را هم ندارند؛ فرمود پس چه اندازه باشد خوب است، فرمود: «شَعيرَة» (به اندازه وزن يك جو طلا) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «انَّكَ لَزَهيدُ»: «مقدار آن ار كم گفتى»، چيزى گذشت


1- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 231، حديث 951.
2- همان مدرك، صفحه 240، حديث 946.
3-
4- الدّرالمنثور، جلد 6، صفحه 185.

ص: 317

كه آيه «ءَاشْفَقْتُمْ ...» نازل شد و حكم سابق نسخ شد؛ على عليه السلام مى فرمايد: «به وسيله من خداوند از اين امّت تحفيف داد و بار آنها را سبك كرد.(1) در اينجا حديث جالبى است كه برسوئى در تفسير روح البيان از عبداللَّه بن عمر بن خطاب نقل مى كند كه مى گفت: «كانَ لِعَلِىٍّ عليه السلام ثَلاثُ لَوْكانَتْ لى واحِدَةُ مِنْهُنَّ كانَ احَبَّ الَّى مِنْ حُمُرِ النَّعَمِ تَزْويجُهُ فاطِمَةَ عليها السلام وَ اعْطاؤهُ الرّايَةَ يَوْمَ خَيْبَرٍ وَآيَةُ النَّجْوى»: «على عليه السلام سه فضيلت داشت كه اگر يكى از آنها براى من بود بهتر از گروه شتران سرخ مو بود (اين تعبير در ميان عرب براى اشاره به گران بهاترين اشياء به كار برده شده و به صورت ضرب المثلى به هنگام بيان اشياء بسيار نفيس ذكر مى شد).

نخست تزويج پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه زهرا عليها السلام را به على عليه السلام و ديگر دادن پرچم به دستش در روز خيبر، و ديگر آيه نجوى».(2)

زمخشرى نيز آن را در «كشّاف» آورده است (3)

همچنين قرطبى در تفسير «الجامع لاحكام القرآن»(4)

و طبرسى در «مجمع البيان»(5)

در واقع «عبداللَّه بن عمر» انگشت روى سه مسأله حساس گذاشته است فاطمه عليها السلام كه به گفته پيامبر «سَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الاوَّلينَ و الآخَريْنَ»: «بانوى تمام جهانيان از اولين تا آخرين بود» همتايى جز على عليه السلام نداشت كه او ابر مرد تاريخ بشر بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله بود.

مسأله دادن پرچم به دست على عليه السلام در روز جنگ خيبر و او را به لقب «كَرّارُ غَيْرُ فَرّارٍ» مفتخر ساختن بعد از آنكه ديگران رفتند و كارى از پيش نبردند و پيروزى


1- همان مدرك.
2- تفسير روح البيان، جلد 9، صفحه 406.
3- كشّاف، جلد 4، صفحه 494( ذيل آيات مورد بحث).
4- تفسير قرطبى، جلد 9، صفحه 6472.
5- مجمع البيان، جلد 9 و 10، صفحه 252( ذيل آيات مورد بحث).

ص: 318

چشم گيرى كه از اين طريق حاصل شد يك فضيلت بى مانند گير است، همچنين وجود آيه اى در قرآن كه تنها على عليه السلام به آن عمل كرده است.

عجب اينكه بعضى اصرار دارند كه اين فضيلت را كم رنگ كرده، بلكه فضيلت بودنش را به كلى انكار كنند! وطبق معمول به سراغ عذرهاى مختلف و دلائل سست و بى پايه اى بروند.

گاه مى گويند اگر بزرگان صحابه اقدام به اين كار نكردند نيازى به آن نديدند! و گاه مى گويند وقت كافى نداشتند چون آيه به زودى نسخ شد! و گاه مى گويند ديگران فكر مى كردند اگر ادقام به صدقه و نجوى كنند موجب ناراحتى فقراء و وحشت اغنيا مى گردند؛ و فقرا توانائى ندارند مثل آن را انجام دهند و اغنياء كه توانائى دارند اگر آن را ترك كنند مورد ملامت قرار مى گيرند. بنابراين عمل نكردن ديگران به اين آيه سلب فضيلتى از آنها نمى گردد.(1)

ولى اين مفسران بزرگ گويا آيه دوم را به هنگام اين بهانه تراشى ها اصلًا فراموش كرده اند؛ زيرا قرآن نجوى كنندگان پيشين را كه بعد از نزول حكم صدقه آن را ترك كردند مورد ملامت و سرزنش قرار داده؛ و مى گويد: ءَاشْفَقْتُمْ ان تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ «آيا ترسيديد (فقير شويد) كه از دادن صدقات قبل از نجوى خوددارى كرديد؟!».(2)

سپس قرآن اين كار را همانند يك گناه مى شمرد و با جمله وَتابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ آنها را مشمول توبه الهى قرار مى دهد؛ و براى جبران اين عمل بد دستور به اقامه نماز و أداى زكات و اطاعت خداو پيامبر ميد هد.

اگر وقت كوتاه بوده جاى سرزنش و ملامت نيست؛ و نيازى به توبه الهى ندارد. و اگر هدف آنها كمك به جلب قلب فقرا و دفع وحشيت اغنيا بوده كارى در خور


1- تفسير كبير فخر رازى جلد 29، صفحه 272 و تفسير روح المعانى جلد 28، صفحه 28.
2- سوره مجادله، آيه 13.

ص: 319

تشويق و قدردانى است؛ پس چرا خداوند آنها را سرزنش مى كند و سخن از توبه به ميان مى آورد. پس با توجه به اين آيه به خوبى روشن مى شود كه كار آنها ناپسند بوده است.

حقيقت اين است هنگامى كه مسائلى پيش مى آيد كه با پيشداورى هاى اين برادران سازگار نيست؛ همه چيز حتى آيات قرآن به فراموشى سپرده مى شود، در حالى كه پيش چشم آنها است.

باز در اينجا بعضى براى كم رنگ كردن اين فضيلت مى گويند: فاصله ميان آيه نجوى و نسخ آن فقط يك ساعت بود؛ به همين دليل بزرگان صحابه موفق به عمل كردن به آن نشدند؛ اينها نيز از همان گروه فراموش كارانند. كه توجه به لحن آيه ناسخ نكرده اند، آيه اى كه گروهى از اصحاب را ملامت مى كند كه چرا از ترس فقر، صدقه را ترك كردند و از نجوا چشم پوشى نمودند؛ و هم اكنون خداوند توبه آنها را مى پذيرد.

اگر فاصله ميان اين دو تنها يك ساعت بوده جايى براى اين گفتگوها نخواهد بود، بنابراين مناسب، روايتى است كه مى گويد: فاصله ميان آن دو، ده روز بوده است.(1)

سؤال

تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه چگونه اين كار فضيلت محسوب مى شود؟ آيا همانطور كه بعضى از مفسران صاحب تعصب گفته اند نه عمل كردن به آن فضيلتى بوده، و نه ترك آن منفعتى؟

يا آن گونه كه در روايات اسلامى آمده كه على عليه السلام آن را افتخار بزرگى براى خويش مى شمرد؛ و عبداللَّه بن عمر آن را فضيلتى همسنگ ازدواج با بانوى اسلام


1- در تفسير روح المعانى، اين قول از مقاتل كه معاصر منصور دوانيقى كه و از شاگردان تابعين است، نقل شده است.

ص: 320

فاطمه زهرا عليها السلام و فتح خيبر قلمداد مى كرد؟

پاسخ

اين سؤال از بحث هاى گذشته روشن شد، و اضافه مى كنيم بهترين راه براى يافتن پاسخ اين سؤال همان مراجعه به خود قرآن و دقت در آيه ناسخ (آيه دوم) است، اين آيه نشان مى دهد كه خداوند مى خواسته با اين دستور، مسلمين را آزمايش كند كه آيا حاضرند براى انجام نجوى با پيامبر صلى الله عليه و آله كه مدّعى بودند به خاطر مصالح مسلمين انجام مى گرفته، چيزى خرج كنند، و صدقه اى در راه خدا بدهند؟

در اينجا تنها يك نفر از عهده اين آزمايش الهى بر آمد، و او على بن ابى طالب عليه السلام بود، آيا اين افتخار بزرگى نيست؟

به تعبير ديگر، ساير افراد مشمول ملامت و سرزنش و توبه موجود در اين آيه شدند؛ تنها كسى كه اين ملامت و سرزنش و توبه متوجه او نشد على عليه السلام بود.

راستى چرا بعضى از دانشمندان حقايقى با اين وضوح و روشنى را انكار مى كنند؟! شما بگوييد چرا؟!

18- آيه سابقون

اشاره

در سوره «واقعه» مى خوانيم: وَالسّابِقُوْنَ السّابِقُوْنَ- اولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ- فى جَناّتِ النَّعيمِ- ثُلَّةٌ مِنَ الاوَّلينَ- وَ قَليلٌ مِنَ الآخِرِينَ

«و (سوّمين گروه) پيشگامان پيشگام اند،- آنها مقربانند. در باغهاى پرنعمت بهشت (جاى دارند). ((1)) گروه زيادى (از آنها) از امّتهاى نخستين اند- و اندكى از


1- همان مدرك، صفحه 359.

ص: 321

امّتهاى آخرين».(1)

در شواهد التنزيل حاكم حسكانى از ابن عباس چنين نقل شده:

«السُّبّاقُ ثَلاثَة، سَبَقَ يُوشَعُ بْنُ نُونٍ الى مُوسَى، وَ سَبَقَ صاحِبُ ياسِين الى عِيسى، وَ سَبَقَ عَلِىّ الَى النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله»: «پيشگامان (در ايمان) سه نفرند، يوشع پيشگام نسبت به (ايمان به) موسى عليه السلام بود، صاحب ياسين (حبيب نجار) نسبت به عيسى عليه السلام، و على عليه السلام نسبت به رسول خدا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پيشگام بود».(2)

در همان كتاب از ابن عباس نقل شده كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله تفسير اين آيه را پرسيدم، فرمود: «حَدَّثَنى جَبرَئيلُ بِتَفْسيرِها، قالَ ذاكَ عَلِىّ وَ شِيعَتُهُ الَى الْجَنَّةِ»: «از جبرئيل تفسير اين آيه را پرسيدم گفت: آن اشاره به على عليه السلام و شيعيان او است كه پيشگام در رفتن به بهشت هستند»!(3)

اين دو تفسير، منافاتى با هم ندارد، چرا كه على عليه السلام، هم پيشگام در ايمان به پيامبر صلى الله عليه و آله بود، و هم پيشگام در رفتن به بهشت است، و در واقع اين دو ارتباط و پيوند ناگسستنى با يكديگر دارد.

در همين كتاب، چندين حديث ديگر در اين باره نقل شده است.

در تفسير الدّر المنثور نيز دو روايت از ابن عباس در اين زمينه نقل شده، در يكى از آنها ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس در تفسير اين آيه نقل مى كنند كه يوشع بن نون (نخستين كسى بود كه) به موسى عليه السلام ايمان آورد؛ و مؤمن آل ياسين به عيسى عليه السلام، و على بن ابى طالب عليه السلام پيشگام در ايمان به پيامبر اسلام عليهم السلام بود.(4)


1- سوره واقعه، آيه 10 تا 14.
2- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 213، حديث 924.
3- همان مدرك، صفحه 215 و 216،( حديث 927).
4- الدر المنثور، جلد 6 صفحه 154.

ص: 322

در همان كتاب حديث ديگرى نيز به همين مضمون نقل مى كند.(1)

از كسانى كه اين روايت را نقل كرده اند ابن مغازلى (طبق نقل ابن بطريق) در كتاب العمده و سبط بن جوزى در تذكرة و ابن كثير در تفسيرخود و ابن حجر در صواعق و علامه شوكانى در فتح القدير و شيخ سليمان قندوزى در ينابيع الموده است.(2)

اين نكته نيز قابل توجه است كه قاضى روزبهان كه در مسائل مربوط به امامت و خلافت، تعصب خاصى دارد و كتابش به نام ابطال نهج الحق گواه بر اين معنى است.

هنگامى كه در مقام پاسخ گويى از علامه حلى در مورد اين آيه بر مى آيد- زيرا علامه در كتاب خود از طريق اهل سنت از ابن عباس نقل مى كند: «سابِقُ هذِهِ الامَّةِ عَلِىُّ بْنُ ابى طالِبٍ»: «پيشگام اين امت در ايمان، على بن ابيطالب عليه السلام است»-. او در كتاب خود به نام ابطال نهج الحق در پاسخ سخن علامه چنين مى گويد: «اين حديث در روايات اهل سنت آمده است، ولى به اين عبارت: «سُبّاقُ الامَّةِ ثَلاثَة: مُؤمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ وَ حَبيبُ النَّجّارِ وَ عَلِىُّ بنُ ابى طالِبٍ،» سپس مى افزايد: شك نيست كه على عليه السلام پيشقدم در اسلام بود. و سابقه و فضائل بيشمارى داشت، ولى اينها دليل بر نص بر امامت (بلافصل) او نمى شود».(3)

ولى بايد توجه داشت كه هيچ كس نمى گويد اين احاديث به تنهايى به معنى نص بر امامت بلافصل على بن ابى طالب عليه السلام است؛ بلكه هدف اين است هنگامى كه اين آيات و روايات را در كنار هم بچينيم مى بينيم على عليه السلام شاخص ترين و بارزترين فرد از امت اسلامى بود كه لايق اين مقام شد، و هيچ كس در اين ميدان به پاى او نيز نمى رسد.

آيا با وجود اين همه فضائل غير قابل انكار سزاوار است ديگران را بر او مقدم بشمريم، و با وجود او به سراغ ديگرى برويم؟!


1- الدر المنثور، جلد 6 صفحه 154.
2- احقاق الحق، جلد 3، صفحه 114 تا 120.
3- احقاق الحق عبارت او را عينا در جلد سوم صفحه 121 آورده است.

ص: 323

***

اين بحث را با ذكر ده نكته تكميل مى كنيم:

1- منظور از «قليل من الاخرين» كيست؟

در ادامه آيات گذشته قرآن مجيد، پس از آنكه مقام والاى سابقون و پيشگامان را بر مى شمرد كه آنها مقربان درگاه الهى هستند و جايگاهشان در باغهاى پر نعمت بهشتى است مى افزايد: ثُلَّةٌ مِنَ الاوَّولينَ وَ قَليل مِنَ الآخِرِينَ (1): «گروهى از امت هاى نخستين هستند و اندكى از امت هاى آخرين» «واقعه» حاكم حسكانى در شواهد التنزيل چندين روايت، از محمد بن فرات و محمد بن سهل و على بن عباس از جعفر بن محمد عليه السلام نقل مى كند كه در تفسير آيه وَقَليل مِنَ الآخِرِينَ فرمود: «منظور على بن ابى طالب عليه السلام است».(2)

بديهى است مفهوم اين آيه اين نيست كه بهشتى اين امت منحصر به او است، بلكه مقام والاى پيشگام بودن در ايمان، مقامات والايى را در بهشت و در جوار قرب الهى مى طلبد كه ويژه على بن ابى طالب عليه السلام (بعد از پيامبر اسلام) است، به همين دليل در آيات بعد از اين سوره كه مقامات و نعمت هاى گروه ديگرى از بهشتيان (اصحاب اليمين) را بيان مى فرمايد، در آخر كار مى گويد: ثُلَّة مِنَ الاوَّلينَ وَ ثُلَّة مِنَ الآخِرِينَ «گروهى از امت هاى نخستين هستند و اندكى از امت هاى آخرين».

روشن است كه اصحاب يمين گر چه بهشتى هستند امّا به پاى مقرّبين از سابقين نمى رسند.


1- سوره واقعه، آيه 13 و 14.
2- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 218( احاديث 932- 935).

ص: 324

2- نخستين مسلمان كه بود؟

اين بحث مهمى است كه «اول من آمن» (نخستين كسى كه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ايمان آورد و دست بيعت در دست او گذاشت) كه بود؟

تمام امت اسلامى متفق اند كه از ميان زنان، خديجه كبرى عليها السلام نخستين نفر بود و امّا از ميان مردان، با ايكنه عدّه اى اصرار دارند مسأله را پيچيده و قابل بحث و گفتگو قرار دهند از مطالعه مجموع احاديث و تواريخ ترديدى براى يك ناظر بى طرف باقى نمى ماند كه نخستين فرد، على بن ابى طالب عليه السلام بود. او اوّلين كسى بود كه تصديق پيامبر اسلام عليهم السلام كرد، و نخستين كسى بود كه با او بيعت نمود؛ و نخستين كسى بود كه با او نماز خواند و ركوع و سجود بجا آورد.

شواهد و دلائل اين مسأله در تمام منابع اسلامى وجود دارد كه در ذيل به قسمتى از آنها اشاره مى كنيم:

حداقل هيجده نفر از صحابه با طرق مختلف اين حديث را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه على عليه السلام نخستين مردى بود كه اسلام را پذيرا گشت وبا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نماز خواند:

1- ابوسيعد خدرى كه از معاريف صحابه است مى گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دست بر پشت على عليه السلام زد و فرمود: «يا علىُ لَكَ سَبْعُ خِصالٍ لايُحاجُّكَ فيهِنَّ احَدُ يَوْمَ الْقِيامَةِ انْتَ اوَّلُ الْمُؤمِنينَ ايْماناً بِاللَّهِ ...»:

«اى على! تو هفت ويژگى دارى كه هيچ كس نمى تواند در مورد آنها در روز قيامت با تو گفتگو كند: نخست اينكه تو اوّلين كسى هستى كه ايمان به خدا آوردى (و اسلام را پذيرا گشتى) ....(1)

2- عايشه مى گويد: فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله اين حديث را براى من نقل كرد كه


1- اين حديث را ابونعيم اصفهانى در حلية الاولياء جلد 1، صفحه 66 آورده.

ص: 325

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «زَوَّجْتُكَ اعْلَمَ الْمُؤمِنينَ عِلْماً وَ اقْدَمُهُمْ سِلْماً وَ افْضَلُهُمْ حِلْماً!»: «تو را به همسرى مردى در آوردم كه علمش از همه مؤمنان بيشتر، و در پذيرش اسلام از همه آنها مقدمتر و حلمش از همه فزونتر است».(1)

3- عمر بن خطاب- ابن عباس مى گويد: از عمر بن خطاب شنيدم كه مى گفت نام على عليه السلام را به بدى نبريد من از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او امورى شنيدم كه اگر يكى از آنها در آل خطّاب بوده باشد براى من محبوبتر بود از آنچه آفتاب بر آن طلوع مى كند: من و ابوبكر و ابوعبيده با جمعى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه به در خانه ام سلمه رسيديم و على عليه السلام بر در خانه ايستاده بود، گفتيم پيامبر صلى الله عليه و آله را مى خواهيم؛ فرمود الآن بيرون مى آيد پيامبر بيرون آمد به سوى او رفتيم تكيه بر على بن ابيطالب كرد و با دست بر شانه او زد و فرمود: «انَّكَ مُخاصَمُ، انتَ اوَّلُ الْمُؤمِنينَ ايماناً وَ اعْلَمُهُمْ بِايّامِ اللَّهِ وَ اوْفاهُمْ بِعَهْدِهِ وَ اقْسَمُهُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَ ارْافَهُمْ بِالرَّعِيَّةِ وَ اعْظَمُهُمْ الرَّزِيَّةَ»: «با تو، به مخاصمه بر مى خيزند، (امّا) تو نخستين كسى هستى كه ايمان آوردى، و از همه به ايام اللَّه داناترى؛ و نسبت به عهد الهى باوفاترى؛ از همه بهتر تقسيم عادلانه مى كنى؛ و نسبت به رعيّت از همه مهربانترى؛ و مصيبت تو نيز از همه بزرگتر است».(2)

اين حديث مسائل زيادى را بازگو مى كند كه شرح همه آنها از حوصله اين مقال خارج است.

4- معاذ بن جبل از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه به على عليه السلام فرمود: «تَخْصِمُ النّاسَ بِسَبْعٍ وَلايُحاجُّكَ فيهِ احَدٌ مِنْ قُرَيْشٍ انْتَ اوَّلُهُمْ ايْماناً بِاللَّهِ ...»:

«تو با مردم به هفت چيز محاجّه مى كنى؛ و هيچ كس از قريش در آن هفت چيز


1- اين حديث را ابن عساكر در تاريخ دمشق در ترجمه امام على عليه السلام( جلد 1، صفحه 244، طبع بيروت) نقل مى كند.
2- كنزالعمال، جلد 13، صفحه 117( طبع بيروت مؤسسة الرسالة).

ص: 326

نمى تواند به گفتگو با تو برخيزد- و ادعاى برابرى كند- تو نخستين كسى هستى كه به خدا ايمان آوردى ...».(1)

5- اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابى طالب نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به دخترش فاطمه عليها السلام فرمود: «زَوَّجْتُكِ اقْدَمَهُمْ سِلْماً وَاعْظَمَهُمْ حِلماً وَاكْثَرَهُمْ عِلْماً»: «تو را به همسرى مردى در آوردم كه در اسلام از همه پيشگامتر، و حلمش از همه عظيمتر، و علمش از همه بيشتر است».(2)

6- سلمان فارسى مى گويد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «اوَّلُكُمْ وُرُوْداً عَلَىَّ الْحَوْضَ اوَّلُكُمْ اسْلاماً عَلِىُّ بْنُ ابى طالِبِ عليه السلام»: «نخستين كسى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود نخستين كسى است كه اسلام را پذيرفته و او على بن ابى طالب عليه السلام است».(3)

7- ابوسخيله مى گويد من و سلمان حج بجا آورديم، و بر ابوذر وارد شديم، مدّتى كه خدا مى خواست نزد او مانديم، هنگامى كه حركت ما نزديك شد گفتم اى ابوذر! من امورى مى بينم كه حادث شده و مى ترسم در ميان مردم اختلافى واقع شود؛ اگر چنين شود چه دستورى به من مى دهى؟! گفت:

«الْزِمْ كِتابَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ عَلِىَّ بْنَ ابى طالِبٍ، فَاشْهَدُ انَّنى سَمِعْتُ رَسُوْلَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: عَلِىٌّ عليه السلام اوَّلُ مَنْ آمَنَ بى، وَ اوَّلُ مَنْ يُصافِحُنى يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَ هُوَ الصِّدِيْقُ الاكْبَرُ، وَ هُوَ الْفارُوْقُ يُفَرِّقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ»:

«از كتاب خداوند عزّوجلّ، و على ن ابى طالب جدا مشو! من گواهى مى دهم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمود: على اوّل كسى است به من ايمان آورده، و


1- اين حديث را شهاب الدين حسينى شافعى در كتاب« توضيح الدلائل» صفحه 171 آورده است( مطابق نقل احقاق الحق، جلد 20، صفحه 455).
2- تاريخ ابن عساكر، جلد 1، صفحه 245، طبع بيروت.
3- اين روايت را محمد بن ابى بكر در كتاب« الجوهره»، صفحه 8- طبع دمشق- آورده، و نويسنده كنزالعمال نيز بدون ذكر سند آن را نقل كرده است- جلد 11، صفحه 616، طبع مؤسسه الرّساله- بيروت).

ص: 327

نخستين كسى است كه روز قيامت با من مصافحه مى كند، و او «صديق اكبر»، و «فاروق» يعنى جدا كنند حق از باطل است.(1)

8- عبدالرحمن عوف در حديثى در ذيل آيه السّابِقُونَ الاوَّلُونَ مى گويد آنها ده نفر از قريش بودند: كانَ اوَّلَهُمْ اسْلاماً عَلِىُّ بْنُ ابى طالِبٍ عليه السلام: «نخستين كسى از آنها كه اسلام را پذيرفت على بن ابى طالب عليه السلام بود».(2)

9- جمال الدين ابوالحجاج در كتاب «تهذيب الكمال» از «ابورافع» (از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله) نقل مى كند: «اوَّلُ مَنْ اسْلَمَ مِنَ الرِّجالِ عَلِىُّ عليه السلام»: «نخستين كسى كه از مردان اسلام آورد على عليه السلام بود».(3)

10- انس بن مالك خادم رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن حضرت نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اوَّلُ هذِهِ الامَّةِ وُرُوداً عَلىِّ الْحَوضَ اوَّلُها اسْلاماً عَلىّ بْنُ ابى طالِبٍ عليه السلام: «نخستين فرد اين امّت كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود نخستين كسى است كه اسلام آورده و او على بن ابى طالب عليه السلام است».(4)

11- ابن عباس- مى گويد على عليه السلام چهار ويژگى دارد كه براى احدى نيست: هُوَ اوَّلَ عَرَبِىٍّ وَ عَجَمِىٍّ صَلّى مَعَ رَسُوْلِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله ...: «او نخستين فرد از عرب و عجم است كه با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نماز گذارد».(5)

و در جاى ديگر مى گويد: «اوَّلُ مَنْ اسْلَمَ بَعْدَ خَديجَةٍ عَلِىُّ بْنُ ابى طالِبٍ نخستين كسى كه بعد از خديجه عليها السلام ايمان آورد على بن ابيطالب عليه السلام بود».(6)


1- مختصر تاريخ دمش، جلد 17، صفحه 306( طبع دمش دارالفكر)( مطابق نقل احقاق، جلد 20، صفحه 472)- اين حديث را كنزالعمال از جمله« انّ هذا اوّل من آمن بى تا آخر جدل 11، صفحه 616، حديث 32990 آورده است.
2- مختصر تاريخ دمشق، جلد 17، صفحه 307( نوشته امام محمد بن مكرم معروف به ابن منطور).
3- تهذيبُ الكمال، جلد 3 صفحه 85( مطابق نقل احقاق الحق، جلد 20، صفحه 367).
4- اين حديث را ابن عديم حلبى از علماى قرن هفتم هجرى در كتاب خود: تاريخ حلب، صفحه 295 آورده است.
5- المختار فى مناقب الابرار، صفحه 16( مطابق نقل احقاق الحق، جلد 20، صفحه 457).
6- اين حديث از حسام الدين حنفى در كتاب آل محمّد صلى الله عليه و آله، صفحه 174 آمده است.

ص: 328

12- نسايى محدّث معروف در كتاب السنن از زيد بن ارقم نقل مى كند كه گفت:

«اوَّلُ مَنْ اسْلَمَ مَعَ رَسُوْلِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عَلِىُّ بْن ابى طالِبِ عليه السلام»: «نخستين كسى كه به پيامبر ايمان آورد على بن ابى طالب عليه السلام بود».(1)

13- ابو احمد جرجانى شافعى، در كتاب الكامل فى الرجال از مالك بن الحوريث نقل مى كند كه مى گويد: «كانَ عَلِىٌّ اوَّلَ مَنْ اسْلَمَ مِنَ الرِّجالِ وَخَديجَةُ اوَّلَ مَنْ اسْلَمَ مِنَ النِّساءِ»: «على عليه السلام نخستين كسى از مردان بود كه اسلام آورد وخديجه نخستين كسى از زنان بود كه ايمان آورد».(2)

14- ليلى الغفاريه، زنى كه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله مجروحان جنگى را مداوا و پرستارى مى كرد مى گويد: من با على عليه السلام به ميدان جنگ بصره آمدم هنگامى كه عايشه را در برابر آن حضرت ديدم شك و ترديد در من پيدا شد نزد او آمدم، و از او پرسيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله فضيلتى درباره على عليه السلام شنيده اى؟ گفت: آرى! سپس عايشه داستانى نقل كرد در ضمن آن داستان، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرد كه فرمود:

«انَّهُ اوَّلَ النّاسِ بى اسْلاماً»: «على عليه السلام نخستين كسى است كه به من ايمان آورده است».(3)

15- احمد حنبل يكى از ائمه چهارگانه اهل سنت در كتاب مسندش در حديثى نقل مى كند كه مَعْقِل بْنِ يَسار (صحابى معروف) مى گويد روزى در خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بودم پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «برويم از فاطمه عليها السلام- كه بيمار است- عيادت كنيم؛ هنگامى كه به خانه فاطمه عليها السلام رسيديم پيامبر صلى الله عليه و آله از او احوال پرسى كرد»، فاطمه عليها السلام عرض كرد: «اندوه من زياد، و فقرم شديد، و بيماريم طولانى شده ...» (پيامبر براى دلدارى


1- احقاق الحق، جلد 20، صفحه 475.
2- الكامل فى الرجال، جلد 6، صفحه 2378- طبع دارالفكر بيروت.
3- اين حديث را محمد بن مكرم انصارى در كتاب مختصر تاريخ دمشق( جلد 17، صفحه 119) نقل مى كند.

ص: 329

او در برابر اين مشكلات) فرمود: «اوَ ما تَرْضِيْنَ انّى زَوَّجْتُكِ اقْدَمَ امَّتى سِلْماً وَ اكْثَرَهُمْ عِلْماً وَ اعْظَمَهُمْ حِلْماً»: «آيا خشنود نمى شوى كه من تو را به همسرى مردى در آوردم كه از همه در امتم در اسلام پيشگام تر، و علمش از همه بيشتر و حلمش عظيم تر است.(1)

قابل توجه اينه همين حديث را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (جلد 3، صفحه 257) و ابن عساكر در تاريخ دمشق (جلد 1، صفحه 232) و الهيثمى در مجمع الزوائد (جلد 9، صفحه 101) و متقى هندى در (كنز العمال، جلد 12، صفحه 205) و گروهى ديگر از دانشمندان اهل سنت در كتاب هاى خود آورده اند.

16- عبداللَّه بن صامت (ثابت) از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: روزى وارد بر رسول خداشديم و گفتيم «مَنْ احَبُّ اصْحابِكَ الَيْكَ؟ فَانْ كانَ امْرُ كُنّا مَعَهُ، وَ انْ كانَتْ ناسِئَةُ كُنّا دَوْنَهُ، قالَ هذا عَلِىٌ عليه السلام اقْدَمُكُمْ سِلْماً وَ اسْلاماً»: «محبوبترين ياران تو نزد تو كيست؟ كه اگر حادثه اى (براى تو) واقع شود، با او باشيم، و هر گاه خطرى پيش آمد در راه او فداكارى كنيم؟.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آن شخص همين على عليه السلام است كه اسلام و تسليمش از همه جلوتر بود».(2)

اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه عبداللَّه بن ثابت و همراهانش در جستجوى كسى بودند كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله از همه شايسته تر براى امامت و ولايت باشد، و پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را براى همين منظور معرفى فرمود.

17- بريده يكى ديگر از ياران آن حضرت صلى الله عليه و آله نيز داستانى شبيه داستان معقل بن يسار دارد و در پايان آن مى خوانيم صلى الله عليه و آله كه پيامبر اكرم فاطمه زهرا عليها السلام را دلدارى دارد و فرمود: «خداوند شوهرى به تو داده است كه در پذيرش اسلام از همه پيشگام تر، و علمش فزونتر، و علمش برتر است» سپس مى افزايد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:


1- مسند احمد، جلد 5، صفحه 26( چاپ دارالصادر).
2- اين حديث را احمد بن مردويه در كتاب مناقب نقل كرده است( احقاق الحق، جلد 15، صفحه 336).

ص: 330

«وَاللَّه انَّ ابْنَيْكَ سَيِّدا شَبابِ اهْلِ الْجَنَّةِ»: «به خدا سوگند دو پسرت آقايان جوانان اهل بهشت اند».(1)

18- امام على بن ابى طالب 7- اين معنى را خودش در سخنانش كه مورد قبول همگان است نيز نقل كرده است، در كتاب الجوهره نوشته محمدبن ابى بكر انصارى مى خوانيم كه على عليه السلام بر منبر بصره فرمود: «انَ الصِّدِّيقُ الاكْبَرُ، آمَنْتُ قَبْلَ انْ يُؤمِنَ ابُوبَكْرٍ، وَ اسْلَمْتُ قَبْلَ انْ يُسْلِمَ»: «صديق اكبر منم، ايمان آوردم پيش از آنكه ابوبكر ايمان بياورد، و اسلام آوردم پيش از آنكه او اسلام بياورد».(2)

شيخ محمد بن مكرم انصارى نيز در كتاب خود مختصر تاريخ دمشق از آن حضرت چنين نقل مى كند فرمود: «انَا اوَّلُ مَنْ اسْلَمَ»: «من نخستين كسى هستم كه اسلام آورد».(3)

در نهج البلاغه نيز در موارد متعّددى روى اين مطلب تكيه شده است، از جمله آن حضرت در جمله 131 مى فرمايد: «اللّهُمَّ انّى اوَّلُ مَنْ انابَ وَ سَمِعَ وَ اجابَ لَمْ يَسْبِقْنى الّا رَسُوْلُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله بِالصَّلاةِ»: «خداوندا! من نخستين كسى هستم ك به سوى تو بازگشتم؛ و پيام تو را شنيدم و اجابت كردم؛ هيچ كس جز رسول خدا صلى الله عليه و آله در نماز خواندن بر من پيشى نگرفت».(4)

به نظر مى رسد در اين بحث كمى از روش خود در اين تفسير خارج شديم و سخن به درازا كشيد؛ ولى اهميّت مسأله ايجاب مى كرد كه گسترده تر از آن بحث


1- انى حديث را ابن عساكر در تاريخ دمشق( جلد 1، صفحه 242 طبع بيروت) آورده است، ولى ذيل آن در مورد امام حسن و امام حسين عليهما السلام فقط در ارجح المطالب نوشته علامه المرت سرى( صفحه 107 و 396) آمده است.
2- الجوهرة، صفحه 8( طبع دمشق) همين معنى را گروه ديگرى نيز نقل كرده اند مانند ابواحمد جرجانى در كتاب الكامل فى الرجال( جلد 3، صفحه 1123) و توضيح الدلائل( صفحه 171) و مختصر تاريخ دمشق و غير آنها.
3- مختصر تاريخ دمشق، جلد 17، صفحه 118.
4- اين معنى در خطبه 71 و 192 نيز آمده است.

ص: 331

كنيم.

به هر حال اين روايات را با روايتى كه ابن هشام در تاريخ خود معروف به سيره نبوية آورده است پايان مى دهيم با اعتراف به اين حقيقت كه مطالب ناگفته هنوز در اين باب بسيار است.

او نقل مى كند در آغاز اسلام هنگامى كه وقت نماز فرا مى رسيد پيامبر صلى الله عليه و آله براى اداى نماز به بعضى از دره هاى مكه مى رفت و تنها على بن ابى طالب به صورت پنهانى همراه او بود ... روزى پدرش ابوطالب گفت: فرزندم اين چه دينى است كه تو بر آن هستى؟ گفت: اى پدر! من به خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و آنچه را از سوى او آورده ايمان آوردم، و با او نماز خواندم؛ ... ابوطالب گفت: آگاه باش كه او تو را جز به خير و نيكى فرا نخوانده است؛ هرگز از او جدا مشو»!(1)

***

ايمان آوردن على عليه السلام به عنوان نخستين نفر به قدرى روشن است كه جمعى از شعراى معروف نيز در اشعارشان آنرا به عنوان يكى از افتخارات على عليه السلام ذكر كرده اند.

يكى از آنان درباره او مى گويد:

«الَيْسَ اوَّلَ مَنْ صَلىّ لِقِبْلَتِكُمْ- وَاعْلَمَ النّاسِ بِالْقُرآنِ وَالسُّننِ؟» «آيا او نخستين كسى نيست كه به سوى قبله شما نماز گزارد و از همه مردم به قرآن و سنت آگاه تر بود»؟!

و ديگرى مى گويد: «فَهذا وَ فى الاسْلامِ اوَّلُ مُسْلِمٍ- وَ اوَّلُ مَنْ صَلّى وَ صامَ وَ هَلَّلا»: «او نخستين مسلمان در (جهان) اسلام است؛ و نخستين كسى است كه نماز خواند و روزه گرفت و لا اله الا اللَّه گفت»!


1- سيره ابن هشام، جلد 1، صفحه 263( طبع داراحياء التراث العربى).

ص: 332

مرحوم علامه امينى در الغدير بيش از ده نفر از شعرا را نقل مى كند كه در لابلاى اشعارشان اين معنى را سروده اند.(1)

و نيز شايان توجّه اينكه علامه امينى در همان كتاب بيش از يكصد حديث از «پيامبر اكرم» صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام و صحابه و تابعين و مورّخان و محدّثان ديگر نقل مى كند كه همگى گواهى مى دهد بر اين كه على عليه السلام نخستين نفر از مردان بود كه به پيامر اسلام صلى الله عليه و آله ايمان آورد.

تنها يك سؤال!

در اينجا سؤال معروفى است كه از همان قرون نخستين اسلام، در ميان بعضى از بهانه جويان مطرح بوده است، و آن اينكه درست است على عليه السلام نخستين مردى است كه اسلام را پذيرفت؛ ولى آيا اسلام يك كودك 10 ساله و نابالغ پذيرفته است؟ و اگر زمان بلوغ او را معيار بگيريم جمع ديگرى اسلام را قبل از او پذيرا شده بودند.

پاسخ

در اينجا مناسب است گفتگوئى را كه ميان مأمون خليفه عباسى كه با يكى از علماء معروف اهل سنت در عصر او به نام اسحاق صورت گرفت بياوريم (اين حديث را ابن عبدربه در عقد الفريد آورده است).

مأمون به او گفت آن روز كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مبعوث شده از تمام اعمال چه عملى افضل بود؟

اسحاق گفت: اخلاص در شهادت به توحيد و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله

مأمون: آيا كسى را سراغ دارى كه بر على عليه السلام در اسلام پيشى گرفته باشد؟

اسحاق: على عليه السلام اسلام آورد در حالى كه كم سن و سال بود و احكام الهى بر او جارى نمى شد!


1- الغدير، جلد 3، صفحه 231- 233.

ص: 333

مأمون: آيا اسلام على عليه السلام به دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله نبود؟ آيا پيامبر صلى الله عليه و آله اسلامش را نپذيرفت؟ چگونه ممكن است پيامبر صلى الله عليه و آله كسى را كه به اسلام دعوت كند كه اسلامش پذيرفته نيست؟!

اسحاق پاسخى نداشت كه بدهد.(1)

مرحوم علامه امينى «ره» بعد از نقل اين داستان از العقد الفريد مى افزايد:

ابوجعفر اسكافى معتزلى متوفاى سال 240 در رساله خود مى نويسد كه همه مردم مى دانند كه على عليه السلام افتخار پيشگامى به اسلام را داشت پيامبر صلى الله عليه و آله روز دوشنبه مبعوث شد و على عليه السلام روز سه شنبه ايمان آورد، و مى فرمود «من هفت سال قبل از ديگران نماز خواندم!» و پيوسته مى فرمود: «من نخستين كسى هستم كه اسلام آوردم، و اين مسأله از هر مشهورى مشهورتر است، و ما كسى را در گذشته نيافته ايم كه اسلام على عليه السلام را سبك بشمرد، يا بگويد او اسلام آورد در حالى كه كودك خردسال بود، عجب اين كه افرادى مثل عباس و حمزه براى پذيرش اسلام منتظر عكس العمل ابوطالب بودند، ولى فرزند ابوطالب هرگز منتظر پدر ننشست و ايمان آورد».(2)

كوتاه سخن اين كه: اولًا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، اسلام على عليه السلام را پذيرفت و كسى كه اسلام او را در آن سن و سال معتبر نداند در واقع ايراد بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى گيرد.

ثانياً: در روايات معروفى كه قبلًا به آن اشاره شد در داستان يوم الدار آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله غذائى آماده كرد و بستگان نزديكش را از قريش دعوت نمود و آنها را به اسلام فرا خواند و فرمود: نخستين كسى كه دعوت او را براى دفاع از اسلام بپذيرد برادر و وصى او و جانشين او خواهد بود؛ هيچ كس دعوت آن حضرت را نپذيرفت جز على بن ابيطالب عليه السلام كه گفت: «من تو را يارى مى كنم و با تو بيعت مى نمايم»؛ و


1- عقد الفريد، جلد 3، صفحه 43( با تلخيص).
2- الغدير، جلد 3، صفحه 237.

ص: 334

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود «تو برادر و وصى من و جانشين منى»(1).

آيا كسى باور مى كند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كسى را كه در آن روز نيز به حد بلوغ نرسيده بود و به گفته بهانه جويان اسلامش پذيرفته نبود به عنوان برادر و وصى و جانشين خود معرفى كند و ديگران را به پيروى از او دعوت نمايد، تا آنجا كه سران شرك از روى تمسخر به ابوطالب بگويند تو بايد پيرو فرزندت باشى.

بدون شك سن بلوغ شرطپذيرش اسلام نيست، هر نوجوانى كه عقل و تميز كافى داشته باشد و اسلام را بپذيرد به فرض كه پدرش هم مسلمان نباشد از او جدا مى شود و در زمره مسلمين قرار مى گيرد.

ثالثاً: از قرآن مجيد استفاده مى شود كه حتى بلوغ شرط نبوت نيست و برخى از پيامبران در طفوليت به اين مقام رسيدند. چنانكه درباره يحيى مى فرمايد: وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً: «و ما در كودكى فرمان (نبوت) به او داديم»(2)

و در داستان عيسى عليه السلام نيز آمده است كه به هنگام كودكى با صراحت گفت: انّى عَبْدُاللَّهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً: «من بنده خدا هستم؛ او كتاب آسمانى به من داده؛ و مرا پيامبر قرار داده است»(3)

فراتر از همه اينها همان است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله على عليه السلام را پذيرفت حتّى در يوم الدار او را به عنوان برادر و وصى و وزير و جانشين خويش معرفى فرمود.

به هر حال رواياتى كه مى گويد على عليه السلام نخستين كسى بود كه دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را پذيرفت فضليتى بى مانند براى آن حضرت در بر دارد كه هيچ كس در آن با او برابرى


1- اسناد اين روايت را به طور مشروح در ذيل حديث يوم الدار آورديم.
2- سوره مريم، آيه 12.
3- سوره مريم، آيه 30.

ص: 335

ندارد؛ و به همين دليل او شايسته ترين فرد امّت براى جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است.

ص: 336

19- آيه اذُن واعِيَة

در آيه 12 سوره (حاقه» مى خوانيم: لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً و تَعِيَها اذُنٌ واعِيَةٌ: «تا آن را وسيله تذكّرى براى شما قرار دهيم و گوشهاى شنوا آن را دريابد (و درك كند»

سيوطى در الدّرالمنثور از شش طريق از بريده صحابى معروف از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه به على عليه السلام فرمود: «انَّ اللَّهَ امَرَنى انْ ادْنيَكَ ولااقْصيَكَ، وَانْ اعَلِّمَكَ وَ انْ تَعِىَ، و حَقُّ لَكَ انْ تَعِىَ، فَزَلَتْ هذِهِ الآيَةُ: وَ تَعيَها اذُنٌ واعِيَةُ»: «خداوند به من امر فرموده كه تو را به خود نزديك سازم و دور نكنم، و تو را تعليم دهم، و تو نگهدارى كنى، و شايسته تو است كه چنين باشى، در اين هنگام اين آيه نازل شد وَ تَعِيَها اذُنٌ واعِيَة «گوشهاى شنوا آن را دريابد (رك كند).(1)

در همان كتاب از ابونعيم اصفهانى در حلية الاولياء از على عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود. ... (سپس همان مضمون حديث بريده را ذكر مى كند و در پايان آن مى افزايد «فَانْتَ اذُنٌ واعِيَةُ لِعِلْمى»: «تو گوشهاى نگهدارنده علم و دانش منى».(2)

و باز در همان كتاب از پنج طريق از «مَكْحُولْ» (يكى از خدمتكاران پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند، هنگامى كه آيه وَتَعِيَها اذُنَ واعِيَةُ نازل شد پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «از پروردگارم تقاضا كرده ام كه اين گوش شنوا و نگهدارنده را گوش على عليه السلام قرار دهد» مكحول مى گويد: پس از آن على عليه السلام مى فرمود: «سخنى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نشنيدم كه


1- الدر المنثور، جلد 6، صفحه 260.
2- الدرالمنثور، جلد 6، صفحه 260.

ص: 337

آن را فراموش كنم».(1) و نيز زمخشرى در كشّاف حديث اخير را نقل كرده، بى آنكه بر آن ايرادى بگيرد.(2)

جمعى ديگر از مفسّران مانند فخر رازى در تفسير كبير(3) و آلوسى در روح المعانى (4) و برسوئى در روح البيان (5) و قرطبى در تفسير جامع (6) همگى ذيل آيه مورد بحث حديث اخير را نقل كرده اند.

طبرى نيز در تفسير خود، اين حديث و بعضى از احاديث ديگر را در اين زمينه آورده است.(7)

حاكم حسكانى در شواهد التنزيل سيزده حديث در ذيل اين آيه ذكر كرده است كه از راويان مختلف نقل شده، و سلسله سند آنها به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله منتهى مى شود، تعدادى از اين احاديث از مكحول خدمتگزار پيامبر صلى الله عليه و آله، و بعضى از بريده و بعضى از شخص على بن ابيطالب عليه السلام و بعضى از جابربن عبداللَّه انصارى است كه نمونه هاى آنها را در ذيل مطالعه مى فرمائيد.

در حديثى از ابوالدنيا از على عليه السلام مى خوانيم هنگامى كه آيه وَتَعِيَها اذُنُ واعِيَةُ نازل شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به من فرمود: «اى على! من از خدا تقاضا كردم كه مصداق آن را گوش تو قرار دهد» (آنچه را مى شنوى حفظ كنى و بكار بندى و منتشر سازى).(8)

در حديث ديگرى از مكحول مى خوانيم هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آيه وَتَعِيَها اذْنٌ واعِيَة» را تلاوت فرمود رو به سوى على عليه السلام كرد و گفت: «سألْتُ اللَّهَ انْ يَجّعَلَها اذُنَكَ»:


1- الدرالمنثور، جلد 6، صفحه 260.
2- كشّاف، جلد 4، صفحه 600.
3- فخر رازى، جلد 30، صفحه 107.
4- روح المعانى، جلد 29، صفحه 43.
5- روح البيان، جلد 10، صفحه 136.
6- قرطبى، جلد 10، صفحه 136.
7- طبرى، جلد 29، صفحه 35.
8- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 271.

ص: 338

«از خدا خواسته ام كه اين گوش هاى نگهدارند را گوش هاى تو قرار دهد»، على عليه السلام مى گويد: «بعد از آن هر چه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم هرگز فراموش نكردم»(1)

در حديث ديگرى از بريده اسلمى مضمون حديثى را كه در آغاز نقل كرديم عيناً آورده است (2) و بالاخره از جابربن عبداللَّه انصارى نقل مى كند هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر از خدا تقاضا كرد كه (مصداق اتم آن را) گوش هاى على عليه السلام قرار دهد و اين خواسته پيامبر انجام شد.(3)

نويسنده كتاب فضائل الخمسه اين حديث را علاوه بر آنچه گفته شد از كنزالعمال و نورالابصار و مجمع الزوائد الهيثمى، و اسباب النزول واحدى نيز نقل كرده است (4)

***

نتيجه

با توجّه به آنچه در سابق در مورد شرائط امامت و ولايت و جانشينى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرديم كه پيشوايان الهى بايد بهره كافى و سهم بسيار عظيمى از علم و دانش داشته باشند تا بتوانند رهبرى امت را بر عهده بگيرند؛ و خلق خدا را در امر دين و دنيا هدايت نمايند؛ و تعليمات اسلام و قوانين الهى را حفظ كنند و قرآن و سنت را پاسدارى نمايند و با توجه به اينكه على عليه السلام تنها كسى از امت است كه مطابق روايات فوق كه در تفسير آيه مزبور وارد شده داراى چنين موقعيت و موهبت بود به خوبى ثابت مى شود كه هيچ كس از او لايق تر براى احزار مقام امامت و خلافت نبود.


1- همان مدرك، صفحه 277( حديث 1015).
2- همان مدرك، صفحه 282( حديث 1022).
3- همان مدرك، صفحه 280( حديث 1019)
4- فضال الخمسه، جلد 1، صفحه 320 و 321.

ص: 339

20- آيه محبّت

در آيه 96 سوره «مريم» مى خوانيم: انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً: «به يقين كسانى كه ايمان آورده، و كارهاى شايسته انجام داده اند، به زودى خداوند رحمان محبتى براى آنان (در دلها) قرار مى دهد».

اين آيه به خوبى دلالت دارد كه ايمان و عمل صالح سرچشمه محبوبيت در ميان توده هاى مردم است.

آرى ايمان و عمل صالح جاذبه عجيبى دارد كه دل ها را همچون آهن ربا به سوى خود جذب مى كند، حتّى افراد ناپاك و آلوده نيز از پاكان و صالحان لذّت مى برند.

در تفسير اين آيه شريفه روايات زيادى در منابع معروف اهل سنّت به وسيله راويان متعدد از شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه اين آيه درباره على بن ابيطالب عليه السلام است. بارها گفته ايم كه نزول آيه در شأن كسى به معنى آن است كه مصداق اتمّ و اكمل آن آيه، او است، و منافاتى با گستردگى مفهوم آيه ندارد.

در اينجا به سراغ منابع اسلامى مى رويم و گوشه هايى از اين روايات را مورد بررسى قرار مى دهيم:

در شواهد التنزيل روايات متعددى از براء بن عازب و ابورافع و جابربن عبداللَّه انصارى و ابن عباس و ابوسعيد خدرى و محمد بن حنفيه با طرق مختلف نقل مى كند كه اين آيه درباره على بن ابى طالب عليه السلام است كه محبت او را در دل هر فرد با ايمانى جاى داده است.

ص: 340

در حديثى از ابوسعيد خدرى آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «يا ابَا الْحَسَن! قُلْ الّلهُمَّ اجْعَلْ لى عِنْدَكَ عَهْداً وَاجْعَلْ لى فى صُدُورِ الْمُؤمِنينَ مَوَدَّةٍ»: «اى ابوالحسن! بگو خداوندا! براى من نزد خودت عهد و پيمانى (1) قرار ده، و محبت مرا در دل هاى مؤمنان بيفكن».

در اين هنگام آيه انَّ الَّذيْنَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمانُ وُدّاً نازل شد، سپس افزود: «لاتَلْقى رَجُلًا مُؤْمِناً الّا فى قَلْبِهِ حُبٌّ لِعَلِىِّ بن ابى طالِبٍ»:

«به هيمن جهت فرد با ايمانى را ملاقات نمى كنيم مگر اينكه در دل او محبت على بن ابيطالب عليه السلام است».(2)

در حديث ديگرى از جابربن عبداللَّه همين معنى با تفاوت بسيار كمى ديده مى شود.(3)

و نيز همين مضمون از براء بن عازب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است.(4)

و نيز همين معنى از محمد بن حنفيه (به چند طريق) نقل شده با اين تفاوت كه در اين روايات محبت ذرّيه و اهل بيت عليهم السلام نيز در كنار محبّت او قرار گرفته است.(5) در اين كتاب به طور كلى حدود بيست روايت كه همگى اين معنا را تعقيب مى كند به طرق گوناگون آمده است.

سيوطى در الدّرالمنثور نيز با طرق مختلف خود اين حديث را از براء بن عازب و از ابن عباس نقل كرده است (6).

زمخشرى در تفسير كشّاف اين روايت را در ذيل آيه شريفه نقل كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «از خداوند بخواه كه در نزد خودش عهد و پيمانى براى


1- اين تعبير اشاره به آيه 87 همين سوره است كه در مسأله شفاعت مى گويد:« آنها مالك شفاعت نيستندمگر كسى كه نزد خداوند عهد و پيمانى دارد».
2- شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 365، حديث 504.
3- همان مدرك، صفحه 359، حديث 489 و 490.
4- همان مدرك، صفحه 359، حديث 489 و 490.
5- همان مدرك، صفحه 366 و 367( احاديث 505- 509).
6- الدّر المنثور، جلد 4، صفحه 287.

ص: 341

تو (جهت شفاعت) قرار دهد و براى تو در سينه مؤمنان مودّت و محبّت بيفكند، و در اينجا بود كه آيه فوق نازل شد»(1)

عين همين مضمون را قرطبى مفسّر معروف در تفسيرش آورده، و همچنين كشّاف، ايرادى هم بر آن نگرفته (2)

و از شخصيتهاى معروفى كه اين حديث را در ذيل آيه نقل كرده اند سبط ابن جوزى در تذكره (3) و محب الدين طبرى (4) و ابن صباغ مالكى در الفصول والمهمّه (5) و هيثمى در الصواعق (6) و ابن صبان در اصعاف الراغبين (7) كه نام آنها در كتب مبسوط در مورد امامت و ولايت آمده است.

تنها كسى كه در ميان مفسران معروف موضع منفى در مقابل اين حديث گرفته است آلوسى در روح المعانى است كه مطابق معمول حديث را نقل مى كند سپس سعى مى كند آنرا كم رنگ يا بى رنگ سازد.

او بعد از آنكه حديث بالا را از براء بن عازب نقل مى كند، و با حديث محمد بن حنفيه تأييد مى نمايد، مى گويد: معيار در تفسير آيه عموم لفظ است نه خصوص سبب نزول.(8)

بارها گفته ايم و بار ديگر هم مى گوئيم: هيچ كس نمى گويد شأن نزول، مفهوم گسترده آيات را محدود مى سازدللَّه بلكه شأن نزول مصداق، اتم و اكمل آيه است.

به تعبير ديگر: آنچه در اين روايات درباره على عليه السلام آمده و اينكه محبت او را


1- كشّاف، جلد 3، صفحه 47.
2- تفسير قرطبى، جلد 6، صفحه 4200( ذيل آيه مورد بحث).
3- تذكره، صفحه 20،
4- ذخائر العقبى، صفحه 89.
5- فصول المهمه، صفحه 106.
6- صواعق المحرقه، صفحه 170.
7- اصعاف الراغيبن كه در حاشيه نورالابصار چاپ شده، صفحه 118.
8- روح المعانى، جلد 16، صفحه 130.

ص: 342

خداوند در دل هاى جميع مؤمنان قرار داده درباره هيچيك از امت محمد صلى الله عليه و آله ديده نمى شود؛ و اين فضيلتى است بسيار والا براى اميرمؤمنان على عليه السلام كه احدى با او در اين فضيلت برابرى ندارد. آيا چنين كسى كه خداوند قلوب تمام مؤمنان را آكنده از مودّت و محبّت او ساخته از همه شايسته تر براى منصب الهى امامت و خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؟

ص: 343

21- آيه منافقان

در آيه 30 سوره «محمد» صلى الله عليه و آله مى خوانيم: وَلَوْ نَشاءُ لَا رَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسيماهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فى لَحْنِ الْقُوْلِ ... «و اگر ما بخواهيم آنها را به تو نشان مى دهيم تا آنان را با قيافه هايشان بشناسى، هر چند آنها را از طرز سخنانشان خواهى شناخت؛».

اين آيه در حقيقت نقطه مقابل چيزى است كه در آيه قبل آمده بود.

اين آيه درباره منافقان و نشانه هاى آنها است؛ مى گويد: اگر بخواهيم آنها را به تو نشان مى دهيم و حتّى در چهره هاى آنها علامت مى گذاريم تا با مشاهده آن، آنها را بشناسى.

سپس مى افزايد هر چند هم اكنون نيز مى توانى آنان را از طرز سخنانشان بشناسى چرا كه هر جا سخن از جهاد است آنها سعى در كناره گيرى از آن و تضعيف روحيه مردم دارند؛ و آنجا كه سخن از نيكان و پاكان و پيشگامان در اسلام است سعى در لكه دار نمودن آنها را دارند.

و اينجا است كه در حديث مشهورى از ابوسعيد خدرى مى خوانيم كه در تفسير جمله وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فى لَحْنِ الْقُولِ مى گويد: «بِبُغْضِهِمْ عَلِىَّ ابْنَ ابيطالبٍ عليه السلام»: «آنها را از طريق عداوت با على بن ابيطالب- و سخنان كينه توزانه اى كه نسبت به آن حضرت دارند- مى توان شناخت»!

اين حديث را حاكم حسكانى در شواهد التنزيل از سه طريق نقل كرده است.(1)


1- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 178( حديث 883- 885).

ص: 344

سيوطى نيز در تفسير الدّرالمنثور اين حديث را از ابن مردويه و ابن عساكر از ابوسعيد خدرى نقل كرده است.(1)

و در روايت ديگرى از ابن مسعود نقل مى كند كه مى گفت: «ماكُنّا نَعْرِفُ الْمُنافِقينَ عَلى عَهْدِ رَسُوْل اللَّهِ صلى الله عليه و آله الّا بِبُغْضِهِمْ عَلِىِّ بنَ ابيطالِبٍ عليه السلام»: «ما در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله منافقان را تنها به وسيله بغض و عداوتشان با على بن ابيطالب عليه السلام مى شناختيم.(2)

راويان اين حديث و كتاب هايى كه در آن نقل شده منحصر به آنچه در بالا آمد نيست، جابربن عبداللَّه انصارى و ابوذر غفارى نيز اين حديث را نقل كرده اند.

از جمله ابن عبدالبر در استيعاب اين حديث را از جابر نقل مى كند(3). و محب الدين طبرى در الرِّياضُ النَّضِرَةُ از ابوذر چنين نقل مى كند: «ما كُنّا نَعْرِفُ الْمُنافِقينَ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله الّا بِثلاثٍ: بَتَكْذيبِهِمُ اللَّهَ وَ رَسُوْلَهُ وَ التَّخلُّفِ عَنِ الصَّلاةِ وَ بُغْضِهِمْ عَلِىِّ ابْنَ ابيطالِبٍ عليه السلام»: «در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله منافقان را تنها به سه چيز مى شناختيم:

تكذيب خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله، و تخلف از نماز (جماعت) و بغض و عداوت نسبت به على بن ابيطالب عليه السلام.(4)

در صحيح ترمذى كه از منابع دست اوّل اهل سنت است نيز اين حديث از دو طريق از ابوسيعد خدرى و ام سلمه نقل شده است. (حديث ام سلمه تفاوت منختصرى با حديث فوق دارد).(5)

ابن عساكر نيز در تاريخ دمشق، همين مضمون يا شبيه آن را گاه از ابوسيعد خدرى و گاه از جابربن عبداللَّه و گاه از عبادة بن صامت و گاه از محبوب بن ابى الزناد نقل كرده است.(6)


1- الدر المنثور، جلد 6، صفحه 66.
2- الدر المنثور، جلد 6، صفحه 66.
3- استيعاب، جلد 2، صفحه 464.
4- الريضا النضرة، صفحه 214.
5- صحيح ترمذى، جلد 5، صفحه 635( حديث شماره 3717).
6- مختصر تاريخ دمشق، جلد 17، صفحه 370 و 371، طبع دارالفكر( دمشق).

ص: 345

در حديث عبادة ابن صامت آمده است: «كُنّا نُبوِّرُ اوْلادَنا بِحُبِّ عَلِىِّ ابْنِ ابيطالب عليه السلام فَاذا رَايْنا احَداً لايُحِبُّ عَلِىَّ ابْنَ ابيطالِبٍ عليه السلام عَلِمْنا انَّهُ لَيْسَ مِنّا وَ انَّهُ لَغَيْرِ رُشْدِهِ»!: «ما وضع فرزندان خود را با محبت على بن ابيطالب عليه السلام روشن مى ساختيم؛ هنگامى كه كسى را مى ديديم على ابن ابيطالب عليه السلام را دوست ندارد مى دانستيم از ما نيست». و در حديث محبوب بن ابى الزناد: از زبان طائفه انصار آمده است: «انْ كُنّا لَنَعْرِفُ الرِّجُلِ الى غَيْرِ ابيْهِ بِبُغْضِهِ عَلِىَّ ابْنَ ابيطالِبٍ عليه السلام»: «هر گاه كسى بغض و عداوت على عليه السلام را داشت مى فهميديم فرزند پدر خود نيست».(1)

اين روايت را كه بسيار وسيع و گسترده است با حديثى كه از شخص پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده پايان مى دهيم.

روز خيبر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيان مفصّلى درباره على عليه السلام كرد و در ضمن آن فرمود:

«يا ايُّهَا النّاسُ امّتَحِنُوا اوْلادَكُمْ بِحُبِّهِ، فَانَّ عَلِيّاً لايَدْعُو الى ضَلالَةٍ وَلايُبْعِدُ عَنْ هُدىً، فَمَنْ احَبَّهُ فَهُوَ مِنْكُمْ وَمَنْ ابْغَضَهُ فَلَيْسَ مِنْكُمْ!»: «اى مردم فرزندان خود را با محبّت او بيازمائيد، زيرا على عليه السلام دعوت به گمراهى نمى كند، و از هدايت دور نمى شود، كسى كه او را دوست دارد از شما است، و كسى كه بغض و عداوت او را داشته باشد از شما نيست.(2)

انسان هنگامى كه در اين روايات و روايت گذشته كه در ذيل دو آيه از قرآن آمده دقيق مى شود با شخصيتى روبرو مى گردد كه علاقه و عشق به او نشانه ايمان، و مخالفت و عداوت نسبت به او نشانه كفر و نفاق است. اين در جايى است كه اين روايات از گذرگاه زمانهايى گذشته كه حكومت هائى همانند حكومت بنى اميّه دوستان على عليه السلام را سخت در مضيغه گذارده؛ و دشمنانش همه جا مصدر امور بودند؛ و حتّى سبّ و لعن او در مجالس عمومى مايه قرب به حكومت و مراكز قدرت بود.


1- همان مدرك.
2- مختصر تاريخ ابن عساكر، جلد 17، صفحه 371.

ص: 346

راستى انسان تعجّب مى كند كه اين هم فضائل بى مانند كه شرق و غرب جهان را فرا گرفته و كتب روايت و تفسير و تاريخ را پر كرده؛ چگونه توانست از چنگال اين دشمنان سرسخت بگذرد و امروز به دست ما برسد.

اين نيست جز يك مشيّت و امداد الهى براى روشن نگه داشتن نور حق در تمام قرون و اعصار و اتمام حجّت نسبت به خلافت و ولايت على عليه السلام بر تمام نسل ها.

ص: 347

22- آيه ايذاء

در آيه 57 سوره «احزاب» مى خوانيم: انَّ الَّذينَ يُؤْذُوْنَ اللَّهَ وَ رَسُوْلَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ وَ اعَدَّلَهُمْ عَذاباً مُهِيناً: «آنها كه خدا و پيامبرش را آزار مى دهند خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته، و براى آنها عذاب خوار كننده اى آماده كرده است».

بديهى است كسى نمى تواند به ذات پاك خداوند زيان و آزارى برساند. بنابراين منظور از ايذاء خداوند- همانگونه كه مفسّران هم گفته اند- همان كفر و الحاد است كه خداوند را به خشم مى آورد؛ و تأكيدى است بر مجازات كسانى كه پيامبر و مؤمنان را آزار مى دهند؛ چرا كه آزار آنها بمنزله آزار خدا است.

در اينجا در روايات متعدّدى كه از طرق برادران اهل سنّت و از طرق اهلبيت عليهم السلام رسيده مى خوانيم كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «اى على عليه السلام! هر كه تو را آزار برساند مرا آزار رسانده است» به اين ترتيب آزار او هم سنگ آزار، پيامبر صلى الله عليه و آله است.

حاكم حسكانى در شواهد التّنزيل از جابربن عبداللَّه نقل مى كند كه مى گويد: از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه به على عليه السلام مى فرمود: «مَنْ آذاكَ فَقَدْ آذانى»: «كسى كه تو را آزار دهد مرا آزار داده است».(1)

و در حديث ديگرى از ابن ابى سلمه از أمّ سلمه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه مى گويد: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله به على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمود: «انْتَ اخى وَ


1- شواهد التّنزيل، جلد 2، صفحه 98( حديث 777).

ص: 348

حبيبى، من آذاكَ فَقَدْ آذانى»: «تو برادر و حبيب منى، هر كس تو را آزار دهد مرا آزار داده است!.(1)

سپس مى افزايد: همين معنى از گروه ديگرى مانند عمر و سعد بن ابى وقّاص و ابوهرير و ابن عباس و ابوسعيد خدرى نقل شده است.(2)

و نيز در حديث ديگرى از على بن ابيطالب عليه السلام نقل مى كند در حالى كه به موى خود اشاره كرده و در دست گرفته بود فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله اين حديث را براى من بيان كرد، در حالى كه موى خود را به دست گرفته بود» و فرمود: «مَنْ آذى شَعرَةً مِنْكَ فَقَدْ آذانى وَ مَنْ آذانى فَقَدْ آذى اللَّهَ وَ مَنْ آذى اللَّهَ فَعَلَيْهِ لَعَنَة اللَّهُ»: «كسى كه يك موى تو را آزار برساند مرا آزار رسانده، و كسى كه مرا آزار رساند خدا را آزار رسانده، و كسى كه خدا را آزار رساند لعنت خدا بر او باد».(3)

احاديثى كه در بالا ذكر شد تنها اشاره به اين مى كند كه آزار على عليه السلام آزار پيامبر صلى الله عليه و آله است؛ ولى در آن استناد به آيه فوق نشده؛ در حالى كه در بعضى از روايات، اين استناد با صراحت آمده است؛ از جمله حاكم نيشابورى در مستدرك الصّحيحين در حديثى كه صحيح و معتبر است از ابن عبّاس نقل مى كند: مردى از اهل شام در برابر او سبّ و دشنام به ساحت مقدّس على عليه السلام داد، ابن عبّاس گفت: «يا عَدُوَّاللَّهِ آذَيْتَ رَسُوْلَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله» انَّ الَّذينَ يُؤْذُونُ اللَّهَ وَ رَسُوْلَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ وَاعَدَّلَهُمْ عَذاباً مُهيناً «لَوْ كانَ رَسُوْلُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حَيّاً لآذَيْتَهُ»: «اى دشمن خدا! تو با اين سخنت رسول خدا صلى الله عليه و آله را آزار رساندى» چنانچه قرآن مى فرمايد" آنها كه خدا و پيامبرش را آزار مى دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته، و براى آنها عذاب خوار كننده اى آماده كرده است"» اگر پيامبر صلى الله عليه و آله زنده بود


1- شواهد التّنزيل، جلد 2، صفحه 98( حديث 778).
2- همان مدرك، صفحه 99.
3- همان مدرك، صفحه 97،( حديث 776).

ص: 349

تو او را آزار داده بودى».(1)

اين حديث را ذهبى نيز در تلخيص المستدرك نقل كرده و تصريح مى كند كه حديث صحيح است.(2)

سيوطى در الدّر المنثور نيز روايت ابن عباس و استناد او را به آيه شريفه فوق نقل كرده است.(3)

و نيز در كتاب مستدرك الصّحيحين از عمرو بن شاس، حديث مفصّلى نقل مى كند كه در ذيل آن آمده است: عمرو بن شاس مى گويد: من در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله از على عليه السلام به خاطر رفتارى كه در سفر يمن با من داشت شكايت كردم؛ اين سخن به گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، صبح گاهان كه همراه جمعى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مسجد شدم، حضرت نگاه تندى به من كرد و فرمود:" اى عمرو! به خدا سوگند مرا آزار دادى!" عرض كردم: اى رسول خدا! پناه به خدا مى برم از اينكه به تو آزار برسانم، فرمود: آرى «مَنْ آذى عَلِيّاً فَقَدْ آذانى»: «هر كس به على عليه السلام آزار رساند مرا آزار رسانده است».

حاكم نيشابورى پس از ذكر اين حديث تصريح مى كند كه حديث صحيح و معتبرى است.(4)

قابل ملاحظه اينكه: نويسنده مختصر تاريخ دمشق حديث بالا را به ضميمه چند حديث ديگر، از جابر و سعد بن ابى وقّاص و عمرو بن شاس در كتاب خود آورده است؛ و همه آنها نشان مى دهد كه آزار رساندن به على عليه السلام آزار به پيامبر صلى الله عليه و آله است.(5)

اين احاديث متضافره و گسترده كه بسيارى از آنها از احاديثى است كه


1- مستدرك الصّحيحين، جلد 3، صفحه 121،( طبع دارالمعرفة بيروت).
2- تلخيصُ المستدرك كه در ذيل مستدرك الصحيحين چاپ شده( جلد 3، صفحه 122).
3- الدّر المنثور، جلد 5، صفحه 220.
4- مستدرك الصحيحين، جلد 3، صفحه 122- در تلخيص ذهبى نيز عيناً اين حديث آمده است.
5- مختصر تاريخ دمشق، جلد 17، صفحه 352.

ص: 350

دانشمندان اهل سنّت تصريح به صحّت سند آن كرده اند به خوبى نشان مى دهد كه على عليه السلام همچون جان پيامبر صلى الله عليه و آله است؛ عشق به او عشق به پيامبر صلى الله عليه و آله، و محبّتش، محّبت رسول خدا صلى الله عليه و آله و ايذاء و آزار او، ايذاء و آزار رسول خدا صلى الله عليه و آله است

آيا با اين حال ترديدى باقى مى ماند در اين كه على عليه السلام برترين فرد امّت بعد از رسول خدا و شايسته ترين فرد امّت براى امامت و ولايت و خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است؟

ص: 351

23- آيه انفاق

در آيه 274 سوره «بقره» مى خوانيم: الَّذينَ يُنْفِقُونَ امْوالَهُمْ بِاللَّيلِ وَالنَّهارِ سِرّاً وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ اجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خوفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ «كسانى كه اموال خود را، شب يا روز، پنهان يا آشكار، انفاق مى كنند، مزدشان نزد پروردگارشان (محفوظ) است؛ نه ترسى بر آنهاست، و نه اندوهگين مى شوند».

بدون شك مفهوم آيه؛ كلّى و جامع اس؛، و تشويق به انفاق در راه خدا در اشكال مختلف است؛ آشكارا و پنهان، در شب و روز، و به كسانى كه انفاق مى كنند بشارت عظيمى مى دهد: هم پاداششان را كه نزد پروردگارشان بزرگ است و هم خوف و اندوهى از گذشته و آينده نخواهند داشت؛ ولى از روايات اسلامى استفاده مى شود كه فرد شاخص آن على عليه السلام است.

زيرا در شأن نزول اين آيه، روايات بسيارى وارد شده كه نشان مى دهد نخستين بار درباره على عليه السلام نازل گشت.

ابن عبّاس مى گويد: اين آيه درباره على بن ابيطالب عليه السلام نازل شد او فقط چهار درهم داشت؛ درهمى را درشب، و درهمى را در روز، و درهمى را آشكارا، و درهمى را پنهان در راه خدا انفاق كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «ما حَمَلَكَ عَلى هذا؟» «چه چيز تو را بر اين كار واداشت؟». عرض كرد: «حَمَلَنى عَلَيْها رَجاءَ انْ اسْتَوجِبُ عَلَى اللَّهِ ماوَعَدَنى»: «براى اين بود كه وعده اى را كه خدا به من داده است استحقاق پيدا كند».

ص: 352

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «الا ذلِكَ لَكَ»: «آگاه باش كه اين وعده درباره تو تحقّق يافت»، در اين هنگام آيه فوق نازل گشت.

اين حديث را حاكم حسكانى در شواهد التنزيل به اضافه هفت حديث ديگر! به همين مضمون از طرق مختلف آورده است.(1) سيوطى در الدّرالمنثور از طرق متعدّد، همين مضمون را از ابن عبّاس نقل مى كند، كه اين آيه درباره على بن ابيطالب عليه السلام نازل شده چهار درهم داشت، درهمى را در شب، و درهمى را در روز، و درهمى را پنهان و درهمى را آشكارا انفاق كرد، و اين آيه نازل شد.(2)

معنى اين حديث آن است كه على عليه السلام براى جلب خشنودى خداوند مسأله انفاق از هر درى وارد مى شد؛ اوّلًا: آنچه در بساط داشت در راه خدا انفاق كرد، ثانياً در شب و در حال مختلف (پنهان و آشكار) انفاق كرد، و در روز نيز در دو حالت محتلف (پنهان و آشكار) انفاق نمود؛ اين ايثار و اخلاص آميخته با اشتياق فراوان براى جلب رضاى خداوند از هر طريق ممكن، مقبول درگاه الهى واقع شد و آيه شريفه نازل گشت.

از كسانى كه روايت فوق را نقل كرده اند، محبّ الدين طبرى در ذخائر العقبى (3) و سبط بن جوزى در تذكر(4) و علامه گنجى در كفاية الطّالب (5) و مفسّر معروف قرطبى در تفسيرش (6) و گروهى ديگر اين حديث را به عين همان عبارت يا با تفاوت مختصرى در كتاب هاى خود آورده اند.


1- شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 109- 115.
2- الدّرالمنثور، جلد 1، صفحه 363.
3- ذخائر العقبى، صفحه 88.
4- تذكرة الخواص، صفحه 17.
5- كفاية الطّالب، صفحه 108.
6- تفسير قرطبى، جلد 2، صفحه 1115( ذيل آيه مورد بحث).

ص: 353

شبلنجى در نورالابصار(1) و شيخ سليمان قندوزى در ينابيع المودة(2) نيز آن را ذكر كرده اند.

نويسنده فضائل الخمسه در كتاب خود اين حديث را از گروه ديگرى نيز نقل مى كند از جمله ابن اثير در اسد الغابه (3) و ابن حجر در الصّواعق المحرقه (4) و واحدى در اسباب النّزول.(5)

اين احاديث را با جمله اى از ابن ابى الحديد معتزلى پايان مى دهيم:

او به هنگام برشمردن صفات والاى على عليه السلام هنگامى كه به مسأله جود و سخاوت مى رسد، بعد از اشاره به آيات سوره «هَل آتى مى گويد:

«وَرَوَى الْمُفَسِّرونَ انَّهُ لَم يَمْلِكْ الّا ارْبَعَةَ دَراهِمَ، فَتَصَدَّقَ بِدِرْهَمٍ لَيْلًا، وَبِدِرْهَمِ نَهاراً، وَبِدِرْهَمِ سِرّاً، وَبِدِرْهَمِ عَلانِيَةً، فَانْزِلَ فيهِ الَّذينَ يُنْفِقُونَ امْوالُهُمْ ...:

«مفسّران نقل كرده اند كه على عليه السلام فقط چهار درهم داشت، درهمى را در شب و درهمى را در روز، درهمى پنهانى و درهمى آشكار انفاق كرد، و خداوند اين آيه را درباره او نازل فرمود».(6)

اين تعبير نشان مى دهد كه مسأله در ميان مفسّران مورد اتفاق يا لااقل مشهور است.


1- نورالابصار، صفحه 105.
2- ينابيع المودة، صفحه 92.
3- اسدالغابه، جلد 4، صفحه 25.
4- الصواعق المحرقه، صفحه 78.
5- اسباب النزول، صفحه 64( بنابه نقل فضائل الخمسه) جلد 1، صفحه 321 و 322.
6- شرح ابن ابى الحديد، جلد 1، صفحه 21( ضمن مقدّمه اى كه در شرح حال مولى على عليه السلام آورده است).

ص: 354

24- آيه محبّت

در آيه 54 سوره «مائده» مى خوانيم يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد، (به خدا زيانى نمى رساند؛) خداوند گروهى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند؛ در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند؛ در راه خدا جهاد مى كنند، و از سرزنش هيچ ملامتگرى هراسى ندارند. اين، فضل خداست كه آن را به هر كس بخواهد (وشايسته ببيند) مى دهد؛ و فضل و احسان خداوند، گسترده و (او به همه چيز) داناست.».

اين آيه به روشنى مى گويد: پشت كردن گروهى از تازه مسلمانان به اسلام لطمه اى بر اساس آن وارد نمى كند. خداوند به گروهى از اهل ايمان كه داراى چند ويژگى هستند، مأموريّت دفاع از آيين مقدّس را سپرده است؛ كسانى كه هم خدا را دوست مى دارند و هم خدا آنها را دوست مى دارد.

كسانى كه در برابر مؤمنان متواضع و خاضع اند و در برابر دشمنان اسلام و كافران سرسخت و شجاع.

كسانى كه پيوسته در راه خدا پيكار و جهاد مى كنند و هرگز از ملامتِ، ملامت كنندگان، ترس و واهمه اى به خود راه نمى دهند.

ص: 355

آرى جمع شدن اين صفات در فرد يا افرادى، يك فضل الهى است و هر كسى شايسته آن نيست.

بدون شكّ مفهوم اين آيه مانند بسيارى از آيات گذشته وسيع و گسترده است، ولى از روايات اسلامى كه از طرق شيعه و اهل سنّت نقل شده است به خوبى استفاده مى شود كه على عليه السلام برترين و بالاترين مصداق اين آيه بود.

فخر رازى هنگامى كه به تفسير اين آيه مى رسد؛ و اقوالى از مفسّران در مورد تطبيق اين آيه نقل مى كند، در پايان بحث مى گويد:

جماعتى گفته اند اين آيه درباره على عليه السلام نازل شد، سپس به دو دليل براى تقويت اين قول استدلال مى كند، نخست اينكه هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز خيبر پرچم را به دست على عليه السلام داد، فرمود: «لَادْفَعَنَّ الرّايَةَ غَداً الى رَجُلٍ يُحبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»: «من پرچم را فردا به دست مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد؛ و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند».

سپس مى گويد: اين همان صفتى است كه در آيه بالا به آن اشاره شد، و دليل ديگر اينكه آيه 6 بعد از آن، انَّما وَليُّكُمْ اللَّهُ وَ رَسُوْلُهُ ... كه در حقّ على عليه السلام نازل شده است. بنابراين سزاوارتر اين است كه بگوئيم آيه ما قبل نيز در حقّ او است» (پايان كلام فخر رازى).(1)

استدلال فخر رازى به كلام پيامبر صلى الله عليه و آله در روز فتح خيبر اشاره به حديث معروفى است كه در بسيارى از كتب مشهور درباره على عليه السلام نقل شده و يكى از بزرگترين فضائل آن حضرت محسوب مى شود. زيرا مطابق اين حديث در آن روز بعد از ناكامى عدّه اى از فرماندهان لشكر اسلام براى فتح خيبر، شب هنگام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مركز سپاه اسلام رو به آنها كرد و فرمود: «لُاعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُوْلَهُ وَ


1- تفسير كبير، جلد 12، صفحه 20.

ص: 356

يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُوْلُهُ كَرّاراً غَيْرَ فَرّار، لايَرْجِعُ حَتّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدِهِ!»: «به خدا سوگند فردا پرچم را به دست كسى مى سپارم كه خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند؛ پى در پى حمله مى كند و هرگز نمى گريزد و از ميدان باز نخواهد گشت، مگر اينكه خدا به دست او پيروزى را نصيب (مسلمانان) مى كند».

سپس فرمود: «على عليه السلام كجاست؟»، عرض كردند: بيمار است، و چشم او درد مى كند و- وقادر بر جنگ نيست- فرمود: «او را خبر كنيد على عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله در چشم او دميد- يا از آب دهان خود بر آن ماليد- چشم مباركش خوب شد، پرچم را به دست او سپرد و فردا در يك حمله برق آسا خيبر را فتح كرد». (و اين پيشگوئى عجيب پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد او تحققّ يافت).

اين حديث را علاوه بر فخر رازى بسيارى از محدّثان و مورّخان (با تفاوت مختصرى در تعبيرات) در كتاب هاى خود آورده اند از جمله حاكم نيشابورى در كتاب المستدرك الصحيحين در سه مورد به آن اشاره مى كند: نخست در حديثى از ابن عباس نقل مى كند كه گروهى نزد او تعبيرهاى نامناسبى در باره على عليه السلام كردند، او سخت عصبانى شد و گفت: «اف بر آن مردمى كه درباره مردى اين گونه سخن مى گويند كه بيش از دوازده فضيلت دارد كه براى هيچ كس مانند آن نيست، سپس فضائل على عليه السلام را يك يك برشمرد و نخستين آن همين داستان جنگ خيبر بود.(1)

در حديث ديگرى از عامر فرزند سعد ابى وقّاص نقل مى كند كه روزى معاويه به پدرم سعد گفت: «چرا سبّ على بن ابى طالب نمى كنى؟!» او در جواب گفت: من هر گاه سه چيز را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او فرمود به خاطر مى آورم و از سبّ و دشنام او خوددارى مى كنم، همان سه چيزى كه اگر يكى از آنها براى من بود نزد من محبوبتر از شتران گرانقيمت سرخ موى بود!


1- المستدرك، جلد 3، صفحه 132.

ص: 357

معاويه از آن سه چيز سؤال كرد.

سعد بن ابى وقّاص نخست اشاره به جريان حديث كساء كرد، سپس اشاره به حديث منزلت در داستان جنگ تبوك كه پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «انْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هاروُنَ مِنْ مُوْسى» و سرانجام اشاره به داستان جنگ خيبر نمود، كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «لُاعْطِيَّنَ الرّايَةَ رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُوْلَهُ وَ يَفْتَحُ اللَّهُ عَلى يَدَيْهِ»: «پرچم را به دست كسى مى سپارم كه خدا و رسولش را دوست دارد، و خداوند با دست او، قلعه هاى خيبر را خواهد گشود»، سپس سراغ على عليه السلام را گرفت و با آب دهان مباركش چشم او را شفا داد، و پرچم را به او سپرد؛ من هر گاه يكى از اين سه حديث را به خاطر مى آورم نمى توانم او را سبّ و دشنام دهم؛ به خدا سوگند معاويه سكوت كرد و يك كلمه به او نگفت تا از مدينه خارج شد.(1)

در حديث سوّم از عبداللَّه بن بريده اسلمى نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خيبر اين جمله را فرمود: ... سپس داستان را با اضافاتى علاوه بر آنچه گذشت بيان مى كند.(2)

از جمله كسانى كه تصريح كرده اند كه آيه فوق در رحقّ على عليه السلام نازل شده است، «ثعلبى» در تفسيرش (بنابر آنچه در مناقب عبداللَّه الشّافعى وارد شده است) در ذيل آيه فوق مى گويد: انَّها نَزَلَتْ فى عَلِىًّ عليه السلام «اين آيه درباره نقل شده».(3)

همچنين علامه «ثعلبى» (بنا به نقل ابن بطريق در كتاب العمدة) نيز در ذيل اين ايه تصريح مى كند كه درباره على بن ابيطالب عليه السلام نازل شده است.(4)

نويسنده كنز العمال نيز آن را در كتاب خود از سعد (بن ابى وقّاص) نقل مى كند،


1- تلخيص المستدرك كه در حاشيه المستدرك چاپ شده است، جلد 3، صفحه 108 و 109.
2- المستدرك، جلد 3، صفحه 437.
3- مناقب، صفحه 160 مخطوط( بنابه نقل احقاق الحق، جلد 14، صفحه 248.
4- العمده، صفحه 151( مطابق نقل احقاق الحق، جلد 3، صفحه 198).

ص: 358

و در حديث ديگرى از «عامر بن سعد» همين معنى را با اضافاتى آورده است.(1)

اين احاديث و آنچه شبيه آن در كتب معروف اهل سنّت و پيروان مكتب اهلبيت عليهم السلام آمده است، خبر از فضيلتى مى دهد كه به گفته سعد بن ابى وقّاص شبيه و مانندى ندارد، و اگر تنها اين فضيلت در كسى بوده باشد همين افتخار براى او بس است.

آيا سزاوار است كه با بودن چنين كسى در ميان امت، ما تصوّر كنيم امكان دارد جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله به غير او سپرده شود؟!

***

اين نكته نيز در تأكيد مفهوم آيه مودّت قابل توجّه است كه از رواياتى كه در كتب معروف و مشهور آمده است استفاده مى شود كه على عليه السلام نه تنها مورد علاقه پيامبر صلى الله عليه و آله و لطف پروردگار بود؛ بلكه محبوبترين مخلوقات نزد آنها بود.

شاهد اين سخن، حديث معروف طير است.

در كتاب المستدرك على الصّحيحن چنين مى خوانيم كه انس خادم معروف پيامبر صلى الله عليه و آله كه بعد از آن حضرت عمرى طولانى داشت بيمار شده بود، محمّد بن حجّاج به اتفاق گروهى به عيادت او رفتند، سخن از هر درى به ميان آمد، تا به نام مبارك على عليه السلام رسيد، فرزند حجّاج نسبت به آن حضرت اهانت كرد، انس برآشفت، گفت اين مرد كيست؟ مرا بنشانيد، او را نشاندند، گفت: اى فرزند حجّاج! چرا عيبجويى و اهانت نسبت على بن ابى طالب مى كنى، قسم به كسى كه محمّد صلى الله عليه و آله را


1- كنز العمال، جلد 13، صفحه 162 و 163( حديث 36495 و 36496)( طبع مؤسسة الرّسالة بيروت).

ص: 359

به حقّ مبعوث كرد، من خادم آن حضرت صلى الله عليه و آله بودم- و هر روز يكى از جوانان انصار آن حضرت را خدمت مى كردند- در آن روز نوبت من بود، ام ايمن مرغ (بريانى) براى آن حضرت آورد و در برابر او گذاشت فرمود: «اى ام ايمن، اين پرنده را از كجا آوده اى؟» گفت: من خودم اين پرونده را صيد كردم و براى شما درست نمودم، دراينجا پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت: «اللّهُمَّ جِئْنى بِاحَبِّ خَلْقِكَ الَيْكَ وَ الَىَّ، يَأْكُلُ مَعِى مِنْ هذا الطَّيْرِ»: «خداوندا! محبوبترين خلقت، نزد تو و نزد مرا بياور تا با من از اين پرنده بخورد»!

در اين هنگام در خانه به صدا درآمد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اى انس ببين چه كسى پشت در است»، من پيش خود گفتم: خدايا او را يكى از انصار قرار بده- تا افتخارى براى ما طايفه انصار بوده باشد- ولى هنگامى كه در را گشودم ديدم على عليه السلام بر در است. به او عرض كردم: رسول خدا صلى الله عليه و آله فعلًا مشغول انجام كارى است؛ برگشتم و بر سر جاى خود ايستادم، چيزى نگذشت كه باز صداى درآمد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اى انس برو و هر كسى هست بگو وارد شود تو اوّلين كسى نيستى كه علاقه به قوم خود دارد، آن شخص از انصار نيست!» من رفتم و او را وارد كردم، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى انس پس مرغ رابه او نزديك كن»، من آن را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام گذاشتم و هر دو از آن خوردند.

پسر حجّاج گفت: اى انس! خودت حاضر بودى و اين جريان را ديدى؟

انس گفت: آرى، فرزند حجّاج گفت: «من با خدا عهد مى كنم كه بعد از اين به على عليه السلام خرده نگيرم، و هر گاه بدانم كسى به او خرده مى گيرد، صورت او را زشت مى كنم» (آبروى او را خواهم برد).(1)

همين حديث را ذهبى نيز در تلخيص المستدرك كه در حاشيه المستدرك چاپ شده آورده است.

علاوه بر آنچه گفته شد، حديث فوق كه به عنوان حديث طير در منابع مختلف


1- المستدرك على الصّحيحين، جلد 3، صفحه 131( طبع دارالمعرفة بيروت).

ص: 360

اسلامى معروف شده، در كتب زيادى آمده است. به طورى كه مرحوم علامه امينى مى گويد: حديث طير حديثى است متواتر و صحيح كه در برابر تواتر و صحّتش ائمّه حديث خاضع اند.

موّفق بن احمد كه مردى فقيه و محدّثى بزرگ و خطيبى توانا و اديبى شاعر بود در كتاب مناقب، اين حديث را آورده است.(1)

و از او مهمتر ترمذى محدّث معروف در كتابش كه به عنوان صحيح ترمذى مشهور است، از انس بن مالك نقل مى كند كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله طيرى بود، عرضه داشت: «الّلهُمَّ ائْتِنى بِاحَبِّ خَلِكَ الَيْكَ يَأكُلُ مَعى هذَا الطَّيْرَ فَجاءَ عَلِىٌّ فَاكَلَ مَعَهُ»: «خداوندا! محبوبترين خلقت را بفرست تا با من از اين طير بخورد؛ پس على عليه السلام آمد و با او تناول كرد».(2)

علامه گنجى شافعى در كفاية الطّالب بعد از نقل اين حديث مى گويد: در اين حديث دلالت واضحى است كه على عليه السلام محبوبترين خلق خدا (بعد از پيامبر اسلام) بود؛ و بهترين دليل بر اين مطلب اين است كه خداوند دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله را مستجاب كرد ... بنابراين از بهترين وسائل تقّرب در درگاه الهى، محبّت على بن ابى طالب، و محبّت كسانى است كه او را دوست دارند.(3) علّامه نسايى از علماى قرن سوّم هجرى، در كتاب معروفش خصائص نيز اين حديث را با اضافاتى نقل مى كند.(4)

از جمله دانشمندان ديگرى كه اين حديث را در كتب خود نقل كرده اند سبط بن جوزى در تذكره در اسدالغابه و ابن مسعود شافعى در مصابيح السّنه و محبّ الدين طبرى در ذخائر العقبى و شيخ سليمان بلخى قندوزى در ينابيع المودّه، و گروه


1- مناقب، صفحه 67.
2- صحيح ترمذى، جلد 13، صفحه 170( طبع الصاوى مصر).
3- كفاية الطّالب، صفحه 59( مطابق نقل احقاق الحق، جلد 5، صفحه 319.
4- الخصائص، صفحه 5( طبع تقدّم مصر).

ص: 361

ديگرى كه ذكر نام و شرح كلمات آنها به طول مى انجامد، هستند.

از نكاتى كه شايد براى بعضى موجب تعجّب شود اين است كه ابن اثير در اسدالغابه هنگامى كه حديث طير را از چند طريق نقل مى كند در يكى از طرق حديث كه از انس بن مالك نقل شده، مى گويد: نخست ابوبكر آمد، و انس او را باز گرداند سپس عثمان آمد و انس او را بازگرداند- در روايت ديگرى كه در خصائص نسائى نقل شده به جاى عثمان نام عمر آمده است- بعد على عليه السلام آمد، و به او اجازه داد.

ابن اثير در پايان اين حديث مى گويد: ذكر نام ابوبكر و عثمان در اين حديث جدّاً عجيب است.(1)

و عجب تر اين كه بعضى از محدّثان اهل سنّت كه خواسته اند از كنارچنين فضيلت بى مانندى ساده بگذرند و چشم را به روى حقايق ببندند، درسند اين حديث ترديد كرده اند، مانند ابن كثير دمشقى نويسنده البداية و النّهايه كه بعد از ذكر اين حديث مى گويد: «وَ فِى الْقَلْبِ مِنْ صِحَّةِ هذَا الْحَديثِ نَظَرُ وَ إِنْ كَثُرَتْ طُرُقُهُ!»: «در دل من نسبت به صحيح بودن اين حديث شكّى است هر چند طرق اين حديث، كثير و فراوان است!»(2)

در حالى كه اين حديث متواتر كه در منابع بسيار معروف به طور گسترده آمده است هيچ مشكلى از نظر سند و دلالت ندارد جز اينكه با پيش داورى هاى بعضى هماهنگ نيست، و مرحوم علّامه امينى بعد از ذكر اين عبارت جمله جالبى دارد؛ مى گويد: «با وجود اجتماع تمام شرائط صحت در اين حديث اگر باز هم در قلب كسى شك و ترديدى نسبت به آن باشد، اشكال در قلب او است نه در اين حديث!»


1- اسدالغابه، جلد 4، صفحه 30( طبع داراحياء التراث العربى بيروت).
2- البداية و النّهاية، صفحه 353.

ص: 362

25- آيه مسئولون

در آيه 24 سوره «صافات» درباره ظالمان مى خوانيم: كه در قيامت به فرشتگان عذاب، خطاب مى شود: (وَقِفُوْهُمْ انَّهُمْ مَسْئُولونَ) «آنها را (در كنار دوزخ) نگهداريد كه بايد مورد بازپرسى قرار گيرند.»

در اينكه آنها از چند چيز سؤال مى شوند، در ميان مفسّران گفتگو است؛ بعضى گفته اند از بدعت هايى كه گذارده اند؛ بعضى ديگر گفته اند: از اعمال زشت و خطاهايشان، و بعضى افزوده اند از توحيد و لا الهَ الّا اللَّهُ.(1)

مانعى ندارد كه همه اينها در مفهوم آيه جمع باشد. ولى در روايات متعدّدى وارد شده است كه: منظور سؤال از ولايت على بن ابيطالب عليه السلام است؛ اين روايات در منابع معروف اسلامى آمده است.

از جمله در شواهد التّنزيل، به دو طريق از ابوسعيد خدرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه در تفسير اين آيه فرمود: «عَنْ وَلايَةِ عَلِىَّ بْنِ ابى طالِبٍ عليه السلام»: «از ولايت على بن ابيطالب عليه السلام سؤال مى كنند».(2)

و در حديث ديگرى از سعيد بن جبير از ابن عبّاس نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله «اذا كانَ يَوْمُ القيامَةِ اوقَفُ انَاو عَلِىٌّ على الصِّراطِ فَما يَمُرُّ بِنا احَدُ الّا سَئَلْناهُ عَنْ وَلايَةٍ عَلِىٍّ، فَمَنْ كانَت مَعَهُ، وَ الّا الْقَيْناهُ فى النّارِ! وَ ذلِكَ قُوْلُهُ وَقِفُوْهُمْ انَّهُمْ مَسْئُولُونَ :

«هنگامى كه روز قيامت مى شود؛ من و على عليه السلام بر ضراط متوقف مى شويم هر كس


1- مجمع البيان، جلد 7، صفحه 441( ذيل آيه مورد بحث).
2- شواهد التّنزيل، جلد 2، صفحه 106 و 107( حديث 786 و 787).

ص: 363

از كنار ما مى گذرد؛ از ولايت على عليه السلام از او سؤال مى كنيم، هر كس داشته باشد- از صراط مى گذرد- و الّا او را در آتش مى افكنيم! و اين است معنى آيه وَقِفُوْهُمْ انَّهُمْ مَسْئُوْلُون (1)

حاكم حسكانى در كتاب مذكور، اين حديث را از طرق ديگرى نيز نقل كرده است.

ابن حجر نيز در كتاب صواعق، اين حديث را از ابو سعيد خدرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده است.(2)

از ديگر كسانى كه حديث فوق را نقل كرده اند احمد حنبل (يكى از ائمّه چهارگانه اهل سنّت) در كتاب مسند است؛ او نيز از ابوسعيد خدرى نقل كرده كه: در روز قيامت از ولايت على بن ابيطالب عليه السلام سؤال مى شود.

عزّالدين حنبلى در كشف الغمّه (3) و آلوسى در تفسير خود(4) و سبط بن جوزى در تذكره (5) و ابونعيم اصفهانى در كفاية الخصام (6) و شيخ سليمان قندوزى در ينابيع المودّه (7) و گروهى ديگر كه ذكر نام آنها و كتبشان به طول مى انجامد، نيز اين حديث را نقل كرده اند.

جالب اينكه: در بعضى از اين روايات، علاوه بر ولايت على عليه السلام ولايت اهل بيت عليهم السلام نيز آمده است (8).

اين نكته نيز جالب است كه تمام روايات بالا از منابع معروف و كتب مشهور اهل


1- شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 106 و 107 حديث 788.
2- الصّواعق، صفحه 89.
3- كشف الغمه، صفحه 92.
4- روح المعانى، ذيل آيه مورد بحث.
5- تذكره، صفحه 21.
6- كفاية الخصام، صفحه 361.
7- ينابيع المودّه، صفحه 257.
8- على فى الكتاب و السنّه، جلد 1، صفحه 229.

ص: 364

سنّت و راويان مورد قبول آنها نقل شده است، امّا با اين حال آلوسى هنگامى كه اين روايت را نقل مى كند؛ مى گويد: «رَوى بَعْضُ الاماميّةِ عَنْ ابْنِ جُبَيْرٍ عَنِ ابْنِ عَبّاسَ يُسْئَلُونَ عَنْ وَلايَةِ عَلِىٍّ»: «بعضى از اماميّه از ابن جبير از ابن عباس نقل كرده اند: كه سؤال از ولايت على عليه السلام مى شود.»، و همچنين اين روايت را (اماميه) از ابوسيعد خدرى نقل كرده اند.(1)

با كمال تعجّب ولايت ساير خلفاء را از پيش خود به آن اضافه مى كند!

اين مفسّر متعصّب فكر مى كند هر حديثى كه درباره فضائل على عليه السلام است بايد راويانش به طور حتم از اماميّه و شيعه باشند؛ گويى پيش داورى هاى مذهب يش اجازه نمى دهد باور كند كه در منابع معروف اهل سنّت اين احاديث اين چنين گسترده نقل شده است، و نيز گويى باور نمى كند كه آيندگان كلمات او را مى خوانند و بر او خرده مى گيرند كه راويان اين حديث اماميّه نيستند بلكه غالباً بزرگان اهل سنّت اند.

به هر حال مفهوم اين احاديث و همچنين آيه مزبور اين نيست كه در روز قيامت تنها از ولايت على بن ابيطالب عليه السلام سؤال مى شود چرا كه روز قيامت روز سؤال از همه كارها، و همه نعمت ها، و همه مسئوليت ها است. منظور اين است يكى از مهمترين امورى كه از آن سؤال مى شود ولايت اين بزرگوار است؛ و بى شك ولايت در اينجا به معنى يك دوستى ساده و معمولى كه هر فرد با ايمان بايد نسبت به ديگران داشته باشد نيست؛ چرا كه اين امر (ولايت) يكى از فروع عادى دين، بلكه منظور فراتر از اين مسأله چيزى كه در رديف مهمترين اركان اسلام و پايه هاى دين است.

آيا اين موضوع چيزى غير از مقام رهبرى و خلافت الهيّه بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى تواند بوده باشد؟!


1- روح المعانى، جلد 23، صفحه 74.

ص: 365

آرى على بن ابيطالب عليه السلام كسى است كه ولايتش از مهمترين اركان اسلام و از مهمترين شرايط ايمان است؛ و در رديف اول امورى است كه در قيامت از آن سؤال مى شود.

چگونه چنين نباشد در حالى كه با تمام عداوتى كه دشمنان در حق او داشتند و فضائلش را كتمام مى كردند- و الآن هم كتمان مى كنند- و دوستانش نيز از ترس شكنجه هاى دشمن، فضائلش را مخفى مى كردند با اين حال فضائل و افتخارات او تمام كتب حديث را پر كرده؛ و شخصيّت والايش در آيات قرآن مجيد مى درخشد!

اين سخن را با حديث معروفى از ابن عباس كه در بسيارى از منابع اسلامى نقل شده پايان مى بريم؛ مى گويد: «ما نَزَلَ الْقُرآنُ يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا الّا عَلِىٌّ سَيِّدُها وَ شَرِيْفُها وَ اميرُها، وَ ما احَدٌ مِنْ اصُحابِ رَسُوْلِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله الّا قَدْ عاتَبَهُ اللَّهُ فى الْقُرآنِ، ما خَلا عَلِىّ بْنِ ابيطالبٍ عليه السلام فَانَّهُ لَمْ يُعاتِبْهُ بِشَئٍ وَ ما نَزَلَ فى احَدٍ مِنْ كِتابِ اللَّهِ ما نَزَلَ فى عَلِىٍّ عليه السلام ... نَزَلَتْ فى عَلِىٍّ عليه السلام ثَلِاْثَلاثَمِأَةُ آيِةٍ!»: «در قرآن مجيد خطاب يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا در هيچ آيه اى نازل نشده مگر اينكه على عليه السلام سيُد و شريف و امير (و مصداق اتم و اكمل) است؛ احدى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله نبود مگر اينكه خداوند او را در قرآن عتابى كرده؛ جز على بن ابيطالب عليه السلام كه خدا هرگز او را در چيزى عتاب نكرد! ...

در كتاب خدا (قرآن مجيد) آنچه درباره على عليه السلام نازل شده (از فضائل و مدائح) درباره هيچكس نازل نشده است ... سيصد آيه قرآن مجيد درباره على عليه السلام نازل شده است»!(1) اين حديث- يا بخش اوّل آن- از گروه زياد ديگرى نيز نقل شده است؛ مانند حافظ ابونعيم اصفهانى در حلية الاولياء، محبّالدين طبرى در ذخائر العقبى، علّامه گنجى شافعى در كفاية الطالب، سبط بن جوزى در تذكره»، شبلنجى در نورالابصار،


1- مختصر تاريخ دمشق، جلد 18، صفحه 11، طبع دارالفكر.

ص: 366

هيثمى در صواعق، سيوطى در تاريخ الخلفاء و قندوزى در ينابيع المودّه.(1)

اين بود بخشى از آياتى كه در باره على عليه السلام در قرآن مجيد نازل شده است، كه ما از ميان آنها تعدادى را گلچين كرديم.


1- براى آگاهى بيشتر از اين منابع به احقاق الحق، جلد 3، صفحه 476 مراجعه فرمائيد.

ص: 367

امامان دوازده گانه

اشاره

اشاره

گر چه مذهب شيعى منحصر به «اماميّه اثنى عشريّه» نيست و شعب و فرق ديگرى مانند زيّديه كه تنها به چهار امام عقيده دارند، و اسماعيليه كه هفت امامى هستند و بعضى ديگر وجود دارند. ولى بى شك معروفترين و مشهورترين آنها شيعيان دوازده امامى هستند كه قسمت مهمى از مسلمانان را در سراسر جهان تشكيل مى دهند. در بعضى از كشورها مانند ايران و عراق و بحرين اكثريّت قاطع دارند، و در بعضى ديگر گروه عظيمى را تشكيل مى دهد مانند غالب كشورهاى اسلامى.

شيعيان دوازده امامى مراكز علمى بزرگى دارند كه ده ها هزار عالم و طالب علم در آن مشغول به تحقيق و تدريس و فراگرفتن علوم اسلامى مى باشند.

ده ها هزار كتاب از سوى علماى شيعه درباره عقائد اسلامى و فقه و اصول و تفسير و حديث و فلسفه و رجال و درايه و تاريخ اسلام تأليف و چاپ و منتشر شده است.

مرحوم محقق عاليقدر شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب الذريعة الى تصانيف الشّيعه كه اخيراً در 26 جلد به چاپ رسيد، نام ده ها هزار كتاب از كتب علماى شيعه را با ذكر مؤلّفين آنها و شرح كوتاهى درباره هر يك ذكر كرده. و روشن مى سازد كه تا چه مقدار دانشمندان و علماى شيعه به علوم اسلامى خدمت كردند؛ و چگونه

ص: 368

تصانيف بسيار گرانبهايى در همه فنون اسلامى و علوم بشرى از خود به يادگار گذاردند.

خوب است كسانى كه اين حقايق را باور ندارند از مراكز علمى تشيّع در مناطق مختلف جهان ديدن كنند؛ طلّاب و فضلاء و علماى آنها را كه در علوم مختلف اسلامى مهارت بسيار دارند از نزديك ببينند؛ و كتابخانه هاى آنها را كه مملّو ا زكتب علمى اين دانشمندان، و همچنين كتب علمى دانشمندان اهل سنّت است، مورد بررسى قرار دهند.

فقها و متكلّمان و مفسّران قرآن و نويسندگان زبردست و گويندگان و حافظان قرآن را كه بسيار فراوان اند از نزديك ملاحظه كنند.

متأسفانه سانسور شديدى كه بر بسيارى از محافل خبرى اسلامى و همچنين غالب كتابخانه هاى معروف كشورهاى اسلامى حاكم است؛ تاكنون اجازه نداده است كه محقّقان بى طرف اهل سنّت پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام و علماء و آثار علمى آنها را به روشنى بشناسند.

در اينجا كتابخانه ها مملّو از كتاب هاى علماى اهل سنّت در كنار كتاب هاى علماى شيعه است و هيچ تفاوتى ميان آنها از نظر حضور در كتابخانه ها ديده نمى شود و هيچ كس هم خطرى از اين نظر بر مذهب خود احساس نمى كند، ولى كتابخانه هاى برادران اهل سنّت غالباً شكل ديگرى دارد و از ده ها هزار اثر معروف علمى شيعه در آنجا چيزى ديده نمى شود؛ يا فقط مقدار كمى وجود دارد!

به هر حال اميدواريم روزى فرا برسد كه محققان با بى نظرى كامل آنچه را كه در بالا گفته شد مورد دقّت و بررسى قرار دهند و جمعيّت شيعه اماميّه را آن چنان كه هستند- نه آن چنان كه دشمنانشان مى گويند يا از بلند گوهاى استعمار به گوش مى رسد- بشناسند، و به يقين آن روز شاهد برخوردهاى تازه اى در جهان اسلام با

ص: 369

پيروان اين مكتب خواهيم بود؛ و دنياى اسلام از تفاهم و انسجام بهترى برخوردار خواهد شد.

از اصل سخن دور نشويم، در آيات قرآن، اشاراتى به ائمّه معصومين اهل بيت عليهم السلام ديده مى شود و با كمك رواياتى كه در منابع معروف اسلامى در تفسير اين آيات وارد شده، اين اشارات روشن تر و آشكارتر مى گردد.

اين آيات متعدّد است و در ذيل، تنها به قسمتى از آن اشاره مى كنيم: بخشى از اين آيات در آغاز بحث از ولايت و امامت على عليه السلام گذشت، از جمله:

1- آيه انَّما يُرْيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الِّرجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ (1) به شهادت محتوايش، و همچنين رواياتى كه در شرح و تفسير آن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در منابع معروف اسلامى آمده است، مفهومش عامّ است يعنى علاوه بر على عليه السلام ساير ائمّه معصومين عليهم السلام، مخصوصاً امام حسن و امام حسين عليهما السلام را كه به نام آنها اين روايات تصريح شده است شامل مى شود.

2- آيه قُلْ لااسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اجْراً الَّاالْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبى (2) نيز اشاره اجمالى به همه امامان معصوم دارد و در روايات متعدّدى كه از سعيد بن جبير و ابن عبّاس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است تصريح شده كه منظور از «قربى» در اين آيه، على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و فرزندان آنها است، و در بعضى تصريح به نام امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام نيز شده است.

براى توضيح بيشتر به شواهد التنزيل و ساير منابعى كه هنگام شرح اين آيه ذكر كرديم، مراجعه فرمائيد.(3)

3- آيه اطِيْعُواللَّهَ وَاطيعُوالرَّسُولَ وَ اولِى الامْرِ مِنْكُمْ (4) نيز همين گونه است؛ زيرا


1- سوره احزاب، آيه 33.
2- سوره شورى، آيه 23.
3- در شواهد التّنزيل، شش روايت به طرق مختلف در اين زمينه آورده است( جلد 2، صفحه 130- 134).
4- سوره نساء، آيه 59.

ص: 370

اين آيه مفهوم عامى دارد كه هر زمانى را شامل مى شود، بنابراين در هر عصر و زمانى بايد مصداقى از «اولوالامر» باشد، فردى معصوم و پاك از گناه (چرا كه اطاعت مطلق و بى قيد و شرط جز در مورد معصومان مشروع نيست).

اضافه بر اين در بعضى از روايات معروفى كه در منابع اهل سنّت آمده تصريح به نام امام حسن و امام حسين عليهما السلام شده است.

4- آيه كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ (1) نيز چنانكه قبلًا شرح داديم، مفهوم عامى دارد كه هر عصر و زمان را شامل مى شود؛ و دليل بر اين است كه در هر عصر و زمانى صادق معصومى وجود دارد- زيرا دستور به همراهى و تبعيّت مطلق و بى قيد و شرط، جز در مورد معصومين مفهومى ندارد- به علاوه بعضى از روايات كه در شرح اين آيه وارد شده است، صادقين را به محمّد و اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله تفسير كرده است.(2)

و از آنجا كه اين آيات و روايات مربوط به آن، در آغاز اين مباحث به طور مشروح آمده است از تكرار آن خوددارى مى كنيم و به سراغ آيات فضيلت مى رويم.

بار ديگر تأكيد مى كنيم كه آيات فضيلت به عنوان آياتى كه دلالت مستقيم بر امامت و ولايت امامان اهل بيت عليهم السلام داشته باشد، مطرح نمى شود. بلكه هدف آن است كه روشن شود هر يك از آنها برترين افراد عصر خود بوده اند، و چون در هر عصر و زمانى طبق آيات گذشته بايد «اولوالامر» و امام معصوم عليهم السلام باشد، آنها مصداق اين معنى بوده اند:


1- سوره توبه، آيه 119.
2- شواهد التّنزيل، جلد 1، صفحه 262.

ص: 371

1- آيه صلوات و درود

در آيه 56 سوره «احزاب» مى خوانيم: انَّ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليما: «خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر او درود فرستيد و (در برابر اوامر او) كاملًا تسليم باشيد.».

در اين آيه مقام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به عالى ترين وجه ترسيم شده است؛ چرا كه هم خداوند متعال و هم تمام فرشتگان مقرّب او بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود مى فرستند و هم دستور داده شده است همه مؤمنان بدون استثناء بر او رحمت و درود و سلام بفرستند. چه مقامى از اين بالاتر؟ و چه عظمتى از اين بيشتر؟

درست است كه در اين آيه، سخنى از آل پيامبر صلى الله عليه و آله به ميان نيامده است، ولى در روايات بسيارى مى خوانيم كه وقتى اصحاب و يارانش از حضرتش سؤال كردند:

چگونه درود و صلوات و سلام بر شما بفرستيم، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله «آل» را در كنار خود قرار داد و تمام رحمت و درودى كه از خداوند براى او تقاضا مى شد، براى «آلش» نيز تقاضا مى شد. اين قرينه است بر اينكه صلوات و درود خداوند و ملائكه نيز تعميم دارد، هم شامل پيامبر صلى الله عليه و آله و هم شامل «آل» او مى شود؛ و اين يك مسأله ساده نيست، بلكه نشان مى دهد كه آنها مقاماتى دارند تالى پيامبر صلى الله عليه و آله و مأموريتى دارند در جهاتى شبيه مأموريت او، و گر نه اين همه مقام تنها به خاطر خويشاوندى، غير ممكن است.

اكنون به سراغ بخشى از اين روايات كه در معروفترين منابع اهل سنّت آمده است، مى رويم.

1- در صحيح بخارى از ابوسعيد خدرى نقل شده است كه ما عرض كرديم: اى رسول خدا! سلام بر تو معلوم است، چگونه صلوات بر تو بفرستيم؟ فرمود: «قُولُوا الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ كَما صَلَّيْتَ على ابْراهيمَ، و آلِ ابْراهيمَ وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كما بارَكْتَ على ابْراهيمَ»: «بگوئيد خداوندا! درود بفرست

ص: 372

بر محمّد صلى الله عليه و آله بنده ات و رسولت؛ همان گونه كه درود بر ابراهيم و آل ابراهيم فرستادى و بركت بفرست بر محمّد صلى الله عليه و آله و بر آل محمّد صلى الله عليه و آله، آن گونه كه بركت فرستادى بر ابراهيم».(1)

در همان كتاب و همان صفحه اين حديث به طور كاملترى از كعب بن عجزه (يكى از صحابه معروف) نقل مى كند كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردند: چگونگى سلام بر تو را دانسته ايم، امّا صلوات بر تو چگونه بايد باشد؟ فرمود: بگوئيد «اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى آلِ ابْراهيمَ انَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، الّلهُمَّ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى آلِ ابْراهيمَ انَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ».(2)

توجّه داشته باشيد كه بخارى اين احاديث را ذيل آيه شريفه إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ ... ذكر مى كند.

2- در صحيح مسلم كه دوّمين منبع حديث معروف برادران اهل سنّت است از ابى مسعود انصارى نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله نزد ما آمد و ما در مجلس سعد بن عباده بوديم، بشير فرزند سعد عرض كرد: اى رسول خدا! خداوند به ما دستور داده بر تو صلوات بفرستيم، چگونه بر تو صلوات بفرستيم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله نخست سكوت كرد، سپس فرمود: در بگوئيد: «الّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى آلِ ابْراهيمَ، بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كما بارَكْتَ عَلى آلِ ابْراهيمَ فى الْعالَمينَ انَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ».(3) 3- در تفسير الدّرالمنثور كه معروفترين تفسير روائى است همان روايت ابوسعيد خدرى را از بخارى و نسائى و ابن ماجه و ابن مردويه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند.(4)


1- صحيح بخارى، جلد 6، صفحه 151( طبع دارالجيل بيروت).
2- همان مدرك.
3- صحيح مسلم، جلد 1، صفحه 305، حديث 65( طبع احياء التراث العربى، بيروت).
4- الدّر المنثور، جلد 5، صفحه 217.

ص: 373

و در همان كتاب عبارت ابومسعود انصارى را از ترمذى و نسائى و ابن مردويه نقل كرده است.(1)

و عين اين مضمون را نيز با مختصر تفاوتى از مالك، و احمد و بخارى، و مسلم و ابوداود، و نسائى، و ابن ماجه و ابن مردويه از ابواحمد ساعدى نيز نقل مى كند.(2)

حاكم نيشابورى در المستدرك على الصّحيحين از ابن ابى ليلى نقل مى كند كه كعب بن عجزه مرا ملاقات كرد و گفت: آيا هديه اى به تو بدهم كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم؟!

گفتم: آرى هديه كن!، گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال كرديم: چگونه بر شما اهل بيت عليهم السلام صلوات بفرستيم؟ فرمود: «بگوئيد: الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى ابْراهيمَ وَ عَلى آلِ ابْراهيمَ انَّكَ حَميدُ مَجيدُ، الّلهُمَ باركْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مَحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى ابْراهيمَ وَ عَلى آلِ ابْراهيمَ انَّكَ حَميدُ مَجيد».

سپس حاكم نيشابورى كه بناى او برا ين است احاديثى را ذكر كند كه در صحيح بخارى و مسلم نيست. مى گويد: اين حديث را با همين سند و الفاظ، بخارى از موسى بن اسماعيل در كتاب خود نقل كرده، و اگر من آن را در اينجا تكرار كردم، به خاطر آن است كه معلوم شود اهل بيت عليهم السلام و آل، همه يكى هستند (بايد توجّه داشت كه حاكم اين حديث را بعد از حديث كساء كه در آن تصريح شده اهل بيت من على و فاطمه و حسن و حسين عليها السلام هستند نقل كرده است (3)، و اين يك تعبير پر معنى است).


1- همان مدرك.
2- الدّر المنثور، جلد 5، صفحه 217.
3- المستدرك على الصحيحين، جلد 3، صفحه 148.

ص: 374

سپس حاكم به دنبال آن، حديث ثقلين، و به دنبال آن، حديث ابوهريره را نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله نگاه به على عليه السلام و حسن و حسين عليهما السلام كرد و فرمود: «انَا حَرْبُ لِمَنْ حارَبَكُمْ وَ سِلْمُ لِمَنْ سالَمَكُمْ»: «من با هر كس كه با شما از در جنگ در آيد، اعلان جنگ مى دهم، و با هر كسى كه با شما در صلح باشد در صلحم».(1)

محمد بن جرير طبرى نيز در تفسير خود در ذيل همين آيه، روايت فوق را با كمى تفاوت از موسى بن طلحه از پدرش نقل كرده است و در روايت ديگرى همان را از ابن عباس روايت كرده، و در روايت سوّمى از زياد، از ابراهيم، و در روايت چهارمى از عبدالرحمن بن بشربن مسعود انصارى (2)

بيهقى نيز در كتاب معروف سنن روايات متعدّدى در اين زمينه نقل كرده كه بعضى از آنها وظيفه مسلمانان را در موقع نماز، و هنگام تشهّد روشن مى سازد.

ازجمله در حديثى از ابى مسعود، عقبة بن عمرو نقل مى كند كه مردى آمد و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله نشست، و ما نيز نزد او بوديم، عرض كرد: اى رسول خدا! كيفيّت سلام بر تو را مى دانيم، ولى هنگامى كه نماز مى خوانيم چگونه بر تو صلوات بفرستيم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت كرد، تا آنجا كه ما فكر كرديم اى كاش اين مرد چنين سؤالى را نمى كرد، سپس فرمود: «اذا انْتُمْ صَلَّيْتُمْ عَلَىَّ فَقُولُوا الّلهُمَّ صَلَّ عَلى مُحَمَّدٍ النَّبِىِّ الٌامِىِّ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ، كَما صَلَّيْتَ عَلى ابْراهيمَ وَ عَلى آلِ ابْراهيمَ، وَ بارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبىِّ الٌامِىِّ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى ابْراهيمَ وَ عَلى آلِ ابْراهيمَ، انَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ».

سپس از ابوعبداللَّه شافعى نقل مى كند كه اين حديث صحيحى است كه درباره صلوات فرستادن بر پيامبر صلى الله عليه و آله در نمازها سخن مى گويد.(3) بيهقى احاديث متعدّد ديگرى نيز در زمينه چگونگى صلوات بر پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به طور مطلق، يا در نماز، آورده؛ مخصوصاً در حديثى از كعب بن عجره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه: «انَّه كانَ يَقُولُ فى الصَّلوةِ: الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى ابْراهيمَ و آلِ


1- همان مدرك، صفحه 149.
2- تفسير جامع البيان( طبرى)، جلد 22، صفحه 32( چاپ دارالمعرفه بيروت).
3- سنن بيهقى، جلد 2، صفحه 146 و 147.

ص: 375

ابْراهيمَ وَ بارِكْ عَلى مُحَّمَدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى ابْراهيمَ انَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ»: «پيامبر صلى الله عليه و آله در نماز خود چنين مى فرمود: «الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ ...»(1)

از اين حديث روشن مى شود كه حتّى خود پيامبر صلى الله عليه و آله در نمازهايش اين صلوات را مى فرستاد.

بيهقى در ذيل يكى از رواياتى كه در آن سخن از نماز به ميان نيامده مى گويد:

اين روايات نيز ناظر به حال نماز است؛ زيرا جمله «قَدْ عَلِمْنا كَيْفَ نُسَلِّمُ»: «ما مى دانيم چگونه سلام بر تو بفرستيم»، اشاره به سلام در تشهّد است (السَّلامُ عَلَيْكَ ايُّهَا النَّبىُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه) بنابراين مراد از «صلوات» نيز همان فرستادن «صلوات در تشهّد» است.(2)

و به اين ترتيب مسلمانان مأموراند همان گونه كه به عقيده تمام فرق مسلمين، سلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله را به صورت «السَّلامَ عَلَيْكَ ايُّهَا النَّبىُّ وَ رَحْمَةُ اللَّه» در تشهد نماز بگويند مأموراند كه صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله را نيز در تشهّد بگويند.

هر چند در ميان مذاهب چهارگانه اهل سنت در اينجا مختصر اختلافى ديده مى شود؛ شافعى و حنبلى ها مى گويند: صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله در تشهّد دوّم واجب است؛ در حالى كه مالكى ها و حنفى ها آن را سنّت مى دانند.(3) ولى طبق روايات فوق بر همه واجب است.

به هر حال كتاب هايى كه روايات مربوط به صلوات بر محمّد و آل محمّد صلى الله عليه و آله (به طور مطلق يا در خصوص تشهّد نماز) در آن نقل شده بيش از آن است كه در اين مختصر بيان شد. آنچه در بالا آمد؛ نمونه اى از اين روايات و اين كتب است. اين


1- همان مدرك، صفحه 147.
2- سنن بيهقى، جلد 2، صفحه 147.
3- الفقه على المذاهب الاربعه، جلد 1، صفحه 266( طبع دار الفكر).

ص: 376

روايات را گروهى از صحابه مانند ابن عباس، طلحه، ابوسعيد خدرى، و ابوهريره، ابو مسعود انصارى، بريده، ابن مسعود، كعب بن عجره و شخص على عليه السلام نقل كرده اند.

نكته اى كه مايه شگفتى بسيار است اين است كه دانشمندان اهل سنّت- على رغم اين همه تأكيداتى كه در روايات پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به اضافه كردن «آل محمّد صلى الله عليه و آله» وارد شده، هميشه (جز در موراد بسيار نادر) «آل محمّد صلى الله عليه و آله» را حذف مى كنند، و مى گويند: «صَلّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ»!.

و از آن عجيب تر اينكه: در كتب حديث، حتّى در ابوابى كه روايات فوق در مورد اضافه كردن «آل محمّد صلى الله عليه و آله» نقل مى شود، هنگامى كه نام پيامبر صلى الله عليه و آله را در لابلاى همين احاديث ذكر مى كنند؛ مى گويند: «صّلى اللَّه عليه و سلّم»! (بدون اضافه آل) و ما نمى دانيم چه عذرى در پيشگاه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مخالفت صريح با دستور آن حضرت دارند؟

مثلًا بيقهى در عنوان همين باب مى نويسد «باب الصّلوةِ عَلَى النَّبىِّ صلى الله عليه و آله صلى اللّهُ عَليه و سَلَّمَ فى التَشَهُّدِ»! و همچنين در بعضى ديگر از منابع معروف حديث.

انتخاب اين عنوان خواه از سوى مؤلّفان اين كتب باشد و يا محقّقان بعد، با توجه به آنچه در ذيل آن آمده، بسيار عجيب و متناقض است.

اين بحث را با دو حديث ديگر پايان مى دهيم:

1- ابن حجر در صواعق چنين نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «لا تُصَلُّوا عَلَىَّ الصَّلاةَ الْبَتْراءَ، قالُوا وَمَا الصَّلاةُ الْبَتْراءُ، قالَ: تَقُولُونَ: الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ تُمْسِكُوْنَ، بَلْ قُولُوا الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»: «هرگز بر من صلوات بريده و ناقص نفرستيد، عرض كردند صلوات بريده و ناقص چيست؟ فرمود: «اين كه بگوئيد الّلهم صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و امساك كنيد و ادامه ندهيد، بلكه بگوييد: الّلهُمَّ صَلِّ عَلى

ص: 377

مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.»(1)

اين حديث نشان مى دهد كه حتى كلمه «عَلى» نبايد ميان «محمد» و «آل محمد» جدايى بيفكند بايد گفت: «الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».

2- سمهودى در الاشْرافُ عَلى فَضْلِ الاشْرافِ، از ابن مسعود انصارى نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مَنْ صَلَّى صَلاةً لَمْ يُصَلِّ فيها عَلَىَّ وَ عَلى اهْلَ بَيْتى لَمْ تُقُبَلُ»: «كسى كه نماز بخواند كه در آن بر من و بر اهلبيتم صلوات نفرستد نمازش قبول نيست».(2)

و ظاهراً امام شافعى كه در آن شعرمعروفش، ناظر به همين روايت است كه مى گويد:

يا اهْلَ بَيْتَ رَسُوْلِ اللَّهِ حُبُّكُمُ فَرْضُ مِنَ اللَّهِ فى الْقُرآنِ انْزَلَهُ

كَفاكُمُ مِنْ عَظيمِ الْقَدْرِ انَّكُمُ مَنْ لَمْ يُصَلِّ عَلَيْكُمْ لا صَلاةَ لَهُ

«اى اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله محبت شما، از سوى خداوند در قرآن واجب شده است. در عظمت مقام شما همين بس كه هر كس بر شما صلوات نفرستد نمازش باطل است».(3)

آيا كسانى كه چنين مقامى را دارند كه نامشان در كنار نام پيامبر صلى الله عليه و آله در نمازها به عنوان يك فريضه الهى بايد ذكر شود مى توان همسنگ ديگران شمرد، و با وجود


1- صواعق، صفحه 144.
2- سمهودى در الاشراف، صفحه 28( مطابق نقل احقاق الحق، جلد 18، صفحه 310).
3- در كتاب نفيس الغدير انتساب اين اشعار را به امام شافعى از« شرح المواهب زرقانى»، جلد 7، صفحه 7 و جمعى ديگر آورده است.

ص: 378

آنان جايى براى غير آنان در مسأله ولايت و امامت و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله باقى مى ماند؟ كدام فرد منصف مى تواند ديگران را بر آنان- با اين همه مقام و فضيلت- ترجيح دهد؟ آيا اينها همه بطور مستقيم، مسئله ولايت و خلافت را روشن نمى سازد؟ داورى با شمااست.

***

2- آيه نور و بيوت

در آيه 36 تا 38 سوره «نور» كه به دنبال آيه اللَّه نورُ السّماوات وَ الارْض آمده است، مى خوانيم: فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ- رِجَالٌ لَاتُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ- لِيَجْزِيَهُمْ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ:

(اين چراغ پرفروغ) در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده (ديواره هاى) آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين در امان باشد)؛ و در آنها نام خدا برده شود، و صبح و شام در آنها تسبيح او گويند، مردانى كه هيچ تجارت و داد و ستدى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند؛ آنها از روزى مى ترسند كه در آن، دلها و چشمها دگرگون مى شود، (آنها چنين مى كنند) تا خداوند آنان را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد، و از فضل خود بر (پاداش) آنها بيفزايد؛ و خداوند به هركس بخواهد بى حساب روزى مى دهد (و از مواهب بى انتهاى خويش بهره مند مى سازد)

بعد از آنكه خداوند در آيه 35 اين سوره، نور الهى را با بيان مثال دقيق و ظريف و زيبايى، شرح مى دهد؛ در آيات بعد از آن به جايگاه اين نور پرداخته مى فرمايد: «اين نور در خانه هايى است كه داراى ويژگى هاى زير است: ديوارهاى بلند و غيرقابل نفوذ دارد تا از دسترس شياطين و هوسبازان دور باشد.

ديگر اينكه مردانى از آن پاسدارى مى كنند كه برنامه آنها يادخدا و تسبيح او در

ص: 379

هر صبح و شام است؛ مردانى كه زرق و برق دنياى مادّى آنها را از ياد خدا غافل نمى كند، مردانى كه پيوند مستمرّ آنها با خداوند از طريق نماز، و پيوند مستمرّشان با خلق خدا از طريق زكات برقرار است.

مردانى كه از روز رستاخيز و حساب و كتاب اعمال بيمناك اند، و اين بيم آميخته با اميد، پيوسته آنها را در مسير حقّ نگه مى دارد؛ و خداوند به چنين مردانى پاداشى بى حساب مرحمت مى كند.

درست در تعبيرات بالا دقّت كنيد و ببينيد چقدر عظمت اين خانه هاى الهى و پاسدارانش در اين آيات توصيف و ترسيم شده است. سپس به روايات زير دقّت فرماييد:

سيوطى در تفسير الدّر المنثور از انس بن مالك و بريده (دو نفر از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله) نقل مى كند هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت فرمود، مردى برخاست و گفت: «اىُّ بُيُوتٍ هذِهِ يا رَسُوْلَ اللَّهِ»: «اين خانه هايى كه در اين آيه توصيف شده كدام است اى پيامبر خدا!».

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بُيُوتُ الانْبياء!»: «خانه هاى پيامبران است».

ابوبكر برخاست و عرض كرد: «هذا البَيْتُ مِنْها لَبَيْتُ عَلىٍ وَ فاطِمَةَ؟!» «اين خانه از آنها است، خانه على و فاطمه» عليهما السلام؟

فرمود: «نَعَمْ مِنْ افاضِلِها»: «آرى اين از برترين آنها است».(1)

شبيه همين معنى را حاكم حسكانى در شواهد التّنزيل از ابوبرزه (يكى ديگر از صحابه) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده است، بى آنكه نام شخص خاصى را ببرد، بلكه چنين است «قيلَ يا رَسُولَ اللَّهِ ابَيتُ عَلَىٍّ وَ فاطِمَةَ مِنْها؟ قالَ مِنْ افْضَلِها»: «گفته شد آيا خانه على عليه السلام و فاطمه عليها السلام از آنها است»؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «از برترين آنها است»!(2)


1- الدّر المنثور، جلد 5، صفحه 50.
2- شواهد التّنزيل، جلد 1، صفحه 410، حديث 566.

ص: 380

و بعد از ذكر اين روايت، روايت سابق را نيز با دو طريق از انس بن مالك و بريده نقل كرده است.(1)

جالب اينكه آلوسى در روح المعانى با اينكه تمام فضائل اهل بيت عليهم السلام را با بى ميلى تعقيب مى كند در اينجا بعد از آنكه روايت اوّل را از انس بن مالك و بريده نقل مى كند؛ مى افزايد: «وَ هذا انْ صَحّ لايَنْبَغى العُدُول عَنْهُ»: «اگر اين روايت صحيح باشد سزاوار نيست (در تفسير آيه) از آن عدول كنيم» (و به تعبير ديگر بهترين سخن در تفسير ايه است كه منظور از آن، بيوت انبياء مى باشد كه از بهترين آنها خانه على و فاطمه عليها السلام است).(2)

گروهى ديگر از بزرگان اهل سنّت نيز اين روايت را در كتب خود آورده اند.

به يقين اين روايات، شامل على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و فرزندانش حسن و حسين عليهما السلام مى شود؛ همچنين فرزندان فاطمه عليها السلام از نسل حسين عليه السلام: «يعنى امامان معصوم» مشمول اين آيه اند، چرا كه همان راه و برنامه را ادامه مى دهند.

آرى خانه آنها هم طراز خانه هاى انبياء است؛ خانه اى است كه نور الهى هميشه در آن تابان است؛ و از دستبرد شياطين محفوظ است، بلكه از برترين آنها محسوب مى شود، و به يقين ساكنان اين خانه نيز از برترين انسان ها هستند و در فضيلت همانند انبياء الهى مى باشند.

اينها امورى است كه به آسانى از روايات فوق مى توان فهميد، آيا با اين حال مقدّم داشتن ديگران بر آنها جفا نيست؟.


1- همان مدرك، حديث 567 و 568.
2- روح المعانى، جلد 18، صفحه 157 ذيل آيه مورد بحث.

ص: 381

3- صراط مستقيم

در ششمين آيه سوره «احمد» كه شبانه روز در نمازها مى خوانيم عرضه مى داريم:

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ «ما را به راه راست هدايت كن».

راهى كه ما را به تو و به آنچه موجب رضاى تو است برساند، راهى جداى از راه كسانى كه غضب تو آنها را فرو گرفته، و همچنين جداى از راه گمراهان.

خدايا ما را هم به اين راه هدايت فرما؛ و هم در اين راه ثابت و پايدار و برقرار دار.

بى شك «صراطِ مُسْتَقيم» مفهوم بسيار وسيع و گسترده اى دارد و لذا بعضى آن را به معنى اسلام و بعضى قرآن، و بعضى پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان راستين و بعضى به آيين اللَّه، و بعضى به معنى راه و روش انبياى الهى تفسير كرده اند كه هر كدام از اينها مى تواند بخشى از مفهوم وسيع آيه را تشكيل دهد.

ولى در روايات متعّدى كه به طرق مختلف از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است انگشت روى يكى از بارزترين مصاديق آن گذاشته شده؛ زيرا صراط مستقيم به راه و روش على بن ابيطالب عليه السلام و يا محمّد و آل محمّد صلى الله عليه و آله تفسير شده است.

حاكم حسكانى در شواهد التّنزيل از جابر بن عبداللَّه انصارى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

«انَّ اللَّهَ جَعَلَ عَلِيّاً وَ زَوْجَتَهُ وَ ابْنائَهُ حُجَجَ اللَّهِ عَى خَلْقِهِ وَ هُمْ ابْوابُ الْعِلْمِ فى امَّتى، مَنْ اهْتَدى بِهِم هُدِىَ الى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»:

«خداوند على عليه السلام و همسرش (فاطمه زهرا عليها السلام) و فرزندان او را حجّت هاى الهى بر خلقش قرار داده، و آنها درهاى علم در امّت من هستند؛ هر كس به وسيله آنها هدايت شود، به صراط مستقيم هدايت شده است.(1)

و در حديث ديگرى از ابن عبّاس از رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند كه به على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «انْتَ الطَّريقُ الْواضِحُ وَ انْتَ الصِّراطُ الْمُسْتَقيمُ وَ انْتَ يَعْسُوبُ


1- شواهد التّنزيل، جلد 1، صفحه 58، حديث 89.

ص: 382

الْمُؤمِنينَ!»: «تو راه روشن و صراط مستقيم و رهبر مؤمنان هستى».(1)

و نيز در حديث سوّمى از ابن عبّاس نقل مى كند كه در تفسير اهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقيم مى گفت: «قُولُوا- مَعاشِرَ الْعِبادِ- اهْدِنا الى حُبِّ النَّبِىِّ وَ اهْلَ بَيْتِهِ!»: «اى بندگان خدا بگوئيد خدايا ما را هدايت به محبّت پيامبر و اهل بيتش كن».(2)

و در حديث چهارمى از ابوبريده در ذيل اين آيه نقل مى كند كه گفت: «منظور صراط محمّد صلى الله عليه و آله و آل او است».(3)

اين حديث را علامّه ثعلبى در تفسيرش نيز آورده است.(4)

شيخ عبيداللَّه حنفى در كتاب ارجح المطالب نيز آن را از ابوهريره نقل كرده است.(5) در حديث پنجمى كه در شواهد التّنزيل آمده از عبدالرّحمن بن زيد از پدرش در تفسير آيه صِراطَ الَّذينَ انْعَمْتَ عَلَيْهِمْ مى كند كه گفت: «هَوَ النَّبِىُّ وَ مَنْ مَعَهُ وَ عَلِىُّ بْنُ ابى طالِبٍ وَ شيعَتُهُ».(6)

در منابع شيعه و پيروان مكتب اهل بيت نيز روايات متعدّدى در اين زمينه وارد شده از جمله در روايتى از امام صادق عليه السلام در تفسير صِراطَ الَّذينَ انْعَمْتَ عَلَيْهِم آمده است كه فرمود: «يَعْنى مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وَ ذُرِّيَّتَهُ عَلَيْهِمُ السَّلامُ»: «مقصود محمّد صلى الله عليه و آله و ذريه او است».(7)

به اين ترتيب بارزترين و روشنترين مصاديق «صراط مستقيم»، راه پيامبر و


1- همان مدرك، حديث 88.
2- همان مدرك، حديث 87.
3- همان مدرك، روايت 88.
4- تفسير ثعلبى بنا به نقل كفاية الخصام، ص 345.
5- در ارجح المطالب، صفحه 85، طبع لاهور.
6- شواهد التّنزيل، جلد 1، صفحه 66، حديث 105.
7- نورالثقلين، جلد 1، صفحه 23، حديث 101( براى آگاهى بيشتر نسبت به اين احاديث به تفسير نور الثقلين و برهان مراجعه فرماييد).

ص: 383

على عليه السلام و فرزندان معصوم او از نسل فاطمه زهرا عليها السلام است كه هر كس دست به دامن ولاى آنها زند و در خطّ آنها حركت كند، قدم در راه مستقيمى گذارده است كه او را به خدا نزديك، و از گمراهى و انحراف دور مى سازد.

***

4- وسيله پذيرش توبه آدم عليه السلام

در آيه 37 سوره «بقره» آمده است كه: «آدم عليه السلام پس از «ترك اولى» «كلماتى از سوى پروردگارش دريافت داشت؛ (و با آن توبه كرد.). و خداوند توبه او را پذيرفت؛ زيرا او توبه پزير ومهربان است.» فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلَماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ انَّهُ هُوَ التَّوابُ الرَّحيمُ

در اينكه اين كلمات، كه خداوند به آدم عليه السلام براى توبه القاء نمود چه بوده است؟

در ميان مفسّران گفتگو است. گروهى آن را اشاره به همان چيزى مى دانند كه در آيه 23 سوره «اعراف» آمده: قالا رَبَّنا ظَلَمْنا انْفُسَنا وَ انْ لَم تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ «آن دو (آدم و حوّا عليها السلام) گفتند: پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم؛ و اگر تو ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، به يقين. از زيانكاران خواهيم بود».

بعضى آن را اشاره به دعاها و نيايش هاى ديگر، و از جمله دعاى يونس هنگامى كه درشكم ماهى زندان بود يعنى جمله سُبْحانَكَ انّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ دانسته اند.

ولى در روايات متعدّدى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يا صحابه نقل شده، آن كلمات سوگند دادن خداوند به حق محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بوده است.

سيوطى در الدّر المنثور در ذيل همين آيه از ابن عبّاس نقل مى كند كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم: منظور از اين كلماتى كه آدم عليه السلام از خداوند دريافت داشت و

ص: 384

با آن توبه كرد چه بود؟ فرمود: «سَئَلَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلىٍّ وَ فاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ عليهما السلام الّا تُبْتَ عَلَىَّ فَتابَ عَلَيْهِ»: «او خدا را به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام خواند و تقاضا كرد كه مرا ببخش و خداوند توبه او را پذيرفت».(1)

و نيز در همان كتاب ازعلى عليه السلام نقل مى كند كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره تفسير اين آيه سؤال كردم؛ فرمود: «... خدا به آدم عليه السلام دستور داد بگو: «الّلهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، سُبْحانَكَ لا الهَ الّا انْتَ عَمِلْتُ سُوءً وَ ظَلَمْتُ نَفْسى فَاغْفِرْلى انَّكَ انْتَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ، الّلهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ سُبْحانَكَ لا الهَ الّا انْتَ عَمِلْتُ سُوءً وَ ظَلَمْتُ نَفْسى فَتُبْ عَلَىَّ انَّكَ انْتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ فَهؤلاءِ الْكَلِماتُ الَّتى تَلَقّى آدَمُ عليه السلام»:

«بگو خداوندا! من تو را به حق محمّد و آل محمّد صلى الله عليه و آله مى خوانم، منزّى، معبودى جز تو نيست؛ من بد كردم به خويشتن ستم روا داشتم؛ مرا ببخش كه تو غفور و رحيمى. خداوندا! من تو را به حقّ محمّد و آل محمّد مى خوانم، تو منزّهى، معبودى جز تو نيست، من بد كردم و به خويشتن ستم نمودم توبه مرا بپذير كه تو توّاب و از اين روايت به خوبى معلوم مى شود كه منافاتى ميان تفسيرهاى سه گانه بالا نيست و همه اين كلمات در دعاى آدم عليه السلام جمع بوده است.

ابن مغازلى در كتاب مناقبش همين معنى را از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره كلماتى كه آدم عليه السلام از پروردگارش دريافت داشت و خداوند توبه او را پذيرفت، سؤال شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «سَئَلَهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَعَلِىٍّ وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ عليها السلام الّا ما تُبْتَ عَلىَّ فَتابَ عَليْهِ»:

«از خدا به حقّ محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهما السلام درخواست كرد كه توبه مرا بپذير، و خداوند توبه او را پذيرفت».(2)


1- الدّر المنثور، جلد 1، صفحه 60.
2- مناقب ابن مغازلى، مطابق نقل احقاق الحق، جلد 9، صفحه 102.

ص: 385

همچنين علامّه قندوزى در ينابيع المودّه و بيهقى در دلائل النّبوّة، و بدخشى در مفتاح النّجاح، و عبداللَّه شافع در مناقب اين حديث را نقل كرده اند.(1)

گر چه بسيارى از كتب، اين سند اين حديث را به ابن عبّاس منتقى كرده اند ولى راوى آن منحصر به ابن عبّاس نيست، زيرا در الدّر المنثور از ديلمى در مسند الفردوس با سندى كه به على عليه السلام منتهى مى شود؛ همين معنى را نقل مى كند كه على عليه السلام مى فرمايد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره اين آيه سؤال كردم تا آنجا كه مى گويد:

«خداوند به آدم عليه السلام تعليم داد كه او را به حقّ محمّد و آل محمّد صلى الله عليه و آله بخواند تا توبه اش پذيرفته شود».(2) اين معنى در منابع اهل بيت عليهم السلام و منابع اهل سنّت از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده و روايات آن متعدّد و طرق آن متنوع است.(3)

اين حديث را نبايد فضيلت ساده اى پنداشت و به سادگى از كنار آن گذشت كه آدم عليه السلام هنگامى كه مى خواهد از ترك اولاى خود توبه كند- و اين نخستين ترك اولايى بود كه واقع شده- از سوى خداوند مأمور مى شود كه خدا را به حقّ محمّد و آل محمّد صلى الله عليه و آله يا به حقّ محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بخواند، تا توبه او پذيرفته شود.

زيرا اين معنى درباره هيچ كس جز آنها وارد نشده است و مقامى است والا مخصوص آنها؛ و اين نشان عظمت فوق العاده خمسه طيّبه و پيامبر و اهل بيت او و امامان معصوم عليهم السلام است.


1- همان مدرك.
2- الدّر المنثور، جلد 1، صفحه 60( با تلخيص).
3- تفسير برهان، جلد 1، صفحه 86- نور الثقلين، جلد 1، صفحه 67 به بعد- بحارالانوار، جلد 26، صفحه 319 به بعد.

ص: 386

با اين حال چگونه مى توان كسى را شايسته تر از آنها براى خلافت و ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله دانست و چگونه مى توان ديگران را بر آنها ترجيح داد.

آيا با وجود اين گونه مدارك، جاى تعجب است، كه امامت در دودمان پيامبر و آل محمّد صلى الله عليه و آله تا دامنه قيامت باقى باشد؟!

***

5- بهترين حسنات

در آيه 89 سوره «نمل» مى خوانيم: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُم مَنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ «كسانى كه كار نيكى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت؛ و آنان از وحشت آن روز در امانند».

باز در اينجا «حسنه»، مفهوم گسترده اى دارد كه همه حسنات را در برمى گيرد؛ و بشارت مى دهد هر كسى حسنه اى انجام دهد، خداوند پاداشى بهتر از آن به او مى دهد. و يكى از آثار مهم آن ايمنى از ترس و وحشت روز محشر است كه بزرگترين وحشتها است.

ولى در بعضى از روايات محّبت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان يكى از بارزترين و مهم ترين مصداق حسنه در اين آيه معرفى شده است و نشان مى دهد كه اين محّبت از بهترين وسايل امنيّت در يوم المعاد است.

در شواهد التّنزيل چندين روايت در ذيل اين آيه به همين مضمون نقل شده كه منظور از «حسنة» در آيه فوق محبّت اهلبيت عليهم السلام است.

از جمله از ابوعبداللَّه جدلى از على عليه السلام نقل مى كند كه حضرت به او فرمود: «آيا مى خواهى تفسير آيه من جاءَ بِالْحَسَنَة فَلَهُ خَيْرُ مِنْها ... را براى تو بگويم؟» او مى گويد: عرض كردم: آرى، فدايت شوم، امام عليه السلام فرمود: «الْحَسَنَةُ حُبُّنا اهْلَ الْبَيْتِ وَ السَّيِئَةُ بُغْضُنا»: «حسنه محبّت ما اهلبيت عليهم السلام، و سيئه كينه و عداوت ما است» سپس

ص: 387

آيه را تلاوت فرمود.(1)

همين معنى را در حديث 582 و 587 نقل كرده است با اين تفاوت كه در ذيل حديث سوّم آمده است: «الا اخْبِرُكَ بِالسَّيِئَةِ الّتى مَنْ جاءَ بِها اكَبَّهُ اللَّهُ عَلى وَجْهِهِ فى نارِ جَهَنَّمَ، بُغْضُنا اهْلَ الْبَيْتِ!»: «آيا تو را خبر دهم از سيئه اى كه هر كس آن را انجام دهد خداوند او را به رو در آتش جهنّم مى افكند؟، آن كينه و عداوت اهلبيت عليهم السلام است» سپس اميرمؤمنان عليه السلام آيه دوّم را تلاوت فرمود: وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فى النّار.(2) و در حديث ديگرى از ابوامامه باهلى (3) نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«انَّ اللَّهَ خَلَقَ الانْبِياءَ مِنْ شَجَرٍ شَتّى وَ خَلَقَنى وَ عَليّاً مِنْ شَجَرَةٍ واحِدةٍ فَانَا اصْلُها وَ عَلَىٌّ عليه السلام فَرْعُها، وَ فاطِمةُ لِقاهُها وَالْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثِمارَها، وَاشياعُنا اوْراقُها، فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ اغْصائِها نَجا، وَ مَنْ زاغَ هَوى، وَلَوْ انَّ عابِداً عَبَدَاللَّهَ الْفَ عامٍ، ثُمَّ الْفَ عامٍ، ثُمَّ الْفَ عامٍ، ثُمَّ لَمْ يُدْرِكْ مَحَبَّتَنا اكَبَّهُ اللَّهُ عَلى مِنْخَرَيْهِ فى النّار»:

«خداوند پيامبران را از درختان (ريشه هاى) متعدّدى آفريد، و من و على را شجره واحده، من ريشه آن هستم، و على عليه السلام شاخه آن، و حسن و حسين عليهم السلام ميوه هاى آن، و شيعيان ما برگ هاى آن هستند، پس هر كس به شاخه اى از شاخه هاى آن درآويزد نجات مى يابد، و هر كس منحرف گردد سقوط مى كند؛ و اگر


1- شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 425، حديث 581.
2- سوره نمل، آيه 90 و همان مدرك.
3- ابوامامه باهلى از اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود و وفات او را در سنه 81 نوشته اند و او آخرين كسى است كه در شام بدرود حيات گفت( اسدالغابه، در ماده صَدَيَهْ) ولى در الكنى و الالقاب وفات او در سال 86 نوشته شده و نام او صدى بر وزن رجيل است و هم او بود كه معاويه مراقبينى بر او گمارده بود كه به سوى على عليه السلام نرود.

ص: 388

عبادت كننده اى خدا را يك هزار سال، و سپس يك هزار سال ديگر، باز هم يك هزار سال ديگر، عبادت كند، و محبّت ما را نداشته باشد خداوند او را به صورت در آتش مى افكند»!(1)

علامه قندوزى نيز مضمون حديث اول را از على عليه السلام نقل مى كند، و حديث به اينجا ختم مى شود، كه فرمود: «الْحَسَنةُ حُبُّنا وَالسَّيّئَةُ بُغْضُنا»: «حسنه محبت ما است و سيئه كينه و عداوت ما».(2) در همان كتاب از ابن كثير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود (آيه): مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ امْثالِها: «كسى كه حسنه اى انجام دهد ده برابر براى او خواهد بود» درباره همه مسلمين است، امّا آن حسنه اى كه اگر كسى آن را بجا آورد بهتر از آن به او داده مى شود و از وحشت روز قيامت در امان است آن ولايت و محبت ما (اهلبيت پيامبر صلى الله عليه و آله) است».(3)

گروهى از مفسّران و ارباب حديث گر چه مسأله مودّت اهلبيت عليهم السلام را به عنوان يك حسنه بزرگ در ذيل آيه مورد بحث نياورده اند، ولى در ذيل آيه 23 «شورى» وَمَنْ يَقتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً: «هر كس كار نيكى انجام دهد، بر نيكى اش مى افزاييم». مضمون احاديث فوق را نقل كرده اند.

از جلمه سيوطى در الدّر المنثور از ابن ابى حاتم از ابن عبّاس نقل مى كند كه در تفسير اين آيه گفت: «الْمَوَدَّةُ لِآلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله»: «منظور از آن دوستى آل محمد صلى الله عليه و آله است».(4)

آلوسى در روح المعانى در ذيل اين آيه 23 سوره «شورى» بعد از آن كه مى گويد


1- شواهد التّنزيل، جلد 1، صفحه 428، حديث 588.
2- ينابيع الموده، صفحه 98.
3- همان مدرك.
4- الدّر المنثور، جلد 6، صفحه 7.

ص: 389

بعضى از مفسّران گفته اند منظور از «حسنة» مودت ذوى القرباى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است مى گويد: اين معنى از ابن عباس و سدّى نقل شده، سپس مى افزايد: محبت آل رسول از اعظم حسنات است و تحت عنوان «حسنه» در اين آيه در رديف اوّل وارد مى شود.(1)

احاديث شبيه احاديث فوق در كتب ديگر نيز آمده است كه نقل همه آنها به طول مى انجامد.

اين بحث را با حديثى درباره محبّت اهلبيت- هر چند در ذيل آيه وارد نشده است- پايان مى دهيم:

شبلنجى در نورالابصار حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده، و تصريح مى كند كه حديث صحيحى است و در ضمن آن آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «وَاللَّهِ لايَدْخُلُ قَلْبَ رَجُلٍ، الِايمانَ حتّى يُحِبُّهُمْ (اهْلَبَيْتى) لِقَرابَتِهِمْ مِنّى»: «به خدا سوگند ايمان در دل كسى وارد نمى شود تا اهل بيت مرا به خاطر قرابتشان با من دوست بدارد».(2) اين نكته نيز حائز اهميّت است كه يك محبت عادى و معمولى هرگز نمى تواند وسيله نجات از وحشت روز قيامت گردد؛ و يا يكى از شرائط ايمان بوده باشد.

اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه محلبت اهلبيت اشاره به مسأله مهم و بنيادين ولايت و امامت است كه سبب بقاء دين و ادامه خط نبوّت و حفظ ايمان است.

***

از مجموع آنچه به صورت اشاره در آيات فوق آمده و به طور صريح در رواياتى كه در تفسير آن وارده شده، آمده است؛ اين نكته روشن مى شود كه آل محمّد صلى الله عليه و آله و اهلبيت صلى الله عليه و آله مخصوصاً على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام مقام بسيار والاى دارند زيرا: كسانى هستند كه موّدت آنها اجر و پاداش رسالت است؛ و نماز بدون درود و صلوات بر آنها باطل است، موقعيت آنها به عنوان صراط مستقيم شناخته شده است.


1- روح المعانى، جلد 25، صفحه 31.
2- نورالابصار، صفحه 126.

ص: 390

آدم براى رهايى از خشم الهى كه به خاطر ترك اولى دامنگيرش شده بود خدا را به نام هاى آنها سوگند داد و توبه كرد تا توبه اش پذيرفته شد!

و بالاخره موّدت آنها حسنه اى است كه هر فرد با ايمانى را از ترس و وحشت قيامت رهايى مى بخشد.

آرى كسانى كه داراى اين اوصفاف فوق العاده ممتاز هستند و عظمت مقام آنان در روايات معروف اهل سنّت و منابع مشهور اهل بيت عليهم السلام آمده است؛ هرگز با ديگران برابرى ندارند. در نتيجه با وجود آنها نمى توان به سراغ ديگران رفت، و به يقين اين محبّت و موّدت مقدمه است براى مسأله ولايت و رهبرى كه تداوم خط رهبرى پيامبر صلى الله عليه و آله است.

و نيز كسانى كه در روايات متواتر ثقلين دركنار قرآن قرار گرفته اند، و اين دو به عنوان دو وسيله نجات بخش از گمراهى معرفى شده اند؛ دو وسيله اى كه تا دامنه قيامت در ميان امت اسلامى باقى خواهند ماند و مسلمانان بايد به آن دو پناه ببرند.

و كسانى كه به عنوان كشتى نجات، و ستارگان فروزان هدايت معرفى شده اند از همه برترند، اوصافى كه در غالب منابع معروف و مشهور فريقين آمده است.

آرى اعقتاد ما اين است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به دنبال اشاراتى كه در آيات قرآن مجيد در اين زمينه آمده است با سخنان خود حجّت را بر همه مسلمانان تمام كرد؛ و اين مسلمانانند كه بايد دور راز تعصّب ها و پيش داورى ها راه نجات خود را برگزينند.

يعنى دست به دامن آل محمد صلى الله عليه و آله زنند وبا هدايت و رهبرى آنها به سرمنزل مقصود و سعادت برسند، و آنها كه اين همه اشارات و تصريحات را با آن همه مدارك مستند ناديده مى گيرند يا توجيه و تأويل و تفسير به رأى مى كنند خود بايد پاسخگوى آن باشند.

***

ص: 391

تصريح به نام امامان اهلبيت عليهم السلام

اين نكته نيز شايان ذكر است كه در بعضى از روايات كه در منابع اهل سنت آمده نام تمام «امامان دوازده گانه» نيز به طور كامل برده شده، يعنى بعد از على عليه السلام امام حسن، سپس امام حسين، بعد، امام على بن الحسين، سپس امام محمد بن على الباقر، و بعد جعفر بن محمد الصادق، سپس موسى بن جعفر الكاظم، بعد على بن موسى الرضا، سپس محمد بن على التقى، بعد على بن محمد النقى، سپس حسن بن على العسكرى و بعد محمد بن الحسن المهدى عليهم السلام آمده است!

از جمله سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى در كتاب ينابيع المودّه دو حديث در اين زمينه نقل كرده است:

حديث اوّل را از فرائد السمطين با سندى كه به ابن عباس مى رسد نقل مى كند كه يك نفر يهودى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و سؤالات مختلفى درباره اسلام و تعليمات اسلامى كرد، و از جمله درباره وصى پيامبر سؤال كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله نخستين وصى خويش را على بن ابيطالب عليه السلام و سپس فرزندانش حسن و حسين عليهم السلام و بعد ائمه نه گانه ديگر را هر كدام را با اسم نام برد.

مرد يهودى ايمان آورد، و تصريح كرد كه من نيز در كتب انبياى پيشين، و در كتاب موسى عليه السلام ديده ام كه نخستين جانشين پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله داماد او است و دومين و سوّمين آنها دو برادر از فرزندان او هستند و نه نفر ديگر از اولاد سوّمين پيشوا مى باشند.(1)

حديث دوّم در حديث ديگرى از مناقب از جابربن عبداللَّه انصارى نيز داستانى مشابه همين داستان نقل مى كند كه نام «امامان دوازده گانه» اماميه يك يك با


1- ينابيع المودّه، صفحه 440، باب 76.

ص: 392

صراحت در آن آمده است؛ و چون اين دو حديث طولانى بود ما به طور خلاصه به آن اشاره كرديم.(1)

نبايد فراموش كرد روايات زيادى در سابق نقل كرديم كه دلالت بر «امامان دوازده گانه» به طور اجمال داشت، هر گاه بار ديگر به آن بحث مراجعه كنيد و آن روايات معتبر و مشهور را كه از طرق اهل سنّت و شيعه نقل شده در نظر بگيريد خواهد ديد كه هيچ تفسير صحيح و قابل ملاحظه اى براى ائمه اثنى عشر (يا خلفاء و امرائ اثنى عشر) جز آن كه شيعه مى گويد ارائه نشده است؛ و همه در تفسير عدد دوازده گانه درباره خلفاى پيامبر صلى الله عليه و آله متحير مانده اند.

اين روايات كه در معتبرترين منابع حديث نقل شده به اندازه اى قوى است كه قابل انكار نيست، تنها تفسير صحيحى كه براى آن وجود دارد همان تفسيرى است كه اماميه ذكر كرده است.

به اميد آن روز كه پيش داروى ها را كنار بگذاريم و بررسى تازه و مستقلى روى روايات و آيات قرآنى در زمينه امامت و خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله انجام دهيم؛ شايد دريچه هاى تازه اى به روى همگان گشوده شود.


1- همان مدرك، صفحه 442، باب 76.

ص: 393

الامام المهدى (عج)

اشاره

بر خلاف آنچه بعضى از ناآگاهان تصور مى كنند اعقتاد به قيام مهدى عليه السلام و حكومت جهانى او مخصوص شيعه و پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام نيست؛ بلكه تمام فرق اسلامى بدون استثناء، ظهور مردى از دودمان پيامبر صلى الله عليه و آله را در آخر الزمان به نام «مهدى» عليه السلام كه دنيا را پر از عدل و داد مى كند پذيرفته اند، و روايات آن را در كتب خود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند.

كتاب هاى فراوانى در اين زمينه به وسيله دانشمندان اهل سنّت و علماى شيعه نگاشته شده است كه به قسمتى از آن در بحث هاى آينده اشاره مى شود.

اين روايات از روايات متواتر و قطعى است كه همه محققان اسلامى- صرف نظر از مذهب خاص خود- آن را پذيرفته اند. تنها عده محدودى مانند ابن خلدون و احمد امين مصرى در صدور اين روايات از پيامبر صلى الله عليه و آله ترديد كرده اند؛ و قرائنى در دست داريم كه انگيزه آنها از اين كار ضعف روايات نبوده بلكه شايد فكر مى كردند كه روايات مربوط به قيام مهدى عليه السلام مشتمل بر خارق عاداتى است كه به سادگى نمى توانند آن را باور كنند.

اين در حالى است كه متعصب ترين فرق اسلامى يعنى وهابى ها نيز آن را پذيرفته، و به متواتر بودن احاديث آن اعتراف كرده اند.

شاهد اين مدّعا بيانيه اى است كه چند سال قبل از طرف «رابطه العالم الاسلامى» كه شديداً زير نفوذ وهابيان و دولت سعودى است، در پاسخ سؤالى كه از آنها درباره

ص: 394

ظهور حضرت مهدى عليه السلام شده بود صادر گرديد.

اين بيانيه در پاسخ يكى از اهالى كنى» به نام ابومحمد و به امضاى دبير كل «رابطة العالم الاسلامى» محمد صالح القزار بود، در اين بيانيه آمده است كه:

ابن تيميه مؤسس مذهب وهابيان احاديث مربوط به مهدى عليه السلام را نيز پذيرفته است سپس به رساله اى كه پنج تن از علماى معروف حجاز در اين زمينه تهيه كرده اند مى پردازد:

در قسمتى از اين رساله مى خوانيم:

«به هنگام ظهور فساد در جهان و نشر كفر و ظلم، خداوند جهان را به وسيله «مهدى» عليه السلام پر از عدل و داد مى كند آن گونه كه از ظلم و ستم پر شده است؛ او آخرين خليفه راشدين دوازدهگانه است كه پيامبر صلى الله عليه و آله طبق كتب صحاح از آن خبر داده است ....

احاديث مربوط به مهدى را بسيارى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند از جمله عثمان بن عفان، على بن ابيطالب عليه السلام، طلحة بن عبيداللَّه، عبدالرحمن بن عوف، عبداللَّه بن عبّاس، عمّار بن ياسر، عبداللَّه بن مسعود، أبوسعيد خدرى، ثوبان، قرة بن اياس مزنى، عبداللَّه بن حارث، ابوهريره، حذيفة بن يمان، جابربن عبداللَّه، ابوامامه، جابربن ماجد، عبداللَّه بن عمر، انس بن مالك، عمران بن حصين و امّ سلمه.

اينها بيست نفر از كسانى هستند كه روايات مهدى عليه السلام را نقل كرده اند، افراد زياد ديگرى غير آنها نيز وجود دارند.

سخنان فراوانى نيز از خود صحابه درباره ظهور مهدى عليه السلام نقل شده است كه آنها را نيز مى توان در رديف روايت پيامبر شمرد، زيرا اين مسأله از مسائلى نيست كه بتوان با اجتهاد، پيرامون آن سخن گفت (بنابراين صحابه اين مطالب را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اند).

ص: 395

سپس مى افزايد: اين دو مطلب- روايات پيامبر صلى الله عليه و آله و روايت صحابه كه در اينجا در حكم حديث است- در بسيارى از متون معروف اسلامى و كتب اصلى حديث اعمّ از سنن و معاجم و مسانيد آمده است.

از جمله سنن ابى داود، سنن ترمذى، ابن ماجد، ابن عمرو، مسند احمد، و ابن ليلى، و بر. از، و صحيح حاكم، و معاجم طبرانى، و دار قطنى و ابونعيم، و خطيب بغدادى، و ابن عساكر و غير آنان.

سپس مى افزايد: اين مطلب آن اندازه اهميّت دارد كه بعضى از دانشمندان اسلامى كتاب هاى مخصوص در زمينه اخبار مهدى عليه السلام تأليف كرده اند از جمله ابونعيم اصفهانى در اخبار المهدى عليه السلام، ابن حجر هيثمى در القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر عليه السلام، شوكانى در التوضيح فى تواتر، جاء فى المنتظر و الرجال و المسيح و ادريس عراقى مغربى در كتاب المهدى عليه السلام و ابوالعباس ابن عبدالمؤمن المغربى در كتاب الوهم المكنون فى الرد على بن خلدون.

بعد اضافه مى كند: گروهى از دانشمندان بزرگ اسلام از قديم و جديد در نوشته هاى خود تصريح كرده اند كه احاديث درباره مهدى عليه السلام در حدّ تواتر است (و به همين دليل قابل انكار نيست).

از جمله از سخاوى در كتاب فتح المغيث محمد بن احمد سفاوينى در كتاب شرح العقيده و ابوالحسن الابرى، در مناقب الشافعى و ابن تيميه در كتاب فتاوايش، و سيوطى در الحاوى و ادريس عراقى در كتاب خود و شوكانى در التوضيح و محمد جعفر كنانى در نظم التنامر.

و در پايان اين بحث مى گويد: تنها ابن خلدون است كه خواسته، احاديث مهدى عليه السلام را مورد ايراد قرار دهد؛ ولى بزرگان دين و دانشمندان اسلام گرفتار او را در كرده اند؛ وبعضى مانند ابن عبدالمؤمن كتاب ويژه اى در رد او نوشته اند.

ص: 396

كوتاه سخن اين: كه حافظان حديث و بزرگان دين تصريح كرده اند كه احاديث مهدى عليه السلام مشتمل بر احاديث صحيح و حسن كه در مجموع متواتر است.

و در پايان چنين نتيجه مى گيرد: بنابراين اعقتاد به ظهور مهدى عليه السلام بر هر مسلمانى واجب است، و اين جزء عقائد اهل سنت و جماعت است، و هيچكس جز افراد نادان و بى خبر يا بدعت گذار آن را انكار نمى كنند»!(1)

اشاره به اين نكته نيز لازم است كه به اعقتاد گروهى از محققين، اعقتاد به وجود مهدى عليه السلام منحصر به مسلمانان نيست، بلكه ساير پيروان مذاهب نيز همواره در انتظار مصلحى بزرگ براى جهان هستند. و در منابع مختلف آنها، اين معنى يادآورى شده است، و شرح بيشتر آن را بايد در كتبى كه درباره ظهور مهدى عليه السلام نوشته شده است مطالعه كرد.(2)

اكنون با توجه به روش مباحث كتاب كه بر محور تفسير موضوعى دور مى زند به سراغ آياتى مى رويم كه به اين ظهور بزرگ اشاره مى كند:

1- حكومت صالحان در زمين

در سوره «انبياء» مى خوانيم: وَلَقَدْ كَتَبْنا فى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ انَّ الارْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ- انَّ فى هذا لَبَلاغاً لِقُومٍ عابِدينَ:

«در «زبور» بعد از ذكر (تورات) نوشتيم: «بندگان شايسته ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد.»- در اين، پيام روشنى است براى گروه عبادت كنندگان (پروردگار».

اين آيات، به دنبال آياتى كه پاداش اخروى صالحان را بيان مى كند قرار گرفته؛ و در واقع بيانگر پاداش دنيوى آنان است و پاداش بسيار مهمى كه زمينه ساز سعادت


1- از نامه مورخ 21 يوما 1976 كه به امضاء مدير مجمع فقه اسلامى محمد منتظر كنانى رسيده است، اين رساله نتيجه بحث نامبرده و چهار نفر ديگر از فقهاى معروف حجاز: شيخ صالح بن عثيين، و شيخ احمد محمد جمال، و شيخ احمد على، و شيخ عبداللَّه خياط.
2- در اين زمينه مى توانيد به كتاب انقلاب جهانى مهدى عليه السلام مراجعه فرمائيد.

ص: 397

و اجراى احكام الهى و صالحان و نجات جامعه انسانى است.

با توجّه به اينكه «ارض» به طور مطلق تمام كره زمين و سراسر جهان را شامل مى شود- مر اينكه قرينه خاص در ميان باشد- اين آيه بشارتى است در زمينه حكومت جهانى صالحان، و از آنجا كه اين معنى در گذشته تحقق نيافته است؛ بايد در آينده در انتظار آن بود؛ و اين همان چيزى است كه به عنوان «حكومت جهانى مهدى» از آن ياد مى كنيم.

اين نكته نيز قابل توجه است كه آيه مى گويد: «ما اين وعده را در كتب انبياء پيشين نيز نوشته ايم، اشاره به اينكه اين وعده تازه نيست بلكه امرى است ريشه دار كه در مذاهب ديگر نيز آمده است.

منظور از «زبور» به احتمال قوى همان «زبور داود» است كه مجموعه اى از مناجاتها و نيايشها و اندرزهاى داود پيامبر مى باشد كه در كتب عهد قديم (كتب وابسته به تورات) به عنوان «مزامير داود» از آن ياد شده است.

جالب اينكه در همين كتاب مزامير داود- با تمام تحريفاتى كه در كتب عهد قديم به مرور زمان صورت گرفته- باز اين بشارت بزرگ ديده مى شود.

در مزمور 37 جمله 9 مى خوانيم:

«... زيرا كه شيران منقطع مى شوند و اما متوكلان به خداوند وارث زمين خواهند شد، و حال اندك است كه شرير نيست مى شود، هر چند مكانش را استفسار نمايى ناپيدا خواهد شد»!

و در جلمه يازدهم همين «مزمور» آمده است: «امّا متواضعان وارث زمين شده و از كثرت سلامتى متلذّذ خواهند شد».

و نيز در همين «مزمور» در جمله 27 همين معنى با عبارت زير آمده است:

«زيرا متبركان خداوند وارث زمين خواهند شد امّا ملعونان وى منقطع خواهند

ص: 398

شد»!

و در جمله 29 آمده است: صديقان وارث زمين شده، ابداً درآن ساكن خواهندشد».

روشن است تعبيراتى مانند «صديقان»، «متوكلان»، «متبركان» و «متواضعان» اشاره به همان «مؤمنان صالحان» است كه در قرآن آمده.

منظور از «ذكر» در آيه فوق نيز به اعقتاد بسيارى از مفسّران تورات است و ايه 48 سوره انبياء، به آن گواهى مى دهد: وَلَقَدْ آتَيْنا مُوْسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَضِياءً وَ ذِكْرى لِلْمُتَّقينَ: «ما به موسى و هارون چيزى كه وسيله جدايى حق از باطل و روشنايى و يادآورى پرهيزگاران بود بخشيديم».

بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از «ذكر»، «قرآن» است، و از «زبور» تمام كتب انبياى پيشين است (بنابراين معنى ايه چنين مى شود ما در تمام كتب انبياى پيشين علاوه بر «قرآن» اين بشارت را داده ايم ...».

به هر حال اين بشارت در پاره اى از ملحقات تورات مانند كتاب «اشياء نبى» نيز آمده است چنانكه د فصل يازدهم اين كتاب مى خوانيم:

«ذليلان را به عدالت حكم، و براى مسكينان زمين به راستى تبيه (و مايه بيدارى 9 خواهد بود.

كمربند كمرش عدالت

و وفا نطاق ميانش خواهد بود

و گرگ با بره سكونت داشته

و طفل كوچك شبان ايشان خواهد بود ...

زيرا كه زمين از دانش خداوند مثل آبهايى كه دريا را فرو مى گيرند پر خواهد شد!

و در خود تورات نيز اشاره هايى به اين معنى ديده مى شود از جمله در فصل 13

ص: 399

شماره 15 آمده است: «زمين را به يكى ا زاولاد ابراهيم مى دهيم اگر كسى غبار زمين را بشمارد ذريت او را خواهد شمرد»!

و در فصل 17 جلمه 20 آمده است: او (اسماعيل) را بركت دادم و او را بارور گردانيده (فرزندانش را) به غايت زياد خواهم نمود و دوازده سرور به وجود خواهد آورد و او را امت عظيمى خواهد داد»!

از جلمه دوازده سرور به وجود خواهد آورد كه نشان مى دهد امامان و پيشوايان دوازده گانه همه از فرزندان او هستند. (توجه كيند).

و در فصل 18 جمله 18 آمده است: جميع اقوام دنيا در او متبرك خواهند بود.

و تعبيرات و اشارات ديگرى از اين قبيله كه ذِكر همه آنها به طول مى انجامد.

***

در روايات اسلامى- علاوه بر اشاره روشنى كه در آيه فوق نسبت به قيام مهدى عليه السلام شده- نيز اين مسأله به طور صريح آمده است، از جمله مرحوم طبرسى در مجمع البيان در ذيل همين آيه از امام باقر عليه السلام چنين نقل مى كند:

«هُمْ اصْحابُ الْمَهْدىِّ فى آخِرِ الزَّمانِ»: «آنها- بندگان صالحى را كه خداوند در اين آيه بعنوان وارثان زمين ذكر فرموده است- ياران مهدى عليه السلام در آخر الزمان هستند».

در تفسير قمى نيز در ذيل اين آيه چنين آمده است:

«قالَ الْقائِمُ وَ اصْحابُه» منظور از اين آيه «مهدى (قائم) عليه السلام و ياران او هستند».

شك نيست كه بندگان صالح خدا ممكن است بخشى از حكومت روى زمين را در اخيتار بگيرند، همانگونه كه در عصر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و بعضى از اعصار ديگر واقع شد، ولى قرار گرفتن حكومت تمام روى زمين در اختيار صالحان تنها در عصر مهدى عليه السلام صورت مى گيرد، و روايات فراوانى كه از طرق اهل سنت و شيعه در اين زمينه رسيده

ص: 400

است در سر حد تواتر است.

شيخ منصور على ناصف نويسنده كتاب التاج الجامع للاصول- كتابى كه اصول پنجگانه معروف اهل سنت در آن گردآورى شده و تقريظهاى مهمى از علماى الازهر بر آن نوشته اند- در كتاب مزبور چنين آورده است:

«اشْتَهَرَ بَيْنَ الْعُلَماءِ سَلَفاً وَ خَلَفاً انَّهُ فى آخِرِ الزَّمانِ لابُدَّ مِنْ ظهورِ رَجُلٍ مِنْ اهْلِ الْبَيْتِ مُسَّمَى الْمَهْدى يَسْتَوْلى عَلى الْممالِكَ الاسْلاميَّةِ وَ يَتَّبِعُهُ الْمُسْلِمُونَ وَ يَعْدِلُ بَيْنَهُمْ وَ يُؤيِّدُ الدِّينَ»:

«در ميان همه دنشمندان امروز و گذشته مشهور است كه در آخر الزمان به طور يقين مردى از اهل بيت عليهم السلام ظاهر مى شود كه بر تمام كشورهاى اسلامى مسلط مى گردد؛ و همه مسلمانان از او پيروى مى كنند و در ميان آنها عدالت را اجرا مى نمايد و دين را تقويت مى كند».

سپس مى افزايد: «وَ قَدْ رَوى احاديثُ الْمَهدى جَماعَة مِنْ خيارِ الصِّحابَة، وَ اخْرَجَها اكابِرُ الُمحَدّثين: كابى داود، و ترمذى، و ابن ماجة، و الطبرانى، و ابى يُعلى و البزار و الامام احمد الحاكم (رض)».

احاديث مهدى عليه السلام را گروهى از اصحاب خوب پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده و بزرگان اهل بيت عليهم السلام مانند ابوداود و ترمذى و ابن ماجه و طبرانى و ابويُعلى و البزاز و امام احمد و حاكم (رض) دركتابهاى خود آورده اند.(1)

حتّى ابن خلدون كه معروف به مخالفت با احاديث مهدى عليه السلام است نيز شهرت اين احاديث را در ميان همه دانشمندان اسلام نتوانسته است انكار كند.(2)

از كسان ديگرى كه تواتر اين اخبار را در كتاب خود آورده اند محمد شبلنجى دانشمندا معروف مصرى در كتاب نور الابصار است مى گويد:


1- التاج الاجامع للاصول، جلد 5، صفحه 341( اين مطلب بصورت پاورقى در آن صفحه آمده است).
2- ابن خلدون، صفحه 311( چاپ بيروت).

ص: 401

«تَواتُر الأخبار عَنِ النَّبِىّ صلى الله عليه و آله عَلى انَّ المَهدى مِنْ اهْلِ بَيْتِهِ وَ انَّه يَمْلاءُ الارضَ عَدلًا»: «اخبار متواترى از پيامبر صلى الله عليه و آله به ما رسيده است كه مهدى عليه السلام از خاندان او است و تمام روى زمين را پر از عدالت مى كند».

اين تعبير در بسيارى از كتب ديگر نيز آمده است تا آنجا كه شوكانى از علماى معروف اهل سنت در كتابى كه پيرامون تواتر احاديث مربوط به مهدى عليه السلام و خروج دجال و بازگشت مسيح نوشته بعد از بحث مشروحى در زمينه تواتر احاديث مربوط به مهدى عليه السلام مى نويسد: «هذا يَكْفى لِمَنْ كانَ عِنْدَهُ ذَرَّةٌ مِنَ اليمانِ وَ قَلَيلٌ مِنْ انْصافٍ»: «آنچه گفته شده براى كسانى كه يك ذره ايمان و يك جو انصاف دارند كافى است»!.(1) خوب است در اينجا حداقل چند روايت نخبه كه در معروفترين منابع اسلامى آمده است به عنوان مشت نمونه خروار بياوريم:

1- احمد حنبل از ائمّه چهارگانه اهل سنّت در كتاب مسند خود از ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «لاتَقُومَ السّاعَةَ حَتّى تَمْتلُا الارْضَ ظُلْماً وَ عُدْواناً، قال ثُمَّ يَخْرُجُ رَجُل مِنْ عِتْرَتى اوْ مِنْ اهِل بَيْتى يَمْلُاها قِسْطاً وَعَدْلًا كما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ عُدواناً»: «قيامت برپا نمى شود تا آن زمانى كه زمين پر از ظلم و ستم گردد؛ سپس مردى از عترت يا اهل بيت عليهم السلام من قيام مى كند و زمين را پر از قسط و عدل مى سازد آن گونه كه ظلم و ستم آن را پركرده بود».(2) 2- همين معنى را حافظ ابوداود سجستانى در كتاب سنن خود با مختصر تفاوتى نقل كرده است.(3)

3- ترمذى محدّث معروف به سند صحيح (طبق تصريح منصور على ناصف در التّاج) از عبداللَّه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا الّا


1- نقل از كتاب التاج، جلد 5، صفحه 360( چاپ داراحياء التراث العربى).
2- مستدرك احمد، جمله 3، صفحه 36.
3- سنن ابى داود، جلد 4، صفحه 152.

ص: 402

يومٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَبْعَثَ رَجُلًا مِنّى اوْ مِنْ اهْلِ بَيْتى يَواطِئُ اسْمُهُ اسْمى وَ اسْمُ ابيهِ اسْمَ ابى يَمْلُا الارْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»: «اگر باقى نماند از عمر دنيا مگر يك، خداوند آن يك روز را چنان طولانى مى كند كه مبعوث كند مردى را از من يا از اهل بيت من- ترديد از راوى روايت است و مفهوم و محتوا يكى است- كه اسم او اسم من، و اسم پدرش، اسم پدر من است (1) زمين را پر از عدل و داد مى كند آن گونه كه از ظلم و ستم پر شده است.(2)

شبيه همين حديث را با مختصر تفاوتى حاكم نيشابورى در مستدرك آورده و در پايان آن مى گويد: اين حديث صحيحى است هر چند بخارى و مسلم آن راذكر نكرده اند.(3)

4- و نيز در صحيح «ابى داود» از امّ سلمه نقل شده است كه مى گويد: من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم چنين مى فرمود: «الْمَهْدىُّ مِنْ عِتْرَتى مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ»: «مهدى عليه السلام از خاندان من است از فرزندان فاطمه عليه السلام».(4)

5- حاكم نيشابورى در مستدرك، حديث مشروح ترى در اين زمينه از ابوسعيد خدرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «يَنْزِلُ بِامَّتى فى آخِرِ الزِّمانِ بَلاءٌ شَديد مِنْ سُلْطانِهِمْ، لَمْ يُسْمَعْ بَلاءٌ اشَدُّ مِنْهُ، حَتّى تَضيقَ عَنْهُمُ الارْضُ الرَّحْبَةُ، وَ حَتّى يَمْلُا الارْضَ جَوْراً وَ ظُلْماً، لايَجِدُ الْمُؤْمِنُ مَلْجَأً يَلْتَجِا الَيْهِ مِنَ الظُّلْمِ فَيَبْعَثُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ رَجُلًا مِنْ عِتْرَتى، فَيَمْلَأُ الارْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ طُلْماً وَ جَوْراً، يَرْضى عَنْهُ ساكِنُ السَّماءِ وَ ساكِنُ الارْضِ، لاتَدَّخِرُ الارْضُ مِنْ بَذْرِها شَيْئاً الّا اخْرَجَتْهُ، وَلَا السَّماءُ مِنْ قَطْرِها شَيْئاً الّا صَبَّهُ الَّهُ عَلَيْهِمْ مِدْراراً»:


1- بعضى از بزرگان علما تصريح كرده اند كه صحيح در اينجا، اسم ابيه اسم ابنى( اسم پدرش اسم فرزند من است) و به اين ترتيب با نام مبارك حضرت مهدى به عقيده شيعه( محمد بن الحسن العسكرى) كاملًا موافق است.
2- التّاج، جلد 5، صفحه 343.
3- المستدرك، جلد 4، صفحه 558.
4- صحيح ابى داود، جلد 2، صفحه 207.

ص: 403

«در آخر زمان بلاى شديدى بر امّت من از سوى سلطان آنها وارد مى شود؛ بلايى كه شديدتر از آن شنيده نشده! تا آنجا كه زمين وسيع و گسترده، بر آنها تنگ مى شود، و تا آنجا كه زمين پر از جور و ظلم مى گردد؛ و مؤمن پناه گاهى براى پناه جستن به آن از ظلم نمى يابد در اين هنگام خداوند متعال مردى از عترتم را مبعوث مى كند كه زمين را پر از عدل و داد كند؛ آن گونه كه از ظلم و ستم پر شده بود.

ساكنان آسمان (فرشتگان) از او خشنود مى شوند؛ و همچنين ساكنان زمين، زمين تمام بذرهاى خود را بيرون مى فرستد و بارور مى شود؛ و آسمان تمام دانه هاى باران را بر آنها فرو مى بارد (و همه جا را سيراب و پربركت مى كند)».(1)

حاكم بعد از ذكر حديث مى گويد: اين حديث صحيح است هر چند بخارى و مسلم آن را در كتاب خود نياورده اند.

و اين گونه احاديث از راويان مختلف، در منابع مشهور، فراوان است ونشان مى دهد كه سرانجام حكومت جهانى به دست با كفايت مهدى عليه السلام برپا مى شود؛ و همه جا پر از عدل و داد مى گردد؛ و مضمون آيه فوق، انَّ الارْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ تحققّ مى يابد.

2- آيه سوره نور

در آيه 55 اين سوره مى خوانيم: وَعَدَاللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالحاتِ لَيِسْتَخْلِفَنَّهُمْ فى الارْضِ كَما اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذى ارْتَضى لهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ امْناً يَعْبُدُونَنى لايُشْرِكُونَ بى شَيْئاً وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَاولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ

«خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده


1- المستدرك على الصحيحين، جلد 4، صفحه 465( طبع حيدرآباد دكن).

ص: 404

داده است كه به يقين، خلافت روى زمين را به آنان خواهد داد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت بخشيد؛ و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده، بر ايشان پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدّل مى كند، (بگونه اى) كه فقط مرا مى پرستند و چيزى را همتاى من قرار نخواهند داد. و كسانى كه پس از آن كافر شوند، آنها همان فاسقانند.»

در اين آيه با صراحت به مؤمنان صالح بشارت داده شده است كه سرانجام حكومت روى زمين را در دست خواهند گرفت؛ و دين اسلام فراگير خواهد شد، وناامنى ها و وحشت ها به آرامش و امنيّت مبدّل مى گردد؛ شرك از سراسر جهان برچيده مى شود؛ و بندگان خدا با آزادى به پرستش خداى يگانه ادامه مى دهند؛ و نسبت به همگان اتمام حجت مى شود؛ به گونه اى كه اگر كسى بعد از آن بخواهد راه كفر را بپويد مقصر و فاسق خواهد بود. (مخصوصاً در بخش آخر آيه دقت كنيد).

گر چه اين امور مهم كه مورد وعده الهى بوده است در عصر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و زمان هاى بعد از آن در مقياس نسبتاً وسيعى براى مسلمين جهان تحقق يافت و اسلام كه روزى در چنگال دشمنان چنان گرفتار بود كه مجال كمترين ظهور و بروزى به آن نمى دادند؛ و مسلمانان دائماً در ترس و وحشت به سر مى بردند؛ سرانجام نه فقط شبه جزيره عرب بلكه بخش هاى عظيمى از جهان را فرا گرفت و دشمنان در تمام جبهه ها شكست خوردند؛ ولى با اين حال حكومت جهانى اسلام، كه سراسر دنيا را فرا گيرد و شرك و بت پرستى را بكلى ريشه كن سازد، و امنيت و ارامش و آزادى و توحيد خالص را همه جا گسترش دهد هنوز تحقق نيافته پس بايد در انتظار تحقق آن بود.

اين امر مطابق روايت متواتره كه قبلًا به آن اشاره شد در عصر قيام مهدى عليه السلام تحقق خواهد يافت؛ بنابراين يكى از مصاديق اين آيه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و اعصار

ص: 405

مقارن آن حاصل شد و شكل وسيعترش در عصر قيام مهدى عليه السلام خواهد بود؛ و اين دو با هم منافاتى ندارد، و اين وعده الهى در هر دو مرحله بايد تحقق يابد.

منظور از استخلاف و جانشين شدن در اينجا همان جانشينى از اقوام كافر پيشين است كه حكومت آنها زائل مى شود و حكومت حق بجاى آن مى نشيند نظير آنچه در آيه 14 سوره «يونس» آمده است: ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فى الارْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرُ كَيْفَ تَعْمَلُونَ «سپس شما را پس از ايشان جانشينان آنها در روى زمين قرار داديم؛ تا ببينيم شما چگونه عمل مى كنيد».

شبيه همين معنى در آيه 69 و 74 سوره «اعراف» آمده است.

بنابراين، كسانى- مانند فخر رازى- كه پنداشته اند آيه دليل روشنى بر صحت خلافت خلفاى چهارگانه نخستين است چرا كه آنها بودند كه جانشين و خليفه پيامبر شدند؛ و وعده الهى در عصر آنان تحقق پيدا كرد؛ گرفتار اشتباهى شده اند.

زيرا آيه فوق ناظر به خلافت پيامبر نيست بلكه خلافت و جانشينى اقوام پيشين است آن گونه كه در آيات سه گانه بالا آمد و آن گونه كه در آيه 137 سوره «اعراف» آمده است: وَاوْرَثنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الارْضِ وَمَغارِبَها الّتى بارَكْنا فيها وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنى اسْرائيلَ بِما صَبَرُوا:

«و مشرقها و مغربهاى پر بركت زمين را به آن قوم كه (زير زنجير ظلم و ستم) به ضعف كشانده شده بودند، واگذار كرديم؛ و وعده نيك پروردگارت بر بنى اسرائيل، بخاطر صبر و استقامتى كه به خرج دادند، تحقّق يافت».

بديهى است بنى اسرائيل وارث فرعونيان شدند و بر سراسر آن كشور وسيع پر بركت (مصر و اطراف آن) حاكم گشتند.

به هر حال آيه، بشارت و نويد حكومت مؤمنان صالح را بر سراسر جهان مى دهد كه در مقياس وسيعى در عصر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و بعد از آن تحقق يافت. هر چند

ص: 406

همه جهان را فرا نگرفت؛ ولى نمونه اى از تحقق اين وعده الهى بود. امّا به صورت حكومت جهانى بر تمام روى زمين، هنوز تحقق نيافته و مصداق نهايى آن با فراهم شدن زمينه ها به مشيت الهى با حكومت حضرت مهدى عليه السلام تحقق خواهد يافت كه طبق روايات پيامبر صلى الله عليه و آله و ساير معصومين عليهم السلام تمام دنيا را پر از عدل و داد مى كند بعد از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد و ما در انتظار اين وعده قرآنى هستيم.

رواياتى كه در تفسير اين آيه در منابع مختلف نقل شده نيز اين واقعيّت را تأييد مى كند.

ازجمله مفسّر معروف قرطبى در تفسير الجامع لاحكام القرآن ذيل اين آيه از سليم بن عامر از مقداد بن اسود نقل مى كند كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «ما عَلى ظَهْرِ الارْضِ بَيْتُ حَجَرٍ وَلا مَدَرٍ الّا ادْخَلَهُ اللَّهُ كَلِمَةَ الاسْلامِ»: «هيچ خانه اى از سنگ يا گل بر صفحه زمين باقى نمى ماند مگر اينكه خداوند اسلام را در آن وارد مى كند».(1)

و در تفسير روح المعانى از امام على بن الحسين عليه السلام چنين نقل شده است كه در تفسير اين آيه فرمود: «هُمْ وَاللَّهِ شِيْعَتُنا اهْلَ الْبَيْتِ يُفْعَلُ ذلِكَ بِهِمْ عَلى يَدِ رَجُلٍ مِنّا وَ هُوَ مَهْدِىُّ هذِهِ الامَّةِ وَ هُوَ الَّذى قالَ رَسُوْلُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فيه لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا الّا يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ تَعالى ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَلِىَ رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتى اسْمُهُ اسْمى يَمْلَأُ الارْضَ عَدْلًا وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»:

«آنها به خدا سوگندشيعيان ما هستند؛ خداوند اين كار را بر دست مردى از ما انجام مى دهد؛ و او مهدى عليه السلام اين امّت است. و او همان كسى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره اش فرمود:" اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد خداوند آن روز را طولانى مى كند تا مردى از عترت من كه نام او نام من است حاكم زمين شود و


1- تفسير قرطبى، جلد 7، صفحه 4692.

ص: 407

آنرا پر از عدل و داد مى كند؛ آن گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد».

اين حديث را با مختصر تفاوتى در بسيارى از منابع اهلبيت عليهم السلام مى توان يافت.

گر چه آلوسى در روح المعانى اين حديث را با نظر موافق ارزيابى نكرده؛ ولى در ذيل آن مى گويد: از طرق ما، پاره اى از روايات وارد شده كه مؤيّد اين معنى است- هر چند ما بر آن تكيه نمى كنيم- مانند چيزى كه عطيّه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه پس از تلاوت اين آيه فرمود: «اهل البيت هيهنا»: «اهل بيت عليهم السلام در اينجا هستند.» و اشاره به سوى قبله فرمود.(1)

قرطبى حديث ديگرى نيز در اين زمينه نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«زُوِيَتْ لِىَ الارْضُ فَرَأَيْتُ مَشارِقَها وَ مَغرِبَها وَ سَيَبْلُغُ مِلْكُ امَّتى ما زُوِىَ لى مِنْها»: «زمين براى من گردآورى شد؛ و تمام مشارق و مغارب آن را ديدم و به زودى حكومت امّت من بر تمام آنچه در نظر من جمع و پيچيده شد (بر تمام روى زمين) استقرار خواهد يافت».(2)

از آنچه گفتيم پاسخ بسيارى از ايرادات مخالفان بر منطق پيروان اهل بيت عليهم السلام در تفسير اين آيه روشن مى شود.

توضيح اين كه: همان گونه كه گفتيم تحقق اين وعده الهى مراحلى دارد: يك مرحله از آن در مورد مؤمنان صالح در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله واقع شد؛ و بعد از فتح مكّه و سيطره اسلام بر جزيرة العرب، مسلمانان در سايه اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله امنيت نسبى پيدا كردند و حاكم بر بخش عظيمى از منطقه شدند و آنچه در شأن نزول اين آيه آمده است تحقق يافت.

(در شأن نزول اين آيه در بسيارى از تفاسير، از جلمه اسباب النزول، مجمع البيان، فى ظلال، و قرطبى (با تفاوت مختصرى) آمده است هنگامى كه پيامبر


1- روح البيان، ذيل آيه مورد بحث.
2- تفسير قرطبى، ذيل آيه مورد بحث.

ص: 408

اسلام صلى الله عليه و آله و مسلمانان به مدينه هجرت كردند و انصار با آغوش باز از آنها استقبال نمودند، تمامى عرب بر ضدّ آنان قيام نمودند آن چنان كه ناچار بودند اسلحه را از خود دور نكنند؛ شب را با سلاح بخوابند و صبح با سلاح برخيزند؛ ادامه اين حالت بر مسلمانان سخت آمد، بعضى مى پرسيدند تا كى اين حالت ادامه خواهد يافت؟ آيا زمانى خواهد رسيد كه شب را با خيال راحت استراحت كنيم و از هيچ كس جز خدا نترسيم؟! آيه فوق نازل شد و بشارت داد كه چنين زمانى فرا خواهد رسيد).

مرحله ديگر آن، در زمان خلفا واقع شد كه اسلام بخش هاى عظيمى از جهان را زير بال و پر خود گرفت و امنيت و آرامش بيشتر براى مسلمين فراهم گشت.

ولى مرحله سوّم و نهايى يعنى: عالمگير شدن اسلام و حاكميّت بر كلّ جهان توأم با امنيّت و آرامش و پيروزى سپاه توحيد بر لشكر شرك هنوز تحقق نيافته؛ و تنها در عصر قيام مهدى عليه السلام صورت خواهد پذيرفت. و اين معانى سه گانه كه سلسله مراتب يك واقعيت است هيچ منافاتى با هم ندارد.

ضمناً از اين آيه استفاده مى شود كه اين وعده الهى مخصوص افرادى است كه داراى ايمان و عمل صالح باشند و به يقين در هر عصر و زمانى اين دو شرط تحقق يابد مرحله اى از اين حاكميّت الهى براى مسلمين فراهم خواهد شد و در نقطه مقابل هر گاه شكستى رخ دهد و مسلمين در چنگال دشمنان ناتوان و خوار گردند بايد دانست كه آن دو اصل كه دو شرط وعده الهى است به فراموشى سپرده شده:

ايمان ها ضعيف گشته، و عمل ها آلوده گرديده است!

***

3- آيه ظهور حقّ

در آيه 33 سوره «توبه» مى خوانيم: هُوَ الَّذى ارْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِيْنِ الْحَقِ

ص: 409

لِيُظْهِرهُ عَلَى الدِّيْنِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُوْنَ «او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و آيين حق فرستاد، تا آن را بر همه آيين ها پيروز گرداند، هر چند مشركان ناخشنود باشند.».

قابل توجّه اينكه اين آيه، بعد از آيه يُرِيْدُونَ انْ يُطْفِئُوا نُوْرَ اللَّهِ بِافْواهِهِمْ وَيَأبَى اللَّهُ الّا انْ يُتِمَّ نُوْرَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ «آنها مى خواهند نورِ خدا را با دهان خود خاموش كنند؛ ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند، هر چندكافران ناخشنود باشند.»

در اين آيات نيز همانند آيه سابق، خداوند وعده غلبه و پيروزى اسلام را بر تمام اديان جهان داده است. در اينكه منظور از پيروزى اسلام بر تمام اديان چيست؟

مفسّران احتمالات زيادى داده اند.

فخر رازى پنج تفسير در اينجا ذكر مى كند كه پاسخى است بر سؤالات مربوط به چگونگى اين غلبه:

1- منظور، غلبه نسبى و موضعى است چرا كه اسلام در هر منطقه اى بر هر دين و آيينى پيروز شده است.

2- منظور پيروزى بر اديان در جزيرة العرب است.

3- منظور، آگاه ساختن پيامبر صلى الله عليه و آله از جميع اديان الهى است (در اينجا جمله «ليظهر» به معنى آگاه ساختن تفسير شده).

4- منظور، پيروزى و غلبه منطقى است؛ يعنى خداوند منطق اسلام را بر ساير اديان پيروز مى گرداند.

5- منظور، پيروزى نهايى بر تمام اديان و مذاهب به هنگام نزول عيسى عليه السلام و قيام مهدى عليه السلام است كه اسلام جهان گير خواهد شد.

بى شك تفسير آيه به پيروزى منطقى آن هم به صورت وعده اى بر آينده مفهوم

ص: 410

درستى ندارد؛ زيرا پيروزى منطقى اسلام از همان آغاز آشكار بود؛ به علاوه ماده ظهور و اظهار لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّيْنَ كُلَّهِ به طورى كه از موارد استعمال آن در قرآن مجيد استفاده مى شود؛ به معنى غلبه خارجى و عينى است چنانكه در داستان اصحاب كهف مى خوانيم: انَّهُمْ انْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ «اگر آنان به شما دسترسى پيداكننند سنگسارتان مى كنند».(1) و در آيه 8 سوره «توبه» مى خوانيم: كَيْفَ وَإِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لَايَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَلَا ذِمَّةً «چگونه (پيمان مشركان ارزش دارد)، در حالى كه اگر بر شما غالب شوند، نه رعايت خويشاوندى با شما را مى كنند، و نه پيمان را؟!»

بديهى است نه بت پرستان قوم اصحاب كهف، و نه بت پرستان مكّه هرگز پيروزى منطقى بر خدا پرستان نداشتند؛ غلبه آنها تنها غلبه خارجى بود. بنابراين منظور از غلبه اسلام بر تمام اديان، غلبه خارجى و عينى است نه غلبه منطقى و ذهنى.

اين غلبه- همان گونه كه نظير آن در بحث گذشته آمد- مراحل مختلفى دارد:

يك مرحله آن در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله واقع شد؛ و مرحله وسيعتر آن در قرون بعد، و مرحله نهايى به هنگام قيام مهدى عليه السلام حاصل مى شود چرا كه آيه شريفه سخن از غلبه اسلام بر تمام اديان بدون هيچ قيد و شرط مى گويد. و غلبه مطلق و بى قيد و شرط در صورتى به طور كامل تحقق مى بايد كه سراسر روى زمين را فرا گيرد. همان گونه كه در روايت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «لايَبْقى عَلى ظَهْرِ الارْضِ بَيْتُ مَدَرٍ وَلا وَبَرٍ الّا ادخَلَهُ اللّهُ كَلِمَة الاسْلامِ»: «هيچ خانه اى بر صفحه روى زمين باقى نمى ماند- نه خانه هايى كه از سنگ و گل ساخته شده و نه خيمه هايى كه از كرك و مو بافته اند- مگر اينكه خداوند كلمه اسلام را در آن وارد مى كند».(2)

شبيه همين معنى در تفسير الدّر المنثور از سعيد بن منصور و ابن منذر و


1- سوره كهف، آيه 20.
2- مجمع البيان، ذيل آيه مورد بحث.

ص: 411

بيهقى در سننش از جابربن عبداللَّه نقل شده است كه در تفسير اين آيه گفت:

«لايَكُونُ ذلِكَ حَتى لا يَبْقى يَهُودِىُّ وَلا نَصْرانِىٌّ صاحِبُ مِلَّةٍ الّا الاسْلامُ»: «اين معنى تحقق نمى يابد مگر آن زمانى كه هيچ يهودى و نصرانى صاحب مذهب و ملّت نخواهند بود مگر اسلام- همگى در سايه اسلام قرار خواهند گرفت و همه جا سخن از سلام و كلمه توحيد و عظمت خداوند يكتا است-»(1) آرى در آن روز بزرگ اين وعده بزرگ تحقق مى يابد و:

همه جا نغمه قرآن و دعا خواهد شدهمه جا غلغل تسبيح و ثنا خواهد شد

بانگ تكبير ز هر بام و درى برخيزدعيش دجّال مبدّل به عزا خواهد شد

عالم آن گونه كه از ظلم و ستم پرگشته پر ز انوار عدالت همه جا خواهد شد

اهرمن خيمه ز اطراف جهان برچيندهمه جا مظهر انوار خدا خواهد شد!

همين معنى از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه فوق نقل شده است، فرمود: «وَاللَّهِ مانَزَلَ تَأويلُها بَعْدُ وَلا يَنْزِلُ تَأوِيلُها، حتّى يَخْرُجَ الْقائِمُ فَاذا خَرَجَ الْقائِمُ لَمْ يَبْقَ كافِرٌ بِاللَّهِ الْعَظيمِ»: «به خدا سوگند هنوز مضمون اين آيه (در مرحله نهايى) تحقق نيافته است؛ و تنها زمانى تحقق مى پذيرد كه حضرت قائم عليه السلام خروج كند و به هنگامى كه او قيام نمايد كافرى نسبت به خداوند در تمام جهان باقى نمى ماند».(2)

اين نكته نيز حائز اهميّت است كه جمله هُوَ الَّذى ارْسَلَ رَسُوْلَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرهُ عَلَى الِّدينِ كُلِّه در سه سوره از قرآن آمده است: اوّل سوره «توبه» آيه


1- الدّر المنثور، جلد 3، صفحه 231.
2- نورالثقلين، جلد 2، صفحه 212.

ص: 412

33 (چنانكه گذشت) دوّم سوره «فتح» آيه 28، سوم سوره «صف» آيه 9.

اين تكرار نشان مى دهد كه قرآن مجيد با تأكيد هر چه بيشتر اين مسأله را پى گيرى كرده است.

در حديث ديگرى كه در منابع اهل سنّت از ابوهريره نقل شده است مى خوانيم:

منظور از جمله لِيُظْهِرَهُ عَلى الدِّينِ كُلِّهِ خروج عيسى بن مريم عليه السلام است (و مى دانيم خروج عيسى بن مريم عليه السلام طبق روايات اسلامى به هنگام قيام مهدى عليه السلام است).(1)

اين بحث را با حديث ديگرى از قتاده مفسّر معروف نقل شده است به پايان مى بريم؛ او در تفسير اين آيه مى گويد: «الَاديانُ سِتَّةٌ: الَّذينَ آمَنُوا، وَالَّذينَ هادُوا، وَالصّابِئِيْنَ، و النَّصارى، وَالَمجُوسُ، وَالَّذينَ اشْرَكُوا، فَالَادْيانُ كُلُّها تَدْخُلُ فى دِيْنِ الاسْلامِ»: «در عالم شش دين وجود دارد: الذين آمنوا (مسلمانان)، يهود، ستاره پرستان، نصارى، مجوس و مشركان، همه اين اديان داخل در اسلام مى شوند».(2)

روشن است كه اين معنى به طور نهايى هنوز تحقق نيافته، و جز در عصر قيام مهدى عليه السلام حاصل نمى شود.

اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه منظور از ميان رفتن آيين يهود و مسيحيّت به طور كامل نيست؛ بلكه منظور حاكميّت اسلام بر همه جهان است (دقت كنيد).

***

آثار انتظار ظهور مهدى عليه السلام

بعضى از ناآگاهان چنين پنداشته اند كه اتنظار ظهور مهدى عليه السلام بر اساس آيات و روايات فوق، ممكن است سبب ركود و عقب ماندگى، يا فرار از زير بار مسؤوليّت ها، و تسليم در برابر ظلم و ستم گردد. چرا كه اعتقاد به اين ظهور بزرگ مفهومش قطع


1- الدّر المنثور، جلد 3، صفحه 231.
2- همان مدرك.

ص: 413

اميد از اصلاح جهان قبل از او و حتّى كمك كردن به گسترش ظلم و فساد است تا زمينه ظهور آن حضرت فراهم گردد!

اين سخنى است كه سالها است بر سر زبان مخالفان و منكران قيام مهدى عليه السلام است و ابن خلدون به آن اشاره كرده است، در حالى كه مطلب كاملًا برعكس است و انتظار اين ظهور بزرگ آثار بسيار سازنده اى دارد، كه در ذيل به طور فشرده مى آوريم تا معلوم شود آنها كه چنين قضاوت كرده اند قضاوت عجولانه و حساب نشده اى است در برابر مسأله اى كه هم در قرآن مجيد به آن اشاره شده و هم در احاديث متواتره كه در كتب معروف اهل سنّت و منابع مشهور شيعه آمده و با صراحت مطرح شده است.

***

حقيقت انتظار و آثار سازنده آن

سخن در اين بود كه آيا ايمان به ظهور مهدى عليه السلام با آن برنامه جهانيش كه عالم را پر از عدل و داد مى كند و ريشه هاى ظلم و ستم را قطع مى نمايد اثر سازنده تربيتى دارد يا آثار منفى؟

آيا ايمان به چنين ظهورى انسان را چنان در افكار رؤيايى فرو مى برد كه از وضع موجود خود غافل مى گردد و تسليم هر گونه شرايطى مى كند؟

و يا اين كه به راستى اين عقيده يك نوع دعوت به قيام و سازندگى فرد و اجتماع است؟

آيا ايجاد تحرك مى كند يا ركود؟

آيا مسئوليت آفرين است يا مايه فرار از زير بار مسئوليت ها؟!

و بالاخره آيا مخدر است يا بيدار كنند؟

ص: 414

ولى قبل از توضيح و بررسى اين سؤالات توجه به يك نكته كاملًا ضرورى است و آن اين كه سازنده ترين دستورات و عاليترين مفاهيم هر گاه بدست افراد ناوارد يا نالايق يا سوء استفاده چى بيفتد ممكن است چنان مسخ شود كه درست نتيجه اى بر خلاف هدف اصلى بدهد و در مسيرى بر ضد آن حركت كند و اين نمونه هاى بسيار دارد و مسئله «انتظار» بطورى كه خواهيم ديد در رديف همين مسائل است.

بهر حال براى رهايى از هر گونه اشتباه در محاسبه در اين گونه مباحث بايد به اصطلاح آب را از سرچشمه گرفت تا آلودگى هاى احتمالى نهرها و كانال هاى ميان راه در آن اثر نگذارد.

يعنى ما در بحث «انتظار» مستقيماً به سراغ اصلى اسلامى رفته و لحن گوناگون رواياتى را كه روى مسئله «انتظار» تأكيد مى كند مورد بررسى قرار مى دهيم تا از هدف اصلى آگاه شويم.

اكنون با دقت به اين چند روايت توجه كنيد:

1- كسى از امام صادق عليه السلام پرسيد: چه مى گوئيد درباره كسى كه داراى ولايت پيشوايان است و «انتظار ظهور» حكومت حق را مى كشد و در اين حال از دنيا مى رود؟

امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «هُوَ بِمَنْزِلَةِ مِنْ كانَ مَعَ الْقائِمَ فى فُسْطاطِهِ- ثُمَّ سَكَتَ هُنَيْئَةً- ثُمَّ قالَ هُوَ كَمَنْ كانَ مَعَ رَسُوْلِ اللَّه»: «او همانند كسى است كه با رهبر اين انقلاب در خيمه او (ستاد ارتش او) بوده باشد- سپس كمى سكوت كرد- و فرمود: مانند كسى است كه با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مبارزاتش همراه بوده است».(1)

عين اين مضمون در روايات زيادى با تعبيرات مختلفى نقل شده است.


1- محاسن برقى طبق نقل بحار الانوار، چاپ قديم، جلد 13، صفحه 136.

ص: 415

2- در بعضى «بِمَنْزِلَةِ الضّارِبِ بِسَيْفِهِ فى سَبيل اللَّهِ»: «همانند شمشير زنى در راه خدا».

3- و در بعضى ديگر «كَمَنْ قارَعَ مَعَ رَسُوْلِ اللَّهِ بِسْيْفِهِ»: «همانند كسى است كه در خدمت پيامبرش با شمشير بر مغز دشمن بكوبد»!.

4- در بعضى ديگر «بِمَنزِلَةِ مِنْ كَانَ قاعِداً تحتَ لِواءِ القائِمِ» «همانند كسى كه زير پرچم قائم عليه السلام بوده باشد».

5- و در بعضى ديگر «بِمَنْزِلَةِ الُمجاهِدِ بَيْنَ يَدَىْ رَسُوْلِ اللَّه صلى الله عليه و آله»: «همانند كسى است كه پيش روى پيامبر جهاد كند».

6- و بعضى ديگر «بِمَنْزِلَةِ مَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ رَسُوْلِ اللَّهِ»: «همانند كسى است كه با پيامبر صلى الله عليه و آله شهيد شود».

اين تشبيهات هفت گانه كه در مورد انتظار ظهور مهدى عليه السلام در اين شش روايت وارد شده روشنگر اين واقعيت است كه يك نوع رابطه و تشابه ميان مسئله «انتظار» از يك سو، و «جهاد»، و مبارزه با دشمن در آخرين شكل خود از سوى ديگر وجود دارد (دقت كنيد).

7- در روايت متعددى نيز انتظار چنين حكومتى را داشتن، به عنوان بالاترين عبادت معرفى شده است.

اين مضمون در بعضى از احاديث از پيامبر صلى الله عليه و آله و در بعضى از امير مؤمنان على عليه السلام نقل شده است، در حديثى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «افْضَلُ اعْمالِ امَّتى انْتِظارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلِّ»: «بالاترين اعمال امت من انتظار فرج از ناحيه خدا كشيدن است».(1) و در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم «افْضَلُ الْعِبادَةِ انْتِظارُ الْفَرَجْ».(2)


1- كافى بنا به نقل بحارالانوار، جلد 13، صفحه 137.
2- كافى بنا به نقل بحارالانوار، جلد 13، صفحه 136.

ص: 416

اين حديث اعم از اينكه «انتظار فرج» را به معنى وسيع كلمه بدانيم يا به مفهوم خاص يعنى انتظار ظهور مسلح بزرگ جهانى باشد، اهميت انتظار را در مورد بحث ما روشن مى سازد.

اين تعبيرات همگى حاكى از اين است كه انتظار چنان انقلابى داشتن هميشه توأم با يك جهاد وسيع و دامنه دار است اين را در نظر داشته باشيد تا به سراغ مفهوم انتظار رفته سپس از مجموع آنها نتيجه گيرى كنيم.

مفهوم انتظار

«انتظار» معمولًا به حالت كسى گفته مى شود كه از وضع موجود ناراحت است و براى ايجاد وضع بهترى تلاش مى كند.

فى المثل بيمارى كه انتظار بهبودى مى كشد، يا پدرى كه در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است؛ از بيمارى و فراق فرزندن ناراحت اند و براى وضع بهترى مى كوشند.

همچنين تاجرى كه از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرو نشستن بحران اقتصادى مى باشد اين دو حالت را دارد: بيگانگى با وضع موجود و تلاش براى وضع بهتر.

بنابراين مسئله «انتظار» حكومت حق و عدالت «مهدى عليه السلام» و قيام مصلح جهانى در واقع مركب از دو عنصر است، عنصر نفى و نصر اثبات عنصر نفى همان بيگانگى با وضع موجود و عنصر اثبات خواهان وضع بهترين بودن است.

و اگر اين دو جنبه در روح انسان به صورت ريشه دار حلول كند سرچشمه دو

ص: 417

رشته اعمال دامنه دار خواهد شد.

اين دو رشته اعمال عبارتند از: ترك هر گونه همكارى و هماهنگى با عوامل ظلم و فساد و حتى مبارزه و درگيرى با آنها از يك سو، و خودسازى و خوديارى و جلب آمادگى هاى جسمى و روحى و مادى و معنوى براى شكل گرفتن آن حكومت واحد جهانى و مردمى از سوى ديگر.

و خوب كه دقت كنيم مى بينيم هر دو قسمت آن سازنده و عامل تحرّك و آگاهى و بيدارى است.

با توجّه به مفهوم اصلى «انتظار» به معنى روايات متعددى كه در بالا درباره پاداش و نتيجه كار منتظران نقل كرديم به خوبى درك مى شود. اكنون مى فهميم چرا منتظران واقعى گاهى همانند كسانى شمرده شده اند كه در خيمه حضرت مهدى عليه السلام يا زير پرچم او هستند يا كسى كه در راه خدا شمشير مى زند، يا به خون خود آغشته شده، يا شهيد گشته است.

آيا اينها اشاره به مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حق و عدالت نيست كه متناسب با مقدار آمادگى و درجه انتظار افراد است؟

يعنى همانطور كه ميزان فداكارى مجاهدان راه خدا و نقش آنها با هم متفاوت است؛ انتظار و خودسازى و آمادگى نيز درجات كاملًا متفاوتى دارد كه هر كدام از اينها با يكى از آنها از نظر مقدمات و نتيجه شباهت دارد، هر دو جهاداند و هر دو آمادگى مى خواهند و خودسازى، كسى كه در خيمه رهبر چنان حكومتى قرار گرفته يعنى در مركز ستاد فرماندهى يك حكومت جهانى است، نمى تواند يك فرد غافل و بى خبر و بى تفاوت بوده باشد، آنجا جاى هر كس نيست، جاى افرادى است كه به حق شايستگى چنان موقعيت و اهميتى را دارند. همچنين كسى كه سلاح در دست دارد و در برابر رهبر اين انقلاب با مخالفان حكومت صلح و عدالتش مى جنگد، آمادگى فراوان روحى و فكرى و رزمى بايد داشته باشد.

براى آگاهى بيشتر از اثرات واقعى «انتظار ظهور مهدى 7» به توضيح زير توجه

ص: 418

كنيد.

انتظار يعنى آماده باش كامل

يعنى اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممكن است در انتظار كسى باشم كه طعمه شمشيرش خون ستگران است؟

من اگر آلوده و ناپاكم چگونه ميتوانم منتظر انقلابى باشم كه شعله اوّلش دامان آلودگان را مى گيرد؟

ارتشى كه در انتظار جهاد بزرگى است آمادگى رزمى نفرات خود را بالا مى برد و روح انقلاب در آنها مى دهد و هر گونه نقطه ضعفى را اصلاح مى كند.

زيرا چگونگى «انتظار» همواره متناسب با هدفى است كه در انتظار آن هستيم.

انتظار آمدن يك مسافر عادى از سفر.

انتظار بازگشت يك دوست بسيار عزيز.

انتظار فرا رسيدن فصل چيدن ميوه از درخت و درو كردن محصول.

هر يك از اين انتظارها آميخته با يك نوع آمادگى است، در يكى بايد خانه را آماده كرد و وسايل پذيرايى فراهم ساخت، در ديگرى ابزار لازم، و داس و كمباين و ....

اكنون فكر كنيد آنها كه انتظار قيام يك مصلح بزرگ جهانى را مى كشند در واقع انتظار انقلاب و دگرگونى و تحوّلى را دارند كه وسيعترين و اساسى ترين انقلاب هاى انسانى در طول تاريخ بشر است.

انقلابى كه بر خلاف انقلاب هاى پيشين جنبه منطقه اى نداشته بلكه هم عمومى و همگانى است و هم تمام شئون و جوانب زندگى انسان ها را شامل مى شود، انقلابى است سياسى، فرهنگى، اقتصادى و اخلاقى.

ص: 419

نخستين فلسفه- خودسازى فردى

چنين تحوّلى قبل از هر چيز نيازمند به عناصر آماده و با ارزش انسانى است كه بتوانند بار سنگين چنان اصلاحات وسيعى را در جهان بدوش بكشند، و اين در درجه اول محتاج به بالا بردن سطح انديشه و آگاهى و آمادگى روحى و فكرى براى همكارى در پياده كردن آن برنامه عظيم است. تنگ نظرى ها، كوته بينى ها، كج فكرى ها، حسادت ها، اختلافات كودكانه و نابخردانه و بطور كلى هر گونه نفاق و پراكندگى با موقعيت منتظران واقعى سازگار نيست.

نكته مهم اين است كه منتظر واقعى براى چنان برنامه مهمى هرگز نمى تواند نقش تماشاچى را داشته باشد بايد از هم اكنون حتماً در صف انقلابيون قرار گيرد.

ايمان به نتايج و عاقبت اين تحوّل هرگز به او اجازه نمى دهد كه در صف مخالفان باشد و قرار گرفتن در صف موافقان نيز محتاج به داشتن اعمالى پاك و روحى پاكتر و برخوردارى از شهامت و آگاهى كافى است.

من اگر فاسد و نادرستم چگونه مى توانم در انتظار نظامى كه افراد فاسد و نادرست در آن هيچگونه نقشى ندارند بلكه مطرود و منفور خواهند بود، روز شمارى كنم.

آيا اين انتظار براى تصفيه روح و فكر و شستشوى جسم و جان از لوث آلودگى ها كافى نيست؟

ارتشى كه در انتظار جهاد آزادى بخش به سر مى برد حتماً به حالت آماده باش كامل در مى آيد سلاحى را كه براى چنين ميدان نبردى شايسته است بدست مى آورد، سنگرهاى لازم را مى سازد؛ آمادگى رزمى افراد خود را بالا مى برد.

روحيه افراد خود را تقويت مى كند و شعله عشق و شوق براى چنين مبارزه اى را

ص: 420

در دل فرد فرد سربازانش زنده نگه مى دارد ارتشى كه داراى چنين آمادگى نيست هرگز در انتظار به سر نمى برد و اگر بگويد دروغ مى گويد.

انتظار يك مصلح جهانى به معناى آماده باش كامل فكرى و اخلاقى، مادى و معنوى، براى اصلاح همه جهان است. فكر كنيد چنين آماده باشى چقدر سازنده است.

اصلاح تمام روى زمين و پايان دادن به همه مظالم و نابسامانى ها شوخى نيست كارساده اى نمى تواند باشد، آماده باش براى چنين هدف بزرگى بايد متناسب با آن باشد يعنى بايد به وسعت و عمق آن باشد!

براى تحقق بخشيدن به چنين انقلابى، مردان بسيار بزرگ و مصمم و بسيار نيرومند و شكست ناپذير، فوق العاده پاك و بلند نظر، كاملًا آماده و داراى بينش عميق لازم است.

و خود سازى براى چنين هدفى مستلزم به كار بستن عميق ترين برنامه هاى اخلاقى و فكرى و اجتماعى است، اين معناى انتظار واقعى ايا هيچكس مى تواند بگويد چنين انتظارى سازنده نيست؟

فلسفه دوّم- خود يارى هاى اجتماعى

منتظران راستين در عين حال وظيفه دارند تنها به خويش نپردازند بلكه مراقب حال يكديگر باشند، و علاوه بر اصلاح خويش در اصلاح ديگران نيز بكوشند زيرا برنامه عظيم و سنگينى كه كه انتظارش را مى كشند يك برنامه فردى نيست، برنامه اى است كه تمام عناصر انقلاب بايد در آن شركت جويند، بايد كار به صورت دسته جمعى و همگانى باشد، كوشش ها و تلاش ها بايد هماهنگ گردد، و عمق و وسعت اين هماهنگى بايد به عظمت همان برنامه انقلاب جهانى باشد كه انتظار آن

ص: 421

را دارند.

در يك ميدان وسيع مبارزه دسته جمعى هيچ فردى نمى تواند از حال ديگران غافل بماند بلكه موظف است هر نقطه ضفعى را در هر كجا ببيند اصلاح كند و هر موضع آسيب پذيرى را ترميم نمايد؛ و هر قسمت ضعيف و ناتوانى را تقويت كند.

زيرا بدون شركت فعالانه و هماهنگ تمام مبارزين، پياده كردن چنان برنامه اى امكان پذير نيست.

بنابراين منتظران واقعى علاوه بر اينكه به اصلاح خويش مى كوشند وظيفه خود مى دانند كه ديگران را نيز اصلاح كنند.

اين است اثر سازنده ديگرى براى انتظار قيام يك مصلح جهانى، و اين است فلسفه آن همه فضيلت ها كه براى منتظران راستين شمرده شده است.

فلسفه سوم- منتظران راستين در فساد محيط حل نمى شوند

اثر مهم ديگرى كه انتظار مهدى عليه السلام دارد حل نشدن در مفاسد محيط و عدم تسليم در برابر آلودگى ها است.

توضيحى اين كه هنگامى كه فساد فراگير مى شود و اكثريت يا جمع كثيرى را به آلودگى مى كشاند گاهى افراد پاك دريك بن بست سخت روانى قرار مى گيرند؛ بن بستى كه از يأس اصلاحت سرچشمه مى گيرد.

گاهى آنها فكر مى كنند كار از كار گذشته و ديگر اميدى به اصلاح نيست؛ و تلاش و كوشش براى پاك نگاه داشتن خويش بيهوده است؛ اين نوميدى و يأس ممكن است آنها را تدريجاً به سوى فساد و همرنگى با محيط بكشاند و نتوانند خود را به صورت يك اقليت صالح در برابر اكثريت ناسالم حافظ كنند و همرنگ جماعت شدن را موجب رسوايى بدانند!

ص: 422

تنها چيزى كه مى تواند در آنها اميد بدمد و به مقاومت و خويشتن دارى دعوت كند و نگذارد در محيط فاسد حل شوند اميد به اصلاح نهايى است؛ تنها در اين صورت است كه آنها دست از تلاش و كوشش براى حفظ پاكى خويش و اصلاح ديگران بر نخواهند داشت.

و اگر مى بينيم در دستورات اسلامى يأس از آمرزش، يكى از بزرگترين گناهان شمرده شده است و ممكن است افراد ناوارد تعجب كنند كه چرا يأس از رحمت خدا اينقدر مهم تلقى شده؛ حتى مهمتر از بسيارى از گناهان، فلسفه اش در حقيقت همين است كه گناه كار مأيوس از رحمت، هيچ دليلى نمى بيند كه به فكر جبران بيفتد و يا لااقل دست از ادامه گناه بردارد، و منطق او اين است اكنون كه آب از سر من گذشته است چه يك قامت چه صد قامت! من كه رسواى جهانم غم دنيا هيچ است!، بالاتر از سياهى رنگ ديگر نباشد، آخرش جهنم است، من كه هم اكنون آنرا براى خود خريده ام ديگر از چه مى ترسم؟! و مانند اين منطق ها ...

امّا هنگامى كه روزنه اميد برايا و گشوده شود، اميد به عفو پروردگار، اميد به تغيير وضع موجود، نقطه عطفى در زندگى او خواهد شد و او را به توقف كردن در مسير گناه و بازگشت به سوى پاكى و اصلاح دعوت مى كند.

به همين دليل اميد را مى توان همواره به عنوان يك عامل مؤثر تربيتى در مورد افراد فاسد شناخت همچنين افراد صالحى كه در محيطهاى فاسد گرفتاراند، بدون اميد نمى توانند خويشتن را حفظ كنند.

نتيجه اين كه «انتظار ظهور» مصلحى كه هر قدر دنيا فاسدتر مى شود اميد ظهورش بيشتر مى گردد اثر فزاينده روانى در معتقدان دارد، و آنها را در برابر امواج نيرومند فساد بيمه مى كند؛ آنها نه تنها با گسترش دامنه فساد محيط مأيوس نمى شوند بلكه به مقتضاى. وعده وصل چون شود نزديك* آتش عشق تيزتر گردد

ص: 423

وصول به هدف را در برابر خويش مى بينند و كوشش آنها براى مبارزه با فساد و يا حفظ خويشتن با شوق و عشق زيادترى تعقيب مى گردد.

***

از مجموع بحث هاى گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه اثر تخديرى انتظار تنها در صورتى است كه مفهوم آن مسخ يا تحريف شود- همانگونه كه جمعى از مخالفان، تحريفش كرده اند و جمعى از موافقان مسخش- اما اگر به مفهوم واقعى در جامعه و فرد پياده شود يك عامل مهم تربيت و خود سازى و تحرّك و اميد خواهد بود.

از جمله مدارك روشنى كه اين موضوع را تأييد مى كند اين است كه در ذيل آيه وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لِيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الارْضِ ...

«خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده داده است كه به يقين، خلافت روى زمين را، به آنان خواهد داد» از پيشوايان بزرگ اسلام نقل شده است كه منظور از اين آيه «هُوَ الْقائِمُ وَ اصْحابُهُ»: «مهدى عليه السلام و ياران او هستند».(1)

و در حديث ديگرى مى خوانيم: «نَزَلَتْ فى الْمَهْدى»: «اين آيه درباره مهدى عليه السلام نازل شده است».

در اين آيه مهدى عليه السلام و يارانش به عنوان الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ «كسانى كه از شما ايمان آورده و كارها يشايسته انجام داده اند» معرفى شده اند، بنابراين تحقق اين انقلاب جهانى بدون ايمان مستحكم كه هر گونه ضعف و زبونى و ناتوانى را دور سازد، و بدون اعمال صالحى كه راه را براى اصلاح جهان بگشايد امكان پذير نيست. و آنها كه در انتظار چنين برنامه اى هستند هم بايد سطح آگاهى و


1- بحار الانوار قديم، جلد 13، صفحه 14.

ص: 424

ايمان خود را بالا ببرند و هم در اصلاح اعمال خويش بكوشند.

تنها چنين كسانى هستند كه مى توانند نوييد شركت در حكومت او بخود دهند؛ نه آنها كه با ظلم و ستم همكارى دارند؛ و نه آنها كه از ايمان و عمل صالح بيگانه اند.

نه افراد ترسو و زبونى كه بر اثر ضعف ايمان از همه چيز حتى از سايه خود مى ترسند.

و نه افراد سست و بى حال و بيكاره اى كه دست روى دست گذارده و در برابر مفاسد محيط و جامعه شان سكوت اختيار كرده و كمترين تلاش و كوششى در راه مبارزه با فساد ندارند.

اين است اثر سازنده قيام مهدى عليه السلام در جامعه اسلامى.

خداوندا! ديدگان ما را به جمالش روشن كن، و ما را از ياران وفادار و سربازان فداكارش قرار ده!

پايان جلد نهم پيام قرآن

ربيع الثانى سال 1415

مطابق با مهرماه سال 1373

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109